< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مبدء برهانی که در یک علم مخصوص مطرح است/ بیان مبدأ برهان.
«و مبدأ البرهان بحسب علم ما یجوز ان یکون ذا وسط فی نفسه»[1]
بیان کردیم مبدأ برهان دو قسم است:
1 ـ مبدأ برهان به حسب علم.
2 ـ مبدأ برهان به حسب علم مّا.
قسم اول مقدمه ای بود که در هر علمی می توانست مقدمه برهان واقع شود قسم دوم مقدمه ای بود که در علم مخصوص می توانست مقدمه برهان واقع شود. قسم اول را گفتیم باید بدیهی باشد و ذات وسط نیست یعنی طوری نیست که با حد وسط اثبات شود چه حد وسطی که مفرد باشد چه حد وسطی که قضیه باشد. یعنی لازم نیست حکمی را «مراد از حکم، محمول است» که در این مبدأ آمده برای موضوعش اثبات کرد. بلکه مطلبی ثابت است و احتیاج به حد وسط ندارد. حال می خواهیم وارد بحث در قسم دوم شویم.
بیان مبدأ برهان به حسب علم معیّنی: آن مبدئی است که در علم خاص مورد استفاده واقع می شود مثلا در علم ریاضی مورد استفاده قرار می گیرد. این صورت، جایز است که دارای حد وسط باشد. تعبیر به «یجوز» می کند تا بفهماند این قسم هم می تواند بدیهی باشد و احتیاج به حد وسط نداشته باشد.
در صورت که چنین مبدء برهانی بدیهی باشد ما بحثی نداریم.
اما در جایی که نظری باشد باید چه کار کنیم؟ ما می خواهیم در باب مخصوصی برهانی را اقامه کنیم و در این باب باید از این مقدمه استفاده کرد مثلا می خواهیم ثابت کنیم که این شیء احتیاج به فاعل و علت دارد. احتیاج به علت داشتن مخصوص علم الهی است. این مطلب در علم الهی اثبات می شود ولو ممکن است در جاهای دیگر از این قاعده استفاده کرد ولی اصل موضع بحث آن، علم الهی است که هر معلولی احتیاج به علت دارد. ما می خواهیم در علم الهی ثابت کنیم جسم احتیاج به علت دارد باید یک مقدمه ای را بکار برد. به این صورت گفته می شود «جسم، مرکب است» و «هر مرکب، علت می خواهد» نتیجه گرفته می شود که «جسم، علت می خواهد» مقدمه اول این قیاس نیاز به اثبات دارد زیرا گفته می شود جسم به چه دلیل، مرکب است؟ اما کبری که می گوید «هر مرکبی احتیاج به علت دارد» را می توان گفت بدیهی است.
دلیل این را در آن باب که بحث می شود جسم، علت می خواهد آورده نمی شود بلکه دلیل آن را در علم دیگری «مثلا در علم فوق» آورده می شود. یا دلیل آن باید در علمِ همراه بیاید مثلا بحث در ریاضی است و علمی که همراه با ریاضی است علم طبیعی می باشد دلیل این مطلب باید در علم طبیعی آورده شود. یا در علم ما فوق ریاضی باید آورده شود که علم الهی می باشد. یا دلیل در همین علم می آید مثلا وقتی علم الهی خوانده می شود و مقدمه ای را نمی توان در علم فوق ثابت کرد و علم همراه ندارد باید این مقدمه در خود همین علم ثابت شود ولی در این باب که مورد بحث است اثبات نمی شود بلکه در باب دیگر اثبات می شود. ما در علم الهی در آن بابی که می خواهیم ثابت کنیم جسم احتیاج به علت دارد بحث از ترکیب جسم نمی کنیم. ترکیب جسم را در یک باب دیگر از ابواب الهی اثبات می کنیم و می گوییم جسم مرکب از هیولی و صورت است.
و هر مرکَّبی، مرکِّب و فاعل می خواهد پس جسم هم مرکّب می خواهد و استدلال، تمام می شود. در حالی که مقدمه اول احتیاج به حد وسط داشت و این حد وسط در جای دیگر ثابت شد و جای دیگر یا علم فوق است یا علم همراه است یا باب دیگری از همین علم است.
سوال: این مقدمه ای که باید اثبات شود و در جای خودش هم اثبات می شود اما الان ما بدون اثبات آن را مورد استفاده قرار می دهیم اسمش چیست؟ آیا اصل موضوعی یا مصادره یا ... است.
توضیح عبارت
«و مبدأ البرهان بحسب علم ما یجوز ان یکون ذا وسط فی نفسه»
این عبارت عطف بر «و مبدأ البران بحسب العلم مطلقا» در سطر 4 است مبدأ برهان به حسب علم خاصی جایز است که حد وسط لازم داشته باشد یعنی جایز است که نظری باشد و احتیاج به دلیل داشته باشد. و جایز است که بدیهی باشد و احتیاج به دلیل نداشته باشد.
«فی نفسه»: یعنی اگر به خود آن نگاه کنی می بینی احتیاج به استدلال دارد. اما اگر به رفتار ما نگاه کنی می بینی احتیاج به استدلال ندارد چون رفتار ما این است که آن را حواله به جای خودش می دهیم و می گوییم استدلال آن را در جای خودش بخوان. یعنی الان احتیاج به استدلال ندارد نه اینکه در اصل احتیاج به استدلال نداشته باشد زیرا در اصل احتیاج به استدلال دارد. پس معلوم شد «فی نفسه» احتراز از چه چیز است؟ احتراز از آن بنایی است که گذاشتیم چون بنا این شد که این مقدمه در جای دیگر مورد استدلال قرار بگیرد و به خاطر بنای ما الان ا حتیاج به استدلال ندارد.
«لکنه یوضع فی ذلک العلم وضعا»
مصنف با این عبارت، اشاره به اصل موضوعی می کند.
ترجمه: لکن این مبدأ «که باید اثبات شود و برهان بر آن اقامه شود» وضع و نهاده می شود «و پذیرفته می شود» در همان علمی که مورد بحث است به صورت وضع و قرار داد «یعنی بنا می گذاریم این مقدمه را بدون استدلال بپذیریم و به همین جهت می گوییم آن را اینگونه وضع می کنیم»
«و لا یکون له فی مرتبته فی ذلک العلم وسط»
ضمیر «له» به مبدأ بر می گردد. «وسط» اسم «لا یکون» است.
ترجمه: برای این مبدأ حد وسط وجود ندارد «نه اینکه اصلا حد وسطی وجود نداشته باشد بلکه حد وسط وجود ندارد» در مرتبه ای که در این علم پیدا کرده به عبارت دقت کنید که از آن به دست می آید که در خارجِ علم، ممکن است حد وسط داشته باشد یعنی در این باب از علم که مورد بحث است احتیاج به حد وسط ندارد اما در علم دیگر ممکن است حد وسط داشته باشد و در باب دیگر از همان علم هم ممکن است حد وسط داشته باشد و تعبیر مصنف، تعبیر جالبی است که دو مطلب را افاده کرد یعنی هم در علم دیگر ممکن است آن را اثبات کرد و هم در این علم ولی در باب دیگری ممکن است آن را اثبات کرد ولی در این باب از این علم اثبات نمی شود.
ترجمه: برای این مبدأ در مرتبه ای که در این علم دارد «یعنی در بحثی که در این باب می شود» وسطی نیست «بلکه وسطش یا در علم دیگر است یا در مرتبه دیگر از همین علم است»
«بل اما ان یکون وسطه فی علم قبله او معه»
بلکه وسط در علمی است که آن علم یا قبل از این علم است «یعنی ما فوق این علم است» یا همراه این علم است «مثلا استدلال بر یک مطلب در علم ریاضی را در علم ما فوقش که الهی است آورده می شود یا در علم طبیعی که علمِ همراه ریاضی است آورده می شود یا استدلالش در علم ریاضی در باب دیگر آورده می شود.
«او یکون وسطه فی ذلک العلم بعد تلک المرتبه کما ستعرف الحال فیه»
یا وسطِ آن در همین علم می آید ولی بعد از این مرتبه می آید مثل اینکه جسم مرکّب از ماده و هیولی است که این در مرتبه دیگری از علم الهی بحث می شود یا مثلا در مقاله اولی کتاب تحریر اقلیدس، قضیه ای وجود دارد و ادعا می کند این قضیه بدیهی است مرحوم خواجه می فرماید این قضیه بدیهی نیست و باید اثبات شود و می فرماید جای اثبات آن در اینجا نیست. اینجا این قضیه را بپذیر تا بعداً در جای خودش اثبات کنیم. اقلیدس 28 قضیه می آورد بعد از قضیه 28، مرحوم خواجه می فرماید الان وقت این است که آن قضیه ای را که می گفتم نظری است اثبات کنم و با 8 بیان اثبات می کند که چون جای آن نبوده آن را پذیرفته «چون مقدماتی برای اثبات این قضیه لازم بود که بیان نشده بود 28 قضیه بیان می کند که در لابلای این 28 قضیه، مقدماتی که برای اثبات این قضیه لازم داشت را می گوید» و بعداً آن را اثبات می کند .
ترجمه: یا حد وسطِ این مبدأ در همین علم می آید و اثبات می شود بعد از این مرتبه ای که از آن مرتبه استفاده می کنیم «یعنی در باب دیگر و در مرتبه دیگر دلیلش را بیان می کنیم» و حالِ آن را خواهی یافت «که آیا در علم فوق باید مطرح شود یا در علم همراه یا در باب دیگر مطرح شود»
«و کلا القسمین من مبدأ البرهان»
هر دو قسم که گفته شد از مبدأ برهان است چه آن که حد وسط می خواهد چه آن که حد وسط نمی خواهد یعنی چه آن که به حسب علم خاصی مبدأ برهان است و چه آن که به حسب مطلق علم مبدأ برهان است.
سوال: چرا مصنف این مطلب را تکرار کرد. قانون مصنف این نیست که مطلب را تکرار کند و خلاصه گیری کند. چرا مصنف در اینجا خلاصه گیری می کند؟
جواب: مصنف این عبارت را آورده تا عبارت بعدی «و یتفقان...» را بیاورد. در عبارت بعدی به مطلبی اشاره می کند که آن مطلب یکی از فرق های بین برهان و جدل است.
مقدمه برهان، مقدمه ای صادق است اگر صادق نباشد نمی تواند مقدمه برهان قرار بگیرد اگر صادق است نقیضش حتما کاذب است نمی توان مقدمه ای را که مقدمه برهان است بگوییم صادق است مگر اینکه نقیضش را کاذب به حساب بیاوریم. همچنین اگر کسی خواست این برهان را مختل کند باید ثابت کند این مقدمه کاذب است.
آیا ممکن است یک مقدمه برهانی هم صادق شود و هم کاذب شود؟ به لحاظ واقع امکان ندارد.اما به لحاظ دیگران «یعنی اشخاص» چگونه است؟ یعنی آیا یک شخص می تواند بگوید من این را صادق می دانم و شخص دیگر بگوید من آن را کاذب می دانم؟ در جدل اینطور گفته می شود که یک شخص می گوید من این مطلب را صادق می دانم و قیاس جدلی را تشکیل می دهد دیگری می گوید من آن را کاذب می دانم و قیاس جدلی را تشکیل می دهد. قانون جدل همین است که مسلّم عند الخصم است نه اینکه مسلّم عند الکل باشد. زیرا یک قضیه ممکن است گاهی مسلّم عند الشخص باشد و گاهی مسلّم عند الکل باشد گاهی مسلّم عند البعض باشد.
تازه در اینجا به صدق و کذب آن کاری نداریم چون ممکن است کاذب باشد ولی نزد کسی مسلّم باشد و ممکن است صادق باشد ولی نزد کسی مسلّم نباشد. در جدل می توان گفت این مقدمه مسلّم و صادق نزد کسی است و مسلّم و صادق نزد کسی نیست چون در جدل به واقع کار نداریم بلکه به تسلیم عند الخصم کار داریم اما در برهان به واقع کار داریم و نمی توان گفت این مقدمه نزد فلان شخص صادق است و نزد فلان شخص کاذب است.
یا باید این مقدمه صادق باشد واقعاً که مقدمه برهان می شود. یا این مقدمه کاذب است که مقدمه برهان نمی شود بلکه مقدمه مغالطه می شود. پس در برهان اگر یک طرف نقیض، شان مبدأ برهان قرار دادن را داشت طرف دیگر، شان مبدأ برهان قرار دادن را ندارد یعنی نمی تواند به بهانه اینکه فلان شخص قبولش دارد مبدأ برهان قرار داد تا گفته شود فلان شخص قبولش دارد. قیاس ما، برهان نخواهد بود بلکه جدل می شود. پس اگر برهان، برهان باشد مقدمه آن باید واقعا صادق باشد. و اگر این قضیه را مبدأ قرار دادیم نقیضش چون کاذب است نمی تواند مبدأ برهان قرار داده شود بر خلاف جدل که قضیه ای را برای فلان شخص مبدأ قرار می دهیم و نقیضش را ممکن است برای شخص دیگر مبدأ قرار بدهیم. یعنی در جایی که پای قبول به میان می آید ممکن است مقدمه ای نسبی شود اما در برهان که پای واقع در میان است و به قبول کاری ندارد مقدمه، نسبی نیست چون اگر صادق است می تواند مقدمه برهان قرار بگیرد.
«و یتفقان فی ان کل واحد منهما احد طرفی النقیض بعینه»
هر یک از دو قسم مبدأ برهان در این مساله متفق اند که اگر مبدأ برهان شدند نقیض آنها مبدأ برهان نمی شود.
ترجمه: هر یک از این دو قسم مبدأ برهان، یکی از دو طرفِ معیَّنِ نقیض است «بعینه را به معنای معیّن ترجمه کردیم یعنی یکی از دو طرف نقیض به صورت معین، مبدأ برهان می شود نه اینکه یکی از دو طرف نقیض به صورت مردد مبدأ برهان شود»
«ولا یمکن ان یکون الآخر برهانیا»
طرف دیگر نمی تواند برهانی باشد یعنی اگر این طرف، برهانی است طرف دیگر کاذب است و برای مغالطه استفاده می شود.
«و یخالفان المقدمه الجدلیه بان الجدلیه و ان کانت احد طرفی النقیض فلیس بعینه علی ما علمت»
این دو قسم مبدأ برهان که این ما به الاشتراک را داشتند، ما به الاشتراک دیگری هم دارند و آن این است که با مقدمه جدلی مخالف اند چون مقدمه جدلی اینطور بود که هم خود مقدمه و هم نقیض مقدمه می توانست مقدمه قرار بگیرد.
ترجمه: این دو قسم مبدأ برهان با مقدمه جدلیه مخالفت دارند به اینکه مقدمه جدلیه ولو یکی از دو طرف نقیض است «چون یا این مقدمه را برای رد خصم می آوریم یا آن مقدمه را می آوریم» لکن احد طرفی النقیض معین نیست «چون گا هی ممکن است از این استفاده کنیم و گاهی ممکن است از آن استفاده کنیم. یعنی ملزم نیستم که فقط از این استفاده کنیم اما در برهان ملزم هستیم که فقط از آن قضیه صادق استفاده کنم»
صفحه 110 سطر 13 قوله «و المقدمه»
نکته: ارتباط بین کلمات مصنف خیلی مهم است و نصف مطلب را شاید ارتباط بین کلمات مصنف روشن کند گاهی مطالب گسیخته از یکدیگرند ما باید ارتباط بین آنها را کشف کنیم.
مقدمه ای که ما مبدأ برهان قرار می دهیم و احتیاج به اثبات ندارد بر دو قسم بود:
1 ـ بعض مقدماتی که مبدأ برهان هستند به حسب علم مطلقا.
2 ـ بعض مقدماتی که مبدأ برهان هستند به حسب علم مّا.
این دو مقدمات، بدیهی بودند و احتیاج به اثبات نداشتند «البته بعضی از مقدماتی که مبدأ برهان به حسب علم مّا بود نظری بود ولی بعضی از آنها بدیهی بود» اگر ما از این قضایا استفاده کردیم اسم این قضایا چیست؟ می فرماید اسم این قضایا علوم متعارفه است یعنی به علومی گفته می شود که مبدأ برهان واقع می شوند و برای مبدأ برهان شدنشان احتیاج به اثبات و استدلال ندارند چه مبدأ برهان به حسب علم مّا باشند و چه مبدأ برهان به حسب علم مطلق باشند.
اما یک مقدماتی داریم که مبدأ برهان هستند ولی باید اثبات شوند ولی ما در ابتدای علم چون وقت اثبات آنها نرسیده آن ها را ثابت شده فرض می کنیم به امید اینکه در جای خودش اثبات شوند. اسم این مقدمات را چه می نامید؟ می فرماید اسم اینها را «وضع » می نامیم یعنی از آنها تعبیر به «قضیه وضعیه» می کنیم. وضع به معنای نهادن و فرض کردن است یعنی این قضایا را فرض می کنیم که صادق و کامل هستند لذا از آنها استفاده می کنیم به امید اینکه بعدا این فرض ما تبدیل به واقعیت می شود.
مصنف قسم اول را که عبارت از مبادی بدیهیه بود «علوم متعارفه» و «علوم الواجب قبولها» می نامد. و در کتاب اشارات نهج 6 از این مقدمات تعبیر به «الواجب قبولها» می کند یعنی آن قضایایی که استدلال نمی خواهند و بدیهی می باشند در فطرت ما قرار داده شدند و واجب است آنها را قبول کنیم و الا منکر فطرت خواهیم شد.
در اینجا که اسم این نوع مقدمه را می برد و تعبیر به علومت متعارفه یا مقدمه ی الواجب قبولها است اشاره ای به تردید نمی کند اما در قسم دوم که مقدمه، مقدمه نظری است و باید اثبات شود و در اینجا اثبات نشده و از آن استفاده می شود تعبیر می کند به اینکه «گویا اسم این مقدمات، وضع است» در اینجا با تردید، اسم برای این مقدمات قرار می دهد علتش این است که در این قسم، اختلاف وجود دارد. البته ن ظر مصنف این است که اسم آن را وضع بگذاریم ولی دیگران اختلاف دارند و مصنف با این کلمه ای که دلالت بر تردید می کند بیان می کند که این مساله، اختلافی است.
توضیح عبارت
«و المقدمه التی هی مبدأ برهان و لا وسط لها البته و لا تکتسب من جهه غیر العقل فانها تسمی العلم المتعارف و المقدمه الواجب قبولها»
ترجمه: مقدمه ای که مبدأ برهان واقع می شود ولی اصلا وسط ندارد و نمی توا ن آن را کسب کرد از جهتی جز عقل، پس آن مقدمه نامیده می شود «العلم المتعارف و المقدمه الواجب قبولها».
«لا تکتسب من جهه غیر العقل»: مصنف این تعبیر را برای این آورد به خاطر اینکه اموری وجود دارد که می توان آنها را با حس درک کرد و قضایای حسیه درست کرد مصنف به اینها علوم متعارفه نمی گوید. علوم متعارفه عبارت از قضایایی هستند که اگر بخواهید آنها را اثبات کنید باید عقلاً اثبات کنید.
توضیح بیشتر: بعضی قضایا هستندکه اصلا اکتسابی نیستند اسم آنها را اکتسابی نمی گذاریم مثل قضایای اولیه نه بدیهی «مثل الکل اعظم من الجزء» یعنی قضایایی که تصور طرفین آنها کافی در تصدیق آنها است و احتیاج به وسط ندارند. بعضی از قضایا هم طوری هستند که کسب می شوند ولی از جهت عقل کسب می شوند مثل تجربیات که عقل برای آنها قیاس خفی می آورد یا در فطریات، قیاسی که در فطرت است را می آورد و اینها را ثابت می کند. اینگونه قضایا که اگر بخواهند کسب شوند با عقل کسب می شوند و اگر نخواهند کسب شوند کسبی نیستند به این قضایا «العلم المتعارف و المقدمه الواجب قبولها» می گوییم. اگر نظرش به همه مقدمات بود تعبیر به «علوم متعارفه» می کرد. همینطور تعبیر به «مقدمه» می کند که مفرد است اما اگر می گفت بعضی مقدمات اینگونه اند به صورت جمع می آورد.
نکته: این عبارت، قضایای حسی را خارج می کند چون قضایای جزئیه با حس ثابت می شوند. قضایای کلیه اگر بدیهی نباشند و بخواهند اثبات شوند از جهت غیر عقل اثبات نمی شوند بلکه از طریق عقل اثبات می شوند.
«و اما کل شیء بعدها مما یلقن فی افتتاحات العلوم تلقینا ـ سواء کان حدا او مقدمه ـ ففی الظاهر انهم یسمونها و ضعا»
«کل شی» به معنای «کل مقدمه» ا ست.
«کل شی بعدها»: هر مقدمه ای که بعد از این مقدمه باشد. این مطلب را خواندید که مقدمات بدیهی در قیاسات بکار می روند و اولین مقدمات هستند اما مقدمات نظری در قیاسات بکار می روند ولی مقدمات بعدی هستند. سپس نتیجه را در قیاسهای بعدی بکار ببرید. در قیاس لازم نیست که از مقدمات بدیهی استفاده شود بلکه از مقدمات بدیهی و نظری هر دو استفاده می شود. اما مقدمات بدیهی قبل از مقدمات نظری اند چون گفته شده که قیاس را باید با مقدمات بدیهی شروع کنید ونتیجه بگیرید سپس آن نتیجه را در قیاسات دیگر بکار ببرید یا به صورت عکس گفتند که قیاسات نظری وقتی منحل می شوند باید به بدیهیات منتهی شوند اگر منتهی به بدیهیات نشود و هر نظری به نظری منتهی متکی شود لازم می آید که علمی نداشته باشیم چون این بی نهایت علم را باید در ذهن خودمان حاضر کنیم تا بتوانیم نتیجه را بگیریم و بی نهایت را نمی توانیم در ذهن خودمان حاضر کنیم. پس باید قضایای نظری را به قضایای بدیهی منتهی کنیم نتیجه می گیریم که قضایای بدیهیه، اول اند یعنی اولین بار در قیاس به کار می روند.اما قیاسات بعدی از نظریات استفاده می کنند. از اینجا نتیجه گرفته می شود که بدیهیات همیشه قبل ازنظریات است لذا تعبیر به «اما کل شیء بعدها» می کند یعنی هر قضیه ای که بعد از این قضایای بدیهیه باشند یعنی نظری باشند ولی تلقین شوند نه اینکه مستدل شوند. یعنی به ما تلقین می شود که این قضیه را قبول کن و استدلالی نمی آورد. گاهی قضیه را می گوید و استدلال می آورد در اینصورت آن قضیه را قبول می کند این را تلقین نمی گویند چون قضیه ای است که در ذهن من آمده و اثبات شده و پذیرفتیم اما گاهی قضیه را به من تلقین می کند و می گوید این قضیه را قبول کن در حالی که استدلال نیاورده. حال مصنف می فرماید اگر این قضیه تلقینی بعد از قضایای بدیهیه باشد باید به عنوان اینکه دلیل آن بعد می آید اصل مسلم پذیرفته شود. چنین قضیه ای را وضع می گویند. پس چنین قضایای دو قید داشتند:
1 ـ بعد از قضایای اولیه و بدیهیه هستند یعنی نظری اند و احتیاج به اثبات دارند.
2 ـ این قضایا را اثبات نمی کنند بلکه تلقین می کنند و به ما می گویند این قضیه را قبول کن.
ترجمه: اما قضایایی که بعد از قضایای بدیهیه قرار گرفتند و جزء قضایای نظری به حساب می آیند ولی در ابتدای علوم تلقین می شوند «یعنی در ابتدای علوم هنوز خیلی از مقدماتی که مورد حاجت است اثبات نشدند در آن جا مقدماتی را تلقینا پذیرفت نه اثباتا» چه این مدقماتی ما باید اثباتش کنیم و با تلقین می پذیریم چه حد باشد برای مفردی که می خواهد تصور شود و چه مقدمه باشد برای قضیه ای که می خواهد اثبات شود.
«ففی الظاهر انهم یسمونها وضعا»: ظاهر این است که اینچنین مقدمه ای را وضع می نامند بیان کردیم که چرا قید ظاهر می آورد.
پس روشن شد مقدمه وضعی چه مقدمه ای است و روشن شد مقدمه متعارف چه نوع مقدمه ای است. مقدمه متعارف بدیهی است و مقدمه وضعی مقدمه ای است که وضعی می باشد و اثبات نشده اما تلقین شده چه این مقدمه، حد باشد چه این مقدمه، مقدمه باشد. از اینجا وارد در بحث حد می شود.




[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.110، س7، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo