< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:ادامه اشکال مصنف بر تبیین گروهی از فرق بین اصل موضوع و مصادره که در کلام ارسطو بیان شد./ مبدأ برهان.
«بل یجب ان یفهم ما سمع من المعلم الاول علی ما اعبرعنه»[1]
بحث در تعریف اصل موضوع و مصادره و فرق این دو داشتیم.
کلامی از ارسطو نقل کردیم بعضی از آن کلام تفاوت بین اصل موضوع و مصادره را اینگونه فهمیدند که اگر قضیه به راحتی و بعد از تامل کوتاه فهمیده شود اصل موضوع می گویند و اگر به سختی و با تامل زیاد فهمیده شود مصادره میگویند. فرق در مصادره و اصل موضوع را در قضیه دیدند. مصنف می فرماید کلامی که از ارسطو شنیده شده باید به همان نحوی تفسیر شود که من تفسیر می کنم یعنی باید گفته شود قضیه «چه در مصادره و چه در اصل موضوع» احتیاج به بیان دارد و معلم، آن قضیه را بیان نکرده است. چه در مصادره و چه در اصل موضوع باشد. ولی در اصل موضوع، متعلّم با خوش بینی کلام معلم را پذیرفته و ظن موافق با ظن معلم دارد اما در مصادره این با خوش بینی وجود ندارد بلکه ظن معلم را انکار می کند یا لا اقل ظن معلم را قبول نمی کند یعنی می گوید ظن ندارم نه ظن موافق با معلم و نه ظن مخالف با معلم.
پس در مصادره و اصل موضوع دو شرکت و یک امتیاز است در اینکه قضیه احتیاج به بیان دارد هر دو مشترکند در اینکه معلم بیان نمی کند هر دو مشترکند. اما در ا ین مساله که ظن موافقِ معلم حاصل است یا نیست اختلاف دارند. که در اصل موضوع ظن موافق با معلم حاصل است و در مصادره ظن موافق با معلم حاصل نیست حال چه ظن مخالف حاصل باشد یا نباشد. به تعبیر دیگر در مصادره امری از جانب قضیه است و امری از جانب معلم است و امری از جانب متعلم است.در اصل موضوع هم این سه امر وجود دارد. امری که از جانب قضیه است عبارتست از اینکه بیان لازم دارد این، مشترک بین مصادره و اصل موضوع است یعنی هر دو عبارتند از قضیه ای که احتیاج به بیان دارند.
امری که از جانب معلم است ترکِ بیان است. بیانی که لازم بوده انجام نداده است. این امر هم در مصادره و هم در اصل موضوع مشترک است یعنی مصادره و اصل موضوع مشترک اند در اینکه معلم، بیانی را که قضیه لازم داشته نیاورده است.
امر سوم مربوط به متعلم است در امر سوم اصل موضوع با مصادره فرق می کند. در مصادره، متعلم ظن موافق ندارد حال یا اصلا ظن ندارد یا ظن مخالف دارد اما در اصل موضوع متعلم ظن موافق با معلم دارد.
توضیح عبارت
«بل یجب ان یفهم ما سمع من المعلم الاول علی ما اعبر عنه»
«علی ما اعبر عنه» متعلق به «یفهم» است.
واجب است که آنچه از معلم اول شنیده شده است فهمیده شود به آن نحوی که من تعبیر می کنم از آنچه از ارسطو شنیده شده است. مصنف کلمه «سمع» بکار برد. در گذشته هم در صفحه 113 سطر 4 گفت «و اعلم انه لما سمع ما قیل» که کلمه «سمع» بکار برده. شاید نظرش این باشد که چون ارسطو کتاب ننوشته است و درسهای خود را در مجلس القاء می کرده است دیگران می شنیدند و می نوشتند. عادت او این بوده که خلاصه آنچه را که می خواسته در کلاس درس بگوید بر روی کاغذی می نوشته و کاغذ هم حالت باطله داشته است فقط می خواسته یاد آوری باشد زیرا اعتقادش بر این بوده که مطالب بر کتاب نوشته نشود بلکه سینه به سینه منتقل شود تا هر کسی خودش یک کتاب باشد. اشخاص، مطلب را کامل در ذهن داشته باشند اینطور نباشد که بگویند در کتاب وجود دارد و هر وقت خواستیم مراجعه می کنیم. لذا کتاب نمی نوشتند و سعی می کردند مطالب را از خارج برای شاگردان بیان کنند. بعدا که درس تمام می شد این کاغذها را کنار می گذاشته. بعد از مرگش آمدند این کاغذها را بخوانند دیدند قابل فهم نیست چون به صورت خلاصه می نوشته و فقط اشاره می کرده. شاگردان شروع به شرح نوشتن کردند چون در سر درس او بودند دو شاگردش مامور این کار شدند و کلمات او را شرح کردند که اگر آن دو شاگر نبودند کلمات ارسطو به دیگران نمی رسید یکی ثامسطیوس بود و یکی اسکندر افریدوسی بود. همین رفتار را مرحوم علامه نسبت به کشف المراد داشتند. مرحوم خواجه این قدر تجرید الاعتقاد را مختصر نوشته بود که کسی نمی توانست بفهمد که مرحوم خواجه چه فرموده است خود مرحوم علامه حلی هم در ابتدای کشف المراد می گوید با خواجه بودم و عقایدش را می دانستیم و لذا در شرح این کتاب از آن عقایدی که می دانستیم استفاده کردم و الا این کتاب قابل شرح نیست یعنی آنچه را که در ذهن دارم می آورم تا توضیح کلام مرحوم خواجه باشد شاگردان ارسطو هم همینطور بودند و لذا کتاب از ارسطو باقی ماند. اینکه مصنف تعبیر به «سمع» می کند شاید به این جهت باشدکه حرفهای ارسطو شنیده نشده نه اینکه نوشته نشده باشد بلکه بعد از ارسطو حرفهای او را نوشتند یعنی از خود ارسطو فقط شنیدند.
در گذشته نوشتن نبوده اگر هم نوشتن بوده مخصوص بوده است مثلا فرض کنید مُوبِدان ایران خیلی از آنها فیلسوف بودند و بعضی معتقد بودند که فلاسفه از ایران به یونان رفته است اما نوشته نمی شد. اگر هم نوشته می شد در همان معبد شان گذاشته می شد و در دسترس نبوده است بعدها بعضی از نقلیات را شیخ اشراق شنیده و حکمت اشراق را نوشته وبه قول خودش مطالب فهلویون را جمع کرده است.
«فکل ما یوخذ و یکلّف قبوله من غیر بیان»
این عبارت توضیح «ما اعبر عنه» است.
هر چیزی «مقدمه و قضیه ای» که از جانب معلم القاء می شود و شاگرد تکلیف می شود که این «ما یوخذ» را بدون بیان قبول کند «یعنی بدون تعریف اگر در تصورات است و بدون اثبات اگر در تصدیقات است»
«و هو محتاج الی بیان»
آن شیئی که اخذ می شود احتیاج به بیان دارد اگر چه بیانش نمی آید.
پس سه قیدبیان می کند:
1 ـ یوخذ من غیر بیان.
2 ـ هو محتاج الی البیان.
3 ـ و یقع لمتعلم ظن بتصدیقه.
«و یقع للمتعلم ظن بتصدیقه»
متعلم گمان به تصدیق دارد یعنی گمان موافق با معلم دارد و با معلم همراه است.
«فهو اصل موضوع بالقیاس الی ذلک المتعلم الذی ظن لا بالقیاس الی غیره»
«فهو» خبر برای «فکل ما یوخذ» است.
ترجمه: آن که به این صورت اخذ شده اصل موضوع است اما نسبت به متعلمی که ظنبه وفاق پیدا کرده اصل موضوع است ممکن است نسبت به غیر متعلم ظن به خلاف پیدا کند و نسبت به آن، مصادره شود.
«فاما ان اخذه و هو لا یظن ما یظنه المعلم او یظن خلاف ذلک فهو مصادره»
ضمیر فاعلی «اخذه» به «معلم» و مفعولی به «ما یوخذ و یکلف قبوله و هو محتاج الی بیان» بر می گردد یعنی به دو قید بر می گردد اما قید سوم را با عبارت «و هو لا یظن ما یظنه المعلم» بیان می کند.
تا اینجا بیان اصل موضوع بود اما از اینجا بیان مصادره می کند.
اما اگر معلم اخذ کند آن را و متعلم گمان موافق با معلم ندارد. یعنی اصلا گمانی ندارد یا گمان می کند خلاف آنچه که معلم گفته است. چنین قضیه ای مصادره می شود.
«و المصادره هو ما یقابل ظن المتعلم اما بالسلب بان لا یظن او بالتضاد بان یظن غیره»
«اما بالسلب» مربوط به «مقابله» است و «بان لا یظن» توضیح «بالسلب» است.
مصنف در مورد مصادره توضیح می دهد و می فرماید متعلم با معلم در ظنّی که پیدا میکند مقابله می کند. معلّم، ظن دارد و متعلم مقابله می کند و این مقابله یا به نحو تناقض است «یعنی او ظن دارد و این ظن ندارد» یا به نحو تضاد است «یعنی او ظن به وجود دارد و این، ظن به عدم دارد یا او ظن به حدوث دارد و این ظن به قِدَم دارد» متعلّقِ ظن ها فرق می کند و خود ظن ها امر وجودی اند چون متعلق آنها فرق می کند تضاد دارند.
ترجمه: مصادره در جایی است که با ظن متعلم، مقابله دارد یعنی این قضیه مقابل با ظن متعلّم است یا ظن معلّم مقابل با ظن متعلّم است یا مقابله ظن متعلّم به سلب است به اینکه متعلّم اصلا گمان نکند در حالی که الان گمان دارد. یا مقابله ظن متعلم به تضاد است یعنی معلم غیر از آن چیزی که متعلم گمان کرده گمان کند.
«و ذلک حین یاخذ هذا الذی یحتاج الی بیان اخذا من غیر بیان»
ضمیر «یاخذ» به «معلم» بر می گردد.
اینکه ظن متعلم با ظن معلم، مقابل هم هستند و در نتیجه مصادره درست می شود زمانی است که آن معلم این مطلبی را که احتیاج به بیان دارد اخذ می کند و با اینکه احتیاج به بیان دارد آن را بیان نمی کند در اینصورت مصادره حاصل می شود. پس مصادره در صورتی است که چنین قضیه ای داشته باشیم که احتیاج به بیان داشته باشد ولی معلم، بیان آن را نمی آورد. در چنین قضیه ای اگر ظن بر خلاف بود یا ظن بر وفاق نبود مصادره حاصل است. و اگر ظن بر وفاق بود اصل موضوع است.
«و مما غلّطهم فی امر الاصل الموضوع ما سُمِع انه جعله احد قسمی ما لا وسط له»
ارسطو در تعریف اصل موضوع گفته چیزی است که وسط ندارد و مصادره، حد وسط می خواهد یعنی حد وسط نمی خواهد. در اینصورت کسانی که گفتند اصل موضوع آن است که با اندک تاملی فهمیده شود به این عبارت توجه کردند که ارسطو گفته «حد وسط نمی خواهد» یعنی اگر حد وسط نمی خواهد پس مطلبی آسان است ولی باید مقداری تامل شود.
این کلام ارسطو، این گروه را به اشتباه انداخته و فکر کردند که اصل موضوع حد وسط ندارد ولی با بدیهیات فرق دارد زیرا بدیهیات اصلا احتیاج به تامل ندارد اما اصل موضوع نیاز به تامل اندکی دارد و مصادره نیاز به تامل زیاد دارد. پس گمان این گروه از کلام ارسطو حاصل شده است و اینها را به اشتباه انداخته است.
ولی متوجه نشدند که منظور ارسطو چیست؟ ما در دو جا نیاز به حد وسط نداریم:
1 ـ در قضیه ای که بدیهی باشد اصلا نیاز به حد وسط نداریم نه در این علم و نه در علم دیگر نیاز به حد وسط دارد.
2 ـ قضیه ای که در این علم حد وسط نیاز ندارد یعنی در علم دیگر نیاز به بیان دارد. منظور ارسطو از اینکه اصل موضوع نیاز به حد وسط ندارد این است که در این علم نیاز به حد وسط ندارد. کسی که کلام ارسطو را شنیده فکر کرده که ارسطو می خواهد بگوید در هیچ علمی حدوسط نمی خواهد پس بدیهی است اما بدیهی است که مقداری مبهم شده و با اندک تاملی بر طرف می شود لذا جا دارد اسمش را اصل موضوع گذاشت.
اما مراد این نیست بلکه مراد این است که در این علم احتیاج به حد وسط ندارد ولی در علم دیگر احتیاج به حد وسط دارد که در صفحه 114 سطر 4 بیان شد «التی من حقها ان تبین فی صناعه اخری» که حقِ اصل موضوع یا اصول موضوعه این است که در صناعت دیگر بیان شود پس نیاز به حد وسط دارد ولی در صناعت دیگر بیان می شود.
ترجمه: از چیزهایی که این گروه را درباره اصل موضوع به غلط انداخته است آن چیزی است که از ارسطو شنیده شده که ارسطو قرار داد «ضمیر ـ انه ـ و ضمیر فاعلی در ـ جعله ـ به ارسطو بر می گردد» اصل موضوع را یکی از دو قسم قضایایی که احتیاج به حد وسط ندارند.
«و حسبوا ان معناه لا وسط له فی نفسه»
این گروه گمان کردند که معنای این جمله ارسطو این است که قضیه ای که فی نفسه وسط نمی خواهد یعنی اصلا احتیاج به وسط ندارد. نه فقط در این علم وسط نمی خواهد بلکه فی نفسه به لحاظ ذاتش وسط نمی خواهد.
«و لیس کذلک»
مراد ارسطو از «ما لا وسط» این نیست که «لا وسط له فی العلوم» بلکه مرادش «ما لا وسط له فی هذا العلم» است.
«بل معناه ما لا وسط له فی ذلک العلم»
مراد از «ما» در «ما لا وسط له» اصل موضوع است یعنی اصل موضوع قضیه ای است که حد وسط برایش در همان علم مربوطه نیست و باید در علم دیگر آن حد وسط را جستجو کرد واصل موضوع را ثابت کرد.
«سواء کان له وسط فی علم آخر او لم یکن و لا فی شیء من العلوم وسط»
چه در علم دیگر حد وسط داشته باشد یا در هیچ یک از علوم برای آن وسطی نباشد.
به این عبارت دقت کنیدکه دوبار نفی را آورده و گفته «او لم یکن و لا فی شیء» و این درکلمات ابن سینا زیاد است که نفی را با نفی تاکید می کند یعنی این دو نفی را به منزله اثبات قرار ندهید و نگویید نفی در نفی، اثبات است. زیادی هم قرار ندهید بلکه تاکید قرار دهید چون دو نفی را که آ ورده بر یکدیگر عطف گرفته است. و نفی را بر نفی وارد نکرده تا نفیِ نفی شود.
ترجمه: این قضه ای که به آن برخورد کردیم در این علم وسط ندارد یا اصلا در هیچ یک از علوم «نه در این علم و نه در جای دیگر» وسط ندارد.
در اینجا یک سوال مطرح می شود و آن این است:
سوال: آن که اصلا وسط ندارد اصل موضوع نیست بلکه بدیهی است مصنف الان دو گونه اصل موضوع درست کرد:
1 ـ در این علم وسط ندارد و در علم دیگر وسط دارد. که این، اصل موضوع رایج است.
2 ـ در هیچ علمی حد وسط ندارد. این که در هیچ علمی وسط ندارد بدیهی است نه اصل موضوع. اگر این اشکال را به مصنف کنید اینگونه جواب می دهد:
جواب: بدیهی نسبت به بعضی، اصل موضوع می شود و ما این را در صفحه 111 سطر 15 بیان کردیم « ربما قصر المتعلم عن تصور الاولیات فی العقل اولیه فتصیر الاولیات بالقیاس الیه اوضاعا»
اولیات از قویترین بدیهیات است. پس اصل موضوع می تواند بدیهی باشد به شرطی که متعلّم آن را به طور صحیح نیافته باشد و محتاج به بیان باشد ولی به خاطر حسن ظنش پذیرفته باشد باز هم اصل موضوع است. پس اینگونه نیست که آنچه که احتیاج به وسط ندارد به طور مطلق اسم آن را اصل موضوع قرار دهیم بلکه آن که احتیاج به وسط ندارد ولی برای متعلم مبهم مانده و فکر می کند که احتیاج به بیان دارد ولی ما بیان بر آن اقامه نمی کنیم اینچنین بدیهی، اصل موضوع است. پس اصل موضوع به دو صورت شد:
1 ـ در اینجا حد وسط ندارد اما در علوم دیگر حد وسط دارد.
2 ـ در هیچ جا حد وسط ندارد ولی برای این متعلم مشکل شده و منتظر بیانش بوده و بیانش نیامده است و با حُسن ظن پذیرفته است. پس روشن شد که عبارت مصنف در اینجا مشکلی ندارد.
نکته: حد وسط در تصدیقات روشن است آن چیزی که با اصغر و اکبر مرتبط است را حد وسط می گویند که وسیله اثبات نتیجه است یعنی وسیله اثبات اکبر برای اصغر است. ولی یک معنای لغوی برای حد وسط داریم. مصنف تعبیر به «حد وسط» نمی کند بلکه تعبیر به «وسط» می کند و وسط به معنای واسطه است. در باب تصور برای رسیدن به مجهول، واسطه لازم است که آن معلومات، حد وسط هستند پس وسط اختصاص به باب تصدیق ندارد بلکه حد وسط، رایج است که در تصدیقات گفته شود ولی اگر کلمه «حد» را از لفظ «حد وسط» بر دارید و تعبیر به «وسط» کنید عام است یعنی هر چیزی که بتواند واسطه رسیدن من به مجهول شود را حد وسط می گویند.
در باب تعریفات، جنس و فصل، وسط می شوند. در باب تصدیقات و استدلالات آن حد وسطی که رابط بین اصغر و اکبر است حد وسط می شود. پس کلام مصنف در باب تصور و تصدیق هر دو صحیح است.
«و اعلم ان المقدمات البرهانیه»
در اینجا مصنف دو مطلب را ذکر می کند.
1 ـ مقدمات برهانی چه شرایطی دارند و چه چیز هستند.
2 ـ فرق بین مقدماتی که برهانی نشان داده شدند ولی برهانی نیستند که اسم آن را مغالطه می گذاریم با مقدماتی که مغالطه جدلی هستند چیست؟ خلاصه اینکه مقدماتی که مغالطه برهانی اند با مقدماتی که مغالطه جدلی اند چه فرقی دارند. پس یک بیان برای این است که مقدمات برهانیه چه شرائطی دارد که اگر آن شرائط رعایت نشود مغالطه برهانی درست می شود نه برهان. بحث دیگر این است که مغالطه برهانی با مغالطه جدلی چه فرقی دارد.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.115، س61، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo