< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/04/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح ضرورت ازلیه و ضرورت وصفیه و ضرورت بشرط المحمول/ اقسام ضرورت و معانی آنها/ بیان ضروری بودن برهان/ فصل اول/ مقاله دوم/ فن خامس/ برهان شفا.
«او یکون لا مادام ذات الموضوع موجودا»[1]
داشتیم اقسام ضرورت را می شمردیم بعد از اینکه ضرورت فلسفی را که مربوط به باب تصور است توضیح دادیم به ضرورت منطقی پرداختیم که مربوط به تصدیق و حمل است و گفتیم در ضرورت منطقی می گوییم محمول برای موضوع ضرورت دارد و این ضرورت به 5 قسم تقسیم می شود:
1ـ ضرورت ازلی.
2ـ ضرورت ذاتی.
3ـ ضرورت وصفی «که الان این را می خواهیم بخوانیم».
4ـ ضرورت بشرط محمول.
5 ـ ضرورت وقتیه.
معنای ضرورت ازلیه: اگر محمول برای موضوع ازلا و ابدا وبه تعبیر جامع دائما وجود داشته باشد یا دائما سلب شود گفته می شود که قضیه، ضروریه ی ازلیه است وقتی می گوییم «الباری تعالی واحد» یعنی ازلا و ابدا واحد است به تعبیر جامع دائما واحد است وقتی می گوییم «الله تعالی لیس بجسم» یعنی دائما «چه ازلا و چه ابدا» جسم نیست. در این ضرورت، قیدی نداشت و محمول برای موضوع ازلا و ابدا به طور مطلق ثابت است. نه قید «ما دام ذات الموضوع» داشتیم نه قید «مادام وصف الموضوع» داشتیم نه قید «فی زمان خاص» داریم.
معنای ضرورت ذاتیه: در این ضرورت قید می آوریم به صورت مطلق نمی گفتیم اینطور می گفتیم «محمول برای موضوع ثابت است مادامی که ذات موضوع باقی است». در ضرورت ازلیه قید بقاء ذات را نداشتیم چون ذات، ذات الله بود و احتیاج به قید نداشت بقائش معلوم بود. اما در این قضیه ضروریه ذاتیه قید «مادام الذات» می آوریم.
قسم اول این بود که محمول برای موضوع دائما ضروری است.
قسم دوم این بود که محمول برای موضوع ما دام ذات الموضوع ضروری است.
معنای ضرورت وصفی: محمول برای موضوع ضروری است اما نه دائما و نه مادامی که ذات موضوع باقی است بلکه مادامی که وصف موضوع باقی است در این حالت «مادام ذات الموضوع» هم باید بیاید ولی در تقدیر است وقتی می گوییم این محمول برای موضوع حاصل است مادامی که وصف برای موضوع است وصف اگر موضوع است باید ذات موضوع هم باشد که بتواند وصف را بگیرد پس در ضرورت وصفیه قید ذات هم در تقدیر است یعنی وقتی می گویم «انسان مادامی که کاتب است متحرکٌ الیه است» محمول را برای انسانی قرار می دهیم که کاتب است. باید مادامی که وصف کتابت باشد محمول بر آن حمل شود مادامی که ذات انسان باشد. پس هم باید انسان باقی باشد هم صفت کتابت باید باقی باشد تا تحرک ید که محمول است حاصل شود بنابراین در جای که ضرورت وصفیه داریم مادام الذات را هم در تقدیر داریم و لو به تصریح نمی کنیم. این مطلب روشن است اما مصنف می گوید در اینجا که ما محمولی را بر موضوعی به اعتبار صفتی که آن موضوع دارد حمل می کنیم در آنجا حمل ما لازم نیست دائمی باشد حمل ما لازم نیست مادام الذات باشد بلکه حمل ما فقط مادام الوصف است مثلا گفته می شود «کل ابیض فانه مفرق لنور البصر»، «کل ابیض» موضوع است و «مفرق النور البصر» محمول است این محمول برای موضوع ضروری است اما تا چه وقتی ضروری است؟ مادامی که وصف یعنی بیاض حاصل باشد لذا دائما ضروری نیست اگر بیاض را جدا کردید مفرق بودن لنور البصر حاصل نمی شود همچنین مادام ذات الموضوع، تفرق نور بصر ممکن نیست. ذات موضوع را که جسم سفید است رنگی می کنیم و صفت بیاض را می گیریم اما ذات باقی است در اینصورت تفرق نور بصر حاصل نمی شود پس معلوم می شود «مادام الذات» کافی نیست. معلوم می شود که دوام نیست و چون دوام نیست ضرورت، ضرورت از لیه نیست چون مادام الذات را نمی توانیم بیاوریم و اگر بیاوریم کافی نیست پس معلوم می شود که ضرورت ذاتیه هم نیست پس حتما باید ضرورت و صفیه باشد یعنی مادامی که این وصف، حاصل است این محمول به طور ضروری واقع می شود یعنی مادامی که بیاض حاصل است تفرق نور بصر حاصل می شود بالضروره. مادامی که کتابت حاصل است تحرک ید حاصل می شود بالضروره. پس تا اینجا دو مطلب روشن شد که نباید با هم خَلط شوند.
مطلب اول: در ضرورت و صفیه «مادام الذات» را در تقدیر می گیریم و اینچنین می گوییم که این محمول بر این موضوع حمل می شود مادامی که این موضوع این صفت را دارد و قهرا اگر این صفت را دارد پس ذاتش هم موجود است پس مادامی که این ذات هست و مادامی که این صفت را دارد این محمول حاصل است دیگر نمی گوییم «مادامی که این ذات هست» وقتی می گوییم «ما ذاتی که این صفت است» معلوم است که ذات وجود دارد که این صفت را قبول کرده است یعنی مادام الذات، در تقدیر است.
مطلب دوم: در ضرورت وصفیه «مادام الذات» کافی نیست. یعنی اینطور نیست که ذات انسان باشد و حرکت ید هم باشد. ذات احتیاج دارد که وصف هم کنارش باشد تا ما بتوانیم این محمول را حمل کنیم یعنی وقتی می توانیم بگوییم انسان متحرک الاصابع است که وصف کتابت هم بیاید. ذات انسان به تنهایی کافی نیست پس «مادام الذات» کافی نیست بلکه «مادام الذات و الوصف» لازم است حال ما وقتی «مادام الوصف» را می گوییم خودمان را از گفتن «مادام الذات» بی نیاز می کنیم نه اینکه واقعا «مادام الذات» نباشد بلکه باید آن را در تقدیر گرفت.
توضیح عبارت
«او یکون لا مادام ذات الموضوع موجودا بل مادام ذاته موصوفا بالمعنی الذی جعل موضوعا معه»
ترجمه: یا این صورت تحقق می گیرد اما نه تا وقتی که ذات موضوع موجود باشد بلکه مادامی که ذات موضوع موصوف باشد «این محمول به طور ضروری برای موضوع حاصل است مادامی که آن موضوع، موصوف باشد» به معنایی که آن معنا موضوع قرار داده شده با آن موضوعی که ذاتش را گفتیم.
توجه کنید انسان، موضوع است ولو تعبیر به کاتب کنید یا آن جسم منظور ما است ولو تعبیر به ابیض کنید. بیاض و کتابت که صفت است معنایی است که این ذات را به آن معنا موصوف می کنیم و آن ذات را با این معنا، موضوع قرار می دهیم که موضوع، خود ذات به تنهایی نیست بلکه موضوع، ذات است به علاوه آن معنایی که آن موضوع به این معنا موصوف شده مثلا موضوع، جسم است به علاوه معنای بیاض که از مجموع آن تعبیر به ابیض می کنیم. یا موضوع، انسان است به علاوه معنای کتابت که از مجموع آن تعبیر به کاتب می کنیم. در این صورت می گوییم مادامی که این موصوف به آن معنا «ی کتابت یا بیاض» موجود باشد این محمول هم هست. این، معنای ضروری وصفیه است.
«مثاله: کل ابیض فهو بالضروره ذو لون مفرق للبصر لا دائما لم یزل و لا یزال»
مثال آن این است که هر ابیضی ضرورهً صاحب رنگی است که نور چشم را باز می کند. سیاهی و تاریکی چشم را می بندد یعنی تخم چشم می شود آن دایره سیاهی که در چشم است کوچک می شود اما در وقت روشنایی چشم باز می شود و آن دایره هم بزرگ می شود پس روشنایی یا سفیدی مفرق و باز کننده بصر است اما سیاهی چشم را قبض و جمع می کند حال در اینجا می گوید هر ابیضی بالضروره صاحب رنگی است که آن رنگ چشم را باز می کند حال که صاحب این رنگ است آیا دائما صاحب این رنگ است که ضرورت، ضرورت ازلیه بشود؟ می فرماید «لا دائما لم یزل و لایزال» یعنی نه اینکه دائما این جسمِ صاحب بیاض دارای تفرق بصر باشد. «لم یزل» و «لا یزال» تفسیر برای «دائما» است و «لم یزل» نسبت به گذشته است یعنی از بین نرفته پس ازلی بوده و «لا یزال» مربوط به آینده است یعنی از بین نمی رود پس ابدی است. هر دو را در کلمه «دائما» جمع می کند. مصنف با این عبارت «لا دائما لم یزل و لایزال» ضرورت از لیه را خارج می کند.
«و لا مادام ذات الموصوف بانه ابیض موجودا»
«بانه ابیض» متعلق به «الموصوف» است و «موجودا» خبر برای «مادام» است.
ترجمه اگر ذات موصوف موجود باشد کافی نیست.
«فان بعض الذوات الموصوفه بانها ابیض قد تزول هذه الصفه عنها مع وجودها»
ضمیر «عنها» و «وجودها» به «بعض الذوات» بر می گردد مصنف می خواهد بیان کند که چرا «مادام الذات» کافی نیست؟
بعض ذواتی که موصوفند به اینکه ابیض اند صفت از آنها زائل می شود با وجود ذات «ذات، باقی است و مادام الذات صدق می کند ولی وصف از بین رفته لذا محمول حمل نمی شود یعنی ذات جسم باقی است اما صفت ابیض را از دست داده است و محمول که ـ هو ذولون مفرق للبصرـ است مترتب نمی شود پس معلوم می شود که مادام الذات در اینجا کافی نیست».
ترجمه: بعض ذواتی که موصوفند به بیاضیت، این صفت بیاض از آنها زائل می شود با وجود ذات «صفت از بین می رود ولی ذات باقی است»
«و یزول ایضا مایلزم هذه الصفه و هو ذو لون مفرق للبصر»
وقتی این صفت بیاض، زائل شد آن که حمل بر بیاض می شود هم زائل می شود.
ترجمه: آن که لازم این صفت «یعنی لازم بیاضیت» است زائل می شود «اگر بیاض را از این جسم گرفتیم صفت را گرفتیم اما ذات را باقی گذاشتیم با وجود این می بینیم محمول، حمل نمی شود از اینجا می فهمیم که محمول، مادام وصف الموضوع می آید نه مادام ذات الموضوع».
«بل مادام الذات موصوفه بانها ابیض فانها تکون لا محاله موصوفه بانها ذات لون مفرق للبصر»
این عبارت را باید به این صورت خواند «لا دائما و لا مادام ذات بل ما دامت الذات موصوفه» یعنی «بل» این جمله را عطف بر آن دو جمله قبلی می کند. امکان دارد که مصنف این عبارت را جمله مستانفه بگیرد و ربطی به جمله قبل نداشته باشد و لفظ «فانها تکون لا محاله» که در سطر 9 آمده خبر برای «مادام الذات...» شود.
ترجمه: مادامی که ذات موصوف به ابیض است این ذات موصوف، موصوف می شود به اینکه صاحب لونی است که مفرق بصر است «اما اگر صفت بیاضیت را از او گرفتید، این لون را ندارد»
صفحه 121 سطر 9 قوله «او تکون»
از اینجا وارد قسم چهارم از اقسام ضرورت می شود که به آن ضرورت بشرط المحمول می گوییم.
توضیح ضرورت بشرط المحمول: روشی که در ضرورت بشرط المحمول انجام می دهیم این است که محمول را قید و شرط برای موضوع قرار می دهیم و می گوییم با این قیدی که برای موضوع آوردیم محمول را برای موضوع حمل می کنیم. ما این عبارت را داشتیم «الانسان کاتب» که «کاتب»، محمول است همین محمول را شرط برای موضوع که انسان است قرار می دهیم می گوییم «الانسان الکاتب» سپس محمول را که خود «کاتب» است می آوریم و می گوییم «الانسان الکاتب، کاتب بالضروره» وقتی قید «کاتب» در موضوع آورده می شود یعنی همان محمول را در موضوع قید قرار می دهیم حمل محمول بر چنین موضوعی که خود محمول را دارد ضروری می شود.
تا اینجا معلوم شد که ضرورت بشرط المحمول چگونه ساخته می شود یعنی محمول را قید و شرط و صفت برای موضوع قرار می دهیم سپس موضوعِ مقید، محمول را به ضرورت می گیرد در حالی که این موضوع وقتی مقید نبود محمول را به مکان گرفته بودند نه به ضرورت.
توضیح عبارت
«او تکون الضروره فیه بشرط مادام المحمول موجودا»
یا ضرورتی که در این حمل هست ضرورت بشرط «مادام المحمول موجودا» است «یعنی مادامی که محمول، موجود برای موضوع است ضرورت حاصل است»
«و هذا یصح فی کل وجود و فی کل نحو من الضروره مما سبق ذکره و مایجیء بعد»
جای این ضرورت بشرط المحمول در کجاست؟ مصنف می فرماید جای آن در تمام قضایا است هم قضایایی که ممکنه هستند هم حتی قضایایی که ضروریه هستند به یکی از چهار قسم دیگر، مثلا در مثل «کل انسان حیوان بالضروره» که ضرورت ذاتیه بود گفتیم «مادامی که ذات انسان موجود است حیوان است» حال به این صورت بگوییم «الانسان الحیوان حیوان بالضروره» این مثال، مثال برای ضرورت بشرط المحمول شد ولی در اینجا، هم ضرورت بشرط المحمول است هم ضرورت ذاتیه است و گاهی اگر اصطکاکی بین آنها پیش بیاید ضرورت ذاتیه مقدم می شود و ضرورت بشرط المحمول، ضرورت ضعیفی است
ترجمه: این ضرورت بشرط المحمول، در هر وجود و هر قضیه ای صحیح است و همچنین در هر یک از ضرورتهایی که ذکر شدند «که 4 تا بودند» این ضرورت حاصل است.
نکته: بیان کردیم که هم در خود قضیه که قید ضرورت ندارد شما می توانید ضرورت بشرط المحمول درست کنید هم در قضیه ای که قید ضرورت است می توانید ضرورت بشرط المحمول درست الان در این مثالی که ما زدیم، ضرورتِ ذاتیه بود «کل انسان حیوان» می توانیم ضرورت بشرط المحمول درست کنیم و بگوییم «هر انسانی که حیوان است حیوان است».
«فان کل موجود ضروری الوجود او غیر ضروری الوجود فانه مادام موجودا فلا یمکن الا یکون موجودا بشرط مادام موجودا»
هو موجودی چه ضروری الوجود باشد چه غیر ضروری الوجود «مصنف می خواهد بیان کند در قضایان ضروریه می توانیم برای هر موجودی، ضرورت بشرط المحمول درست کنیم» مادامی که موجود است ممکن نیست «و محال امت» که موجود نباشد با داشتنِ شرطِ «مادام موجودا».
اگر شرط «مادام موجودا» در موضوع بیاید نمی توانیم بگوییم محمول نمی آید بلکه محمول، ضرورتا باید بیاید مثلا فرض کنید که محمول، موجود است و می گوییم «الانسان الموجود موجود» مصنف هم همین را محمول گرفته و فرموده «وجود» اگر بخواهد شرط شود و گفته شود «الانسان الموجود» غیر ممکن است که شما نتوانید موجود را بر آن حمل کنید اگر قید «الموجود» را در موضوع بردید حتما «موجود» را بر چنین موضوعی حمل خواهید کرد.
«و لکن انما یفرد هذا القسم فیما لا یکون لمحموله ضروره اذا رفع هذا الشرط البته»
«هذا الشرط»: یعنی «شرط محمول».
مصنف می گوید جاهایی داشتیم که ضرورت بشرط المحمول با بقیه ضرورتها جمع می شدند و مثال برای آن زدیم به جایی که ضرورت ذاتیه با ضرورت بشرط المحمول جمع می شود مصنف می فرماید در یک جایی ضرورت بشرط المحمول تنها است و از بقیه ضرورتها جدا می شود و آن در جایی است که وقتی ضرورت بشرط المحمول را بردارید رابطه بین موضوع و محمول، ضروری نباشد بلکه ممکن باشد مثلا فرض کنید که بگوییم «الانسان کاتب» یا «الانسان قاعد» رابطه بین قیام یا کتابت وزید، رابطه ی ضروری نیست رابطه ی امکانی است در چنین جایی اگر ضرورت بشرط المحمول درست کنید ضرورت بشرط المحمول هست اما بقیه ضرورت ها نیست ترجمه: این قسم «ضرورت بشرط المحمول» جدا می باشد اگر محمولِ چنین قضیه ای برای موضوع، ضرورت دیگری نداشته باشد و این شرط «شرط محمول» برداشته شود در اینصورت دیده می شود که محمول هیچ ضرورتی ندارد و می توان محمول را برداشت.
«کقولنا کل انسان فانه قاعد بالضروره مادام قاعدا و لا نقول قاعد بالضروره و نسکت»
اگر قید «مادام» را بردارید و بگویید «کل انسان فانه قاعد بالضروره» و ساکت شوید غلط است ولی وقتی قید باشد با قید، مناسب است.
«فماده الجهه من الضروریات ممکنه لکل من الموضوع و فی کل وقت و بهذا تفارق الاقسام الاخری»
جهت این قضیه«ای که ضرورت بشرط المحمول دارد» ضرورت است و ماده«اش یعنی رابطه واقعی موضوع و محمولش» ضرورت نیست. این شرطی که اضافه می کنیم قضیه را ضروری می کند اگر شرط را اضافه نکنیم و ماده ی خود قضیه را ملاحظه کنیم ضرورت در آن نیست بر خلاف باقی ضرورتها که ماده قضیه آنها ضرورت دارد. در ضرورت ذاتیه خود این قضیه، ماده اش ضرورت دارد. اما در قضیه ای که ضرورت بشرط المحمول دارد خود ماده ضرورت ندارد با قید و وصف و شرطی که ما کردیم ضرورت درست شده پس ماده قضیه در ضرورت بشرط المحمول خالی از ضرورت است و در باقی ضرورتها ماده قضیه، دارای ضرورت است و این، فرق بین ضرورت بشرط المحمول با بقیه ضرورتها است.
ترجمه: این قسم از ضروریات، ماده اش ممکن است و به همین بیان، این ضرورت بشرط المحمول با اقسام دیگر مفارقت می کند. «در ضرورت بشرط المحمول را شرط را بردارید ضرورت برداشته می شود اما در بقیه قضایا ضرورت برداشته نمی شود و ضرورت، باقی است.
«ممکنه لکل من الموضوع و فی کل وقت»: مصنف این قید را می آورد چون قضایایی که مقدمه ی برهان می شوند علاوه بر اعرف بودن و ضروری بودن باید کلی هم باشند. مراد از کلی، کل افراد نیست بله ممکن است در بعضی جاها، کل افراد کافی باشد ما در اینجا کل افراد کافی نیست. در اینجا کل افراد در کل ازمان مراد است معنای کلی در باب برهان همین است که کل افراد در کل ازمان باشد مثلا باید بگوییم «کل انسان حیوان» یعنی هر فرد فرد انسان، حیوان است و در همه زمانها هم حیوان است در اینجا برای اینکه قید «کلیه» را بیاورد گفته «لکل من الموضوع و فی کل وقت» اینچنین کلیتی باید باشد تا مقدمه برهان این شرط سوم را هم داشته باشد.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص121، س4، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo