< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه اشکال مصنف بر تبیین گروهی از فرق بین اصل موضوع و مصادره که در کلام ارسطو بیان شد./ مبدأ برهان.
«والعجب ممن ظن ان الاصل الموضوع یکون کقولهم فی الهندسه ان الخطوط الخارجه من المرکز الی المحیط متساویه»[1]
بحث در تفاوت اصل موضوع و مصادره داشتیم گروهی گفته بودند اگر قضیه ای که احتیاج به اثبات دارد اثبات نشود ولی با اندک فکری روشن شود اصل موضوع است و قضیه ای که احتیاج به اثبات دارد اثبات نشود ولی با اندک فکری روشن شود اصل موضوع است و قضیه ای که احتیاج به اثبات دارد و اثبات نمی شود و با اندک فکر روشن نمی شود بلکه فکر بیشتر می خواهد مصادره است. تفاوت بین دو قضیه گذاشتند به اینکه قضیه آسان را اصول موضوع گرفتند و قضیه دشوار را مصادره گرفتند. مصنف گفت این تفاوتی که گفتند تفاوت صحیحی نیست. تفاوت مربوط به مخاطبِ این قضیه است نه خود این قضیه. خود قضیه در هر دو در «چه در اصل موضوع و چه در مصادره» یکسان است مخاطبی که این قضیه بر او القاء می شود گاهی با حسن ظن قبول می کند گاهی با تحمیل قبول می کند جایی که با حسن ظن قبول می کند اصل موضوع است و جایی که با تحمیل قبول می کند مصادره است.
حال دوباره به قول همان گروه بر می گردد تا نظر آنها از نقل کند و رد کند آن گروه دو مثال زدند یک مثال را از علوم متعارفه «یعنی بدیهیات» گرفتند که اصلا احتیاج به اثبات ندارد یک مثال را از اصول موضوعه گرفتند یعنی قضیه ای که احتیاج به اثبات دارد ولی با مختصر تنبیه و فکری حل می شود آن دو قضیه عبارت از این است:
1ـ گاهی گفته می شود اگر دو شیء مساوی با شی سوم بودند خود آن دو شیء هم با یکدیگر مساوی اند. دو خط را فرض کنید که هر کدام به صورت جداگانه با خط سومی مساوی اند می فهمیم که خود آن دو هم با یکدیگر مساوی اند هکذا دو مثلث را می بینیم با مثلث سومی مساوی اند نتیجه می گیریم که خود آن دو مثلث هم با یکدیگر مساوی اند.
2ـ در هندسه می گویند خطوطی که از مرکز دایره به سمت محیط دایره خارج می شوند همه با هم مساوی اند یعنی شعاع های دایره با هم مساوی اند. شخص شنونده ممکن است این قضیه دوم را ابتداءً انکار کند ولی با اندک تنبیهی برای او حل می کنیم و انکارش را پَس می گیرد. اینچنین قضیه ای را اصل موضوع می گویند چون با تنبیه مختصری برای متعلم و مخاطب حل می شود آن اولی را که احتیاج به تنبیه نداشت جزء علوم متعارفه و از قضایای بدیهیه قرار می دادند.
ما فعلا در قضیه اولی حرفی نداریم این قضیه اولی را آنها جزء علوم متعارفه و بدیهیات قرار دادند ما هم جز بدیهیات قرار می دهیم لذا در این مساله اشکالی وجود ندارد اما در قضیه دوم که آن را این قائل، جزء اصل موضوع قرار می دهد و دلیلش بر اصل موضوع بودن این است که با تنبیه مختصری می توان مشکل بودن آن را حل کرد. سپس برای برطرف کردن مشکل به اینصورت گفته که پرگاری را بیاور و با پرگار به مخاطب خودت تفهیم کن که تمام خطوط با یکدیگر مساوی اند و او به محض اینکه این پرگار را مشاهده کرد و توضیحِ تو را بشنود آن مشکلی را که در این قضیه داشت از دست می دهد و قضیه برای او واضح می شود که تمام خطوطی که از مرکز دایره به محیط دایره وارد می شوند مساوی اند.
اما چگونه می توان با پرگار تساوی شعاعهای دایره را تفهیم کرد؟ توجه کنید دهانه پرگار را به یک اندازه باز کنید و به شخص می گوییم توجه داشته باش که دهانه پرگار کم یا زیاد نمی شود سپس پایه پرگار را برروی مرکز قرار می دهیم بدون اینکه پایه دیگر پرگار مقداری به سمت داخل یا خارج برود دایره را رسم کن. تمام دور تا دور این دایره با اندازه معینی که این دو پایه پرگار از یکدیگر داشتند رسم شد پس خطوط داخلی آن یکسان هستند. در صورتی که ما ناچار بودیم در یک جای دایره پایه پرگار را بیشتر باز کنیم یا بیشتر جمع کنیم خطهایی که از مرکز به محیط وارد می شدند مختلف بودند و چون ما این کار را نکردیم پس این خطها مساوی اند.
مصنف وارد جواب می شود و این قائل را دو بار خطاب می کند یکبار تعبیر به غافل می کند و یکبار هم تعبیر به ابله می کند.
توضیح عبارت
«و العجب ممن ظن ان الاصل الموضوع یکون کقولهم فی الهندسه ان الخطوط الخارجه من المرکز الی المحیط متساویه»
مراد از «ممن ظن» همان کسانی هستند که حرف ارسطو را به گونه ای معنا کردند و گفتند اصل موضوع عبارت از قضیه ای است که مشکل آن به آسانی بر طرف می شود و مصادره عبارت از قضیه است که مشکل آن به آسانی برطرف نمی شود. کلام اینها در صفحه 113 سطر 10 بیان شد.
ترجمه: عجب از کسی است که گمان کرده اصل موضوع مثل قول مهندسین در هندسه است که می گویند خطوطی که از مرکز تا محیط امتداد داده می شوند مساوی اند.
«خارجه» در علم ریاضی به معنای «امتداد» است اینکه در علم ریاضی گفته می شود «خطی را اخراج می کنیم» به معنای این است که «خطی را امتداد می دهیم» در ما نحن فیه هم اینگونه معنی می شود.
«فان هذا قد یشکل قلیلا»
گوینده اینگونه می گوید که این قضیه نزد بعضی مشکل نیست اما گاهی مشکل می شود یعنی نزد بعضی مشکل می شود و آن وقت که مشکل می شود قلیلا مشکل می شود و به راحتی می توان اشکالش را برطرف کرد.
«و لا یشکل ان المساویه لواحد متساویه»
اما قضیه دوم مشکل نمی شود قضیه دوم این است که مقادیری که مساوی با یک مقدار هستند خود آن مقادیر هم با یکدیگر مساوی اند.
«ثم یکون هذا الاشکال مما یقع بیانه بادنی تامل»
آن مشکلی که در قضیه اول است از چیزهایی است که بیانش و رفع مشکلش با ادنی تامل حاصل می شود. مراد از «بیان»، «رفع مشکل» است و چون مشکلش با ادنی تامل حاصل می شود پس اصل موضوع است نه مصادره.
«قال و ذلک بفرکار یعرف به المتعلم ذلک فیقبله»
آن ادنی تامل را با این عبارت بیان می کند.
«و ذلک»: به معنای وقوع بیان و رفع اشکال است.
«ذلک»: اشاره به قول آنها در هندسه دارد که گفتند «ان الخطوط الخارجه من المرکز الی المحیط متساویه».
ترجمه: و آن وقوع بیان و رفع اشکال به وسیله پرگاری است که متعلم به توسط این پرگار، حقانیت قول مهندسین در هندسه را می شناسد، «بعد از اینکه با پرگار مشکلش حل شد» و قول مهندسین را قبول می کند.
پس این، جزء اصل موضوع می شود که مشکل آن به آسانی پرطرف شد.
صفحه 114 سطر 19 قوله «و لعمری»
اشکال مصنف بر کلام این قائل: مصنف می فرماید گاهی متعلم می خواهد تصور کند و گاهی می خواهد تصدیق کند. تصور، احتیاج به حکم ندارد لذا با حس می توان تصور کرد اما تصدیق، احتیاج به حکم دارد و حکم، کار حس نیست بلکه کار عقل است لذا در جایی که تصدیق می آید باید عقل دخالت کند. مشاهده پرگار به وسیله حس انجام می گیرد. می توان با مشاهده پرگار چیزی را تصور کرد اما نمی توان چیزی را تصدیق کرد. در جایی که می خواهد تصدیق، انجام بگیرد باید عقل دخالت کند بله بعد از اینکه پرگار تصور را ایجاد کرد عقل به فعالیت می افتد و نیتجه ای را که می خواهد بگیرد می گیرد. پس پرگار تصدیق برای ما نیاورد بلکه عقل تصدیق را آورد. کاری که پرگار می کند این است که این شعاعها را به ما نشان می دهد و ما شعاع ها را می بینیم اما دیدن ما فقط به شعاعها تعلق گرفته و نتوانسته تساوی را بیان کند در حالی که قضیه دلالت بر تساوی می کرد. پرگار می گوید خطوطی که رسم می شوند این خطوط هستند که رسم شدند البته خطوط، دیده نمی شوند بلکه فرضاً مشاهده می شوند نه واقعا. مگر اینکه خطوط را بکشیم و آن خطوط را هم با پرگار نمی کشیم بلکه با خط کش می کشیم. کاری که پرگار می کند این است که دهانه آن باز می شود و مشخص می کند که خطها مساوی اند. این تساوی را عقل می فهمد نه حس. البته مطلب دیگری هم هست و آن اینکه به ما گفته می شود خطوطی که از مرکز به سمت محیط خارج می شوند مساوی اند ولو بی نهایت اند یعنی بی نهایت خط می توان از مرکز تا محیط ادامه داد «بنا بر اینکه جزء لایتجزی نداریم هر خطی را که بِکِشید می توان آن خط را به بی نهایت خط، تقسیم کرد. در درون این دایره هر چقدر خط بِکِشید هر کدام به بی نهایت خط تقسیم می شود که همه با هم مساویند این بی نهایت بودن را حس چگونه می فهمد این قضیه نمی گوید «خطوط محدودی که کشیده می شود با هم مساوی اند» این قضیه می گوید «مطلق خطوطی که از مرکز تا محیط می آیند و بی نهایت می باشند مساوی اند» حس چگونه این قضیه را می فهمد. چگونه با پرگار می توان تفهیم کرد که بی نهایت خط با هم مساوی اند. از طرفی این قائل می گوید این خطوط، بالضروره مساوی اند. این ضرورت را هم نه حس می فهمد ونه پرگار می فهمد. مصنف می گوید اگر پرگارِ عقلی هم بود نمی توانست از آن استفاده کند و این دشواری را حل کند.
مصنف می گوید اشکال در جایی دیگر است باید آن را حل کرد زیرا اشکال در این است که آیا دایره در خارج موجود است یا موجود نیست گروهی معتقدند که دایره وجود ندارد و می دانید که اگر دایره نداشته باشیم بقیه اَشکال هم وجود ندارند چون همه اَشکال یا بیشتر اَشکال را از طریق دایره حل می کنند و لذا مصنف در الهیات شفا سعی بر این دارد که دایره را درست کند و به هر صورتی که شده دایره را در خارج موجود کند حتی بنابر قول به جز لایتجزی هم سعی می کند دایره را درست کند در حالی که گروهی معتقدند در آن وقت، دایره درست نمی شود چون اگر اجراء دایره را کنار هم قرار بدهید محیط دایره به صورت دندانه دندانه می شود مصنف سعی می کند بنابراین قول هم دایره درست کند.
در هر صورت اختلاف و شبهه در این است که آیا دایره موجود است یا موجود نیست؟ اگر گفتیم دایره موجود است و برای متعلم تعریف کردیم و گفتیم دایره سطحی است که درونش مرکزی وجود دارد که فاصله مرکز تا محیط در تمام قسمتهای آن سطح یکسان است آیا این متعلم شک می کند تا برای رفع شکش احتیاج به پرگار داشته باشد؟ اصلا شک نمی کند. زیرا اگر شک متعلم در وجود دایره را بر طرف کردید و ثابت کردید دایره در خارج موجود است و سپس سوال کرد دایره چیست؟ وقتی آن را تعریف کردید دیگر شک نمی کند پس احتیاج به پرگار پیدا نمی شود. در چه جایی می خواهید پرگار را بکار ببرید و از آن استفاده کنید؟ در جایی که شک می شود پرگار رافع شک نیست و در جاییی هم که شک نمی شود پرگار مورد حاجت نیست پس از پرگار در کجا استفاده می کنید؟
دقت شود ک این توضیحات طبق ترتیبی که مصنف بیان کرده نبوده.
نکته: اینکه مصنف تعبیر به پرگار عقلی می کند برای مسخره کردن آن شخص است والا پرگار عقلی وجود ندارد.
توضیح عبارت
«و لعمری ان هذا الغافل لو قال ان تَفَهُّمَ هذه القضیه علی سبیل التصور قد ینتفع فیه بالفرکار لکان له معنی»
در اینجا مصنف از این شخص تعبیر به غافل کرده است این غافل اگر می گفت فهمیدن این قضیه هندسی بر سبیل تصور، گاهی در این فهمیدن به وسیله پرگار نفعی باشد در این صورت برای گفته اش معنایی بود.
«فرکار»: معرّب پرگار است در بعضی نوشته ها مصنف تعبیر به «فرجار» می کند یعنی معرّب بودن آن را خیلی غلیظ می کند.
«و اما علی سبیل التصدیق فکیف یمکن ذلک؟»
اما تَفهُّم این قضیه برسبیل تصدیق، چگونه ممکن است به توسط پرگار واقع شود؟
«فانه اذا سمع المتعلم ان الدائره یُعنَی بها شکلٌ خطوطُ مرکزه کذا و سلّمه وحده لم یمکنه ان یضع دائره و خطوط مرکز ها لا کذا»
ضمیر «بها» به «دایره» برمی گردد.
اگر متعلم بشنود که دایره قصد می شود به آن دایره، شکلی که این صفت دارد که خطوط مرکزش اینگونه هستند «که از مرکز تا محیط، به یک اندازه اند» و این تعریف را هم قبول کند بدون پروردگار «مراد از ـ وحده ـ بدون دخالت پرگار است» ممکن نیست متعلم را که دایره ای قرار دهد در حالی که خطوط مرکزش اینگونه «یعنی مساوی» نیستند «یعنی به محض اینکه به این متعلم گفته شود دایره چنین شکلی است و او هم تعریف را قبول کرد هر گاه بخواهد دایره رسم کنید به همین صورت است یعنی نمی تواند دایره را به صورت دیگری بکشد چون دایره را محصور در این تعریف کردیم و اگر به صورت مساوی نکشید خود متعلم می فهمد که این، دایره نیست.
«فیکونَ وَضَعَ دائره لیست دائره»
اگر بخواهد دایره ای را وضع کند که خطوط مرکزش «لا کذا» است نتیجه اش این می شود که دایره ای را کشیده که در واقع دایره نبوده است.
«و هذا لایمکنه ان یشک فیه بعد فرض وضع دائره»
«هذا»: چنین تعریفی که به متعلم القاء می شود.
و این تعریفی که به متعلم القاء می شود ممکن نیست که متعلم را که در این گفته، شک کند بعد از اینکه وضع دایره و وجود دایره را قبول کرد. چون لازمِ بَیِّن دایره این است که خطوطِ شعاعی آن مساوی باشند و چون لازم است، منفک نمی شود و چون بَیِّن است از ذهن، غیب نمی شود پس متعلّم به محض شنیدن این تعریف به این لازم بیّن پی می برد و منتظر پرگار نیست و تخلف هم نمی تواند بکند.
ترجمه: این تعریفی که برای دایره شد «یا این تساوی شعاع ها» ممکن نیست متعلم را که شک در این مطلب کند بعد از اینکه وضع دایره را فرض کرد
«ویکون هذا بیّن الزوم من فر ض الدائره»
«هذا»: تساوی شعاع ها
ترجمه: و این تساوی شعاع ها بیِن اللزوم است از فرض دایره «یعنی همین اندازه که دایره را فرض کرد به طور بیِن لازم است که شعاعهایش را مساوی قرار دهد. یعنی هم لازم است «یعنی تخلف پذیر نیست» و هم بیّن است «یعنی از ذهن شخص غایب نمی شود».
«بل الذی یجب ان یشکل علیه هو انه هل هذا المسمی دایره له وجود ام لیس له وجود»
«ال» در «المسمی» موصوله است یعنی «هل هذا الذی یُسمَّی دایره».
آن که واجب است بر متعلم مشکل شود این است که این تعریفی که شما برای دایره کردید را قبول می کنیم اما آیا چنین دایره ای وجود دارد یا ندارد؟ اگر معلم دایره را برای متعلم تعریف کند در تعریف دایره شک نمی کند ولی سوالی که می کند این نیست که چرا دایره اینطور است؟ آیا دایره اینگونه است که توی معلم گفتی؟ بلکه سوال می کند آیا دایره موجود است یا نه؟ پس اگر شک در قول معلم کند شک در تساوی خطوط نمی کند چون تساوی خطوط، شرط دایره و لازم بیّن دایره است اگر بخواهد شک کند شک در وجود دایره می کند وقتی وجود دایره را اثبات کرد شکی در تعریف دایره نمی کند.
ترجمه: آن که واجب است بر متعلم اِشکال شود این است که این چیزی دایره نامیده می شود برایش وجود هست یا نیست؟
این سوالی که متعلم می کند با پرگار برطرف نمی شود چون ممکن است کسی بگوید این دایره را با پرگار می کشیم و جلوی متعلم قرار می دهیم و می گوییم دایره موجود است؟
جواب این است که وقتی دایره را می کِشیم اگر متعلم طرفدار جز لایتجزی باشد می گوید این شکل به نظر می رسد دایره باشد در حالی که دایره نیست. زیرا محیط دایره به صورت دندانه دندانه است ولی چون اینها به هم نزدیکند فاصله های آنها را چشم تشخیص نمی دهد و چنین نیست که یک خط پیوسته و سطح پیوسته داشته باشند.
«فان بلغ الی ان اُشکِل علیه حال هذه الخطوط بعد ان سمع حد الدائره و فرض ان لها وجودا فالفرکار کیف یصحح الامر العقلی فی الهندسه»
اگر برای متعلم ثابت کردیم که دایره در خارج موجود است و آن را تعریف کردیم ولی در عین حال فهم متعلق اینقدر پایین بود که باز هم شک کرد و گفت نمی دانم آیا این خطوط مساوی اند یا نه؟ در اینصورت آیا می توان با پرگار برای او ثابت کرد یا نه؟ مصنف جواب می دهد که با پرگار عقلی هم نمی توان ثابت کرد چه رسد به پرگار حسی. از طرفی ادعای ما به اینجا محصور نمی شود زیرا ما می گوییم خطوطِ شعاعی که بی نهایتند مساوی اند و بالضروره مساوی اند بی نهایت بودنش و بالضروره بودنش را با پرگار نمی توان ثابت کرد.
ترجمه: اگر متعلم برسد به اینکه مشکل شود بر متعلم حال این خطوط، بعد از اینکه هم تعریف دایره را شنید و هم فرض کرد که برای دایره، وجود هست پرگار چگونه این امر عقلی را در هندسه تصیحح می کند؟ «چون امر عقلی را باید عقل درست کند نه با پرگار و حس.
«و لوکان فرکار عقلی لعزّ ذلک فیه فضلا عن الحس»
«عزّ» به معنای دشوار بودن و سخت بودن است.
«کان» تامه است.
«ذلک»: تصحیح امر العقلی و الهندسه.
ضمیر «فیه» به پرگار برمی گردد.
ترجمه: اگر یک پرگار عقلی، محقق و موجود بود تصحیح از عقلی در هندسه در آن پرگار عقلی دشوار بود تا چه رسد به پرگار حسی.
«فکیف یمکن ان یدل بفرکار جزئی عقلی او حسی الا ان خطوطا محدوده هی متساویه؟»
«کیف» استفهام انکاری است و استفهام انکاری به معنای نفی است لذا جا دارد که بعد از آن لفظ «الا» بیاید یعنی به جای «کیف یمکن» لفظ «لایمکن» بگذار.
اگر مقداری تنزل کنیم می توان به وسیله پرگار گفت خطوطِ محدود مساوی اند ولی ادعای قضیه این نبود که خطوطِ محدود، مساوی اند بلکه خطوط نامحدود را مساوی می کرد. این مطلب را چگونه با پرگار می فهمانید؟ از طرفی هم ادعای ضرورت می کرد این ضرورت را چگونه با پرگار می فهمانید.
مصنف می خواهند دو مطلب دیگر بیان کند و می گوید فرض کن با پرگار توانستیم تساوی خطوطِ محدود را تبیین کنیم اما تساوی خطوطِ بی نهایت را چگونه تبیین می کنید؟ همینطور اینکه این مطلب، لازم ضروری دایره است را چگونه تبیین می کنید؟
«و کیف یلزم من ذلک ان کل خط مما لانهایه له فی لقوه کذلک لزوما ضروریا»
«کذلک»: یعنی مساوی باشند.
چگونه از تساوی خطوطِ محدود، لازم می آید که تمام خطوط که تعدادشان لانهایه له فی القوه است «مصنف تعبیر به ـ فی القوه ـ می کند تا بفهماند این خطوط، قوتاً بی نهایت اند و الا بالفعل، خطوطِ بی نهایت نداریم یعنی هر چقدر آن را تقسیم کنید باز هم قابل تقسیم است و به نهایت نمی رسد پس خطوط، بالقوه بی نهایتند» مساوی باشند و این لزوم، لزوم ضروری باشد.
«یعنی نمی توانید این لازم را با پرگار درست کنید. لازمه تساوی خطوط محدود به وسیله پرگار، تساوی خطوط نامحدود نیست و اینکه این لازمه، لازمه ضروری است را هم پرگار نمی تواند بفهماند.
«فان شک المتعلم فی وجود الدائره شک فی ذلک مع کل فرکار یفرضه»
اگر کسی در وجود دایره شک کند، شک می کند در تساوی این خطوط با هر پرگاری که فرض کند «چه پرگار حسی چه عقلی باشد» یعنی اگر شک در وجود دایره داشت شک در وجود چنین خطوطی خواهد داشت.
«و ان سلَّم وجود الدائره لم یمکنه ـ و قد حدّها ـ ان یشک فی ذلک»
ترجمه: اگر وجود دایره را قبول کرد نمی تواند شک کند در تساوی خطوط.
مشکل و شک در وجود دایره است نه در خطوط لذا اگر وجود دایره و تعریف دایره را داشتیم مشکلی پیش نمی آید این مشکلی که پیش آمده به خاطر این است که در وجود دایره شک داشتیم و چون در وجود دایره شک داشتیم در تساوی این خطوط هم ک پیدا کردیم.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.114، س16، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo