< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/11/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بیان فرق بین جنس و ماده در قالب دو مثال، مثال اول در «جسم» و مثال دوم در «حیوان»
«و کذلک فان الحیوان اذا اخذ حیوانا»[1]
بحث در فرق بین جنس و ماده داشتیم. این فرق را در مثال تبیین کردیم اما مثالی که انتخاب شده بود لفظ «جسم» بود که نسبت به «انسان» جنس بعید بود. الان می خواهد مثال را عوض کند و مثال به «حیوان» بزند که نسبت به «انسان» جنس قریب است. البته اصل مطلب فرق نمی کند زیرا فرق بین ماده و جنس همان است که گفته شد. فقط مثال عوض می شود
. مصنف می فرماید حیوان را به دو نحوه می توان اخذ کرد که در یک صورت حیوان، ماده می شود و در صورت دوم حیوان، جنس می شود. حیوان متقوم به دو چیز است 1 ـ جنس 2 ـ فصل. جنس آن عبارت از جسم است و فصل آن عبارت از اغتذاء و حس کردن است. جسمی که غذا می خورد و حس می کند را حیوان می گوییم.
اگر ما این دو قید را در تعریف حیوان بیاوریم و بگوییم بیش از این قیود نباید آورده شود حیوان به عنوان ماده ملاحظه شده است اما اگر این دو قید آورده شد و نسبت به قید دیگر لا بشرط باشد «یعنی چه قیود دیگر اضافه شود یا اضافه نشود» حیوان به عنوان جنس ملاحظه شده است.
حیوان وقتی می خواهد تعریف شود تعریف به «جسم نام حساس متحرک بالاراده» می شود. در حیوان این 4 قید آورده می شود مصنف به جای «نام»، «اغتذاء» را آورده و تعبیر به «مغتذ» کرده است. در تفسیری که به صورت «جسم نام حساس متحرک بالاراده» است ابتدا «جسم» آورده می شود که جنس حیوان است سپس اشاره به خصوصیات حیوان می شود یعنی حیوان، بعد از اینکه جسم می باشد نبات هم هست زیرا کار نباتی می کند یعنی مثل نبات سه کار انجام می دهد که عبارتند از 1 ـ تغذیه 2 ـ تنمیه «رشد کردن» 3 ـ تولید مثل. اصالتاً این سه کار برای نبات است ولی به بُعدِ نباتی حیوان هم گفته می شود. از بین این سه چیز که معرِّف نفس نباتی هستند «نامٍ» انتخاب می شود و در تعریف حیوان آورده می شود و گفته می شود «جسم نام» مصنف به جای «نام» از «تغذیه» استفاده کرد و تعبیر به «جسم مغتذٍ» کرد. پس مصنف کار خلاف مشهور انجام نداده که تعبیر به «جسم مغتذٍ» کرده است.
ابتدا «جسم» ذکر شده، جمادات و نباتات همه داخل در «جسم» هستند باید یکی یکی خارج شوند. با «نامٍ»، جماد خارج می شود و با «حساس متحرک بالاراده»، نبات خارج می شود مصنف برای اینکه جماد را از تعریف حیوان خارج کند باید یکی از خصوصیات نباتی را ذکر کند که «مغتذٍ» می باشد در حالی که دیگران خصوصیت دیگر که «نامٍ» است را ذکر می کنند.
سوال: کار مصنف بهتر است یا کار غیر مصنف بهتر است؟
جواب: نمو بدن حیوان از ابتدا که بدن تکوّن پیدا می کند شروع می گردد و در یک زمانی متوقف می شود و رشد ندارد مثلا در انسان می گویند در سن 24 سالگی یا کمی کمتر از آن را بیشتر از آن نمو متوقف می شود و غذا، صرف نمو نمی شود اما تغذیه تا آخر عمر انسان و حیوان باقی است پس حیوان را تا آخر عمرش می توان به وسیله تغذیه شناخت اما با نموّ نمی توان شناخت. پس مصنف قیدی انتخاب کرده که حیوان را تا آخر عمرش معرفی کند اما دیگران قیدی انتخاب کردند که تا اواسط عمر حیوان، حیوان را معرفی می کند اگر چه مفاد هر دو قید یکی می باشد ولی قید مصنف بهتر است پس «جسم مغتذٍ» بهتر از «جسم نام» می باشد.
قید بعدی که مصنف برای حیوان می آورد لفظ «حس» است تا نبات را از تعریف حیوان خارج کند «متحرک بالاراده» را هم نمی آورد اگر چه در آخر بحث، «متحرک بالاراده» را می آورد. سوال این است که فصل حیوان چیست؟ چون «نامی» فصل نبات بود و جماد را خارج کرد الان باید فصل حیوان آورده شود تا نبات از تعریف حیوان خارج شود. مصنف گفته فصل حیوان، «حساس» است شخص دیگری ممکن است بگوید فصل حیوان «متحرک بالاراده» است و خود مصنف گفته مجموعه «حساس و متحرک بالاراده» فصل می باشد. سبب این مطلب این است که گاهی فصل شیء شناخته نمی شود یا اگر شناخته می شود نمی توان از آن تعبیری آورد در اینصورت به سراغ مهمترین خاصیت آن شی رفته می شود و آن به عنوان فصل قرار داده می شود در مورد انسان اینطور است که فصل انسان شناخته شده نیست. زیرا معلوم است که فصل انسان، نفس ناطقه اش است ولی نفس ناطقه شناخته شده نیست و اگر شناخته شده باشد باید لفظ مشتقی برای آن آورده شود تا بتوان آن را فصل منطقی قرار داد لذا بدنبال یکی از خاصه های انسان رفته می شود مثلا «نطق». نطق فصل انسان نیست زیرا نطق یا به معنای درک است یا به معنای حرف زدن است. اگر درک باشد از مقوله کیف خواهد بود و اگر به معنای حرف زدن باشد از مقوله فعل خواهد بود پس در هر صورت عَرَض خواهد بود.
عرض را نمی توان فصل برای جوهر قرار داد زیرا فصل جوهر باید جوهر باشد پس انسان که جوهر است فصلش نمی تواند ناطق باشد. ناطق جانشین فصل است.
در حیوان هم همینطور است زیرا فصل حیوان شناخته شده نیست. لذا معروفترین خاصه حیوان باید ذکر شود و در معروفترین خاصه حیوان اختلاف است. اما در انسان اختلافی نبود زیرا معروفترین خاصه انسان، ناطق بود که جانشین فصل شد. اما در حیوان اختلاف شده. سوال می شود که چه خاصه ای از خاصه های حیوان کارایی بیشتر دارد؟ بعضی گفتند «حس» کارایی بیشتر دارد. زیرا اگر حس نداشت نمی توانست در مقابل گرما و سرما حساسیت داشته باشد و لذا تلف می شد. اما بعضی گفتند مهمترین خاصه حیوان، حرکت بالاراده است زیرا اگر حس داشت ولی نمی توانست حرکت کند باز هلاک می شد چون اگر گرمایی را حس می کرد ولی نمی توانست فرار کند هلاک می شد. بالاخره چون تشخیص داده نشده در چنین جایی هر دو به عنوان فصل انتخاب شده و جانشین فصل گردیده لذا فصل حیوان، فصلِ مرکب شده در حالی که فصل مرکب وجود ندارد زیرا فصل مرکب در جایی است که فصل شیء تشخیص داده نشده و خاصه شیء هم مورد اختلاف است در اینصورت هر دو خاصه با هم آورده می شود و جانشین فصل می گردد.
این مطالب خارج از بحث ما بود ولی توضیح داده شد تا شاید کلمه «لایبعد» که درعبارت مصنف آمده روشن شود. مصنف می گوید اگر در حیوان، جسمیت و اغتذا و حس اخذ شود و گفته شود که همین مقدار باشد و بیشتر از آن نباشد بعید نیست که حیوان در این صورت ماده باشد و به عنوان ماده اخذ شود اما در جنس به طور ختم گفت به عنوان ماده اخذ می شود. چرا مصنف کلمه «لا یبعد» آورده؟ شاید بتوان گفت که جهت آن این است که فصل حیوان آورده نشده بلکه جانشین فصل آورده شده است. اجزایی که تشکیل داده شده مقوّم نبودند چون باید وقتی کلّی اخذ می شود باید مقومات ماده آورده شود و کلّی بسته شود و گفته شود که بیش از این مقومات نباید باشد الان در حیوان که بسته شد و به صورت ماده لحاظ گردید مقومات آن آورده نشد چیزی آورده شد که جانشنین مقوم است و شاید بتواند مقوم را نشان دهد و بعید نیست که مقوم را نشان دهد لذا بعید نیست که حیوانِ اینگونه ای، ماده باشد. احتمال دارد مصنف کلمه «لا یبعد» را به این جهت آورده باشد.
البته در یک کتاب اینطور آمده که وقتی حیوان، جزئی از انسان قرار می گیرد و ماده انسان می شود سپس صورت انسان که نفس ناطقه است ضمیمه می شود و انسان ساخته می شود حال نمی دانیم که نفس حیوانی لازم است در انسان باشد یا لازم نیست. چون احتمال می دهیم که لازم نباشد شاید بتوان گفت حیوان را به عنوان جسمِ تنها می توان ماده انسان قرار داد و لازم نیست صورت حیوانی ضمیمه شود تا ماده انسان شود ممکن است بدون ضمیمه کردن صورت حیوانی بتوان این جسم را ماده قرار داد.
استاد: این وجه از باب ناچاری است و اشکال بر آن وارد می شود چون بدون شک در انسان، جسمیت با صورت حیوانی می آید ولی صورت استقلالی حیوانی نیست. صورت بشرط لا حیوانی نیست بلکه صورت لا بشرط است که بتواند انسان را هم در بر بگیرد و الا صورت حیوانی را باید بیاورید ولی آن را بشرط لا نباید کرد.
در یک نوشته ای آمده بود «لا یبعد» به خاطر شک گفته نشده است بلکه به خاطر تواضع گفته شده است.
استاد: این بیان هم کافی نیست چون در مباحث علمی تواضع معنی ندارد لذا این نوشته اصلا تایید نمی شود.
مطلبی به ذهن بنده می رسد و آن این است: چه وقت می توان حیوان را ماده قرار داد؟ وقتی که صورتِ آن بشرط لا قرار داده شود. آیا صورت حیوانی بشرط لا وجود دارد؟ صورت حیوانی یا صورت حیوان در ضمن انسان است یا صورت حیوان در ضمن فرس است اما صورت حیوان بشرط لا اصلا وجود ندارد پس نمی توان چیزی درست کرد و گفت حتما ماده می باشد. باید ابتدا صورت بشرط لا حیوان وجود داشته باشد و با ماده اش جمع شود تا به این مجموعه، حیوان بشرط لا گفته شود ولی صورت بشرط لا حیوانی وجود ندارد مگر از حس و حرکت استفاده شود که حس و حرکت صورت واقعی انسان نیست بلکه مشیر به صورت و جانشین صورت است. این وجهی که به ذهن بنده رسیده دوباره به همان وجه اول بر می گردد که گفته شد. علی ای حال کلمه «لا یبعد» را در اینجا نمی توان به طور قطع تفسیر کرد بلکه به صورت احتمال بیان شد.
توضیح عبارت
«و کذلک»
مانند جسم است که دو گونه ملاحظه می شد.
«فان الحیوان اذا اخذ حیوانا بشرط الا یکون فی حیوانیته الا جسمیه و اغتذاء و حس کان لا یبعد ان یکون ماده»
اگر حیوان اینگونه اخذ شود که به این شرط باشد که در حیوانیتش فقط همین سه چیز باشد و بیش از این سه نباشد و آن سه چیز عبارتند از جسمیت، اغتذاء و حس. «حال اگر حرکت بالاراده را هم اضافه کردید اشکال ندارد چون خود مصنف بعدا اضافه می کند.
ترجمه: اگر حیوان به این صورت اخذ شود که این سه چیز را داشته باشد و غیر از این سه چیز را نداشته باشد بعید نیست که ماده قرار داده شود «حال ماده برای انسان یا برای هر حیوان دیگری قرار داده شود. یعنی جزء هر حیوانی می تواند قرار بگیرد که اگر صورت آن حیوان به این ماده ضمیمه شود. مجموعاً همان حیوان خاص را تشکیل بدهد»
نکته: «کان» جواب اذا است و «فربما» تفریع می شود. اما در بعضی نسخ «و کان» است که عطف بر «اخذ» می شود و «فربما» جواب اذا می شود.
«و ان یکون ما بعد ذلک خارجا عنه»
«ان یکون» عطف بر «ان یکون» است.
«ما بعد ذلک» یعنی ما بعد این سه قیدِ جسمیت و اغتذاء و حس.
ترجمه: اگر قیود دیگری بعد از سه قید بیاورید همه آنها خارج از حیوان اند و به عنوان عارض می توانند بر حیوان حمل بشوند ولی به عنوان ذاتی و مقوّم نمی توانند حمل شوند.
«فربما کان ماده للانسان و موضوعا و صورته النفس الناطقه»
چه بسا که چنین حیوانی را بتوان ماده برای انسان قرار داد یعنی جزء مادی انسان قرار داده شود سپس نفس انسانی ضمیمه شود که جزء صوری انسان است و مجموعه ی جزء مادی و جزء صوری، انسان را می سازند.
ترجمه: میتوان این حیوانِ ماخود به نحو ماده را موضوع برای نفس انسانیت قرار داد. و صورتی که باید به این ماده ضمیمه شود تا انسان را بسازد نفس ناطقه است. «حیوان در این فرض، جنس انسان نشد بلکه جزء مادی انسان شد»
«و ان اخذ بشرط ان یکون جسما بالمعنی الذی به یکون الجسم جنسا»
این عبارت عطف بر «اذا اخذ» است که در سطر 14 آمده است و عِدل برای آن است در سطر 14 بیان شد حیوانی که ماده باشد و در این عبارت بیان می شود حیوانی است که جنس باشد.
نسخه صحیح «ان یکون حیوانا» است یعنی اگر حیوان اخذ شود به شرط اینکه حیوان است به همان معنایی که جسم، جنس قرار داده می شد حیوان هم اخذ شود تا حیوان، جنس باشد. یعنی حیوان بشرط لا اخذ نشود بلکه لا بشرط اخذ شود همانطور که جسم، لا بشرط لحاظ شد حیوان هم لا بشرط لحاظ شود.
«و فی معانی ذلک، الحیوان علی سبیل التجویز للحس و غیر ذلک من الصور»
درمعانی حیوان که لا بشرط است، حیوانی است که هم تجویز می شود حس داشته باشد که مقوم حیوانیتش است هم تجویز می شود که غیر حس از صور را داشته باشد چون بنا شد که به صورت ماده و بشرط لا اخذ نشود. اگر به این حالت لحاظ شود جنس می باشد.
در بعضی نسخه ها به جای «للحس»، کلمه «الحس» آمده لذا عبارت را باید به اینصورت خواند «و فی معانی ذلک الحیوان علی سبیل التجویز، الحس» یعنی کلمه «الحس» مبتدای موخر می شود نه اینکه کلمه «الحیوان» مبتدای موخر شود.
نکته: می توان « علی سبیل التجویز» را موخر معنی کرد یعنی گفت «و فی معانی ذلک الحیوان الحس و غیر ذلک من الصور علی سبیل التجویز» یعنی حس و غیر آن از صور، تجویز می شود یعنی حیوان را می توان با حس فقط لحاظ کرد، می توان با حس و غیر آن لحاظ کرد.
«و لو کان النطق»
ضمیر «کان» به «غیر ذلک» بر می گردد.
ترجمه: ولو آن معنایی که غیر از حس است و آن را ملاحظه می کنید و در حیوان تجویزش می کنید نطق یا فصلِ مقابل نطق مثل صاهل، مقترس و ... باشد حیوان همه این معانی را اخذ می کند چون حیوان به نحو جنسی اخذ شده است.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص100، س14، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo