< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصحاب علوم تعلیمیه كه سبب را ارائه می دهند غالباً نمی توانند آن سبب را تطبیق بر جزئیات بدهند و در عمل آن را پیاده كنند/ توضیح وجه اول در جایی كه می توان بر مطلوب واحد، هم برهان «‌انّ » و هم برهان « لمّ » اقامه كرد/ بر مطلوب واحد می توان هم برهان « انّ » و هم برهان «‌ لمّ » اقامه كرد/ فصل 3/ مقاله 3/ برهان شفا.

و قیل ان اصحاب العلوم العالیه عندهم السبب[1] [2]

بحث در این بود كه بر مطلوب واحد می توان دو برهان اقامه كرد یكی « انّ » و یكی « لمّ »، ولی به شرطی كه این مطلوب واحد در دو علم باشد یكی علم فوق و یكی علم تحت. سپس توضیح داده شد كه صاحب علم فوق چون دسترسی به سبب دارد از سببِ حکم استفاده می كند و برهان لمّ اقامه می كند و صاحب علم تحت كه فقط انّ و وقوع حكم را می داند از برهان انّ برای اثبات تحقق حكم است استفاده می كند و به سبب اشاره نمی كند. و توضیح داده شد كه علم فوق غالباً تعلیمی است و علم تحت غالباً عملی است این دو مطلب را اگر با یكدیگر ضمیمه كنید به این صورت می شود كه ابتدا گفته شد « صاحب علم فوق دسترسی به سبب دارد » و بعداً گفته شد « صاحب علم فوق، صاحب علم تعلیمی است » نتیجه گرفته می شود كه در علم تعلیمی، سبب مطرح می شود پس صاحب علم فوق با تعلیم سر و كار دارد و صاحب علم تحت با عمل سر و كار دارد. پس جایی كه تعلیم است سبب مطرح می شود و جایی كه عمل است انّ و تحقق مطرح می شود.

در كتاب تعلیم اولِ ارسطو اینگونه گفته شده كه اصحاب علوم عالیه كه علوم تعلیمیه هستند و سبب را ارائه می دهند عالم به سبب هستند. ارسطو می گوید اینها غالبا آن جزئیاتی كه مصادیق مسائل علومشان هستند را دقت نمی كنند و آگاه نمی شوند اگرچه به سبب آگاه هستند ولی نمی توانند این سبب را بر این جزئی كه این شخص مطرح كرده تطبیق كنند مثلا می دانند چه عواملی برای هماهنگ شدن لحن و صوت وجود دارد. اگر از آنها پرسیده شود كه اگر بخواهیم صدای خودمان را هماهنگ كنیم تا نغمه ی موزون از این صدا بدست بیاید و شنونده از آن لذت ببرد چه كار كنیم؟ در جواب می گویند این اعمال را انجام بده، یعنی سبب موزون كردن صدا را می دانند اما یك موسیقی دان كه درس نخوانده وقتی موسیقی می نوازد این شخصی كه درس خوانده است نمی تواند آن اسبابی را كه در درس خواندنش یاد گرفته بر این موسیقی كه این شخص می نوازد تطبیق كند. اصلا توجه ندارد كه چه عاملی این صدا را هماهنگ كرده است. به عبارت دیگر علم را یاد گرفته ولی كاربردش را نمی داند. مثلاً علم منطق را كاملاً خوانده و تعاریفش را كاملاً یاد گرفته ولی وقتی یك قیاس به او بدهید آن را نمی شناسد. اگر به او گفته شود مغالطه ی در قیاس را پیدا كن نمی داند. بله اگر این علم را به صورت كاربردی كار كرد می تواند تشخیص بدهد ولی اگر به صورت كاربردی كار نكرد نمی تواند تشخیص بدهد. الان شخصی كه موسیقی را به تجربه یاد گرفته « و علم موسیقی را نخوانده » اگر موسیقی بنوازد و یك عالم علم موسیقی هم در آنجا نشسته باشد اگر از آن عالمِ موسیقی سوال شود در این موسیقی كه نواخته می شود كدام سبب دخالت كرده است؟ او حس نمی كند. بله ممكن است فكر كند و آن را استخراج كند ولی بالبداهه نمی داند كه این شخص چه قاعده ای از قواعد موسیقی را اجرا می كند؟

این یك مطلبی است كه همه ی اصحاب علوم تعلیمی تا وقتی كه وارد عمل نشدند و تجربه ی زیادی بدست نیاوردند اسباب را بلد هستند ولی وقتی وارد جزئیات می شوند آن اصحاب نمی توانند تطبیق كنند.

توضیح عبارت

و قیل ان اصحاب العلوم العالیه عندهم السبب و كثیراً لا یحسون بالجزئیات و لا یشعرون علی ما هی علیها

« العلوم العالیه » : یعنی علوم تعلیمیه نه علوم تجربی و عملی.

ترجمه: در تعلیم اول گفته شده كه اصحاب علوم تعلیمیه نزد آنها سبب است « یعنی مثلاً می داند سبب مغالطه چیست؟ و می داند سبب اتفاق و هماهنگی صوت چیست » و كثیراً « یعنی غالبا اینگونه است نه اینكه همیشه اینطور باشد زیرا ممكن است كسی اینقدر بر این علم مسلط باشد كه وقتی صدای یك نوازنده را می شنود بگوید فلان سبب مورد استفاده قرار می گیرد » آن جزئیاتی كه عمل می شود را حس نمی كنند و به این جزئیات آنچنان اشعار پیدا نمی كند « بله ممكن است فكر كند و آنچنان كه كه هست آن را بدست بیاورد ».

و كثیراً ما یسمع التعلیمی العالم بالموسیقی بُعدَ الذی بالاربعة او الطنینی او غیر ذلک من الابعاد المتفقة فلا یُحِس و لا یُعلَم انها متفقة مع انه یعلم السبب فی اتفاقها

عالم به علم موسیقی كثیراً بُعد به اربعه یا طنینی یا غیر آن از ابعاد متفقه را می شنود اما حس نمی كند و نمی داند كه آنها متفق اند در حالی كه این عالم، سبب در اتفاق اصوات « یعنی هماهنگ بودن اصوات » را می داند ولی تشخیص نمی دهد در این صوتی كه می شنود كدام یك از اسبابِ اتفاق، وجود دارد و تحقق پیدا می كند لذا به برهان انّ اعتنا نمی كند و به سراغ برهان لمّ می رود. به عبارت دیگر چون اسباب در اختیارش است لذا سبب را می آورد و نتیجه می گیرد. برخلاف آن عالمی كه موسیقی دان است و با تجربه می باشد اگر بخواهد برهان بیاورد انّ می اورد چون با تحقق در ارتباط است نه با سبب. لذا سببی در اختیارش نیست كه بخواهد آن را حد وسط حكمش قرار دهد.

عالم تعلیمی « كه علم نظری خوانده و علم عملی ندارد » به اسباب هماهنگی اصوات آگاه است ولی یك صوت هماهنگ كه می شنود نمی داند كدام یك از آن اسباب در این صوت بكار رفته مگر اینكه فكر كند یا كسی او را راهنمایی كند.

این اصطلاحات در كتاب شفا بخش موسیقی آمده است اگرچه بنده ـ استاد ـ درباره ی موسیقی اطلاع ندارم ولی می توان به كتاب شفا مراجعه كرد و از آنجا توضیح این الفاظ را بیان كرد. توجه کنید كتاب شفا كتاب سنگینی است و صحیح نیست كه انسان در ابتدا كه می خواهد با علمی آشنا شود از طریق كتاب شفا آشنا شود.

توضیح « بُعد » : صوت اگر كشیده شود اسم آن را نغمه می گذارند یكبار مثل همین الان كه ما حرف می زنیم صوت در قالب الفاظ می آید ولی كشیده نمی شود به این، نغمه گفته نمی شود اما یكبار صوت كشیده می شود یعنی این حرفهایی كه به صورت معمولی زده می شود را اگر مقداری امتداد بدهید به آن نغمه می گویند. هرگاه دو نغمه كنار یكدیگر جفت شود فرق نمی كند كه در وسط آنها نغمه ی دیگری گذاشته شود تا سه نغمه كنار هم باشند یا در وسط آنها نغمه ی دیگری گذاشته نشود به همان دو نغمه توجه كنید » به این مجموعه، بُعد گفته می شود پس بُعد عبارتست از نغمه های متكرره. كلمه « تكرر » را توجه كنید. مصنف در كتاب شفا می گوید « یكبار نغمه ای با نغمه ی دیگر تركیب می شود » این را بُعد نمی گویند اما یكبار نغمه ای تكرار می شود یعنی همان نغمه ی قبلی دوباره تكرار می شود به این صورت كه دومی كنار اولی قرار داده می شود این را بُعد می گویند. پس بُعد، نغمه های متكرره است نه نغمه های متكرر. سپس مصنف، بُعد را به بُعد متفق و بُعد متنافر تقسیم می كند. وقتی ابعاد متفقه توضیح داده شود مقابلش، ابعاد متنافره است كه خود بخود روشن می شود.

ابعاد متفقه: مثلا ما یكبار به اینصورت انگشت به تار می زنیم كه مثلا 8 مرتبه باشد یا اینكه یكبار انگشت به این تار زده شود و با یك وسیله ای اندازه گرفتیم كه این صوتِ حاصل از این تار مثلا 8 ثانیه طول كشید. الان مقدار این نغمه، 8 گرفته می شود. نغمه ی دوم زده می شود و 4 ثانیه طول می كشد. نغمه دوم را نغمه 4 می گوییم. این دو نغمه « یعنی 8 و 4 » ما به التفاوت دارند و ما معه التفاوت هم دارند. ما به التفاوت، تفاضل اینهاست كه 4 می شود. ما معه التفاوت به این معنا است كه 8 با 4 تفاوت دارد و 4 ما معه التفاوت است.

ملاحظه می كنید كه ما به التفاوت و ما معه التفاوت یكی است كه 4 می باشد. در این جا گفته می شود كه ما به التفاوت و ما معه التفاوت، بالفعل مجانس اند یعنی هر دو از یك جنس اند زیرا هر دو 4 است اما یكبار یك نغمه ای 6 است و یك نغمه ای 4 است در اینجا ما به التفاوت 2 است و ما معه التفاوت 4 است. 2، بالقوه با 4 مجانس است نه بالفعل.

مراد از بالقوه این است كه اگر 2 را مضاعف كنید 4 می شود اما عدد 3، قوه ی 4 شدن را ندارد. برای مجانس بالقوه، مورد دیگری هم هست و آن این است كه مثلا یك نغمه 6 باشد و یك نغمه 2 باشد ما به التفاوت 4 است و ما معه التفاوت 2 است در اینجا برعكس است یعنی ما معه التفاوت بالقوه با ما به التفاوت مجانس است زیزا اگر 2 را در 2 ضرب كنید 4 می شود.

در جایی كه دو نغمه داشته باشید كه ما به التفاوت و ما معه التفاوتش بالفعل مجانس باشند یا بالقوه مجانس باشند « در هر دو صورتش » گفته می شود « ابعاد متفقه »‌. اما در غیر این سه صورت، ابعاد متنافره است مثلا یك نغمه 8 و دیگری 3 باشد. چون ما به التفاوت كه 5 است با ما معه التفاوت كه 3 است نه بالفعل مجانس است نه بالقوه مجانس است.

« بُعد الذی بالاربعه »: اگر دو نغمه داشتید كه یكی مضاعف دیگری بود مثلا نغمه ی 8 و نغمه ی 4 بود اسم این دو نغمه، بُعد گذاشته می شود و برای اینكه مشخص شود تعبیر به « بعد الذی بالكل » می شود. اگر دو نغمه داشتید به طوری كه زیاده ی آنها نصف بود این را « بعد الذی بالخمسه » می گویند. و اگر دو نغمه داشتید كه زیاده ی آنها ثلث بود این را « بعد الذی بالاربعه » می گویند. ملاحظه كنید در جایی كه یك نغمه 2 باشد و یك نغمه 3 باشد. در اینجا 3 اضافه بر 2 دارد اما اضافه اش به اندازه ی نصف 2 است كه یك می باشد. پس زائد، نصف است. در اینجا كه زائد، نصف باشد اسم بُعد را « بُعد الذی بالخمسه » می گویند. این، مورد بحث نیست. اما جایی كه زیاده ، ثلث باشد را « بُعد الذی بالاربعه » می گویند مثل این كه یك نغمه 3 است و دیگری 4 است. 4 بر 3 به اندازه 1 اضافه دارد و این نسبت به 3 ثلث است. سپس زائد، ثلث است. پس « بُعد الذی بالاربعه » عبارت شد از بُعد متفق و بُعدی كه زیاده اش ثلث است یعنی ما به التفاوت در اینجا 1 است و ما معه التفاوت 3 است. در اینجا بالقوه می توان 1 را تبدیل به 3 كرد به اینكه در عدد 3 ضرب كنید پس چون ما به التفاوت و ما معه التفاوت، بالقوه مجانس اند لذا بُعد متفق است و زیاده اش به ثلث است یعنی زیاده ی یك نغمه بر نغمه ی دیگر به اندازه ی ثلثِ نغمه ی دیگر است. به عبارت دیگر عدد 4 زیاده بر 3 دارد به اندازه 1 كه این 1، ثلث 3 است.

« بُعد الطنینی » : مواردی برای آن ذكر شده كه بنده ـ‌ استاد ـ به یك مورد اشاره می كنم. آن است كه یك نغمه، ضِعف الضعفِ نغمه ی دیگر باشد مثلا یك نغمه 4 است و یك نغمه 1 است الان 4 ، ضِعف الضعف 1 است زیرا اگر 1 را ضعف كنید 2 می شود و آن را ضعف الضعف كنید 4 می شود.

بُعد طنینی هم از ابعاد متفقه است چون ما به التفاوت و ما معه التفاوت، بالقوه مجانس اند مثلا اگر یك نغمه 4 است و نغمه دیگر 1 است ما به التفاوت 3 است و ما معه التفاوت 1 است. 1 را می توان 3 كرد پس 1، بالقوه 3 است. یك مورد دیگر كه برای بعد طنینی گفته شده این است كه یكی از دو نغمه، نصفُ نصفِ نصفِ النصف است.

با توجه به این توضیحاتی كه داده شد عبارت را ترجمه می كنیم: كسی كه عالم به موسیقی « نه كسی كه تجربه ی موسیقی دارد یعنی عملی آن را یاد نگرفته بلكه نظری یاد گرفته » است بُعدی كه اربعه است یا بُعد طنینی را می شنود یا غیر این از ابعاد متفقه و هماهنگ و دلنشین، پس حس نمی كند « كه این نوازنده از كدام قانون نظری استفاده می كند » و نمی داند كه این ابعاد متفق اند با اینكه این عالِم، سببِ در اتفاق این ابعاد را می داند « یعنی می داند كه این ابعاد در كجا متفق می شوند و در كجا متفق نمی شوند ولی این قانون را نمی تواند در جزئی پیاده كند چون به صورت تجربی و كاربردی عمل نكرده است مثل كسی كه قانون مغالطه را می داند ولی قیاسِ مغالطه ای اگر به او داده شود نمی تواند مغالطه اش را در بیاورد ».

لان عنایته بالامر الكلی لا الامر الجزئی

علت این امر این است كه شخص كه موسیقی نظری را یاد می گیرد با قانون ارتباط دارد نه با عمل، لذا وقتی می خواهد آن را در عمل اجرا كند خود این نیاز به یك هنر جدید دارد كه این هنر جدید را كثیراً ندارند. از اینجا این نتیجه گرفته می شود كه كسی كه در علم بالا نظر می دهد اگر بخواهد حكمی را اثبات كند چون دسترسی به اسباب آن حكم دارد اسباب آن حكم را حد وسط قرار می دهد و برهانی كه ارائه می دهد برهان لمّ می شود چون با اسباب ارتباط دارد ولی علمِ تحت، كه تحقق حكم را می بیند ولی سببش را نمی داند اگر بخواهد حكم را بیان كند فقط توجه به تحقق دارد و به اسباب توجه نمی كند یعنی حد وسطی كه بتواند سبب برای حكم قرار بگیرد در اختیارش نیست پس نمی تواند برهان لمّ اقامه كند لذا برهان انّ اقامه می كند. از این جهت است كه اصحاب علم فوق، بر مطلوبی برهان لمّ اقامه كنند و اصحاب علم تحت بر همان مطلوب، برهان انّ اقامه می كنند پس بر مطلب واحد دو برهان اقامه می شود.

ترجمه: « چرا عالمِ به موسیقی نمی تواند اسبابی كه در این موسیقی خاص بكار گرفته شده را تشخیص بدهد؟ » چون عنایتِ این عالم، به امر كلی است یعنی آن عالم قانون را یاد گرفته و قانون هم یك مساله كلی و مطلب كلی است نه امر جزئی « یعنی اراده اش به این امر جزئی نیست ».

مثلاً در علم هندسه، عالم هندسه فقط صورت را یاد می گیرد یعنی اگر مثلاً دایره ای در كره ای محصور شد فاصله ی دو قطب دایره مختلف است یا متفق است؟ ولی اگر دایره ای را در كره، محصور كند یعنی این قانون كلی كه صورت بود و در ذهن قرار داشت را در یك ماده ی خارجی پیاده كنید یعنی كه این صورت هندسی، ماده هم بدهید و با آوردنش در یك ماده ی خاص، آن را خاص كنید.اگر در این جا بگویید آیا این دایره فلان حكم را دارد یا ندارد؟ عالم علم هندسه باید كمی فكر كند و نمی تواند سریع تشخیص دهد. نیاز به محاسبه دارد تا بعداً حكم آن را بیان كند. علت آن این است كه مهندس، با صورت هایی كه در هندسه مطرح هستند ارتباط دارد و به ماده كاری ندارد. هیچ وقت این صورت را در روی ماده نبرده تا بتواند تشخیص دهد ولی یك شخص كه هندسه كاربردی عمل می كند ممكن است قاعده را به خوبی بلد نباشد ولی صورتهای در ماده را زیاد دیده و حكم كرده.

و عنایته بالصورة مجردةً عن الماده فی الوهم

« فی الوهم » می تواند متعلق به « مجردة » و می تواند متعلق به « صورة » باشد یعنی غایتِ عالم نظری به صورتی است كه در وهم است یا به صورتی كه در وهم، مجرد از ماده است.

ترجمه : عنایتِ این عالم نظری به صورت است بدون اینكه توجه به ماده كند.

لا محصلة فی الماده بالبع او الصناعة

توجه به آن صورتی كه حاصلِ در ماده است ندارد. صورتی كه حاصل در ماده باشد به دو صورت است:

1 ـ یا در طبیعت این صورت، حاصلِ در ماده شده یعنی از ابتدا چنین كره ای یافت می شود

2 ـ‌ یا در صنعت این صورت، حاصلِ در ماده شده یعنی كره ی اینچنینی ساخته شده است.

پس در طبیعت و صناعت، صورت در ماده حاصل می شود ولی در وهم اینگونه نیست بلكه صورت مجرد از ماده گرفته می شود.

« بالطبع او الصناعه » : این عبارت در مقابل « فی الوهم » است یعنی صورت در وهم، مجرد از ماده است اما در طبع یا صناعت، محصَّلِ در ماده است. عالم نظری به صورتِ مجرد توجه كند و در آن بحث كند و به صورت محصَّل توجه نمی كند.

فان المقادیر او الممسوحات و ان كانت لا تكون الا فی الماده فان المهندس ینزعها عنها و ینظر فیها لذاتها لا لما یعرض لها من وجود فی مادة علی ما اوضحناه من قبل

ضمیر « فیها » به « مقادیر » و « ممسوحات » برمی گردد به عبارت دیگر به « صُوَر » برمی گردد.

فاء در « فان » چون بعد از « ان » وصلیه آمده به معنای « لكن » است.

تا اینجا مصنف درباره ی موسیقی بحث كرد. الان می خواهد منتقل به بحث در هندسه شود. همین بحث است و فرقی نمی كند فقط مثال عوض می شود.

« المقادیر او الممسوحات» : لفظ « مقادیر » مطلق است و شامل خطوط هم می شود اما « ممسوحات » فقط شامل سطح می شود « چون مساحت با سطح ارتباط دارد » به عبارت دیگر« ممسوحات » آن است كه مساحتشان ملاحظه شده و « مقادیر » آن است كه مقدارشان ملاحظه شده است. مراد از « مقادیر » مطلق مقادیر است حتی مقادیری كه در خط و حجم هم هست را شامل می شود اما « ممسوحات » فقط مساحت ها را می گوید كه مربوط به سطح می شوند.

مقادیر و ممسوحاتی كه در هندسه مورد بحث می باشند اگر چه در خارج، فقط در ماده باشند ولی وقتی مورد بحث قرار داده می شوند صورتهای آن ها از ماده جدا می شود و مهندس درباره ی صورت های آنها بحث می كند و به ماده كاری ندارد كه مثلا سنگ باشد یا آهن باشد یا ... . بحث از ماده ی مربوط به علم طبیعی می شود نه ریاضی. عالم ریاضی فقط در صورت بحث می كند.

ترجمه: این مقادیر یا ممسوحات به لحاظ طبیعت یا صناعت در ماده هستند لكن مهندس « یعنی كسی كه در علم هندسه بحث می كند » این مقادیر و ممسوحات را از ماده نزع می كند « و یك صورتِ مجرد از ماده پدید می آورد » و در همین مقادیر یا ممسوحاتِ نزع شده نظر می كند لذاتها « لذاتها یعنی احكامی كه مربوط به خود همین صورت است نه احكامی كه بر این صور به لحاظ ماده حمل می شود. ممكن است بر كره، احكامی به لحاظ ماده حمل شود مثلاً گفته شود كه اگر كره، چوبی باشد فلان حكم را دارد و اگر كره، آهنی باشد فلان حكم را دارد اما مهندس توجه به ماده ندارد » نه اینكه نظر كند به این صور « یعنی مقادیر و ممسوحات » به خاطر آنچه كه بر این صور عارض می شود كه بیان باشد از وجودِ در ماده « مهندس، در این عارض بحث نمی كند بلكه در خود آن صورت بحث می كند. مهندس كاری ندارد كه بر این صورت، وجودِ در ماده عارض می شود و احكام خاصی پیدا می كند ».

توجه كردید كه این بحث، یك بحث قانونی و كلی می شود نه اینكه یك بحث كاربردی باشد و بر یك ماده ی خارجی یا صنعتی پیاده شده باشد، به همین جهت است كه وقتی به این عالم، یك ماده ای كه دارای فلان مقدار است ارائه گردد به آسانی نمی تواند حكمش را بیان كند بلكه باید آن را تحت قانونی كه می شناسد ببرد و حكم آن قانون را برای این پیاده كند ».

« علی ما اوضحناه من قبل » : قبلا بیان شد كه مهندس در صور بحث می كند لذاتها نه اینكه در صُوَرِ حلول كرده در ماده بحث كند.

پس تا این جا روشن شد كه همه ی اصحاب علوم عالیه كه با قوانین ارتباط دارند اسباب در اختیار آنهاست به همین جهت وقتی می خواهند برهان اقامه كنند برهان لمّ اقامه می كنند ولی اصحاب علوم تحت، برهان انّ اقامه می كنند لذا بر یك مطلوب در دو علم، دو برهان اقامه كردند.

 


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص207، س2، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo