< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اولویت مبدا برهان نسبت به نتیجه برهان/ مبدا برهان
«و لیس یجب ان یظن ان کل شیئین یقال ان احدهما اولی بامره من الاخر»[1]
گفتیم مبادی برهان باید نسبت به نتیجه برهان اولویت و اولیت داشته باشند یعنی هر دو یقینی است ولی مقدمه اولاً یقینی است و نتیجه، ثانیا یقینی می شود همچنین مقدمه در یقینی بودن اُولی است و نتیجه، آن اولویت را ندارد.
اولیت مبدأ احتیاج به توضیح ندارد زیرا روشن است که وقتی ما مبدئی را سبب برای رسیدن به نتیجه ای قرار می دهیم آن سبب، اول می شود و آن نتیجه و مسبب، ثانی می شود همیشه صغری و کبری اوّل در ذهن می آیند و یقینی می شوند بعداً به کمک آنها نتیجه در ذهن می آید و یقینی می شود پس مبادی برهان در باب یقین اولویت دارد.
اولویت مبدأ نسبت به برهان: به نظر می رسد که منظور از اولویت این است که یقینی که ما در مبادی داریم باید درجه عالیتری باشد از یقینی که ما در نتیجه داریم یعنی در برهان شرط می شود که یقین ما در مبادی درجه اش عالیتر باشد از یقین ما در نتیجه. در حالی که این شرط را در برهان نداریم پس مراد از اولویتی که در اینجا گفته شده چه نوع اولویتی است؟ مصنف با این عبارت توضیح می دهدکه مراد از اُولی چیست؟
گاهی گفته می شود این سواد اُولی از آن سواد است یعنی در سوادیت اُولی است. علتش این است که یک سواد، نقص دارد و سواد دیگر، نقص ندارد به آن سوادی که نقص ندارد می گوییم اُولی است. گاهی از اوقات یک سواد، مخالطتِ ضد دارد یعنی بیاض در او داخل شده است. یک سواد دیگر داریم که ضد در آن مخالطه نکرده می گوییم آن سواد دیگر اُولی است. اما گاهی که گفته شود این سواد اُولی از آن سواد است به خاطر این نیست که ضدی مخالطه کرده باشد بلکه نفسا بدون مخالطه، قویتر از دیگری است مثلا بعضی از سیاه ها مقداری کِدر است ولی بعضی برّاق است. فرض کنید می گوییم این براق ها در سوادیت قویتر است.
آیا اولویتی که در اینجا می گوییم اینگونه است؟ ما می گوییم یقینی که در مبادی وجود دارد باید اُولی باشد از یقینی که در نتیجه است. آیا مراد ما این است که از یقین در نتیجه باید ناقص باشد یا یقین در نتیجه باید با ضد یقین که مثلا شک است مخالِط باشد. یعنی وقتی می گوییم یقینی که به مقدمات داریم اُولی است منظور این است که مقابلش که یقین به نتیجه است اُولی نیست به این معنی که نقص دارد یا مخالطه شک دارد؟
مصنف می فرماید این، مراد نیست. همه جا معنای اُولی این نیست که طرف مقابلش ناقص است یا طرف مقابلش مخالطه ی ضد دارد بله در بعضی موارد معنای اُولی اینطور است و لذا فکر نکن در ما نحن فیه هم اینگونه است.
بیان معنای اولویت در برهان: آنچه که در نتیجه به وسیله مبادی حاصل می شود در مبادی بنفسها موجود است. ما فرض کردیم مبادی، علوم متعارفه و بدیهیه هستند. یقین در آنها سبب نداشت یعنی با حد وسط، یقین در آنجا را درست نکردیم بلکه به خود این مقدمات یقین داشتیم.
اما در نتیجه اینطور نیست ما به خود نتیجه یقین نداریم بلکه یقین را از مقدمات استفاده کردیم پس یقین، هم در مقدمات هست هم در نتیجه هست ولی در مقدمات، بنفسِ مقدمات است و در نتیجه به نفس نتیجه نیست بلکه از جای دیگر حاصل است چون یقین در مقدمات آن چنان است به آن، اُولی گفتیم نه به خاطر اینکه در نتیجه، یقین ما ضعیف باشد یا یقین ما مشوب به شک باشد بلکه به خاطر اینکه یقین ما در نتیجه مستفاد است و در مبادی، مستفاد نیست.
اما معنای اَوَّلیت هم تقریبا همین است پس باید بین اَوَّلیت و اُولویت فرق گذاشته شود. مصنف وارد فرق این هم می شود که در ادامه توضیح داده می شود.
توضیح عبارت
«و لیس یجب ان یظن ان کل شیئین یقال ان احدهما اولی بامر من الآخر فهو لنقص فی الاخر او لمخالطه من الضد للآخر»
ضمیر «هو» به اولویت بر می گردد.
بارها عرض کردیم که «لیس یجب» در عبارات مصنف دو معنا دارد.
1 ـ «واجب نمی باشد». که مفهوم دارد یعنی جایز می باشد.
2 ـ «نباید». یعنی مصنف که خواسته این کلمه فارسی را به صورت عربی بیاورد تعبیر به «لیس یجب» می کند یعنی اصطلاح فارسی که تعریب شده است. مراد از «لیس یجب» در اینجا معنای دوم است.
ترجمه: نباید گمان شود که هر دو شیئی که گفته شود یکی به داشتن امری اُولی از دیگری است «مراد از این امر، یقین است یعنی مبادی در داشتن یقین، اُولی از نتیجه هستند ما الان این مطلب را گفتیم مبادی در اینکه صاحب یقین هستند اُولی از نتیجه هستند» که این اولویت یکی به خاطر نقص در دیگری است یا به خاطر اینکه دیگری مخالطه در ضد دارد «یعنی نباید فکر کرد که ضد در آخری مخالطه کرده پس اَوَّلی اُولی است چون ضد در آن مخالطه نکرده است بله در سواد اینطور است که وقتی می گوییم این سواد، اُولی است یعنی دیگری یا ناقص است یا مخلوط به بیاض است. ناقص بودن با مخلوط به بیاض بودن دو تا است. زیرا یکبار ممکن است سیاهیِ خالص باشد اما خیلی پررنگ نباشد.
اگر در نسخه ای «المخالطه» است عطف بر «نقص» گرفته می شود تا لام در «لنقص» بر آن داخل شود و اگر «لمخالطه» باشد عطف بر «لنقص» است.
«کما یظن من ان الاولی بالسوادیه ما شارک فی نفس السواد و کان ازید سوادیه»
«من» بیان از «ما» در «کما یظن» است. ضمیر «کان» به «اولی بسوادیه» بر می گردد.
مثل آنجا که گمان می شود «مراد از ـ ما ـ در ـ کما یظن ـ کنایه از ـ جا ـ است» که عبارتست از اینکه اولی به سوادیت چیزی است که با دیگری در داشتن سیاهی مشارک باشد ولی این اولی به سوادیت، ازید سوادیه باشد.
«فیکون الآخر ازید بیاضیه»
دیگری بیاضش مقداری بیشتر می شود چون مخلوط با مضاد شده در اینصورت اُولی به سوادیت می شود.
«حتی یکون الشیء انما یکون اولی بالصدق اذا کان الآخر اولی باللاصدق فیخالطه شی من الکذب»
عبارت «کما یظن ... ازید بیاضیه» را ندیده بگیرد که این جمله مرتبط به آنجا می شود.
ترجمه: اینچنین نیست که اگر می گوییم که در صدق یا یقین، مقدمات اُولی از نتیجه هستند اینطور نیست که مراد ما این باشد که صدق و یقین در مقدمات خالص است و در نتیجه، صدق و یقین مشوب است یعنی اینطور نیست که یقین مشوب به شک است و صدق هم مشوب به کذب است. پس نباید آنچنان گمان شود تا نتیجه گرفته شود «حتی یکون الشیء....».
یعنی وقتی می گوییم فلان چیز اُولی به صدق است اینطور گمان نکنید که این شیء مثلا در اینجا مقدم است پس اُولی به صدق است زمانی که نتیجه اُولی به لا صدق است. اینطور نیست که اگر گفتیم مقدمه اولی به صدق است منظور این باشد که مقدمه اُولی به صدق است و نتیجه اولی به لا صدق است. تا بگوییم پس با آن آخر «که نتیجه است» شیئی از کذب مخالطه دارد. مراد از اولویت اینطور نیست.
«بل قد یقال ان کذا اولی بکذا من کذا اذا کانا فی طبیعه سواء لکن احدهما له الامر فی نفسه اولا و للآخر بعد»
گاهی گفته می شود «ان کذا اولی بکذا من کذا» به معنایی که مخالطه نباشد. ضمیر «کانا» به «کذا» در «ان کذا» و «من کذا» بر می گردد. بعد از کلمه «للاخر بعد» کلمه «ثانیا» را در تقدیر می گیریم.
کلمه «قد» در «قد یقال» برای تقلیل است یعنی دو قسم درست می کند یک قسم «قد یقال ان احدهما اول بامر آخر» در سطر 14 درست می کند و یک قسم «قد یقال ان کذا» در سطر 17 درست می کند.
ترجمه: گاهی گفته می شود که مبادی اُولی به یقین هستند از نتیجه «مراد از کذا ی اَوَّلی، مبادی است و مراد از دومی، یقین است و مراد از سومی، نتیجه است» زمانی که مبادی و نتیجه در طبیعت مساوی باشند ولی یکی از این دو مبادی امر «یعنی یقین و صدق» برایش فی نفسه است اولا و دیگری «نتیجه» باواسطه مبادی، صاحب یقین شده به همین جهت گفته می شود اَوَّلی به داشتن یقین اُولی از دومی است.
صفحه 113 سطر 1 قوله «و اذا صدقت النفس بامرین کلیهما»
دوباره این مطلب را توضیح می دهد تا فرق بین اَوّل و اُولی روشن شود.
وقتی می گوییم علت، اَوَّل است و معلول، دوم است چند تا معنی دارد:
معنای اول: علت، در زمان اَوَّل است و معلول، در زمان دوم است.
این معنی، صحیح نیست، بلکه اگر علت، ناقصه باشد ممکن است که علت در زمان اول باشد و معلول نیاید اما در زمان بعدی که علتِ ناقصه، علت تامه می شود معلول هم می آید. اما اگر علت، علت تامه باشد اختلاف زمانی بین علت و معلول نیست در همان زمانی که علت، حاصل است معلول هم حاصل است گفتیم وقتی ید حرکت می کند در همان لحظه کلید حرکت می کند اینطور نیست که ابتدا ید حرکت می کند بعدا کلید حرکت کند پس علت، اَوَّلیت زمانی نسبت به معلول ندارد.
معنای دوم: اولیت به معنای اینکه یکی بی وا سطه است و یکی با واسطه است. مثلا علت، فلان چیز را بی و اسطه دارد ولی معلول، فلان چیز را باواسطه ی علت دارد البته ممکن است خود علت هم معلولِ ما قبل خودش باشد در اینصورت آن علت هم همین حکم را دارد، به لحاظ معلول بودنش بعداً دارد اما به لحاظ علت بودنش، اوّل دارد.
و لی ما علت را معلولِ علت دیگر لحاظ نمی کنیم. حال اسم آن را تقدم ذاتی یا تقدم رتبی یا تقدم بالوجوب یا تقدم بالوجود بگذار. در علت تامه و معلول هر چهار نوع تقدم را گفتند البته تقدم بالوجود را غالبا در علت ناقصه بکار می برند و می گویند وجودش تقدم بر وجود معلول دارد کاری به زمان ندارد. تقدم بالوجوب مخصوص به علت تامه است اما تقدم بالوجود هم در علت تامه هم در علت ناقصه می آید.
در ما نحن فیه می گوییم علت در داشتن چیزی، اوّل است و معلول، ثانی است چون علت، آن چیز را بی واسطه دارد و معلول آن چیز را با واسطه دارد.
اولویت هم با بیانی که مصنف فرمود به همین صورت بود پس چه فرقی است؟ تا اینجا مصنف اولویت را بیان کرد ما الان اولیت را معنی می کنیم می بینیم اولیت با اولویت یک معنی پیدا کرد باید فرق گذاشته شود.
بیان فرق بین اولیت و اولویت: مصنف عبارت را عوض می کند و می گوید ما ابتدا به علت ملتفت می شویم بعدا به معلول، ملتفت می شویم وقتی داریم به علت ملتفت می شویم به معلول، التفاتی نداریم ولی وقتی به معلول ملتفت هستیم التفات ما به علت هم هست به هیمن جهت التفات ما به علت شدیدتر است از التفات ما به معلول، گویا التفات ما به علت خالص است و کاملا خود علت را مطالعه می کنیم ولی وقتی معلول را مطالعه می کنیم چون معلول آنچه را که دارد از علت دارد التفات ما به معلول، خالصِ خالص نیست بلکه التفات به علت هم در ضمن آن است.
این فرق اگر چه ممکن است به اول و ثانی بر گردد ولی فرق مختصر با آن دارد که همان فرق مختصر برای ما کافی است. اگر چه التفات شما به علت، اوّل است و التفات به معلول، ثانی است ولی التفات شما به علت شدیدتر است و به معلول ضعیف تر است.
پس اولیت و اولویت است یعنی التفات من به علت، اوّل است و التفات من به معلول، دوّم و به واسطه است این بیان اوّل و ثانی بود و همینطور التفات من به علت، خالص است و التفات من به معلول خالص نیست. وقتی که به معلول توجه دارم علت را هم نگاه می کنم.
نکته: این عبارت «و اذا صدقت» را فرق بین اولویت و اولیت گذاشتیم البته خود مصنف هیچ اشاره ای نکرده. لذا شاید کسی بگوید این عبارت تاکید برای مطلب قبل است و مطلب قبل را تکرار می کند تا تاکید بیشتری کند چون قانون مصنف این است که اگر مطلب، سنگین باشد عبارت را عوض می کند و با بیان دیگری می آورد ولی از این تکراری که مصنف کرده این فایده بدست می آید که بین اولیت و اولویت فرق است ولو تصریح به این مطلب نکرده است.





[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.112، س14، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo