< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وجه دوم را در وجهی که می توان بر حدود واحده، هم برهان « انّ » اقامه کرد هم برهان « لمّ » اقامه کرد/ آیا بر مطلوب واحد می توان هم برهان « انّ » و هم برهان « لمّ » اقامه کرد؟/ فصل 3/ مقاله 3/ برهان شفا.

واما الوجه الثانی فأن لایکون قد أُعطی فی کل قیاس منهما عله لا قریبه و لا بعیده[1] [2]

بحث در این بود که آیا بر مطلوب واحد می توان دو برهان اقامه کرد که یکی لمّ و یکی انّ باشد؟ توضیح داده شد که این کار را می توان در دو جا انجام داد. یک مورد بیان شد و گفته شد توضیح آن بعداً می آید. الآن می خواهد مورد دوم را بیان کند. در مورد اول اینگونه گفته شد که مطلوبی وجود دارد و بر این مطلوب دو قیاس اقامه شده است. در یک قیاس، حد وسط علتِ قریبه برای اکبر است. به این قیاس، قیاس لمّ می گویند در قیاس دیگر حد وسط علتِ بعیده برای اکبر است که بیان شد این قیاس به ظاهر به نظر می رسد که لمّ است ولی تا علت قریبه ذکر نشود قیاس، نتیجه ی نهایی را نمی دهد پس باید قیاس دیگری تشکیل داده شود که در آن قیاس دیگر، علت قریبه ذکر شود یعنی علت بعیده، اصغرِ آن قیاس شود. به عبارت دیگر علت قریبه، حد وسطِ مکرر می شود و اکبر هم همان اکبر قبلی باشد. در این قیاس دوم که علت قریبه آورده می شود تا با کمک علت قریبه که حد وسط قرار می گیرد علتِ بعیده به اکبر چسبیده می شود چنانچه در قیاس اول این کار شده بود که علت بعیده به اکبر چسبیده شده بود ولی بیان شد که کافی نیست. الآن قیاس دومی تشکیل می شود که در آن قیاس دوم، علت قریبه، وسطِ علت بعیده و اکبر قرار می گیرد در چنین قیاس دوم، اگرچه حد وسط علتِ قریبه ی اکبر است و باید برهان، برهان لمّ باشد اما همین علتِ قریبه که علت اکبر است معلولِ اصغر « یعنی علت بعیده » است « در هر علت قریب و علت بعیدی که طولاً واقع می شوند به همین صورت است که علت بعیده علت برای علت قریبه می شود پس حد وسط در قیاس دوم اگرچه نسبت به اکبر علت است و همین کافی است برای اینکه برهان، برهان لمّ باشد ولی این حد وسط معلول برای علت قبلی یعنی علت بعیده است پس از معلول استفاده می شود لذا گویا مجموعِ دو قیاس اول که مشتمل بر علت بعیده بوده و قیاس دوم که مشتمل بر علت قریبه بود لمِّ محقَّق را به ما عطا نکرد بلکه به نحوی ملحق به انّ شد. پس در اینجا، هم لمِّ محقَّق را داریم هم قیاس اول که با علت قریبه تشکیل داده شد و و نتیجه گرفته شد و یک برهان انّ داریم که عبارت از قیاس دوم است که با علت بعیده تشکیل داده شد و تکمیل گردید. تا اینجا وجه اول توضیح داده شد اما از اینجا وارد وجه دوم می شود. در وجه دوم هم مطلوبی داده شده که آن مطلوب، هم مجرای برهان انّ است هم مجرای برهان لمّ است. مصنف می فرماید هیچکدام از این دو قیاس که بر مطلوب اقامه شده علت را عطا نمی کند پس بنابراین تصور لمّ بودن فعلاً ممکن نیست. حد وسط در این قیاس، نه علت قریبه برای اکبر است نه علت بعیده برای اکبر است پس هیچکدام از این دو قیاس ها لمّ نیستند. وقتی لمّ نباشند قهراً انّ هستند مثلاً حد وسط، معلول برای اکبر است. البته احتمال دارد که حد وسط، معلول برای اکبر نباشد همانطور که علت اکبر نیست. در بعضی جاها گفته می شود حد وسط با اکبر متلازمان باشند در اینصورت حد وسط نه علت برای اکبر و نه معلول برای اکبر می شد. بلکه حد وسط علامت می باشد و اکبر ذو العلامه می باشد. مثلاً بعضی شبها که هوا ابری است دور ماه را که نگاه کنید اصطلاحا در فارسی گفته می شود ماه دارای خرمن است و این علامت باریدن است. اگر آن خرمن، قرمز باشد می گویند برف می آید اما اگر فقط به صورت خرمن باشد می گویند باران می آید.

خرمن همان هاله است. خودِ ماه وقتی که ابری نباشد دارای هاله است زیرا وقتی ماه را نگاه می کنید می بینید غیر از کره ماه، نوری در اطراف ماه است که به آن، خرمن ماه یا هاله ی ماه می گویند. این نور مراد ما نیست. بلکه مراد خرمن یا هاله‌ملاً روشن است یعنی آن قسمت ابر روشن است ولی بقیه قسمت های ابر تاریک است. دور تا دور ماه یک روشنیِ خاصی است. که وقتی به آن نگاه کنید می فهمید امشب باران می آید و اگر روشنی به رنگ قرمز باشد گفته می شود برف می آید و این تجربه را بنده از دوران کودکی خودم داشتم و یکبار هم این علامت تخلف نکرده است. هر شب که مادرمان به ما می گفت امشب باران می آید می دیدیم باران می آمد. پس هاله ی ابر « نه هاله‌« هاله » حد وسط قرار داده شود و « باران »، اکبر قرار داده شود در اینجا این قیاس نه از علت استفاده کرده است نه از معلول استفاده کرده است بلکه از علامت استفاده کرده است. در جایی هم که متلازمان باشند همینطور است که در آن قیاس نه از علت استفاده شده نه از معلول، بلکه از متلازمان استفاده شده است. اما قیاس گاهی از معلول استفاده می کند که برهان انّ می گویند در این وجه دوم که بیان می شود هیچکدام از این دو قیاس، از علت استفاده نکردند نه از علت قریب استفاده کرده نه از علت بعید استفاده کرده است. پس هیچکدام لمّ نیستند بلکه یا از معلول استفاده کردند که انّ می شود یا از علامت استفاده کردند و به تعبیر دیگر از متلازمان استفاده کردند.

توجه کنید که علامت و ذوالعلامه با متلازمان تفاوت دارد ولی ما هر دو را یکی حساب کردیم چون علامت از ذو العلامه شاید به نحوی جدا شود ولی متلازم از متلازم جدا نمی شود. توجه کنید اینکه گفتیم « شاید به نحوی جدا شود » به خاطر این است که اگر علامت، واقعاً تشخیص داده شود هرگز جدا نمی شود. در جهان هرچه علامت هست ذو العلامه در پشت آن است اما گاهی ما آن اجزائی را که دخالت در علامت دارند نمی بینیم لذا فکر می کنیم که ذو العلامه نمی آید یا خلاف آن هست به اینکه اجزائی را فرض می کنیم در علامت دخالت دارند در حالی که ندارند. در هر صورت این اشتباهات پیش می آید ولی علامت و ذو العلامه در واقع همان متلازمان هستند. پس در جهان خارج که جهانِ منظم است هیچ وقت علامت از ذو العلامه و ذو العلامه از علامت تخلف نمی کند اگر تخلفی باشد در ذهن ما هست که درست برداشت نشده است.

توجه کنید که دو قیاس به ما داده شده، در یک قیاس از معلول به علت پی برده شده و انّ است. قیاس دیگر از علامت به ذو العلامه پی برده شده و این را هم بگویید یک نوع انّ است. پس هر دو قیاس انّ است ولی ادعای ما این بود که بر یک مطلوب، دو قیاس وجود دارد که یکی انّ و یکی لمّ است اما در اینجا هر دو انّ است. چه کار باید بکنیم؟ قیاس دوم که از علامت و ذو العلامه استفاده می کرد را اصلاً نمی توان کاری کرد. آن را باید به همین صورت رها کرد و به عنوان انّ قبول کرد. اما قیاس دیگری که از معلول استفاده کرده بود « که حد وسط را معلول و اکبر را علت قرار داده بود و برهانش برهان انّ است » را ملاحظه می کنیم تا ببینیم حدوسط با اکبر چه رابطه ای دارد آیا رابطه تساوی دارند یا رابطه اعم و اخص دارند. اگر حد وسط، اعم باشد و اکبر، اخص باشد یا بالعکس باشد نمی توان در این قیاس هم کاری کرد و این قیاس به همین حالت باقی می ماند. اما اگر هر دو مساوی باشند می توان جای حد وسط و اکبر را عوض کرد یعنی حد وسط که موضوع است و اکبر که محمول است را عوض می کنیم و حد وسط، محمول می شود و اکبر، موضوع می شود. اکبر که علت بود الآن حد وسط شد و حد وسط که معلول بود، اکبر شد در اینصورت این قیاس که تا الآن انّ بود لمّ شد. فقط در اینجا است که می توان دسترسی به لمّ پیدا کرد در اینصورت می توان گفت که بر مطلوب واحد هم انّ اقامه شد هم لمّ اقامه شد. البته می توان اینگونه هم لحاظ کرد که قیاس دومی تبدیل به لمّ شد حال این قیاس دوم را به دو لحاظ ملاحظه می کنیم یعنی این قیاس دوم یکبار انّ بودنش لحاظ می شود و یکبار لمّ بودنش لحاظ می شود در اینصورت در خصوصِ قیاس دوم می توان اینگونه گفت که بر مطلوب واحد دو قیاس اقامه شد.

تا اینجا معلوم شد جایی وجود دارد که مطلوب واحد با دو قیاس اثبات شود که یکی لمّ و یکی انّ باشد. و معلوم شد که قیاس انّ را با چند شرط می توان تبدیل به قیاس لمّ کرد. یک شرط این است که حد وسط باید معلول برای اکبر باشد نه علامت و ملازم. شرط دوم این است که حد وسط با اکبر باید تساوی داشته باشد نه اینکه یکی اعم و یکی اخص باشد. با این دو شرط می توان قیاس را به دو صورت لمّ و انّ آورد. امّا کدام حالت انتخاب شود؟ آیا همان حد وسط قبلی، حد وسط قرار داده شود و بر اصغر حمل شود یا اکبر، حد وسط قرار داده شود و بر اصغر حمل گردد؟

مصنف می فرماید نگاه کن ببین کدام یک به ذهن تو نزدیکتر است. چون باید حد وسطی انتخاب شود که ذهن ما با آن آشنا است تا بتواند ما را به اکبری که با آن آشنا نیستیم واصل کند. حال اگر اکبر برای ما روشن تر از حد وسط بود حتماً باید کار را بر عکس کرد یعنی باید از طریق اکبر به حد وسط رسید زیرا باید همیشه از طریق روشن تر به دیگری رسید.

به عبارت دیگر: اگر حدوسط برای اصغر در ذهن ما روشن تر بود آن را برای اصغر اثبات می کنم و از طریق آن به اکبر می رسیم. اگر ثبوت اکبر برای اصغر نزد ما روشن تر بود اکبر، حد وسط قرار داده می شود و به توسط آن به اوسط رسیده می شود یعنی باید بررسی کرد که ثبوت کدام یک از این دو « اوسط و اکبر » برای اصغر در ذهن ما روشن تر است آن را حد وسط قرار می دهیم.

مثال: مصنف ابتدا مثال را تحلیل می کند و می فرماید ستاره هایی که از ما دور هستند لمعان « یعنی چشمک می زنند » دارند. ستاره هایی که نزدیکند چشمک نمی زنند و به صورت ثابت می تابند. اعتقاد این است که بُعدِ ستاره علت برای لمعان آن شده است و قرب این ستاره علت برای عدم لمعان آن شده است. اگر ستاره‌ی بعید را قریب کنید لمعان خودش را از دست می دهد پس لمعان معلول بُعد و عدم لمعان معلول قرب است و چون ستاره های ثابته همگی از ما دور هستند لذا لمعان دارند. اما سیارات چون از ما دور نیستند هیچکدام چشک نمی زنند. یکی از سیارات، ماه است که اصلاً چشمک نمی زند هکذا بقیه سیارات.

مصنف کاری به ماه و خورشید ندارد چون وضعشان مشخص است ولی سراغ 5 سیاره دیگر می رود که عبارت از عطارد و زهره و مریخ و مشتری و زحل است. در این 5 تا لمعان وجود ندارد. همین مطلب فرق بیان ستاره‌

پس « لمعان »، معلول و « بُعد » علت شد و « عدم لمعان » معلول و « قرب » علت شد.

اگر لمعان ستاره نزد ما روشن بود آن را حد وسط قرار دهید تا بُعد، نتیجه گرفته شود یعنی از معلول به علت می رود در اینصورت قیاس انّ می شد اگر بر عکس بود و بُعد ستاره نزد ما روشن بود در اینصورت لمعانِ آن ستاره نتیجه گرفته می شود.

مثال بعدی: قمر گاهی به صورت هلال و گاهی به صورت تربیع و گاهی به صورت بدر دیده می شود یعنی اختلاف رویت و به تعبیر دیگر تزیّد و نقصِ ضوء دارد یعنی ضوءِ آن، گاهی زیاد می شود تا به حدِّ بدر می رسد و گاهی کم می شود تا به حدّ هلال می رسد گاهی هم در وسط قرار می گیرد که حالت تربیع است. اینچنین هیئتِ تزید و ضوء، معلول کرویت ماه است. اگر ماه، کره نبود این حالت پیدا نمی شد پس « کرویت »، علت می شود و این دیدنِ اَشکال مختلف، معلول می شود. حال اگر کرویتِ ماه آشکارتر باشد حد وسط قرار داده می شود تا به تزید و نقصان ضوء رسیده شود اما اگر کرویت آشکارتر نیست بلکه تزید آشکارتر است در اینصورت تزید حد وسط قرار می گیرد و به کرویت پی برده می شود.

توضیح عبارت

اما الوجه الثانی فأن یکون قد اعطی فی کل قیاس منهما عله لا قریبه و لا بعیده و لکن اعطی فی احدهما ما لیس بعله اصلا

وجه دوم برای بیان اینکه مطلوب واحدی وجود دارد که این مطلوب واحد دارای دو قیاس است که یکی قیاس لمّ و یکی قیاس انّ است.

ترجمه: وجه دوم این است که در هیچ یک از این دو قیاسی که بر مطلوب اقامه می شود علتی به عنوان حد وسط عطا نشده تا آن قیاس را لمّ بدانیم نه علتِ قریب داده شده نه علت بعید داده شده است بلکه در یکی از این دو حد وسطی داده شده که اصلاً علت نیست « اصلاً یعنی نه علت قریب نه علت بعید است ».

« فی احدهما»: این عبارت از باب حداقل است اما در مثال که بنده ـ استاد ـ بیان کردم هر دو اینچنین است که علت داده نشده است.

فانه قد یمکن ان یکون ما لیس بعله منعکسا علی الحد الآخر من المقدمه

« فانه » تعلیل برای رابطه « اما » با جوابش است یعنی چرا وجه دوم « که وجود دو قیاس می باشد که یکی لم و یکی ان است » در این مورد، محقق می شود؟ مصنف جواب می دهد که آن را محقق می کنیم نه اینکه محقَّق باشد یعنی اینگونه نبوده که دو قیاس داشته باشیم که یکی لم و یکی ان باشد بلکه هر دو قیاس انّ بود که در یکی تصرف می کنیم و لمّ می شود در اینصورت دو قیاس لمّ و انّ درست می شود پس عبارت « فانه... » می خواهد بیان کند چگونه امکان دارد که قیاس، هم لمّ و هم انّ شود؟ مصنف می فرماید ممکن است آن که علت نیست « چه حد وسط باشد چه اکبر باشد » منعکس بر حد دیگر شود « یعنی اگر اوّلی، حد وسط باشد حدِ آخر از مقدمه، اکبر می شود و اگر اوّلی، اکبر باشد حد آخر از مقدمه، اوسط می شود.

ترجمه: ممکن است آنچه که علت نیست « نه علت قریب نه علت بعید » بتواند منعکس بر حد دیگر مقدمه « یعنی اکبر » شود یعنی بتوان جای آن را با حد دیگر مقدمه عوض کرد.

اگر ما لیس بعله « که حد وسط بود » معلول باشد وقتی عکس شد علت می شود و برهان از انّ بودن به لمّ بودن تبدیل می شود اما اگر حد وسط، معلول نبود بلکه علامت یا ملازم بود با عکس کردن هم نمی توان لمّ را بدست آورد. « توجه کنید که الآن گفته می شود که نمی توان لمّ را بدست آورد اما باید صبر کرد تا دید که مصنف بعداً همین مطلب را می گوید یا نه؟ ».

سواء کان ما لیس بعله معلولا للآخر کلمع الکوکب الذی هو معلول لبعده

عِدلِ « کان ما لیس بعله » در سطر آخر با عبارت « او کان ما لیس بعله » می آید.

در جایی که برهان، علت را به ما نداده است می تواند معلول را داده باشد و می تواند همانطور که علت را نداده معلول را هم نداده باشد بلکه علامت یا ملازم معلول را داده باشد.

ترجمه: مساوی است که آنچه علت نیست معلول برای دیگری « یعنی اکبر » باشد « یعنی ما لیس بهله که حد وسط قرار داده شده، معلول برای اکبر باشد که در اینصورت برهان، برهان انّ است و از معلول به علت پی برده می شود » مثل درخششِ همراه با چشمک زدن کوکب که این لمع بُعد کوکب است.

و هو مماینعکس علی العله و هی بُعده

اینچنین معلولی که لمع است منعکس بر علت می شود که علت، بُعدِ کوکب است. به عبارت دیگر لمعِ کوکب بر علتِ « یعنی بُعد کوکب » عکس می شود و جابجا می شود.

و مثل هیئه تزید ضوء القمر الذی هو معلول کریّته

مثل هیئت تزید ضوء قمر که از هلال زیادت پیدا کند تا به بدر برسد که تزید ضوء قمر، معلول کریّتِ قمر است.

و هو مما ینعکس علی العله و هی کریّته

این تزید نور قمر « که معلول است » به طوری می باشد که می تواند بر علت که کریّت قمر است عکس شود یعنی جای خودش را با کریّت عوض کند. پس در اینجا قابل انعکاس است. وقتی قابل انعکاس باشد انّ را می توان تبدیل به لمّ کرد.

او کان ما لیس بعله لیس ایضا بمعلول للآخر و لا عله

« او کان » عطف بر « کان ما لیس بعله » در سطر 14 است.

آن که علت نیست همانطور که علتِ دیگری نیست معلولِ دیگری هم نیست.

مثل دلاله ثبات الهاله علی سجوم المطر عن السحاب الذی فیه الهاله

در نسخه خطی « ثبوت الهاله » آمده که بهتر است.

ترجمه: مثل اینکه ثباتِ هاله‌ » بر ریزش باران از ابری که در آن ابر هاله است « توجه کنید که هاله‌ ».

فانه اذا کان

مصنف از اینجا می خواهد مورد عکس را توضیح بدهد که در چه جاهایی می توان عکس کرد. سپس می گوید جاهایی که می توان عکس کرد چه وضعی اتفاق می افتد؟ بیان می کند علت و معلول جای خودشان را عوض می کنند و برهان انّ، لمّ می شود بعداً هم مثال می زند.

 


[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص202، س12، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo