< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان فرق بین اُولویت و اَوَّلیت مبدا برهان نسبت به نتیجه برهان/ مبدا برهان.
«و اذا صدقت النفس بامرین کلیهما لکن صدقت باحد الامرین قبل و بالاخر بعد»[1]
بحث در این داشتیم که برای هر برهانی هم یقین به مبادی لازم است هم یقین به نتیجه لازم است اما یقین به مبادی، اَوّل و اُولی است و اَوّل بودنش معلوم بود و نیاز به توضیح نداشت اما اُولی بودنش نیاز به توضیح داشت و وما وارد توضیح شدیم. توضیحی دادیم که گذشت اما توضیحی که الان می خواهیم تبیین کنیم این است که نفس گاهی به دو چیز تصدیق می کند ولی تصدیق به یک چیز، قبلا انجام می شود و تصدیق به چیز دیگر بعدا انجام می شود یعنی این دو در عرض هم نیستند بلکه در طول هم هستند در چنین حالتی نفس به اَوّلی التفات می کند و وقتی می خواهد دومی را دریافت کند هنوز التفاتش به اولی است. اگر به اینصورت باشد تصدیقش به اَوّلی قویتر است به این معنی که التفاتش در حین تصدیق به دومی هنوز التفاتش به اَوَّلی است قیاس را ملاحظه کنید که چه اتفاقی در نفس ما می افتد. ما به صغری و کبری توجه می کنیم اگر توجه خودمان را از صغری و کبرای برداریم نتیجه نمی گیریم پس باید این التفات و توجهی که به صغری و کبری داشتیم را استمرار بدهیم البته به نفس صغری و کبری توجه داریم ولی به نفس نتیجه توجه نمی کنیم در وقتی هم که نتیجه وارد ذهن ما می شود باز هم توجه ما به صغری و کبری است و هنوز این توجه به صغری و کبرای را استمرار می دهیم تا نتیجه در ذهن ما وارد شود و وقتی وارد شد نتیجه را هم التفات می کنیم. نتیجه، ارتکازاً مورد توجه ما قرار می گیرد بعداً تفصیلا مورد توجه قرار می گیرد وقتی هم تفصیلا در نفس ما قرار می گیرد که کار تمام است و تصدیق اوّلی تمام شد و دوباره تصدیق آن تاکید شد تا به دومی رسیدیم.
اگر تصدیق دومی، حاصل شود در زمانی که دومی را نتیجه می گیریم باز تصدیق به اولی هنوز هست. «این تعبیر را بنده می گویم: گویا التفات به اوّلی دو مرتبه انجام می شود یکبار خودش مورد التفات است یکبار هم در وقتی که نتیجه مورد التفات قرار می گیرد آن مقدمه مورد التفات است یعنی کانّه دوبار تصدیق می شود» چنین تصدیقی اَشدّ از تصدیق دوم است مصنف تعبیر نمی کند به اینکه دوبار تصدیق می شود اینکه ما «یعنی استاد» گفتیم دوبار تصدیق می شود با لفظ «کانّه» آوردیم یعنی گفتیم «کانه دوبار تصدیق می شود» یعنی التفات شما به همان اوّل «یعنی مبادی» است اگر به ثانی التفات می کنید بعد از آمدنش است. به این مناسبت به تصدیق اوّلی، اشد و اُولی به این معنی می گوییم نه اینکه اَشد و اُولی در درجه تصدیق باشد که درجه تصدیق در مقدمات قویتر از درجه تصدیق در نتیجه است و نه به این معنی که در نتیجه تصدیق داریم و ضد تصدیق را که شک است همراه تصدیق کردیم.
پس تصدیق به مقدمه اشد است به این صورت که التفات ما به مقدمه همیشه است و ما التفات به مقدمه را در حین گرفتن نتیجه هنوز داریم چون اگر التفات را از مقدمه بردارید نتیجه نمی آید باید این التفات را اینقدر ادامه بدهید تا نتیجه بیاید.
پس ترتیب به این صورت است که از ابتدا که برهان را شروع می کنیم توجه به مقدمتین است تا وقتی که نتیجه می آید توجه به مقدمتین است وقتی نتیجه را گرفتیم و به مقدمتین حاجتی نداشتیم توجه به نتیجه پیدا می کنیم خالصاً. و الا از ابتدا توجه به نتیجه داشتیم.
توضیح عبارت
«و اذا صدقت النفس بامرین کلیهما»
اگر نفس به هر دو تصدیق کرد نه اینکه با هم تصدیق کرد تعبیر به «کلیهما» می کند نه «معا» چون تصدیق ها طولی اند و عرضی نیستند.
«لکن صدقت باحد الامرین قبل و بالاخر بعد»
اگر به هر دو امر تصدیق کرد به این نحوه که به یکی از این دو که مقدمتین است قبلا تصدیق کرد و به دیگری که نتیجه است بعداً تصدیق کرد «یعنی تصدیق آن، طولی بود»
«کانت النفس تصدّق باحدهما ملتفته الیه نفسه»
«نفسه» برای تاکید ضمیر «الیه» است.
ترجمه: نفس به یکی از این دو امر تصدیق می کند در حالی که نفس به خود آن امر التفات دارد. «در وقتی که دارد نتیجه می گیرد به خود نتیجه هم توجه دارد ولی به مقدمتین هم که غیر نتیجه است توجه دارد ولی وقتی مقدمتین را توجه می کند به خود مقدمتین توجه می کند.
«و بالاخر لیس ملتفته الیه نفسه بل ملتفته الی الاول»
این عبارت عطف بر «باحدهما» است.
نفس در وقتی که به دومی تصدیق می کند و دومی را نتیجه می گیرد ملتفت به خود دومی نیست ملتفت به اوّلی است و در ضمن اوّلی به دومی هم متوجه است یعنی التفاتش به دومی، خالص نیست.
«فکان التصدیق بالاول اشد لهذا المعنی»
تصدیق به اوّلی اشد می شود به خاطر همین معنایی که گفتیم نه اینکه اشد شود به خاطر اینکه دومی مبتلی به شک است و یقین و تصدیقش ضعیف تر است و یا نه به خاطر اینکه یقین و تصدیق به مبادی درجه عالیتر دارد زیرا همان تصدیقی که به مبادی داریم همان تصدیق را هم به نتیجه پیدا می کنیم. ولی چون التفات ما به اَوّلی، مستمر است «و به عبارت مصنف، التفات ما به خود مقدمه است خالصا اما در نتیجه، التفات به نتیجه، خالصا نیست» لذا تصدیق به اوّلی، اشد به حساب می آید.
«فان شوّشک هذا الفصل فدعه فلا کبیر جدوی فیه»
«هذا الفصل» یعنی این بخش که جدای از بخش قبلی مطرح کرده بودیم یعنی از «لما کان البرهان یوقع» که از صفحه 112 سطر 7 تا صفحه 113 سطر 4 بود مراد است البته می توان بر «لیس یجب ان یظن» در صفحه 112 سطر 14 تا صفحه 113 سطر 4 تطبیق کرد که واضحتر است چون فایده زیادی در دومی نیست.
بحث ما در مبادی برهان بود و به مناسبت وارد بحث در اصل موضوع و مصادره شدیم بحث در این نداشتیم که یقین به مبادی با یقین به نتیجه چه حالتی دارد؟ به مناسبت وارد این مباحث شدیم لذا مباحث قبل در ذهن ما با آمدن این مطلب غریبه به هم ریخت و تشویشی برای ما پیدا شد.
مصنف می فرماید اگر این یک صفحه بحث، تو را مشوش کرد و ذهن تو را نسبت به مطالب قبل بهم زد آن را رها کن. و فایده زیادی در آن نیست.
«فلا کبیر جدوی فیه» چه چیزی فایده زیادی ندارد. آیا اینکه یقین ما باید به مبادی، اَوّلی باشد و به نتیجه، ثانی باشد یا به مبادی، قویتر باشد و به نتیجه، آن قوت را نداشته باشد فایده ندارد یا مراد این است که مطرح کردن این مباحث فایده ندارد؟ مصنف نمی فرماید فایده ندارد بلکه می فرماید فایده زیاد ندارد می توان به هر دو صورت گفت:
1 ـ اصلا فایده زیاد ندارد.
2 ـ در اینجا فایده زیاد ندارد.
طبق صورت دوم می گوییم: حرف صحیحی است چون بحث ما بحث دیگری بود شاید در اینجا ضرر هم داشته باشد چون ذهن را بهم ریخت. ولی در هر صورت فایده زیادی ندارد.
اما طبق صورت اول اینطور می گوییم که آیا اصل این بحث در جاهای دیگر فایده زیاد دارد یا ندارد. در اینصورت جواب می دهد که اصل این بحث فایده زیاد ندارد چون بحثی است که قهراً اتفاق می افتد یعنی مطمئناً یقین شما به مبادی، اوّل است و به نتیجه، ثانیا است حال چه ما این مطلب را بگوییم چه نگوییم. مطلب، مطلب مفیدی نیست چه این مطلب را مطرح کنیم چه نکنیم بالاخره طبیعت انسان آن را رعایت می کند وقتی به سراغ برهان می روید پیداست که مقدمه را تصدیق می کنید تا به نتیجه برسید پس تصدیق به مقدمه، اَوّل است و نسبت به نتیجه، ثانی است بنابراین بحث کردن نه تنها در اینجا کم فایده است در جای دیگر هم کم فایده است.
در بعضی نسخه خطی به جای «فان شوّشک» لفظ «فان یشوّش» آمده است ولی «شوشک» بهتر است چون به صورت خطاب است. البته می توان گفت «فان یشوش» خطابی بوده که حذف شده یعنی در اصل «یشوّشک» بوده است چون تعبیر به «فدعه» کرده است.
صفحه 113 سطر 4 قوله «و اعلم»
در تعلیم اول ارسطو بین اصل موضوع و مصادره فرق گذاشته شده است بعضی کلام ارسطو در تعلیم اول را دیدند و فرق را تبیین کردند ولی تبین آنها آن چیزی نبود که ارسطو می گفت یک نکته ای را غفلت کردند و در تفسیر کلام ارسطو نیاوردند و همان مطلب باعث شد که مصنف بر آنها اشکال کند. مصنف ابتدا کلام ارسطو را نقل می کند سپس گمان بعضی را که از کلام ارسطو مطلب را درست نفهمیدند می آورد بعداً کلام آنها رد می کند.
بین کلام ارسطو: ارسطو بین اصل موضوع و مصادره فرق می گذارد ابتدا اینطور گفته می شود که معلّم گاهی مقدمه ای را که اخذ می کند تبیین و استدلال هم بر آن می کند در اینصورت متعلّم این قضیه را می پذیرد اما گاهی معلم قضیه ای را که بیّن نیست را می آورد و با استدلال آن را مبیّن نمی کند در اینصورت این قضیه نه بیّن است و نه مبیّن است. این قضیه را به متعلم القاء می کند. متعلم دو حا لت پیدا می کند:.
1 ـ یا هیچ گمانی بر خلاف حرف معلّم برای او پیدا نمی شود .
2 ـ یا برای او گمانی بر خلاف حرف معلّم پیدا می شود.
به عبارت دقیق تر بعد از اینکه این قضیه را از معلّم می شود یا به این قضیه گمان پیدا می کند همانطور که معلّم توضیح داد «چون دلیل، اقامه نشده نمی گویند یقین پیدا می کند بلکه می گوید گمان پیدا می کند» این گمانش دو صورت دارد:
1 ـ یا گمانی است که طبق برداشت معلم است 2 ـ یا طبق برداشت معلم، گمان پیدا نمی کند وقتی که طبق برداشت معلم، گمان نکرد یا واقعا همین است که اصلا گمان پیدا نمی کند یا گمان به خلاف پیدا می کند بالاخره به آنچه که معلّم گفته گمان پیدا نمی کند.
در جایی که طبق حرف معلم گمان می کند اصل موضوع است و در جایی که طبق حرف معلم گمان نمی کند به هر دو حالتش مصادره است.
مصنف اصل موضوع و مصادره را در خود قضیه جستجو نمی کند در حالت متعلّم جستجو می کند مصنف می گوید نگاه کن حالت متعلّم چیست؟ یعنی متعلّم، آن گمان معلّم را دارد یا ندارد؟ اگر گمان معلم را داشت اصل موضوع است و اگر نداشت مصادره می شود.
تبیین بعضی از بیان ارسطو: کسانی که حرف ارسطو را شنیدند اختلاف را در آن حالت متعلّم قائل نشدند. اختلاف را در خود قضیه قائل شدند و گفتند قضیه اگر طوری است که به آسانی فهمیده می شود اصل موضوع گویند و اگر طوری است که به آسانی فهمیده نمی شود یعنی قابل انکار است مصادره گویند یعنی این گروه اختلاف را در خود قضیه بردند.
بیان اشکال مصنف به تبیین بعضی، از بیان ارسطو: در حالی که ارسطو، اختلاف را در شخص متعلّم برده است اگر اختلاف در قضیه باشد مطلق متعلّم این قضیه را یا اصل موضوع یا مصادره می د اند یعنی بین متعلّم ها نمی توان تفصیل داد. این قضیه برای همه افراد اصل موضوع است یا برای همه افراد مصادره است. اما اگر، اختلاف در متعلّم باشد به اینصورت می شود که ممکن است این قضیه برای این متعلّم، اصل موضوع باشد برای یک متعلّم دیگری که دقیق تر فکر می کند و خیلی به استادش اعتماد ندارد مصادره باشد. یعنی یک شخص خوش باور است و زود قبول می کند برای آن شخص این قضیه اصل موضوع می شود اما برای دیگری که این قضیه را قبول نمی کند مصادره می شود.
توضیح عبارت
«و اعلم انه لما سُمع ما قیل فی التعلیم الاول»
جواب «لمّا» عبارت «ظنوا » است که در سطر 10 میآید.
ترجمه: چون که شنیده شد آنچه در تعلیم اول گفته شده بود «یعنی کلام ارسطو به گوش بعضی رسید» چنین گمان کردند.
«حیث قیل ما قیل»
آنچه که گفته شد این است.
«فجمیع التی یاخذها و هی مقبوله من حیث لم یبیّنها»
از اینجا کلام ارسطو است.
ترجمه: تمام قضایای که معلّم اخذ می کند و آن فضایا مقبول اند «نه اینکه بیِّن و مبیَّن باشند» از آن حیثیتی که این قضیه اثبات نشده قبول است. «ممکن است این قضیه را از یک جهتی اثبات کرده باشند در اینصورت، مبیّن می شود اما با انیکه مبیّن نشده با وجود این، مقبول شده است یعنی متعلّم قبول کرده. اما چگونه قبول کرده است؟ آیا به اینصورت قبول کرده که گمان کرده به آنچه که معلّم گفته است یا قبول کرده بدون اینکه گمان معلم را گمان کند. در وقتی که گمان معلّم را گمان نکرده یا اصلا گمان برای او پیش نیامده یا گمان به خلاف معلم برای او پیش آمده است».
«ان کان اخذه لما هو مظنون عند المتعلم»
اگر اخذ معلّم تعلق گرفته به قضیه ای که آن قضیه عند المتعلّم، مظنون است یعنی متعلم هم گمانی مانند گمان معلّم به آن قضیه دارد.
«فانما یضعها و ضعا»
این متعلّم آن قضیه را وضع می کند و اصل موضوع قرار می دهد.
«و هی اصل موضوع اعنی الوضع لا علی الاطلاق»
در نسخه خطی «اعنی الموضوع» آمده و ظاهراً بهتر است چون هماهنگ با عبارت قبل است یعنی «و هی اصل موضوع اعنی الموضوع لا علی الاطلاق».
«لا علی الاطلاق» قید موضوع است می خواهد بگوید این، اصل موضوع است ولی اصل موضوع علی الاطلاق نیست.
«اصل موضوع علی الاطلاق» قضیه ای است که برای همه اصل موضوع است یعنی همه به آن ظنّی مطابق با ظن معلم دارند. این، شدنی نیست زیرا افراد مختلفند بعضی ممکن است ظن پیدا کنند و بعضی ممکن است ظن پیدا نکنند زیرا بعضی خوشبین هستند و زود قبول می کنند اما بعضی خوشبین نیستند و زود قبول نمی کنند.
«لکنها عند ذلک فقط»
بلکه اصل موضوع است نزد این متعلّم فقط.
پس اینطور شد که ارسطو می گوید اگر قضیه ای مظنون عند المتعلم شد و متعلّم همان گمانی را پیدا کرد که معلم پیدا می کرد این، اصل موضوع است ولی اصل موضوع علی الاطلاق نیست تا نزد همه اصل موضوع باشد بلکه اصل موضوع نزد این متعلم خاص است نه مطلقا»
تا اینجا در صورتی که ظن متعلم مانند ظن معلم باشد.
«فأمّا ان هو اخذه من حیث لیس له فیه بعینه و لا ظن واحد»
ضمیر «له» به متعلم و ضمیر «بعینه» و «فیه» به قضیه بر میگردد.
از اینجا صورت دوم را بیان می کند که متعلّم، قضیه را اخذ کند اما نه با آن ظنّی که معلّم القاء کرده است بلکه یا بدون هر نوع ظنی اخذ کند یا با ظن مخالف اخذ کند که توضیح آن گذشت. اینکه هیچ ظنی ندارد را با این عبارت بیان می کند و اینکه ظن مخالف داشته باشد را با عبارت بعدی می گوید.
ترجمه: اگر معلّم این قضیه را اخذ کرده از این جهت که نیست برای متعلم در این قضیه همین قضیه، هیچ ظنی نیست و ظن واحدی هم نیست «مصنف می خواهد بیان کند که هیچ ظنی نیست. مصنف وقتی می خواهد بگوید هیچ ظنی نیست «لا» را تکرار می کند یعنی به جای «لیس له فیه بعینه ظن واحده»، «لا» را تکرار می کند و می گوید «لیس له فیه بعینه و لا ظن واحد»
«او من حیث ظنه علی ضد»
یا معلم اخذ کرد این قضیه را در حالی که معلّم، ظن بر ضد داشت.
«فانما یصادر علیه مصادره»
در صورت دوم که ظن متعلم مانند ظن معلم نباشد به دو فرضش حکمش این است که معلّم، مصادره بر این مطلب می کند.
خلاصه کلام ارسطو تا اینجا کلام ارسطو تمام شد. ارسطو اینطور گفت که اگر معلم، قضیه ای را اخذ کند و متعلّم در آن ظن موافق داشته باشد این قضیه، اصل موضوع است لا علی الاطلاق بلکه نزد این متعلم اصل موضوع است ولی اگر معلم قضیه ای را اخذ کرد در آن قضیه، متعلّم حتی ظن واحد هم نداشت یا ظن بر خلاف داشت در اینصورت آن قضیه، مصادره است.
نکته: گاهی گفته می شود مصادره در مطلوب است به معنای این است که مطلوب را در دلیل اخذ کردند. ما نحن فیه از این قبیل نیست بلکه مصادره در ما نحن فیه در مقابل اصل موضوع است یعنی مطلبی را که بیّن و مبیّن نیست الان، مبیّن نمی کند به امید اینکه بعداً مبیّن می کند.





[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.113، س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo