< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/10/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان وجه و سبب دوم در جایی كه هم می توان برهان « انّ » و هم برهان « لمّ » بر مطلوب واحد اقامه كرد/ بر مطلوب واحد می توان هم برهان « انّ » و هم برهان « لمّ » اقامه كرد/ فصل 3/ مقاله 3/ برهان شفا.

فهذا القسم هو الاكثر و قد یكون علی وجه ثان[1] [2]

بحث درباره این بود كه بر مساله ی واحدی كه در دو علم مطرح است هم می توان برهان انّ اقامه كرد هم می توان برهان لمّ اقامه كرد. سپس بیان شد كه اصحاب علوم فوق، برهان لمّ اقامه می كنند و اصحاب علوم تحت، برهان انّ اقامه می كنند. این مطلب در جلسه قبل توضیح داده شد كه چرا چنین اتفاقی می افتد؟ بیان شد كه چون اصحاب علوم عالی با اسباب ارتباط دارند و اسباب در اختیار آنها هست لذا می توانند آن اسباب را حد وسط قرار دهند و برهان لمّ تشكیل دهند. اما اصحاب علوم تحت كه فقط تحقق آن حكم و كبری را در اختیار دارند و سبب در اختیار آنها نیست نمی توانند حد وسط را سبب قرار دهند تا برهان لمّ بدست بیاورید پس حرف جلسه قبل علت بود برای ادعایی كه در گذشته مطرح شده بود. ادعای گذشته این بود كه صاحب علم فوق، برهان لمّ عطا می كند و صاحب علم تحت، برهان انّ عطا می كند. سپس این ادعا در جلسه قبل مستدل شد و جهتش بیان شد. بعضی از نسخ خطی بعد از لفظ « و قیل » در صفحه 207 سطر 2 اینطور آمده « و قیل لان اصحاب ... » یعنی به جای « ‌ان » لفظ «‌ لان » است. لفظ «‌ لان » با این توضیحی كه الان بیان شد هماهنگی دارد یعنی كانه كسی سوال می كند كه چرا اصحاب علم فوق، لمّ عطا می كنند و اصحاب علم تحت، انّ عطا می كنند؟ با عبارت «‌ لان اصحاب العلوم ... » جواب می دهد. لذا نسخه ی «‌ لان » بهتر از نسخه ی «‌ ان » است.

بنده ـ‌ استاد ـ در جلسه قبل بیان كردم كه اصحاب علم فوق، برهان لمّ عطا می كنند و اصحاب علم تحت، برهان انّ عطا می كنند. كانه لفظ « فقط » بكار رفته شده یعنی شان اصحاب علم فوق این است كه فقط لمّ عطا كند و شان اصحاب علم تحت این است كه فقط انّ عطا كند. لفظ «‌ فقط » ظاهراً برای بعضی ها ایجاد شبهه كرده بود و گفته بودند كه مگر نمی شود اصحاب علم فوق، انّ عطا كند و اصحاب علم تحت، لمّ عطا كند یعنی بر عكس آنچه كه مصنف بیان كرده، آیا اتفاق نمی افتد؟ گاهی پیش می آید كه اصحاب علم تحت، لمّ عطا كرده است این را چگونه توجیه می كنید؟ و چگونه با لفظ « فقط » می سازد؟ از كلمات مصنف مطلب به صورتی بدست می آید كه لفظ « فقط » آن را می فهماند. این شبهه باید به اینصورت جواب داده شود كه شانِ عالمِ به علم فوق این است كه برهان لمّ عطا كند. اگر یك وقتی انّ عطا كرد این عالم، شان آن عالمِ به علم تحت را پیدا كرده كه برهان انّ عطا كرده است و همچنین شان عالمی كه به علم تحت مسلط است این می باشد كه انّ عطا كند اگر دیدید كه لمّ عطا كرد بدانید كه شان عالمِ به علم فوق را پیدا كرده است. چون ممكن است یك انسانی، هم سبب در اختیارش باشد هم تجربه كرده باشد. هم علم نظری خوانده باشد و هم عمل كرده باشد. چنین شخصی دو شان برایش است زیرا هم می تواند صاحب علم فوق باشد و هم می تواند صاحب علم تحت باشد در اینصورت می بینید كه برهان لمّ عطا می شود. این شخص در وقتی كه تجربه می كند برهان انّ می دهد و چون در واقع، عالمِ نظری است برهان لمّ بیان می كند و لو الان به ظاهر از تجربه اش استفاده می كند. یا می بینید شخصی كه نظری بوده برهان انّ اقامه می كند. این شخص در واقع به خاطر اینكه به تجربه اش توجه كرده لذا برهان انّ اقامه كرده است. پس اشكالی ندارد كه عالمِ فوق به خاطر اینكه شان علم تحت را داشته است بتواند برهان انّ ارائه بدهد و بر عكس، آن كه عالم علم تحت است به خاطر اینكه شان علم فوق را داشته بتواند برهان لمّ ارائه بدهد. مصنف می خواهد بیان كند كه اگر شخصی علم نظری را خواند اسباب در اختیارش قرار می گیرد و می تواند سببی را حد وسط قرار دهد و لمّ اقامه كند و اگر كسی فقط به تحقق دسترسی پیدا كرد و به سبب آگاه نبود نمی تواند برهان لمّ تشكیل دهد باید برهان انّ تشكیل دهد. اگر كسی به هر دو علم آگاه بود یعنی هم سبب را می دانست و هم انّ را می دانست روشن است كه این شخص می تواند از هر دو استفاده كند.

پس آنچه كه در جلسه قبل بیان شد مربوط به شان آنها بود نه مربوط به آنچه كه واقع می شود. ممكن است عالم به علم تحت كه شانش این است كه برهان انّ بیاورد، برهان لمّ عطا كند چون عالم نظری هم هست پس كاری به وقوع برهان ها نداریم بلكه شان مطرح می شود.

نكته: عبارتی كه در جلسه قبل خوانده شد دارای نسخه ی دیگری هست. آن عبارت این بود «‌ فان المهندس ینزعها عنها و ینظر فیها لذاتها لا لما یعرض لها من وجود فی ماده علی ما اوضحنا من قبل ». در بعضی نسخ به جای « لا لما یعرض » به صورت «‌ لانها یعرض » آمده است. این نسخه، نسخه ی صحیحی نیست چون « من » بیانیه كه بر لفظ « وجود فی ماده » داخل شده بیان برای « ما » در « لما یعرض » است. اگر « لانها » خوانده شود این « من » بیانیه، جایگاه نخواهد داشت پس حتما همین نسخه ی كتاب صحیح است.

بحث امروز:

بیان مواردی كه می توان دو برهان ان و لم اقامه كرد:

مورد اول: در جایی كه مساله ی واحدی از دو علم داشته باشید كه یكی علم فوق و یكی علم تحت باشد یعنی كل این علم تحت كل آن علم باشد مثل طب كه تحت علم طبیعی است.

مورد دوم: جایی كه بعضی از این علم تحت كل آن علم باشد یعنی بعضی از مسائل این علم، با علم فوق مشترك نیست و ارتباطی با هم ندارد ولی بعضی از آنها تحت علم فوق است. در اینصورت مساله ای كه بر آن برهان اقامه می شود در همین بخش مشترك قرار دارد یعنی بخشی كه از علم تحت، تحتِ علم فوق است مساله ی ما در همین بخش قرار دارد. در اینصورت علم تحت می تواند برهان انّ بیاورد و علم فوق، برهان لمّ بیاورد. پس علاوه بر فرض گذشته فرض دیگری هم پیدا شد. فرض گذشته این بود كه دو برهان در جایی آورده می شد كه دو علم داریم و یكی كاملا تحت دیگری بود. الان دو برهان در جایی آورده می شود كه دو علم داریم ولی یكی كاملا تحت دیگری نیست بلكه بعض آن تحت علم دیگری است در همان بعض كه تحت علم دیگری است مساله ای مطرح شده كه در هر دو علم است. بر این مساله می توان در علم تحت برهان انّ آورد و در علم فوق برهان لمّ آورد. ولی مورد قبلی كه دو علم داشته باشیم و یكی به طور كامل تحت دیگری باشد وجود دو برهان بر مساله ی واحد، اكثر است از جایی كه بعض یك علم تحت علم فوق است.

پس تا اینجا برای مواردی كه می توان دو برهان اقامه كرد سه مورد ذكر شده، مورد اول جایی بود كه علم واحد هست و مساله ای در این علم مطرح شد و بر آن دو برهان اقامه می شود و مورد دوم و سوم هم اشاره شد ولی مصنف در اینجا مورد اول را لحاظ نمی كند و مورد دوم و سوم را لحاظ می كند لذا از مورد سوم تعبیر به وجه ثانی می كند.

مصنف از اینجا می خواهد مثال بزند همه مطالبی كه در قسم دوم و سبب دوم بیان شد در این قسم و سبب هم می آید فقط تفاوت این است كه در قسم قبل، کلِّ یك علم تحت علم دیگر است و در این مورد سوم، بعضِ یك علم تحت علم دیگر است. لذا می توان مثل همان مورد دوم اینگونه گفت كه علم فوق می تواند برهان لمّ بیاورد، علم تحت می تواند برهان انّ بیاورد چون علم فوق، علم نظری است و دسترسی به سبب دارد. علم تحت، علم عملی است و دسترسی به تحقق دارد.

مصنف تمام بحث را به بیان مثال اختصاص می دهد و بیان می كند در كجا بعض یك علم، تحت علم دیگر است.

توضیح عبارت

فهذا القسم هو الاكثر

این قسمی كه تا الان درباره اش بحث شد « كه یك علم به طور كامل تحت علم دیگر بود » اكثر است یعنی اكثر مواردی كه دو برهان اقامه می شود در این قسم است.

و قد یكون علی وجه ثان

اما قسمی كه اقل است بر وجه دوم است.

ترجمه: قیام دو برهان بر یك مطلوب بر وجه دوم است.

و هو ان یكون جزء من علم مّا تحت علم آخر لا كلُّه

« لا كله » عطف بر « جزء » است لذا به رفع خوانده شد.

ترجمه: وجه دوم این است كه جزئی از علم نه كلش، تحت علم دیگر است.

مثل ان النظر فی الهاله و القوس و ما اشبه ذلك من الخیالات الكائنه من انعكاس البصر الی نیر او ملوَّن غیر املس صقیل جزء من العلم الطبیعی و موضوع تحت علم المناظر ثم تحت الهندسه و العلم كله لیس كذلك

« جزء من العلم الطبیعی » خبر « ان » است.

« القوس »: مراد قوس قزح است كه در علم طبیعی مطرح شود نه آنچه كه در علم هندسه مطرح می شود.

مصنف مثال به علم طبیعی می زند كه تحت علم مناظر و علم هندسه است. توجه دارید كه علم طبیعی به عنوان یك علم مستقل قرار داده شده است و تحت علم ریاضی برده نشده است و با علم ریاضی، مقابل قرار داده شده قهراً با شاخه های ریاضی هم مقابل می شود. یكی از شاخه های ریاضی، هندسه است و شاخه دیگرش علم المناظر است. ولی در علم طبیعی بعض مسائل مطرح است كه این بعض مسائل، نظریِ آنها در هندسه یا علم المناظر است. بحث وقوعش در علم طبیعی است. پس همه ی علم طبیعی تحت علم هندسه یا علم مناظر قرار داده نشد بلكه چند مساله در علم طبیعی پیدا شد كه با علم هندسه یا علم مناظر مناسبت داشت لذا گفتیم جزء علم طبیعی « نه كلّش » تحت علم هندسه یا علم مناظر است. آن مساله ای كه مصنف بیان می كند به دو موردش تصریح می كند و بقیه را هم ملحق به این دو مورد می كند. آن دو مساله عبارت از هاله و قوس است. بحث از این دو در علم طبیعی می باشد[3] و در علم مناظر یا علم هندسه استدلال می شود. پس این دو مساله و امثال اینها تحتِ علم مناظر یا علم هندسه قرار می گیرند.

قبلا بیان شده كه وقتی ماه طلوع می كند و ابری روی این ماه را می پوشاند گاهی این ابر ضخیم است و ماه دیده نمی شود اما گاهی این ابر رقیق است و ماه دیده می شود. در آن وقت كه ماه دیده می شود گاهی فقط قرص ماه را می توان دید اما گاهی قرص ماه دیده می شود ولی دور تا دور ماه در قسمت ابر هم روشن است و نور ماه در این قسمت ابر پخش شده. قسمت های دیگر ابر تاریك است مثل اینكه در خود ابر چراغ روشن شده باشد. این را اصطلاحا هاله ی ماه می گویند. گاهی هم خود ماه دارای هاله است و به ابر كاری ندارد به اینصورت كه دور تا دور ماه یك نور غلیظتری دیده می شود.

بحث از هاله مطلقا « چه می خواهد برای ابر باشد یا برای ماه باشد » در علم طبیعی بحث می شود این بحث در فن پنجم طبیعیات شفا می آید[4] .

مساله دوم قوس و قزح است توضیح آن این است كه گاهی از اوقات كه باران می بارد بعد از اتمام باران در هوا نورهای رنگی متكوِّن می شود كه به آن نورهای رنگی، قوس قزح گفته می شود. اما سبب هاله و قوس قزح چیست؟ در بیان جواب از این سوال اختلاف هست. اقوال مختلفی گفته شده است امروزه هم یك قولی بیان شده كه همان قول قطب الدین شیرازی در كتاب دره التاج است.

نكته: كتاب « درة التاج » كتابی است كه به قطب الدین شیرازی نسبت داده می شود و كتاب بسیار پُر محتوایی است علوم مختلف در آن مطرح شده است. بعضی ها این كتاب را با یكی از كتابهای ابوالبركات بغدادی مطابقت كردند و ادعا كردند بین این كتاب و كتاب ابوالبركات حتی یك واو هم اختلاف نیست و این كتاب، عینا ترجمه ی همان كتاب ابوالبركات است و ابوالبركات قبل از قطب الدین شیرازی است. قطب الدین شاگرد مرحوم خواجه است ولی ابوالبركات، استاد فخر رازی است. تقریبا ثابت شده كه دره التاج ترجمه ی كتاب ابوالبركات است اما چرا قطب الدین شیرازی این كار را كرده و اعلام نكرده است؟ آنطور كه احتمال داده می شود این است كه قطب الدین شیرازی كتاب ابوالبركات را مطالعه می كند و می بیند كتاب بسیار مفیدی است ولی مسلمین از مطالعه ی آن غافل اند چون نویسنده ی آن یهودی است و اِبا دارند از اینكه كتابش را مطالعه كنند لذا ترجمه می كند و به نام خودش هم ترجمه می كند تا مسلمین فكر كنند این كتاب توسط یك مسلمان نوشته شده تا آن را مطالعه كنند و از آن استفاده ببرند.

استاد: ظاهراً خیلی بعید به نظر می رسد « نه اینكه محال باشد » كه قطب الدین كتابی به زبان فارسی نوشته باشد و ابوالبركات هم كتابی به زبان عربی نوشته باشد و تمام عبارات عین هم باشد به طوری كه این فارسی، ترجمه ی آن عربی باشد. اینكه نمی خواهم بگویم « محال است » بلكه می گویم « خیلی بعید است » به خاطر این می باشد كه در یكی از كتب ادبیات « یادم نیست كه مطول بود یا كتاب دیگری بود » آمده بود كه فرزدق وارد بر یك جمعی می شود بعداً كه می خواهد از آنجا بیرون برود می گوید جریر پشت سر من می آید « می دانید كه فرزدق و جریر با هم خیلی اصطكاك و رقابت داشتند » و فلان شعر را می خواند. این شعر را فرزدق می گوید و جریر هنوز آن شعر را نخوانده است. بعداً جریر در همان خیمه می آید و جلوی جمعیت، عین همان شعر را می گوید بدون كم و زیاد. امكان دارد كه یك شعر را یك شاعر بگوید عین آن را هم شاعر دیگر بگوید لذا ممكن است شخصی یك كتاب بنویسد و شخص دیگری عین همان كتاب را بنویسد. این، محال عقلی نیست ولی عادتاً این كار اتفاق نمی افتد لذا باید گفت كتاب دره التاج ترجمه ی كتاب ابوالبركات است.

مصنف این دو مثال را بیان می كند و سپس تعبیر به ‌« ما اشبه ذلك » می كند. و تصریح به مثال دیگری نمی كند بلكه یك قاعده ی كلی می گوید. لذا مواردی را ذكر می كند كه چشم به جسمی دوخته می شود و از آن جسم، صورتی به چشم منعكس می شود. آن صورت می تواند هاله باشد، می تواند قوس قزح باشد می تواند چیزهای دیگر باشد مثل سراب كه آب نما باشد. چشم به یك جسمی نظر می كند و خَیالی « ‌یعنی صورت و شَبَهی » از آن جسم به چشم منعكس می شود و چشم، آن خَیال را مشاهده می كند. آن خَیال گاهی هاله است گاهی قوس قزح است گاهی ما اشبه ذلك است.

ترجمه: مثل اینكه نظر و تفكر در هاله و قوس و شبه آنها جزئی از علم طبیعی است و این جزء، موضوع در تحت علم مناظر و سپس تحت هندسه است ولی كل علم طبیعی اینچنین نیست.

« لیس كذلك »: یعنی « لیس موضوعا تحت علم المناظر ثم تحت الهندسه » یعنی خود علم طبیعی تحت علم مناظر و علم هندسه نیست اما این دو مساله و شبه این دو مساله تحت علم مناظر و علم هندسه هست و این دو مساله، جزئی از علم طبیعی اند پس جزئی از یك علم تحت علم دیگر است.

«‌ ما اشبه ذلك »: یعنی آنچه شبیه هر یك از هاله و قوس است.

عبارت « من الخیالات الكائنه من انعكاس البصر الی نیر او ملون غیر املس صقیل » بیان از «‌ ما اشبه ذلك » است. یعنی اشیاء و صُوَری كه كائن می شوند و به وجود می آیند از انعكاس بصر به نیر یا ملوَّن.

چشم ما بر یك امر نورانی یا امر ملوَّنی دوخته می شود. انعكاس یا خیالی از آنجا به چشم ما منعكس می شود. به آن خیال، هاله، قوس و قزح و ما اشبه ذلك گفته می شود.

توجه كنید كه بنده ـ استاد ـ بیان كردم كه از آنچه كه ما چشم به آن دوختیم شَبَهی و صورتی به چشم ما منعكس می شود. مصنف می گوید « چشمِ من از آن خَیال منعكس می شود » مصنف نمی گوید « خیال منعكس به چشم ما می شود ». مصنف معتقد است به اینكه ابصار، انفعالِ بصر است یعنی عكس آن شیء خارجی در چشم ما می افتد و چشم ما آن عكس را می پذیرد پس چشم ما منعكس می شود. « منعكس » به معنای « پذیرنده ی عكس » است.

توجه می كنید كه مصنف بر طبق مبنای خودش بیان می كند. اما بنده ـ استاد ـ گفتم «‌صورت از امر خارجی به چشم ما منعكس می شود ». این مطلبی كه بنده ـ‌استاد ـ گفتم همان مطلبی است كه مصنف فرموده ولی مصنف به صورت علمی حرف زد و بنده ـ استاد ـ به صورت عرفی حرف زدم. پس بنده ـ استاد ـ گفتم « صورتی از آن امر خارجی به چشم ما منعكس می شود » یعنی عكسش در چشم ما می افتد و چشم ما نسبت به آن منفعل می شود و قبولش می كند.

« الخیالات »: به معنای صور و اشباهی است كه به وجود می آیند از پذیرش بصر، آن عكس را.

ترجمه ی این عبارت به اینصورت می شود: خیالات و صور و اشباهی كه به وجود می آیند از پذیرش بصر، آن عكس را، بصری كه دوخته شده به یك چشم نورانی یا به یك جسم رنگی كه البته جسم رنگی هم حتما باید نورانی باشد و الا رنگ در تاریكی دیده نمی شود یا شاید رنگ در تاریكی موجود نیست چنانچه بعضی این نظر را قبول دارند كه رنگ در تاریكی موجود نیست و با روشنی موجود می شود اما بعضی معتقدند كه رنگ در تاریكی موجود است اما ظهور ندارد ولی با نور ظهور پیدا می كند. در هر صورت وقتی تاریك باشد رنگ، یا نیست یا ظاهر نیست.

بنابراین وقتی تعبیر به ملوَّن می شود یعنی آنچه كه دارای نور باشد ولی با نیر صیقلی فرقی می كند كه این ملون اولا صیقل باشد « یعنی صیقلی باشد » ثانیا غیر املس باشد یعنی هموار نباشد. اگر هموار باشد مثل آینه كه هموار و صیقلی است به صورت هاله و قوس قزح منعكس نمی شود بلكه خود نور را منعكس می كند غیر املس مثل سنگِ پا كه دارای پستی و بلندی است.

اگر جسمی غیر املس و صیقلی بود مثل هوا كه صیقلی است و دارای خُلَل و فُرَج است در آنها قوس قزح تشكیل می شود یا مانند ابر كه صیقلی است ولی املس نیست یعنی خلل و قزح دارد لذا در آن هاله تشكیل می شود. بالاخره آن جسمی كه چشم به آن نگاه می كند علاوه بر اینكه ملوَّن و نیر است باید این دو صفت را هم داشته باشد كه اولا غیر املس باشد ثانیا صیقلی باشد و الا اگر صیقلی و املس باشد مثل آینه خواهد بود و هاله و قوس قزح تولید نمی كند بلكه خود نور منعكس می شود.

« ثم تحت الهندسه »: اینكه مصنف تعبیر به « ثم » می كند به خاطر این است كه علم المناظر تحت علم هندسه است لذا وقتی علم طبیعی در تحت علم مناظر قرار بگیرد به توسط علم مناظر، علم هندسه هم خواهد رفت.

 


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص207، س9، ط ذوی القربی.
[3] الشفاء، ابن سینا، ج5، بخش طبیعیات، فن خامس، ص47، ط ذوی القربی.
[4] الشفاء، ابن سینا، ج5، بخش طبیعیات، فن خامس، ص47، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo