< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جدل از دو وجه در مسائل علم، محدود نیست/ بیان کیفیت وقوع مبدء اول در علوم/ فصل 1/ مقاله 3/ برهان شفا.

« و اما بیان انه لیس بمحدود النظر فی المسائل » [1]

بیان شد که هر علمی مشتمل بر سه امر است و آن سه عبارتند از موضوع و مسائل و مبادی. موضوع در علوم برهانیه موضوع معینی است و از آن تجاوز نمی شود یعنی از احوال ذاتی همان موضوع بحث می شود و از احوال ذاتی موضوع دیگر بحث نمی شود. اما جدل در علمی که موضوعش معین است از احوال ذاتی این موضوع بحث می کند و از احوال ذاتی موضوع علم دیگر هم در این علم بحث می شودد پس جدل به موضوع واحد که موضوع این علم است اکتفا نمی کند یعنی خودش را محدود در حدی نمی کند که این موضوع آن را تعیین می کند.

بیان شد که در مسائل هم به همین صورت است یعنی مبرهِن در مسائل اکتفا به مسائل خاص می کند اما جدلی خودش را به آن مسائل محدود نمی کند. در مبادی هم به همین صورت است که مبرهن خودش را محدود به استفاده از مبادی خاص می کند ولی جدلی خودش را محدود نمی کند و از مبادی متعدد استفاده می کند.

جدلی خودش را در مسائل محدود نمی کند بلکه خودش را در سعه می بیند که حتی از مسائل معین به مسائل دیگر بپردازد.

جدلی به دو نحوه خودش را از محدودیت جدا می کند:

نحوه اول: هر علم دارای مسائل خاص است. مسائل عبارت از احوال ذاتی موضوع است. اگر ما محدود به این باشیم که از احوال ذاتی موضوع بحث کنیم مسائل نزد ما محدود می شوند و لذا باید مسائل خاصی مطرح شود. اما جدلی اینگونه نیست زیرا جدلی هم احوال ذاتی موضوع را به عنوان مساله قرار می دهد و بحث می کند هم احوال غریبه موضوع را بحث می کند. در جلسه قبل بیان کردیم که جدلی از موضوع علم هم تجاوز می کند ولی فرض کنید که از موضوع تجاوز نمی کند اما خودش را در مساله محدود نمی کند و موضوع را موضوع مقدار می گیرد ولی هم از احوال ذاتی مقدار بحث می کند « که این جزء مسائل هندسه است » هم از احوال غریبه مقدار بحث می کند « که این جزء مسائل هندسه نیست ». مثلا دو خط مستقیم وقتی بر یکدیگر عمود می شوند این دو خط، هم متصف به عمود شدن می شوند هم متصف به این می شوند که خط مستقیم احسن از خط مستدیر است « چون مباحث خط مستقیم آسانتر است » و یا مثل اینکه حکم می کند « خط مستدیر ضد خط مستدیر است ». این « ضد بودن » یک مساله ی طبیعی است نه ریاضی و « احسن بودن » یک مساله ی اخلاقی است نه ریاضی. با وجود این، جدلی در علم هندسه، هم درباره احوال ذاتی مقدار « که عمود بودن است » بحث می کند هم درباره احوال غریبه مقدار « که حسن بودن و مضاد بودن است » بحث می کند.

الان برای جدلی سه مساله پیش آمد:

1 ـ عمود بودن خطوط مستقیم.

2 ـ احسن بودن.

3 ـ مضاد بودن.

مورد اول، مساله ی هندسی است و جزء احوال ذاتی مقدار است اما دو مورد بعدی جزء احوال ذاتی خط مستقیم نیستند بلکه جزء احوال غریبه هستند جدلی به احوال آنها می پردازد. پس جدلی خودش را محدود به احوال ذاتیه نمی کند بلکه هم از احوال ذاتیه استفاده می کند هم از احوال غریبه استفاده می کند به این، سعه در مسائل گفته می شود.

توضیح عبارت

و اما بیان انه لیس بمحدود النظر فی المسائل فذلک من وجهین

اما بیان اینکه جدل، محدود النظر در مسائل نیست به دو وجه است یعنی وقتی که جدلی می خواهد به مسائل نظر کند خودش را محدود نمی کند که درباره ی مسائل خاصی بحث کند بلکه علاوه بر اینکه درباره ی آن مسائل خاص بحث می کند به مسائل دیگری هم که در آن علم جزء مساله به حساب نمی آید می پردازد ».

احدهما انه لا یقتصر علی المسائل الذاتیه بالموضوع الذی یبحث عن احواله فی الوقت بل فی الغریبه ایضا

« ایضا »: همانطور که در احوال ذاتی موضوع بحث می کند.

ترجمه: اکتفا نمی کند بر مسائلی که ذاتی موضوعی هستند که در آن علم از احوال این موضوع بحث می شود « به احوال ذاتی این موضوع اکتفا نمی کند بلکه هم احوال ذاتی این موضوع را مطرح می کند هم احوال غریبه را مطرح می کند » بلکه در احوال غریبه هم بحث می کند.

« فی الوقت »: در وجه دوم که برای توسعه ی مسائل آورده می شود به اینصورت گفته می شود: جدلی خودش را در یک مساله وارد می کند و درباره احوال ذاتی نظر می دهد. ولی دو نظر متناقض می دهد. در علم النفس از بخش طبیعیات اینگونه گفته می شود « ان النفس تموت » و بعداً می گوید « النفس لا تموت ». در یک مساله، محمولِ آن موجبه است و در دیگری محمول سالبه است. اما هر دو حکم را در یک وقت صادر نمی کند بلکه در یک وقتی که مناسب با قضیه اول است می گوید « النفس تموت » و مطلوب خودش را نتیجه می گیرد و در یک وقتی که مناسب با قضیه دوم است می گوید « النفس لا تموت » و ادامه می دهد تا به مطلوب خودش برسد.

جدلی در اینجا توسعه ی در مسائل قائل شد ولی در دو وقت نه یک وقت. اگر در یک وقت این دو قضیه را بکار می برد به او اشکال می شد. اما در وقتی که توسعه وجه اول مطرح است و جدلی از احوال ذاتیه و غریبه بحث می کند در همان وقتی که از احوال ذاتیه و غریبه بحث می کند به خودش اجازه می دهد که از احوال غریبه هم بحث کند و آن را به وقت بعدی نمی گذارد. لذا تعبیر به « فی الوقت » می کند.

مثل انه لیس ینظر هل الخط المستقیم اذا قام علیه خط کان کذا و کذا بل هو احسن من المستدیر او لیس

مصنف مثال برای موضوعی می زند که می تواند محمولات متعددی بپذیرد که یک محمولش ذاتیِ آن است و بقیه محمولات، ذاتی نیستند بلکه غریبه هستند.

جدلی از همه محمولات استفاده می کند و چون مساله، با محمول ساخته می شود پس چند مساله می سازد که یک مساله اش « که محمولش عرض ذاتی مقدار است » مناسب با علم است اما بقیه که محمولاتشان عرضِ ذاتی مقدار نیستند بلکه عرض غریب مقدارند جزء مسائل نیستند ولی جدلی، اینها را هم جزء مساله حساب می کند.

ترجمه: جدلی نظر نمی کند در اینکه خط مستقیم بر روی خطی فرود آید اینچنین حکمی دارد « مثلا عمود است یا سازنده ی چهارزاویه قائمه است » بلکه این بحث هم مطرح می کند که آیا این خط مستقیم که قائم بر خط مستقیم دیگر شده است از خط مستدیر بهتر است یا بهتر نیست « بهتر بودن خط مستقیم از احوال ذاتی مقدار نیست ».

و هل علمه مضاد للمستدیر او لیس

مثال دیگر این است که آیا علم به مستقیم مضاد با علم به مستدیر است یا نه؟ این مثال ربطی به علم هندسه ندارد. در علم کلام بحث می شود که اگر کسی بخواهد به دو چیزِ مقابل هم عالم شود آیا با یک علم عالم می شود یا با دو علم عالم می شود. مثلا می خواهد به سواد و بیاض علم پیدا کند آیا با یک علم، سواد و بیاض به ذهن می آید یا بیاض، معلوم به علمی است و سواد هم معلوم به علم دیگر است؟ چون این دو علم در کنار یکدیگر در ذهن جمع می شوند بین آنها انفکاک نیست.

گروهی از متکلمین گفتند متضادان با دو علم معلوم می شوند. گروهی گفتند متضادان با یک علم معلوم می شوند. مثلا مستقیم و مستدیر ضد هم هستند علم به آنها هم ضد هم هست.

یعنی علم به مستقیم با علم به مستدیر آیا باید دو تا باشند یا با یک علم می توان هر دو را قبول کرد و فهمید.

این بحث، بحث کلامی یا مربوط به علم طبیعی است که تضاد در آن مطرح است و مربوط به علم ریاضی نیست چون در ریاضی تضاد نیست زیرا ریاضی درباره کمّ بحث می کند و کمّ، ضد را نمی پذیرد. در مقولات خوانده شد که کمّ و جوهر قابل تضاد نیست اما کیف قابل تضاد است زیرا کمّ عبارت از چیزی است که قسمت می پذیرد ولی تضاد را نمی پذیرد. پس ضدیت و امثال ذلک احوال ذاتی کمّ نیستند بلکه احوال غریبه است. جدلی در علم هندسه که باید در احوال ذاتی کمّ بحث کند در احوال غریبه هم بحث می کند.

و الثانی لانه قد یتفق ان ننصر الضدین و النقیضین معا بقیاسین فی وقتین کل واحد منهما جدلی علی ما ستعرفه حیث نتکلم فی الجدل:

مصنف از اینجا نحوه دوم توسعه در مثال را بیان می کند.

نحوه دوم: در یک مساله سعی می شود محمول، احوال ذاتی موضوع قرار داده شود. در موضوع، توسعه قائل نمی شود و موضوع را همان مقدار قرار می دهد. در محمول هم فقط عوارض ذاتیه را می آورد نه عوارض غریبه را، ولی همین عارض ذاتی را یکبار مثبت می کند و یکبار منفی می کند در اینصورت مساله، دو تا می شود البته این کار در دو وقت می شود.

سوال: گفته شده علم کلام، علمی جدلی است.

جواب: مراد این نیست که متکلم از موضوع علمش تجاوز کرده است بلکه متکلم در محدوده علمش بحث کرده است. پس توسعه ی اول که توسعه ی در موضوع است را متکلم مرتکب نشده است. توسعه ی در مسائل هم ندارد زیرا مواظب است مسائلی که خارج از موضوع و احوال ذاتی موضوع است را مطرح نکند. تناقض گویی هم نکرده است متکلم، توسعه در مبادی داده است که بحث بعدی می باشد یعنی استدلالش را تنها بر بدیهیات یا قضایای مستفاد از برهان بَنا نکرده است بلکه مطالبش را بر مقبولات و مسلمات هم بنا کرده است یعنی از ائمه علیهم السلام یا از شریعت یا قرآن، مطالب کلی بدست آورده است و استدلالهایی که بر مسائل دارد را مبتنی بر این قواعد کرده است، پس اگر گفته می شود متکلم، جدلی است یعنی جدلی الاستدلال است.

« ان ننصر »: کار جدلی این است که از گفته خودش حمایت کند و به تعبیر مصنف، گفته خودش را یاری کند و خصم را محکوم کند به اینکه گفته ی من را بپذیر. مصنف می گوید اگر جدلی باشیم اینگونه اتفاق می افتد که دو ضد یا دو نقیض را یاری کنیم یعنی هم حکم مثبت و هم حکم منفی هر دو را یاری کنیم. در حالی که این دو متناقض اند لذا در دو وقت این دو مساله را یاری می کنیم.

ترجمه: دومین وجه توسعه در مسائل به این جهت است که گاهی اتفاق می افتد دو ضد و دو نقیض را با هم یاری کنیم به وسیله دو قیاس که در دو وقت است و گفته شود هر یک از دو قیاس جدلی اند « یعنی برهان بر آن اقامه نشده است ».

فتاره نُقیس من المشهورات ان النفس لا تموت و تاره نقیس منها ان النفس تموت

یکبار اقامه قیاس از مشهورات می کنیم که نتیجه می دهد « ان النفس لا تموت » و یکبار اقامه قیاس از مشهورات می کنیم که نتیجه می دهد « ان النقس تموت ».

وقتی با متکلمین یا فلاسفه الهی بحث می کند می گوید « النفس لا تموت » ولی وقتی با مادیین بحث می کند می گوید « النفس تموت ».

تا این بحث از توسعه ی در مسائل تمام شد از اینجا وارد توسعه در مبادی می شود که چگونه جدلی در مبادی توسعه می دهد؟

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص192، س2، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo