< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/06/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مبدء اول و کیفیت وقوع آن در علوم/ مقاله 3/ فصل 1/ برهان شفا.

المقاله الثالثه من الفن الخامس[1]

همانطور که قبلا اشاره شد این کتاب مشتمل بر چهار مقاله است مقاله اول و دوم خوانده شد. الان وارد مقاله سوم می شود. مراد از فن خامس، فن برهان است.

در این مقاله 9 فصل وجود دارد که فصل اول درباره ی مبادی و مسائل بحث می کند. مسائل، عام هستند چه مناسب با علم باشند چه مسائلی که مناسب با علم نیستند و طرداً للباب یا اغراض دیگری در آن علم مطرح می شوند. سپس بحث می شود که مبادی چگونه می توانند در یک علم مورد بحث قرار بگیرند.

ابتدای مباحث فصل نیاز به توضیح زیادی ندارد لذا شروع به خواندن عبارت می کنیم.

توضیح عبارت

المقاله الثالثه من الفن الخامس

مراد از فن خامس، کتاب برهان است.

الفصل الاول فی المبادی و المسائل المناسبه و غیر المناسبه و کیف تقع فی العلوم

ضمیر « تقع » به « مبادی » و « مسائل » بر می گردد.

در فصل اول چهار بحث مطرح می شود:

1 ـ مبادی.

2 ـ مسائل مناسبه.

3 ـ مسائل غیر مناسبه.

4 ـ کیفیت وقوع اینها در علوم چگونه است.

یعنی آیا مبادی در خود علم واقع می شود یا در علم فوق واقع می شود. مسائلِ غیر مناسب چگونه واقع می شوند. البته مباحث اینها در فصول قبلی اشاره شد ولی تتمه ی آنها را مصنف در فصول بعدی مطرح می کند.

صفحه 190 سطر 5 قوله « المبادی »

ابتدا بحث مبادی مطرح می شود. مبادی بر چند قسم است:

1 ـ مبادی که بدیهی هستند و از آنها تعبیر به مبادیی می شود که واجب القبول هستند یعنی باید آنها را قبول کرد و نیاز به استدلال ندارند.

2 ـ مبادی که بدیهی نیستند. اینها واجب القبول نیستند و احتیاج به استدلال دارند.

سوال: مبادی بدیهی چند مورد هستند؟

جواب: بعضی ها چندین مورد را شمردند مثل « اجتماع نقیضین محال است » و « ارتفاع نقیضین محال است » و « دور باطل است » و « تسلسل باطل است » و « اجتماع مثلین محال است ».

اما گروهی گفتند که همه اینها به یک قضیه بر می گردد به اینصورت که دور محال است چون مستلزم اجتماع نقیضین است و تسلسل هم محال است چون مستلزم اجتماع نقیضین است زیرا در تسلسل از یک طرف طوری بیان می شود که بی نهایت از آن در می آید و از طرف دیگر طوری بیان می شود که تناهی از آن در می آید. اجتماع مثلین هم به همین صورت است چون از یک طرف گفته می شود این دو مثل هم هستند یعنی یکی هستند از طرف دیگر گفته می شود این دو مثل هم هستند یعنی دو تا هستند و یکی نیستند. بنابراین همه این قضایا به دو قضیه « اجتماع نقیضین محال است » و « ارتفاع نقیضین محال است » بر می گردند لذا دو قضیه وجود دارد که بدیهی اند و بقیه قضایا با این دو قضیه روشن می شوند پس برهانی و نظری هستند.

مصنف در اینجا بیان می کند که دو قضیه بدیهی نیست بلکه یک قضیه بدیهی وجود دارد و آن این است « اجتماع نقیضین محال است » و قاعده ی « ارتفاع نقیضین محال است » را به قاعده ی اولی بر می گرداند.

در اینجا مصنف ابتدا تعبیر به « المبادی الواجب قبولها » می کند معلوم می شود که مبادی بدیهیه را متعدد می داند بعداً تعبیر به « خصوصاً المبدأ الاول » می کند که مراد همان « اجتماع نقیضین محال است » و « ارتفاع نقیضین محال است » می باشد و با کمک الهیات شفا، فقط قاعده « اجتماع نقیضین محال است » وجود دارد و قاعده ی « ارتفاع نقیضین محال است » را به این قاعده اولی بر می گرداند.

این عبارت نشان می دهد مبادیی که قبولشان واجب است متعدد می باشند، در بین اینها مبدء اول یک خصوصیتی اضافه بر اینها دارد که به آن، مبدء اول گفته است ولی آن مبدء اول را منحصراً بدیهی نمی داند بلکه آنچه بدیهی است عبارت از تعدادی قضایا است که این قضیه، جزء اوّل آنها و بدیهی تر از همه می باشد الان مصنف می خواهد درباره مبدأ اول بحث کند پس بحث درباره « اجتماع نقیضین محال است » می باشد و به تعبیر مصنف بحث درباره « کل شیء اما ان تصدق علیه الموجبه و اما ان تصدق علیه السالبه » است یعنی اجتماع ایجاب و سلب در یک شیء ممکن نیست بلکه بر این شیء یا ایجاب صدق می کند یا سلب صدق می کند.

مصنف می فرماید این قضیه در علوم مطرح نمی شود و تصریح نمی گردد چون در هر علمی این قضیه، مفروض و مفروغٌ عنها است و احتیاج به تصریح کردن ندارد. مثلا وقتی یک مقدمه ذکر می شود و گفته می شود این مقدمه ی موجبه صادق است معنایش این است که سالبه ی آن صادق نیست. یا وقتی ادعا می شود قضیه سالبه صادق است معنایش این است که موجبه ی آن صادق نیست.

از این قاعده به سه نحوه در علوم استفاده می شود« که در ادامه بیان می شود » غیر از آن استفاده ی عامی که در همه علوم هست و می توان گفت که بالقوه مذکور است. مراد از اینکه گفته می شود « بالقوه مذکور است » یعنی کانّه در همه ی علوم این قضیه وجود دارد یعنی هر جا ادعایی می شود در کنار این ادعا، نقیضش نفی می شود. مصنف گاهی از این قضیه تعبیر به « قوه » هم می کند چون در همه جا بالقوه موجود است.

توضیح عبارت

المبادی الواجب قبولها و خصوصا المبدأ الاول الذی منه تتشعب کلها

لفظ « المبادی الواجب قبولها » مبدی است و عبارت « لیس یوضع ... » خبر است اما آیا خبر برای « المبادی الواجب قبولها » است یا خبر برای « خصوصا المبدأ الاول » است؟ اگر خبر برای «‌المبادی الواجب قبولها » باشد هم اشکال ادبی دارد و هم اشکال محتوایی دارد. اشکال ادبی این است که باید ضمیری که به « المبادی » بر می گردد مونث باشد در حالی که لفظ « لیس » مذکر آمده است. البته این اشکال در عبارات مصنف خیلی مهم نیست اما اشکال معنوی این است که بعضی از مبادی، الواجب قبولها هستند و در علوم وضع می شوند و به آنها تصریح می شود. آن مبدئی که به آن تصریح نمی شود همان مبدء اول است. پس باید خبر برای « المبدأ اولال » قرار داد در اینصورت لفظ « المبادی الواجب قبولها » بدون خبر می ماند.

ترجمه: مبادی که قبولشان واجب است « یعنی بدیهیات » خصوصا مبدأ اول که کل مبادی که قبولشان واجب است از همین مبدء اول منشعب می شوند.

اعنی قولنا « ان کل شیء اما ان تصدق علیه الموجبه و اما ان تصدق علیه السالبه »

این عبارت تفسیر برای « مبدأ اول » است.

نکته: موجبه و سالبه در قضایا گفته می شود. تناقض هم در قضایا است ولی مصنف در اینجا به « حیوان » و « لا حیوان » مثال می زند که قضیه نیستند. پس مراد مصنف، عام است لذا مراد از موجبه یعنی « انسان » که مفرد است یا « الانسان حیوان » که قضیه است و مراد از سالبه یعنی « لا انسان » که مفرد است یا « لیس الانسان بحیوان » که قضیه است.

اگر در یک جایی محمولِ اثباتی بر موضوعی حمل شد همان محمول، در حالت سلب حمل نمی شود یعنی اگر بر « انسان » محمول اثباتی که « حیوان » است، حمل شد محمولِ سلبی که « لا حیوان » است را نمی توان حمل کرد.

لیس یوضع من العلوم وضعا بالفعل

این مبدء اول در علوم به صورت بالفعل وضع نمی شود اما به صورت بالقوه موجود است.

الا عند مخاطبه المغالطین و المناکدین

در جایی که مغالطه کننده ها مورد مخاطَب واقع می شوند و مخاطِبه با آنها هست ممکن است به این قضیه تصریح شود زیرا آنها به راه غلط می روند و باید آنها را به راه صحیح برگرداند لذا تصریح به این قضیه می شود.

« المناکدین »: لفظ «‌ نکد » به معنای منع است و مراد مانعین است.

« المغالطین »: یعنی کسانی که به غلط افتادند یا می خواهند به غلط بیندازند.

بل انما یوضع فیها علی ما قیل فی التعلیم الاول علی وجوه ثلاثه

عبارت « علی ما قیل فی التعلیم الاول » جمله معترضه است. ضمیر « فیها » به « علوم » و ضمیر « یوضع » به « قولنا » بر می گردد.

این قضیه اولی را در سه جا می توان تصریح کرد:

مورد اول: اگر بخواهید کبری را تکمیل کنید.

مورد دوم: گر بخواهید نتیجه را تکمیل کنید. این مورد در صفحه 191 سطر 6 بیان می شود.

مورد سوم: مراد خود این قضیه نیست بلکه مصداقی از این قضیه مراد است مثلا نمی خواهد بیان کند « کل شیء اما مثبت و اما منفی » بلکه می خواهد بگوید « کل مقدار اما مشارک و اما مباین » یعنی لفظ « کل شی » تطبیق بر « کل مقدار » شد. و « مثبت » تطبیق بر « مشارک » شد و « منفی » تطبیق بر « مباین » شد.

وجه یجب ان یعتبر فی تکمیل التصدیق بالمقدمه الکبری لیعتبر مثله فی النتیجه

« الكبري » صفت « المقدمه » است. ضمير « مثله » به « تصديق » بر مي گردد.

ترجمه: وجه اول اين است كه واجب است مبدا اول در تكميلِ تصديق به مقدمه اي كه كبري است بكار برود تا اعتبار شود مثل همين تصديق در نتيجه.

مصنف مي فرمايد اين قضيه را گاهي در كبري به صورت مكمل مي آوريم تا اين قضيه در نتيجه هم مورد استفاده واقع شود. اين قضيه، توليد يقين مي كند زيرا وقتي گفته شود قضيه، اين است و مقابلش ممتنع است، يقين مي باشد. گاهي از اوقات كبري به صورت اثبات آورده مي شود و اشاره مي شود كه مقابل اين كبري ممتنع است در اينصورت كبري مورد تصديق يقينی مي شود. اين كار به اين خاطر مي شود كه اين يقين در نتيجه هم حاصل شود زيرا اگر كبري مورد يقين شود نتيجه هم كه زائیده ي از اين كبري است مفيد يقين مي شود.

و ذلك بان یعتقد ان الكبري ان كانت موجبه فلا يجوز ان تصدق سالبه

«ذلك»: اينكه ما در كبري، تصديق خودمان را تكميل مي كنيم و در نتيجه هم تصديق تكميل مي شود.

ترجمه: و اين مطلب به اين صورت است كه معتقد مي شويم كبري يك قضيه موجبه است در اين صورت سالبه ي آن صادق نيست «چون نقيضش است و اگر صادق شود لازمه اش اجتماع نقيضين است ».

او كانت سالبه فلا يجوز ان تكون موجبه

يا كبري سالبه است پس مقابل سالبه كه موجبه است نمي تواند صدق كند.

لتكون النتيجه بهذه الحال

در مورد كبري اين اعتقاد را پيدا مي كنيم تا نتيجه هم همين حالت را پيدا كند يعني اگر موجبه است سالبه اش صدق نكند و اگر سالبه است موجبه اش صدق نكند.

فهذا لاعتقاد يُعتقد دائما و ان لم يلفظ به بالفعل

اين اعتقاد «به اينكه اين شيء اگر موجبه است سالبه نسبت و اگر سالبه است موجبه نیست » یک اعتقادی است که دائمی می باشد یعنی دائما موجود است چه تصریح به آن شود چه نشود.

ترجمه: این اعتقاد مورد اعتقاد ما است همیشه، ولو به این اعتقاد بالفعل « و بالصراحه » تلفظ نشود « یعنی بالقوه موجود است ».

لانه یُعلم انه اذ هو موجَبٌ فلیس بسالب و اذ هو سالب فلیس بموجَب البته و ان السلب و الایجاب لا یجتمعان

ترجمه: زیرا دانسته می شود که کبری موجب و مثبَت است و حکم می شود به اینکه سالب نیست یا کبری سالب است و حکم می شود به اینکه موجَب نیست.

او ان کل شیء یصدق فیه احدهما

ثابت می کنیم که در هر شیئی، یکی از این دو « یعنی ایجاب یا سلب » صدق می کند.

فلا یحتاج الی التصریح به

این عبارت خبر برای « انّ » نیست. عبارت « ان کل شیء » اسم « ان » است و « یصدق فیه احدهما » خبر است و عبارت « فلا یحتاج ... » تفریع بر « یُعلم » است.

ترجمه: چون دانسته می شود لذا احتیاجی ندارد که به مبدء اول تصریح شود.

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص190، س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo