< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/03/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه بحث اینکه آیا می توان هر معلومی را معلوم بالبرهان دانست؟/ بررسی نظریه کسانی که برهان آوردن بر قضیه ای را باطل می دانند و نظریه کسانی که می گویند برهان به صورت دور تبیین می شود توسط مصنف 2 ـ بررسی کلام بعضی که می گویند بعض براهین به کمک بعض دیگر بیّن می شوند./ معرفت مبادی برهان/ فصل اول/ مقاله دوم/ فن خامس/ برهان شفا.
«فبَیِّنٌ اذن انه لیس کل علم ببرهان»[1]
گروهی معتقد بودند که همه قضایا باید با برهان اثبات شوند یعنی هر علمی که برای ما حاصل می شود باید علم نظری و برهانی باشد ما علم بدیهی نداریم سپس روی این مبنا گفته بودند که هر وقت بخواهیم برهانی اقامه کنیم به تسلسل مبتلا می شویم و چون تسلسل باطل است پس اقامه برهان باطل است به این صورت، برهان را منکر شده بودند. سپس گفته بودند که فقط یک راه علاج و فرار وجود دارد و آن این است که بعضی از علوم را که برای علوم بعدی مبنا قرار می دهیم بدون برهان به عنوان اصل موضوع بپذیریم یا اکتفا به ظن کنیم و دنبال یقین و علم نباشیم در این صورت می توانیم تسلسل را از بین ببریم و بگوییم برهان، اقامه کردیم ولی می دانیم که چنین برهانی مفید یقین نیست و در واقع برهان نیست بنابراین یکی از دو راه را باید طی کرد یا بر همه علوم برهان بیاوریم که نتیجه اش مبتلا شدن به تسلسل است یا در بعض علوم به ظن اکتفا کنیم و بگوییم به عنوان اصل موضوع می پذیریم ولی هیچکدام از این دو راه آن برهانی را که ما در صدد آن هستیم در اختیار ما قرار نمی دهند پس باید بگوییم آن برهانی که ما بدنبالش هستیم برهانی است که واقعیت ندارد و چنین برهانی نداریم. این، کلامِ این گروه بود.
جوابی که ما داریم بیان شد. الان مصنف نتیجه بیان را ذکر می کنند و می فرمایند معلوم شد که لازم نیست هر علمی با برهانی اثبات شود و اینچنین نیست که تمام علوم ما نظری باشند بلکه ما علم ها یی داریم که بذاته معلوم اند و واسطه نمی خواهند. لازم نیست برهان را برای رسیدن به آنها واسطه قرارداد. آنها، ذاتا علم هستند و آنها همان علم های بدیهی ما هستند.
در این صورت هر دو اشکال بر طرف می شود هم ما به تسلسل مبتلا نمی شویم هم علوم خودمان را بر ظن یا اصول موضوعه مبتنی نمی کنیم بلکه بر بدیهیات مبتنی می کنیم، بدیهیاتی که همگی ثابت و یقینی اند. سپس مصنف در ضمن کلامش توضیح می دهد که این بدیهیات چگونه کشف می شوند. می فرماید برهان را تحلیل ببر می بینی این برهان که نتیجه ای را داده این نتیجه مستند به دو مقدمه است سپس آن دو مقدمه مستند به برهان های دیگر است آن برهان های دیگر را کشف کن می بینی آن برهان های دیگر، مقدمات دارند یعن این دو مقدمه، نتیجه دو برهان دیگر است وقتی که آن دو برهان کشف شد به مقدمات جدیدی می رسید دوباره اگر دیدید آن مقدمات بدیهی اند که تحلیل برهان را همین جا منتهی می کنی و الا دوباره برهان را تحلیل می بری به سمت ابتدا، در پایان که تحلیل تو منتهی شد، به قضایایی می رسی که قضایای بدیهی اند که اقامه برهان هم از همان جا شروع شده بود یعنی از آنجا شروع کردی و به نتیجه رسیدی و نتیجه را در برهان دیگر به کار بردی و به نتیجه بعدی رسیدی و هکذا، به این صورت برهانی را بر برهانی مبتنی کردی حال در وقت تحلیل، آن برهان هایی را که ردیف کرده بودی پیدا کن. از آخرین برهان به برهان قبل برو و از برهان قبل به برهان قبل آن برو و وقتی تحلیل تو تمام شد به آن بدیهیات خواهی رسید بدیهیات هم احتیاج به برهان ندارند که بخواهی ادامه بدهی تا به سمت اول برسی بلکه به جایی می رسی و می گویی این، خودش اول است در این صورت این قضیه، قضیه بدیهی می شود.
توضیح عبارت
«فبیّن اذن انه لیس کل علم ببرهان»
با این توضیحاتی که دادیم معلوم شد که اینچنین نیست که هر علمی را به سبب برهان بدست بیاوریم و هر قضیه ای را برهانی کنیم و هیچ قضیه ای نداشته باشیم که بدون برهان معلوم باشد.
«و ان بعض ما یُعلَم یُعلم بذاته بلاوسط»
و روشن شد که بعضی معلوماتِ ما بذاته معلومند یعنی بدون برهان معلومند چون بدیهی اند.
«بلاوسط» تاکید برای «بذاته» است. «بذاته» به معنای «بلاوسط» است یعنی بدون حد وسط و برهان، خود آنها معلوم هستند.
«فیکون عند النهایه فی التحلیل»
در نسخه خطی «عنده» آمده است که «یکون» ناقصه می شود و ضمیر ندارد و ضمیر «عنده» به «بعض ما یعلم» بر می گردد.
«عنده» خیر مقدم و «النهایه فی التحلیل» مبتدای موخر است.
طبق نسخه کتاب «یکون» تامه است که ضمیر آن به «بعض ما یعلم» بر می گردد.
معنا طبق اینکه «یکون» تامه باشد: آن بعض ما یعلم «یعنی بدیهی» محقق و حاصل می شود و موجود می باشد وقتی که در تحلیل قیاس به نهایت برسید یعنی قیاس را تحلیل کنی و به قیاس قبلی بروی و از قیاس قبلی به قیاس قبلی بروی تا وقتی که تحلیل تو منتهی شود و وقتی که به نهایت تحلیل رسیدی آن علم بدیهی و بذاته تحقق پیدا می کند و بدست می آید.
معنای عبارت طبق نسخه خطی: نهایتِ در تحلیل نزدِ «بعض ما یعلم» حاصل می شود یعنی وقتی که به «بعض ما یعلم» رسیدید تحلیلِ قیاس، منتهی می شود.
مفاد عبارت طبق هر دو نسخه یکی است ولی نسخه «عنده» بهتر معنا می شود.
«و یکون هو و ما یجری مجراه المبدأ الذی تنتهی الیه مقدمات البراهین»
این عبارت عطف تفسیر «فیکون» عند النهایه فی التحلیل» است «هو» به «بعض ما یعلم» بر می گردد.
«بعض ما یعلم» مبدئی است که مقدمات برهان بعد از تحلیل به آن مبدا منتهی می شود یعنی اگر مقدمات برهان را تحلیل کنی منتهی به این بعض ما یعلم «یعنی بدیهیات» می شود.
«ما یجری مجراه»: می توان گفت مراد از «ما یجری مجراه» نتیجه ای است که از برهان گرفتیم و این نتیجه قهراً بدیهی نیست و «یُعلم بذاته» نیست اما چون از برهان گرفته شده می توان آن را مبدأ برای براهین دیگر قرار داد. لذا به این حیث، جاری مجرای علم بدیهی است چون همانطور که علم بدیهی را می توان مبدأ برهان قرار داد این را هم می توان مبدأ برهان قرار داد ولی یک مشکل وجود دارد و آن اینکه «تنتهی الیه مقدمات البراهین» نیست مگر اینکه مراد از «تنتهی»،اضافی باشد نه حقیقی. ما حقیقهً به بدیهیات منتهی می شویم. به این نظریات در بین راه منتهی می شویم که نسبت به قیاس های بعدی می توانیم آنها را منتها حساب کنیم اما نسبت به قیاس های قبلی منتها نیستند البته مراد، منتها به سمت ابتدا مراد است.
پس توجه کنید که مراد از «ما یجری مجراه» عبارت از قضیه ای است که بدیهی نیست ولی از جهت اینکه توانسته مبدأ برهان قرار بگیرد جاری مجرای بدیهی شده. این یک توجیه بود.
توجیه دیگر این است که قیاس، صغری و کبرایش گاهی هر دو کلی اند گاهی صغری جزئی است «اما اگر هر دوجزئی باشد قیاس تشکیل نمی شود» صغرای جزئی، معلوم بدیهی نیست زیرا «معلوم» به معقول گفته می شود. آنجا که ما مطلبی را کلّی بدانیم گفته می شود «معلوم». اما جایی که مطلبی را جزئی بدانیم اصطلاحا معلوم گفته نمی شود بلکه مشهود و محسوس می گویند. لفظ معلوم نوعا بر معقول یا بر معلوم کلی اطلاق می شود.
نکته: مراد از «هو»، «معلوم بذاته» است که یکی از بدیهیات می باشد. «ما یجری مجراه» معلوم نیست که محسوس باشد چون آن هم بدیهی است اما این یک مشکل دارد و آن اینکه بحث ما در برهان است و برهان از جزئی تشکیل نمی شود چون در برهان، دوام لازم داریم. قبلا گفتیم که جزئی دوام ندارد و چون دوام ندارد برهان را نمی توان از جزئی تشکیل داد بنابراین، احتمال اول برای یجری مجراه، بهتر به نظر می رسد از احتمال دوم. اگر چه احتمال دوم قابل طرح است اما اینکه پذیرفته شود یا نه؟ معلوم نیست.
نکته: محسوس غیر از حسیات است. حسیات از محسوسِ مکرّر پیدا می شود یعنی حکم کلی است که عقل می کند بعد از اینکه حس، جزئیات را مشاهده کرد این، حسیات است. همه حسیات کلی اند ولی اگر چه از حس گرفته شدند ولی عقل آمده حکم کلی را که از عقل گرفته بیان کند.
نکته: مرحوم علامه و خواجه معتقدند که بدیهیات فقط همان اولیاتند در این صورت 5 مورد دیگر، جاری مجرای اولیاتند یعنی ملحق به بدیهیات می شوند در حالی که بدیهی نیستند. مثلا معتقدند که در تجربیات چون قیاس خفی دارند بدیهی نیستند یا چون فطریات، قیاساتها معها است بدیهی نیستند. آنچه که به صورتی در آن قیاس دخالت دارد بدیهی نیست. پس بدیهیات منحصر در اولیات می شود و اگر بدیهیات منحصر در اولیات شود جاری مجرای بدیهیات 5 مورد دیگر می شود. این احتمال در عبارت مصنف نمی آید چون مصنف هر 6 مورد را بدیهی می داند لذا ضمیر «هو» به هر 6 مورد بر می گردد و مراد از «ما یجری مجری» نمی تواند بقیه بدیهیات باشد لذا به یکی از آن دو توجیهی که گفتیم باید حمل شود. پس در این عبارت سه توجیه وجود دارد که یکی از آنها با مبنای مصنف نمی سازد.
«فلا یکون ایضا ما ظُنّ من ان مقدمات البراهین اما ان تکون بلا نهایه او توقف فی کل برهان عند اصل موضوع بلا بیان حقا»
«ما ظن» اسم برای «لا یکون» است و «حقا» خبر برای «لا یکون» است.
«ایضا»: همانطور که «لیس کل علم ببرهان» که در ابتدای بحث گفتیم همچنین «لا یکون ما ظن حقا»، مراد از «ما ظن» را با «من ان مقدمات... » بیان می کند که عبارت از دو چیز است:
1 ـ هر گاه بخواهیم برهانی اقامه کنیم به تسلسل مبتلا شویم
2 ـ ناچار باشیم برای فرار از تسلسل، براهین خودمان را مبتنی بر چیزهایی کنیم که یقینی نیستند بله اصول موضوعه و ظنی اند. مصنف می گوید هیچکدام از این دو حق نیستند.
ترجمه: نمی باشد آنچه که گمان شده، حق باشد که عبارت از این است که مقدمات براهین یا بلا نهایه می شوند «که ما را مبتلا به تسلسل می کنند» یا متوقف می شود در نزد هر برهانی به اصل موضوعی که آن اصل موضوع، بیان و اثبات نشده است.
«بل الحق ان ذلک ینتهی الی بیّن بنفسه بلا واسطه»
«ذلک»: یعنی «کل برهان».
«بلاواسطه» تاکید برای «نفسه» است.
بلکه حق این است که در هر برهانی منتهی می شویم به قضیه ای که بیِّن بنفسه است و احتیاج به حد وسط ندارد. پس باید از این طریق مشکل را حل کنیم نه از آن طریق که بگوییم براهینمان را مبتنی بر اصل موضوع و قضایای مظنونه می کنیم.
صفحه 119 سطر اول قوله «و اما الذین»
در ابتدای ورود در این فصل دو اشکال مطرح کردیم اشکال اول همین اشکال تسلسل بود که گفته شد یا تسلسل را قبول کنید یا بعضی از مقدمات برهان را به عنوان اصل موضوع و به عنوان یک قضیه مظنونه بپذیرید و بر آنها اقامه برهان نکنید. گروهی هم گفته بودند که ما برهان را حفظ می کنیم و مبتنی بر ظن و اصل موضوع قرار نمی دهیم. برهان را بما هو برهان که مفید یقین است قبول کنیم. تسلسل را هم منکر می شویم راه حل ما هم این است که براهینی را که داریم تحلیل می کنیم تا به بیِّن برسیم. «تا اینجا کلام این گروه با کلام مصنف یکسان است چون مصنف بیان کردکه برهان را تحلیل می کنیم تا به بیِّن برسیم ولی مصنف تعبیر به بیِّن بنفسه کرد» ولی بیِّن بعضها ببعض است. یعنی بعضی از مقدمات را با بعض دیگر از مقدمات بیِّن می کنیم. آن بعض دوم را با اوّلی بیّن می کنیم در اینصورت دور لازم می آید ولی دور اشکالی ندارد ما گفتیم به بیّن بنفسه می رسیم ولی این گروه می گوید به قضیه ای می رسیم که بین است ولی به کمک قضیه دیگر بین است و آن قضیه دیگر هم به کمک قضیه اولی بین است. که یا با واسطه یا بی واسطه است یعنی یا دور مضمر است یا دور مصرح است.
این قول را مصنف نقل می کند «البته مصنف از این قول، تعبیر به شبهه می کند» که در تعلیم اول ارسطو باطل شده و با سه دلیل گفته شده که بیان دوری، بیان باطلی است سپس شروع به دلیل اول می کند تا در دلیل اول بیان کند که بیان دوری، بیان باطلی است.
ابتدا با صغری و کبرایی که هنوز اثبات نکردید نتیجه ای می گیرید و در اینجا سر قضیه پیدا می شود:
1 ـ صغری
2 ـ کبری
3 ـ نتیجه.
برای اثبات صغری، نتیجه را با کبری همراه می کنید که یک قیاس درست می شود برای اثبات کبری هم نتیجه را با صغری همراه می کنید که یک قیاس دیگر درست می شود به این ترتیب صغری و کبری اثبات می شود ولی با استمداد از نتیجه اثبات می شود که این، دور لازم می آید اما گاهی هم قیاس ها را ادامه می دهید و در قیاس های بعدی می توانید نتایجی بگیرید و به وسیله آن نتایج، مقدمات قیاس دیگری را تبیین کنید.
توضیح عبارت
«و اما الذین ظنوا انهم یتخلصون من الشبهه بان یجعلوا البراهین منتهیه الی اوائل بیّن بعضها ببعض»
«الشبهه»: مراد شبهه تسلسل با شبهه ی مبتنی کردن قیاس بر اصول موضوعه و مقدمات مظنونه است.
کسانی که گمان کردند که خودشان را از شبهه خلاص می کنند به اینکه براهین را در تحلیل منتهی به اوائل «مقدمات بدیهیه» کنند «که مقدمات اولیه هستند و از آنها می توان قیاس هایی را تشکیل داد» که بعضی از این اوائل به بعض دیگر بیان می شود نه اینکه بیِّن بنفسها باشد بلکه بیِّن بعضها ببعض است.
«فقد فسخ طریقهم فی التعلیم الاول»
«فقد فسخ» جواب برای «اما الذین ظنوا» است. مراد از تعلیم اول، کتاب ارسطو است اما ظن این گروه در کتاب تعلیم اول فسخ و زائل و باطل شده است.
«فقیل ان البیان بالدور لیس ببیان البته»
در کتاب تعلیم ارسطو گفته شده که بیان دوری، در واقع بیان نیست چون بیان به معنای این است که ابهامی را بر طرف کند اما شما ابهامی را به وسیله مبهمی بر طرف می کنید و این را بیان نمی گویند چون رفع ابهام واقع نمی شود.
«و بیّن ذلک بحجج ثلاث»
این مطلب را بر سه حجت بیان می کند.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص118، س18، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo