< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/12/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان حکم در هنگام شک بین ماده یا جنس بودن یک معنایی
«فاذن ای معنی اخذته مما یشکل الحال فی جنسیته او مادیته»[1]
بعد از اینکه مصنف فرق بین جنس و ماده را گفت می فرماید اگر معنایی به دست تو رسید و شک کردی در اینکه این معنی، ماده است یا جنس است، ببین که نسبت به خصوصیاتی که می تواند داشته باشد چه حالتی دارد؟ اگر نسبت به آن خصوصیات، بشرط لا بود ماده است و اگر نسبت به آن خصوصیات امکانِ پذیرش داشت جنس است و اگر آن خصوصیات را پذیرفت نوع است. وقتی امکان پذیرش داشته باشد به آن لا بشرط می گویند و وقتی آن را پذیرفت به آن بشرط شی می گویند. پس اینگونه بیان می شود که آن معنی اگر نسبت به خصوصیات بشرط لا بود ماده است و اگر لا بشرط بود جنس است و اگر بشرط شی بود نوع است.
قسمتی از این بحث در جلسه گذشته بیان شد و مقداری از عبارت آن خوانده شد ولی در این جلسه دوباره عبارت از خط 5 صفحه 101 شروع می شود چون مرتبط به هم هستند.
توضیح عبارت
«فاذن ای معنی اخذته مما یشکل الحال فی جنسیته او مادیته»
«فاذن»: وقتی که فرق بین جنس و ماده را شناختی
ترجمه: در این هنگام هر معنایی را که اخذ کرده به شرطی که از معانی باشد که حالش در جنسیتش و مادیتش فرق کند و بر تو مبهم بماند ندانی که حالتش جنسیت است یا حالش و صفتش مادیت است.
«فوجدته قد یجوز انضمام الفصول الیها ـ ایها کان ـ علی انها فیه و منه کان جنسا»
«فوجدته» یعنی اگر این معنایی که حالش برای تو مبهم بود و ندانستی که جنس است یا ماده است.
ترجمه: اگر آن را طوری یافتی که می توان فصول را به آن ضمیمه کرد هر کدام از این فصول باشد این معنایی که برای تو مشکوک شده جنس است.
«علی انها فیه و منه» فصول را بتوانید به این معنی ضمیمه کنید ولی نه به عنوان اینکه بیرون از معنی بمانند بلکه در آن معنی بروند. ممکن است در وقتی که معانی را به عنوان ماده اخذ می کنید فصول و خصوصیات را بیاورید و کنار ماده قرار بدهید ولی نمی توان «فی الماده» قرار داد زیرا ماده اِبا می کند از اینکه این خصوصیات را در خودش بپذیرد اما در جنس اینگونه نیست اگر این خصوصیات را بیاورید می توان در جنس «فیه» برد.
پس «علی انها فیه» یعنی به این صورت که آن فصول در خودش باشد باید قبول کند. اگر معنایی اینگونه با فصول جمع شد که فصول را در خودش قبول کرد آن معنی، جنس می شود اما اگر بیرون از خودش قبول کرد جنس نیست بلکه ماده است.
عبارت «علی انها فیه» اساس فرق بین ماده و جنس را بیان می کند والا به ماده و جنس همیشه می توان فصول را ضمیمه کرد. فرق در اینجا است که آن فصول در این معنی بروند تا آن معنی، جنس بشود یا بیرون بمانند تا آن معنی، ماده شود. سپس تعبیر به «و منه» می کند که با لفظ «او» نیامده و نگفته «او منه» پس اشاره به چیز دیگری ندارد بلکه اشاره به همان فصول دارد ولی به تبیین دیگری بیان می کند.
مصنف جنس را مشتمل بر تمام فصول قرار داد. اما ماده مشتمل بر تمام فصول نیست چون فصول را در خودش راه نمی دهد ولی جنس مشتمل بر تمام فصول است و همه را در خودش راه می دهد. این اشتمال، مهم است. چون مشتمل بر فصول است اگر یک فصل به آن ضمیمه شود گویا فصل را از درونش بیرون کشیدید و بر آن حمل کردید. پس «منه» به معنای این است که این فصل از این جنس گرفته می شود زیرا درون این جنس می باشد و جنس مشتمل بر آن است. اما ماده مشتمل بر این خصوصیات نیست بلکه مقابل این خصوصیات است ولی جنس مشتمل بر این خصوصیات است لذا اگر خصوصیتی بر جنس حمل شود گویا آن از خود جنس بیرون کشیده شده و بر خودش حمل گردیده. پس این خصوصیت هم «فیه» است یعنی در جنس است و هم «منه» است یعنی این خصوصیت به خاطر اینکه جنس، مشتمل بر آن است از جنس بیرون کشیده می شود و بر جنس حمل می شود.
«کان جنسا» بمنزله جواب «ایّ» است. یعنی هر معنایی که اخذ کنی و اینگونه بیابی جنس است.
«و ان اخذته من جهه بعض الفصول و تممت به المعنی و ختمته حتی لو ادخل شیء آخر لم یکن من تلک الجمله و کان خارجا لم یکن جنسا بل ماده» اگر معنایی مثل «جوهریت» آورده شد و «قابل ابعاد ثلاثه» که فصل است به آن ضمیمه گردید و دیگر چیزی را قبول نکرد یا مثلا «جسم» آورده شد و «حساس و متحرک بالاراده» که یکی از فصول بود اضافه گردید و «حیوان» حاصل شد سپس اگر چیز دیگر را قبول نکرد در اینصورت جنس نخواهد بود بلکه ماده است.
ترجمه: اگر معنای مشکوک و مبهم را با توجه به بعض فصول «یعنی با این حیثیت که این فصل را دارد» اخذ کنی و معنی را تمام کنی «یعنی مثلا فصل ـ قابل للابعاد ثلاثه ـ را آوردید و معنای جوهریت را با آن تمام کردید مجموعه آن، جسم شد» و این معنی رابستید و نگذاشتید چیزی داخل آن شود به طوری که اگر چیز دیگر خواست داخل شود از این مجموعه نباشد و بیرون از مجموعه قرار بگیرد و عارض بر این مجموعه شود» در این صورت آن معنی، جنس نیست بلکه ماده است.
«و ان اوجبت له تمام المعنی حتی دخل فیه ما یمکن ان یدخل صارنوعا»
تا اینجا جنس و ماده بیان شد حال می خواهد نوع را بیان کند.
اگر برای این معنایی که برای تو مشکوک بود تمام معنی را واجب کردی «یعنی تمام آنچه می توانست داخل شود داخل شد یعنی وقتی که حیوان را درست کردید حیوان را نیستید و باز گذاشتید و به باز گذاشتنش اکتفا نکردید و آنچه را که می توانست قبول کند مثل ناطق را به او دادید ولی نه اینکه فقط بتواند قبول کند بلکه او قبول می کند و به درون خودش می برد در این صورت آن معنی، نوع است»
ترجمه: اگر واجب کردی برای او تمام معنی را «مراد از ـ تمام معنی ـ را با عبارت ـ حتی دخل ـ بیان می کند» به طوری که داخل شد در این معنی هر چیزی که می توانست داخل شود این معنی نوع می شود.
نکته: مصنف در قسم اول تعبیر به «کان جنسا» کرد اما در قسم دوم تعبیر به «لم یکن جنسا بل ماده» کرد یعنی گفت «کان ماده» اما در قسم سوم تعبیر به «صار نوعا» کرد و تعبیر به «کان نوعا» نکرد. علت آن این است که در جایی که معنایی را داریم و انضمام فصول جایز است آن معنی، جنس است چه انضمام فصول بشود چه نشود نه اینکه با چیزی، آن را جنس کنید بلکه با امکان پذیرش، جنس بودنش معلوم می شود. یعنی این معنی را داریم سپس آن را امتحان می کنیم می بینیم معنای جنسی است می گوییم این معنی، جنس هست نمی گوییم جنس شد. زیرا با امتحان کردن ما این معنی جنس نمی شود بلکه جنس هست. امتحان دیگری می کنیم می بینیم قبول نکرد می گوییم ماده هست اما در نوع، امتحان نمی کنیم بلکه به یک جنسِ امتحان شده، فصل می دهیم. جنس، موجود بود ولی با گرفتن فصل، نوع گردید نه اینکه نوع شد زیرا در ابتدا جنس بود.
عبارت قسم اول تعبیر به «قد یجوز انضمام الفصول الیه» بود اما در عبارت قسم سوم تعبیر به «اوجبت له تمام المعنی» می کند. مصنف با این عبارات، فرق بین جنس و نوع را بیان می کند که در جنس جایز است آن فصل ضمیمه شود یعنی لا بشرط است اما در نوع، آن فصل ضمیمه شده و واجب گردیده و تمام شده است یعنی بشرط شی است «یعنی شرط داده شده و پذیرفته گردیده».
«و ان کنت فی الاشاره الی ذلک المعنی لا تتعرض لذلک کان جنسا»
اگر در اشاره به این معنای مشکوک متعرض نشوی برای تمام المعنی، آن معنای مشکوک، جنس خواهد بود.
آیا این عبارت، قسم چهارم را بیان می کند اگر قسم چهارم است با قسم اول چه فرقی می کند؟
جواب اول: جواب این مطلب با دقت در عبارات مصنف حل می شود. در قسم اول گفت «قد یجوز» کلمه جواز به معنای عام است که با وجوب می سازد. معنایی ملاحظه شد و به آن فصلی می توان داد و آن فصل داده شد. آن معنی، بدون فصل جنس است و با فصل، نوع است. اما در عبارت «قد یجوز» اگر چه جنس را مطرح کرد ولی می توانست نوع را در همان جا بیان کند لذا جمله اول اگر چه به صراحت مربوط به جنس شد ولی می توانست مشتمل بر جنس و نوع هر دو باشد و تقریبا می توان گفت که عام بود و تفکیک نشده بود «اگر چه مصنف تفکیک کرد» اما در قسم سوم نوع را درست می کند و معنی را وارد می کند و می گوید اگر متعرض معنی نشدی جنس است یعنی همان مطلبی که در قسم اول آورد در قسم سوم تحلیل به دو مطلب می کند که یکی را نوع و یکی را جنس می کند پس تکرار واقع نشده. گویا اوّلی عام بود اگر چه مصنف از آن عام فقط یک فردش را تذکر داد ولی بعداً که شروع به توضیح کردن داد آن قسم اول را تحلیل به دو بخش کرد که بخش اول را با عبارت «و ان اوجبت له ... نوعا» بیان کرد و بخش دوم را با عبارت «و ان کنت ... کان جنسا» بیان کرد و لذا تکرار لازم نمی آید.
جواب دوم: می توان طور دیگری توجیه کرد که در آن صورت هم تکرار لازم نیاید البته این توجیه مقداری دقیق است. در قسم اول مصنف گفت «اگر معنای دیگر را اینطور یافتی که بتواند ضمیمه شود» یعنی وجود معنای دیگر را یافتی مثلا ناطق را وجود دادید و حیوان، این معنای ناطق را می پذیرد گفتیم جنس است به عبارت دیگر در قسم اول، وجود ناطق مطرح شد اما در قسم دوم که حیوان، ما ده گرفته شد ناطق را نپذیرفت پس عدم ناطق مطرح شد اما در قسم سوم ناطق را آورد و آن را پذیرفت. مجموع آن رانگاه کردیم و گفتیم نوع است. در قسم چهارم می گوید اگر متعرض وجود ناطق و عدم ناطق نشوی «نه بشرط شی قرار بدهی که نوع شود نه بشرط لا قرار بدهی که ماده شود بلکه متعرض هیچکدام نشوی تا جنس باشد»
به عبارت دیگر در قسم اول گفت ناطق را می آوریم می بینیم این حیوان، ناطق را در درون خودش قبول نمی کند می گوییم جنس است اما در قسم چهارم نمی گوید ناطق را قبول نمی کند بلکه می گوید متعرض ناطق و عدم ناطق نمی شویم چون لا بشرط است یعنی بشرط لا و بشرط شی نیست یعنی نه متعرض این شدیم که نفی کرده تا بشرط لا باشد و نه متعرض این شدیم که قبول کرده تا بشرط شیء باشد بلکه اصلا متعرض اینها نمی شویم.
خلاصه: در قسم اول می گوید فقط جایز است قبول کند و ابا از قبول نمی کند پس ماده نیست در قسم چهارم می گوید نه نفی شده که ماده شود نه قبول شده که نوع شود بلکه اصلا متعرض هیچکدام نشده نه متعرض عدم و نه متعرض وجود شده پس جنس است که جنس را در قسم سوم در مقابل نوع و ماده قرار می دهد اما در قسم اول جنس را فقط در مقابل ماده قرار می د اد.
«فاذن باشتراط الا تکون زیاده یکون ماده»
«الا یکون» تامه است، «یکون ماده» ناقصه است.
مصنف از اینجا عبارت را عوض می کند و مطلب را با بیان دیگری می گوید. تا الان بحث در قبول و ابا کردن بود و مراد از قبول یعنی در درون خودش قبول کند. تعبیر به لا بشرط و بشرط شی و بشرط لا نکرد الان می خواهد از این تعابیر استفاده کند و چون عبارت، عوض می شود لذا تکرار لازم نمی آید.
ترجمه: به شرط اینکه زیاده بر آن معنای مبهم که در نظر گرفتی وجود نداشته باشد «یعنی زیاده ها را دور بریزی» این معنای مبهم «که امرش مشکل شده بود» ماده است.
«و باشتراط ان تکون زیاده نوعا»
مراد از «نوعا» یعنی «تکون نوعا» که «تکون» ناقصه است. «ان تکون» تامه است.
ترجمه: و بشرط اینکه زیاده ای محقق شود آن معنای مبهم «یعنی ماده بودن و جنس بودنش مبهم است» نوع می باشد.
«و بالا یتعرض لذلک بل یجوز ان یکون کل واحد من الزیادات علی انها داخله فی جمله معناه یکون جنسا»
«ان یکون» تامه است.
و به اینکه متعرضِ «تکون زیاده و لا تکون زیاده» نشویم «یعنی وجود و عدم را شرط نکنیم» بلکه جایز است هر یک از زیادات تحقق پیدا کنند «اما اگر تحقق پیدا کرد» به اینصورت تحقق پیدا کند که همه این زیادات داخل هستند در مجموعه این معنایی که مبهم بوده. این معنایی که اینگونه اخذ شده جنس است.
«و هذا انما یشکل فیما ذاته مرکب»
گفتیم اگر معنایی مشکل شد و ندانستی که ماده یا جنس یا نوع است به این معیار و میزانی که گفته شد آن را تشخیص بده که جنس یا ماده یا نوع است. اما در چه وقتی این معنی مشکل می شود که احتیاج به این معیار پیدا شود؟ می فرماید در اموری که مرکب باشند این مشکل پیش می آید اما در امور بسیط این مشکل وجود ندارد. امور مرکبه، هم ماده و هم صورت دارند که از ماده آنها جنس گرفته می شود و از صورت آنها فصل گرفته می شود حال شک می شود که این شی، آیا ماده است یا جنس است؟ زیرا هم ماده و هم جنس دارد همینطور شک می کنیم که این صورت است یا فصل است زیرا هم صورت و هم فصل دارد چون مرکب است وقتی در خارج می رویم می بینیم ماده و صورت دارد و وقتی در ذهن می آییم می بینیم جنس و فصل دارد. الان یک معنایی وجود دارد نمی دانیم که جنس است یا ماده است همینطور یک معنایی است که نمی دانیم صورت است یا فصل است. این مشکل را با همین معیاری که گفته شد حل می شود.
اما امری که بسیط است می بینیم در خارج ماده و صورت ندارد. مثلا عَرَض است و عرض، بسیط است. در ذهن از ما به الاشتراکِ آن، جنس اخذ می شود واز ما به الامتیاز آن فصل اخذ می شود. برای این جنس و فصل، مقابلی به نام ماده و صورت نیست تا بخواهد مشکل پیش بیاید زیرا ماده وصورت ندارند تا گفته شود این معنایی که برای عرض ملاحظه می شود ماده عرض است یا جنس عرض است؟ زیرا روشن است که جنس عرض است زیرا ماده ندارد. همینطور معنی ندارد شک شود این معنی صورتِ عرض است یا فصل عرض است؟ زیرا صورت ندارد بلکه فصل دارد. عرض چون در خا رج مرکب از ماده و صورت نیست اگر معنایی از عرض بدست آوردید که معنای عام است به آن جنس می گویند و اگر معنایی از عرض بدست آوردید که معنای خاص است به آن فصل می گویند هیچ وقت جنس با ماده خلط نمی شود چون ماده ای وجود ندارد و همینطور فصل با صورت خلط نمی شود چون صورتی وجود ندارد. در این موارد نیازی به کار بردن معیار مذکور نیست به محض اینکه دیدید این شی عرض است و در خارج بسیط است حکم می کنید آن معنای عامش جنس است و آن معنای خاص، فصلش است دیگر شک نمی شود که آن معنای عام جنس است یا ماده است زیرا مسلما ماده نیست.
نکته: در جواهر مادیه، جنس از ماده گرفته می شود اما در جواهر مجرده و اعراض، جنس از ماده گرفته نمی شود بلکه از ما به الاشتراک اخذ می شود زیرا جواهر مجرده و اعراض ماده ندارند فقط جواهر مادیه، ماده دارند، در جواهر مادیه، جنس ازماده اخذ می شود.
ترجمه: این معنایی که گاهی حالش «جنسیتش و مادیتش» بهم می خورد و روشن نیست مشکل می شود در جایی که ذاتش مرکب باشد.
«و اما فیما ذاته بسیط فعسی ان العقل یفرض فیه هذه الاعتبارات ـ علی النحو الذی ذکرنا قبل هذا الفصل ـ فی نفسه»
اما در جایی که ذات آن چیز بسیط باشد عقل در آن، این اعتبارات را فرض می کند و الا این اعتبارات در آن وجود ندارد.
«علی النحو الذی ذکرنا قبل هذا الفصل»: در فصول قبل گفته شد که عقل چگونه این اعتبارت جنس بودن و ماده بودن و نوع بودن را اخذ می کند.
«فی نفسه»: بدون اینکه در خارج چیزی باشد خود عقل فرض می کند. اگر چه در مرکبات هم عقل این کار را انجام می دهد ولی با گرفتن از خارج انجام می دهد.
«و اما فی الوجود فلا یکون منه شیء متمیز هو جنس و شی هو ماده»
عقل این کارها را انجام می دهد ولی در وجود «یعنی خارج» شیء، بسیط چیزی ندارد که به آن جنس گفته شود بلکه جنس، فرض عقل است زیرا در خارج، چیزی به نام جنس وجود ندارد تا اشتباه شود و معلوم نشود کدام یک جنس و کدام یک ماده است.
ترجمه: اما در وجود «یعنی خارج» از امر بسیط دو چیز وجود ندارد که یکی جنس و یکی ماده باشد تا اشتباه شود بلکه جنس فقط در ذهن اعتبار می شود چون معلوم است که فقط جنس است و ماده نیست «لذا اشتباهی رخ نمی دهد اما در مرکب اینطور نیست زیرا در خارج ماده وجود دارد و در ذهن هم جنسِ گرفته شده از ماده وجود دارد. وقتی معنی حاصل شود معلوم نمی شود که این معنی، جنس است یا ماده است؟ با این معیاری که گفته شد مشکل حل می شود»
تا اینجا مقدمه بیان شد حال باید وارد جواب از دو اشکالی که در ابتدای فصل شده بشود.






[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.101، س6، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo