< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/03/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:1 ـ اشکال دوم بر بیان دوری
2 ـ بیان ضروری بودن برهان/ فصل اول/ مقاله دوم/ فن خامس/ برهان شفا.
«علی ان بیان الدور لا یخلص من الذهاب الی غیر نهایه»[1]
در باب برهان گفتیم که دو نظر مخالف وجود دارد. در یک نظر گفته می شد که برهان را نمی توانیم قبول کنیم زیرا از اقامه برهان، تسلسل لازم می آید در نظر دیگر گفتیم که برهان را قبول می کنیم و تسلسل را هم نفی می کنیم اما به دور ملتزم می شویم هر دو مطلب گفته شدند. بیان گروه اول گفته شد و جواب آن بیان شد. بیان گروه دوم هم گفته شد و بحث کردیم و جواب آن را هم دادیم. جوابی که دادیم این بود که بیانِ دوری باطل است و بر این مدعا سه دلیل اقامه کردیم حال اشکال دوم را می خواهیم وارد کنیم.
تا اینجا اگر چه سه دلیل آوردیم ولی اشکال اول را وارد کردیم.
اشکال اول: بیان شما، بیان دوری است وبیان دوری باطل است.
اشکال دوم: شما به چه علت ملتزم به دور شدید؟ برای اینکه محذور تسلسل لازم نیاید. ولی ما به شما می گوییم همین التزام شما به د ور، التزام به تسلسل هم هست یعنی شما خواستید تسلسل لازم نیاید و از طریق دور وارد شدید و مشکل را حل کردید در حالی که اگر دور هم باشد تسلسل لازم می آید.
توضیح اشکال دوم: در دور دو چیز مثلا «الف» و «ب» بر همدیگر متوقف اند «الف» بر «ب» متوقف است و «ب» بر «الف» متوقف است ما وقتی می خواهیم «الف» را بشناسیم باید «ب» را بشناسیم به سراغ «ب» می رویم و میخواهیم «ب» را بشناسیم باید «الف» را بشناسیم، دوباره می خواهیم «الف» را بشناسیم باید «ب» را بشناسیم باز می خواهیم «ب» را بشناسیم باید «الف» را بشناسیم. همانطور که ملاحظه می کنید بی نهایت مرتبه ما باید طرفِ «الف» برویم و چون «الف» به توسط «ب» شناخته می شود باید به طرف «ب» برویم و دوباره «ب» به توسط «الف» شناخته می شود باید به طرف «الف» برویم. این مثالی که گفتیم چون بین «الف» و «ب» فاصله ای نیست لذا دور مصرح می شود حال اگر «الف» متوقف بر «ب» بود و «ب» متوقف بر «ج» بود و «ج» متوقف بر «د» بود و «د» متوقف بر «الف» بود در این صورت بین این 4 تا دور می زنیم. و لازمه اش این است که بی نهایت بار به این طرف و آن طرف برویم. و دسترسی نه به شناخته این پیدا می کنیم نه به شناخت آن پیدا می کنیم البته بی نهایت بار به این طرف و آن طرف می رویم که منحصر در چند چیز است مثلا در این مثال دوم 4 تا بود. اما در تسلسل، بی نهایت فرد درست می شود که در پِیِ یکدیگر قرار می گیرند ولی در اینجا 4 تا فرد درست شده که این 4 موضوع، متناهی اند و در خود همین 4 موضوع دور زده می شود. یعنی تسلسل بین موضوعات محدود است اما تعداد رفت و آمد، بی نهایت می شود.
توضیح عبارت
«علی ان بیان الدور لا یخلص من الذهاب ا لی غیر النهایه»
«علی ان»: یعنی تحقیق بر این است
ترجمه: تحقیق بر این است که بیان دور خلاص نمی شود و رهایی ندارد از رفتن به غیر نهایت «یعنی از ذهاب تسلسلی رهایی ندارد»
پس دور نتوانست مشکل را حل کند.
«فان الدور نفسَه ذهاب الی غیر النهایه ولکن فی موضوعات متناهیه العدد»
خود دور، رفت و آمد به سمت بی نهایت است لکن در موضوعاتی که عددشان متناهی است بر خلاف تسلسلِ رایج که موضوعاتش نامتناهی است. «مراد از موضوع، افرادی است که سلسله را پُر کردند و ما باید از ابتدا تا آخر آن را طی کنیم»
«فلا هم تخلصوا من الشناعه المبطله للعلم و لا تخلصوا من الذهاب الی غیر النهایه»
ضمیر «هم» بر می گردد به این گروه که در باب برهان، بیان دوری را کافی می دانند.
در توضیح کلام کسی که اشکال اول را بر برهان وارد کرد گفتیم که اشکالش، دو اشکال است:
1 ـ برهان، علم آور نیست.
2 ـ مبتلی به تسلسل است.
اینکه چرا مبتلا به تسلسل است روشن می باشد چون همه مقدماتش را باید با برهان اثبات کنید پس این برهان مسبوق به برهان دیگر است و آن هم مسبوق به برهان دیگر است و هکذا تسلسل می شود اما چرا برهان، علم نیست؟ به خاطر اینکه ما می خواهیم تسلسل لازم نیاید چند تا از مقدمات برهان را اثبات می کنیم و ادامه نمی دهیم و می گوییم این چند تا مقدمه بدون علم پذیرفته شود سپس بر همین مقدماتی که بدون علم پذیرفته می شوند برهان را بنا می کنیم. لازم می آید برهانی که بر مقدمات غیر علمیه بنا شده خودش علم نباشد پس باید برهان را باطل کرد زیرا که مفید علم نیست.
این گروه دوم که متلزم به دور می شوند به خاطر این بود که این اشکالات را بر طرف کنند نه بگذارند تسلسل لازم بیاید نه بگذارند برهان، مبتنی بر مقدمات ظنیه بشود و از ارزش بیفتد لذا آمدند و قائل به دور شدند تا این دو اشکال را برطرف کنند. مصنف می فرماید شما از هیچکد ام از این دو اشکال، خلاص نشدید. زیرا وقتی شما با دور می خواهید مشکل را حل کنید برگشت به تسلسل می کند و اگر شما می خواهید رفت و آمد در موضوعات متناهی العدد را قطع کنید باید مقدمه ای را به عنوان اصل موضوع و به عنوان اینکه یک امر ظنّی است بپذیرید و برهانتان را بر همین مقدمات ظنیه بنا کنید پس شما که مبتلا به دور شدید در واقع همان دو اشکالی که گروه اول طرح کردند و ما رد کردیم بر شما وارد است.
ترجمه: اینها نه خلاص شدند از آن امر رکیکی که علم را باطل کرد و نه خلاص شدند از ذهاب الی غیر النهایه «یعنی هر دو اشکال مطرح شده در کلام گروه اول، بر این گروه هم وارد شده پس در این التزامشان موفق نبودند علاوه بر اینکه التزامشان هم باطل بود»
صفحه 120 سطر 13 قوله «و لما کانت»
عنوان فصل اول سه چیز بود:
1 ـ فی معروفیه مبادی البرهان که مبادی برهان باید اعرف از نتیجه باشند. این را گفتیم و دو اشکال در اینجا داشتیم که ذکر کردیم و جواب دادیم.
2 ـ مبادی برهان باید کلی باشند.
3 ـ مبادی برهان باید ضروری باشند.
الان می خواهیم وارد عنوان سوم بشویم یعنی عنوان سوم را در توضیح دادن، دوم قرار می دهیم یعنی می خواهیم ثابت کنیم که ضروریت مبادی برهان شرط است. و در صفحه 123 سطر اول می گوید «لان المقدمات البرهانیه» وارد بحث در اعتبار کلیت مبادی برهان می شویم.
الان بحث ما در ضروری بودن مقدمه برهان است.
بیان ضروری بودن مقدمه برهان: مصنف به این صورت وارد بحث می شود و می گوید علم ما که از برهان حاصل می شود علمِ لا یتغیر است زیرا علمِ یقینی است و علم یقینی، لا یتغیر است. سپس می فرماید این علم یقینی از کجا حاصل می شود؟ از مقدماتی که آنها هم یقینی و لا یتغیر باشد، حاصل می شود. اگر مقدمات، یتغیر باشند علمِ حاصل از آنها هم یتغیر می شود و ما گفتیم در برهان باید علمی که لا یتغیر است حاصل شود پس معلوماتی هم که این علم را به ما افاده می کنند باید لا یتغیر باشند. مراد از معلومات همان مبادی برهان هستند.
مراد از اینکه گفته می شود «مبادی برهان باید لا یتغیر باشند» یعنی «مبادی برهان باید ضروری باشند» پس باید مقدمات برهان ضروری باشند. مصنف می فرماید قبل از اینکه ما بیان کنیم که مقدمات برهان ضروری اند خوب است که ضروری را معنا کنیم. بعد از اینکه معنا کردیم باید ببینیم ضروری بودن مقدمات برهان، لازم است یا لازم نیست و اگر لازم است کدام یک از اقسام ضرورتها را لازم دارد؟
توضیح عبارت
«و لما کانت مقدمات البرهان تفید العلم الذی لا یتغیر»
چون مقدمات برهان، علم یقینی به ما افاده می کنند یعنی علمی که تغییر نمی کند.
«و لا یمکن ان یکون معلوم ذلک العلم بحال اخری غیر ما علم به»
اگر علمِ حاصل تغییر نمی کند پس مقدمات این علم هم که همان مبادی برهانند باید تغییر نکنند.
«حال اخری» یعنی حال دیگری غیر از آنچه این معلوم به توسط آن چیز معلوم شده بود یعنی حالِ معلوم هم نباید از بین برود باید معلوم، عماهی علیه باقی بماند.
می فرماید وقتی که ما علمِ حاصل از برهان را لا یتغیر دیدیم یعنی شرط کردیم که لا یتغیر باشد حتما معلومِ بذلک العلم هم باید علم به آن، لا یتغیر باشد. چون مقدمات برهان مفید علمِ لا یتغیرند خودشان هم باید لا یتغیر باشند و الا اگر خودشان لا یتغیر نباشند و تغییر کنند علم لا یتغیر را نمی توانند تولید کنند.
مراد از «معلومِ ذلک العلم» همان مقدمات است. البته می توان مراد از آن را نتیجه هم گرفت ولی اگر نتیجه، ضروری بود مقدمات هم باید ضروری باشند چون علم، متوقف بر این معلوم است اگر علم ما باید ضروری باشد موقوف علیه آن هم باید ضروری باشد و الا اگر موقوف علیه تغییر کرد علم هم تغییر می کند و بناشد که علم، تغییر نکند پس موقوف علیه هم باید تغییر نکند.
ترجمه: اگر علم، علمِ غیر متغیر است و ممکن نیست که معلوم به این علم هم به حالِ دیگر باشد غیر از آنچه که این معلوم به توسط آن دانسته شد «یعنی غیر از این حالی که به توسط آن حال، این معلوم را دانستیم. بالاخره معلوم را الان با یک حالتی می دانیم مثلا فرض کنید که عالم را به این عنوان که حادث است می شناسیم. نمی تواند این معلوم، حال دیگری غیر از آنچه که ما می شناسیم داشته باشد».
«غیر ما علم به»: صفت برای «حال اخری» است و حالتِ تاکید پیدا می کند و به این صورت معنا می شود: معلومِ ذلک العلم نمی تواند غیر از همان حالت معلومه ای که برایش دانستیم داشته باشد. حالتش را نمی تواند عوض کند همان حالتی که علم ما به آن تعلق گرفته بود باید بماند و این حالت را نمی تواند عوض کند.
نکته: اگر «لا یمکن» عطف بر «لا یتغیر» باشد عبارت به این صورت معنا می شود: چون مقدمات برهان مفید علمی هستند که تغییر نمی کند و علمی که معلومش نمی تواند به حالی باشد غیر از آنچه که شما بر آن حال یافتید و دانستید. در این صورت اگر عطف بر «لا یتغیر» شود مفاد «فیجب ان تکون» در «لا یمکن» نمی باشد یعنی اینطور بگوییم که مقدمات برهان مفید علم غیر متغیرند و مفید علمی هستند که معلوم آن علم نمی تواند تغییر کند. این، صحیح است.
«فیجب ان تکون مقدمات البرهان ایضا غیر ممکنه التغیر عما هی علیه»
«ایضا»: همانطور که علمِ حاصل از این مقدمات، غیر ممکن التغیر است.
ترجمه: چون مقدمات برهان از یک طرف مفید علم اند و از طرف دیگر، معلوم به این علم نمی تواند تغییر کند و الا نتیجه اش این است که علم، تغییر کند پس واجب است که مقدمات برهان هم اینچنین باشند که تغیر از آنچه که این مقدمات بر آن چیز هستند ممکن نباشد «یعنی مقدمات باید همان چیزی را که داشتند داشته باشند. مقدمات، همان موضوع و محمول است یعنی همین محمولی را که دارد باید داشته باشد و تغییر نکند اگر محمولش مشروط است باید با همان شرط باشد و اگر نسبتش دارای جهت است باید همان باشد».
«و هذا المعنی احد المعانی التی تسمی ضروریه»
مصنف تا اینجا ضرورت مقدمه را شرط نکرد بلکه عدم تغییر را شرط کرد. حال می گوید تغییر نکردن یا به عبارت دیگر مصون از تغییر بودن یکی از معانی ضرورت است پس وقتی می گوییم مقدمه، تغییر نکند معنایش این است که ضروری باشد.
ترجمه: و این معنا« که مصونیت از تغییر است» یکی از معانی است که ضروریت نامیده می شود.
«فلنَعُدَّ الوجوه التی یقال علیها الضروری»
پس می شماریم وجوهی که بر آنها ضروری گفته می شود تا ببینیم این علمِ لا یتغیر و مقدمه ی لا یتغیر را با کدام یک از این اقسام معانی ضروری بتوانیم همراه کنیم. بعداً 5 قسم می کند که غیر از قسم چهارم همه آنها صحیح است.
«و کانّا اومأنا الی ذلک فی بعض ما سلف»
گویا ما اشاره کردیم به این مطلب در بعض حرفهای گذشته خودمان که در باب قضایا بود. در آنجا توضیح دادیم که ضروری به چه معنا است و چند قسم می شود.
«فی بعض ما سلف» مراد باب قضایا است. در کتاب شرح اشارات هم اگر نگاه کنید می بینید در باب قضایا نهج چهارم بحث ضروریه مطرح می شود.
«فنقول»
از اینجا وارد در بحث از اقسام ضرورت و معانی آن می شود. ابتدا ضرورت را در جایی مطرح می کند که موضوع و محمول نیست. سپس وارد جایی می شود که موضوع و محمول باشد و ضرورت را در آنجا مطرح می کند. درجایی که موضوع و محمول نیست، یک شی مثلا ضرورت دارد مثلا وجود خداوند ـ تبارک ـ ضرورت دارد این، ضرورتِ وجود است. یک شیء دیگر هم هست که ضرورت دارد ولی ضرورتِ عدم دارد مثل شریک الباری که عدمش ضرورت دارد. این دو نوع ضرورت را داریم که هر دو مربوط به شیء واحدند و مربوط به محمول یا نسبت نیستند.
گاهی از اوقات هم ضرورت مربوط به نسبت است قضیه ای داریم که در آن، موضوع و محمول آمده، نسبت این محمول به موضوع را ضرورت می گوییم. ضرورتی که در مفرد مطرح می شود ضرورت فلسفی است. ضرورتی که بین محمول و موضوع مطرح می شود ضرورت منطق است وغرض ما الان بیان ضرورت منطقی است که مربوط به قضیه است نه ضرورت فلسفی که مربوط به یک شیء است که یا ضرورتِ وجود یا ضرورتِ عدم است.





[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص120، س10، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo