< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان فرق بین ماده و جنس، و فرق بین صورت و فصل.
«و ان اخذنا الجسم جوهرا ذا طول و عرض و عمق»[1]
بحث در حل دو اشکالی داشتیم که در فصل 10 مطرح کرده بودیم. دو اشکال را الان تکرار نمی کنیم.
بیان کردیم که هر دو اشکال را می توانیم با یک جواب، جواب بدهیم.
ما باید بین ماده و جنس فرق بگذاریم همینطور بین صورت و فصل باید فرق بگذاریم. بعد از اینکه فرق گذاشتیم می توانیم هر دو اشکال را جواب بدهیم. وارد در بیان فرق شدیم.
بیان فرق بین ماده و جنس و فرق بین صورت و فصل: ما فرق را بیان می کنیم تا ببینیم کدامیک را می توان حد وسط و محمول قرار داد و کدام یک را نمی توان حد وسط و محمول قرار داد. ما الان به اشکال توجه نمی کنیم و فقط می خواهیم بیان فرق کنیم.
بیان فرق در قالب مثال: جسم را دو گونه لحاظ می کنیم که در یک لحاظ، ماده می شود و در یک لحاظ، جنس می شود.
لحاظ ماده بودن «جسم»: اگر جسم را به عنوان اینکه این دو قید را دارد لحاظ کنیم ماده خواهد بود 1 ـ جوهر است 2 ـ قابل ابعاد ثلاثه است. همین دو قید در ذات جسم دخیل است و مقوّم جنس می باشد و گفته شد مازاد بر این دو قید، چیز دیگری در ذات جسم دخیل نیست.
اینکه می گوییم «دخیل نیست» یعنی جسم را بشرط لا ملاحظه می کردیم. یعنی به شرطی که غیر از این دو، چیز دیگری در ذاتش نیاید. یعنی غیر از جوهریت و غیر از قابلیت ابعاد ثلاثه نداشته باشد. یعنی وقتی این دو چیز در ذاتش آمد نسبت به بقیه چیزها بشرط لا باشد یعنی به این شرط که هیچ چیز دیگر را در ذات خودش راه ندهد. گفتیم اشیاء دیگر را در ذات خودش راه نمی دهد ولی گاهی بعضی اشیاء را در بیرون از ذات راه می دهد. چرا تعبیر به «بعض اشیاء» کردیم چون با بعض اشیاء اصلا مناسبت ندارد. نه اینکه در ذات را ه نمی دهد بلکه در بیرون از ذات و به عنوان عارض هم قبول نمی کند. مثلا جسم، خصوصیاتِ مجرد را قبول نمی کند.
اما اموری هستند که در ذاتش راه پیدا نمی کنند ولی می توانند به عنوان عارض، کنار آن بیایند و بر آن حمل شوند. پس اگر جسم را اینگونه فرض کنیم که فقط جوهریت و قابلیت ابعاد را داشته باشد و مازاد بر این را نداشته باشد بشرط لا خواهد بود واجازه نمی دهد مازاد در درونش داخل شود ولو اجازه می دهد بعضی از چیزهای دیگر در بیرون به عنوان عارض، کنارش بیایند. جسمی که به شرط لا ملاحظه شود هیچ چیز نمی تواند در درونش برود غیر از همان قیدهایی که رفته است. پس هر چه هست بیرون از ذات می باشد لذا هیچ چیز را بر جسمِ اینگونه ای نمی توان حمل کرد. این جسم را می گویند به لحاظ ماده لحاظ شده و نه چیزی بر آن حمل می شود و نه آن بر چیزی حمل می شود این مباحث را در جلسه قبل بیان کردیم.
نکته: البته در جلسه قبل اشاره کردیم که جنس با ماده فرق اعتباری دارد و توضیح دادیم که مراد از ماده، کدام ماده است یعنی بیان کردیم که مراد، ماده ی خارجی نیست بلکه ماده ی ذهنی است زیرا ماده خارجی با جنس، تفاوت به وجود هم دارند زیرا ماده خارجی وجودش، خارجی است و جنس، وجودش ذهنی است و تفاوت وجودها، تفاوت اعتباری نیست.
آن ماده خارجی وقتی تصور شود و ماده ذهنی آن ساخته شود با جنس تفاوت اعتباری دارد چون اختلاف در وجود و ذات ندارند زیرا هر دو جسم اند و در ذهن می باشند فقط اختلاف به لحاظ و اعتبار ما دارند.
اما جسمی که می خواهد به صورت جنس ملاحظه شود چه حکمی دارد؟ می گوییم جسم، جوهری قابل ابعاد ثلاثه است. «در لحاظ قبلی هم می گفتیم، جسم جوهری قابل ابعاد ثلاثه است. ولی جسم را منحصر به همین دوصفت می کردیم و می گفتیم بیش از این دو صفت، چیزی اضافه نکن. هر چه که اضافه شود نمی توان آن را داخل ذات قرار داد باید خارج ذات قرار داد» و اشیاء دیگر هم اضافه می شود و لزومی ندارد اشیاء دیگر به عنوان عرض کنار جسم قرار بگیرد بلکه می توان در ذات جسم هم قرار داد یعنی جسم را اینگونه لحاظ می کنیم: جسم، فقط جوهر قابل ابعاد ثلاثه نباشد بلکه این دو صفت هست حال اگر چیزی هم اضافه شد اشکالی ندارد. و آن چیز ها را درون ذات قرار می دهیم.
پس به طور خلاصه در لحاظ دوم جسم اینگونه می گوییم: جسم را لحاظ می کنیم و اجازه می دهیم که مقومات دیگر هم بیاید ولی فقط قید می کنیم که این دو مقوم «جوهریت ـ قابل ابعاد ثلاثه» را از دست ندهد چه مقومات دیگر بیاید چه نیاید. اما در لحاظ قبلی می گفتیم این دو مقوم را از دست نده و مقومات دیگر را هم نیاور.
سوال: مقومات دیگر به چه صورت می آید؟ آیا جسم غیر از این دو مقوم، مقوم های دیگر هم دارد؟
جواب: اگر جسم را جنس قرار دهید مقوم دیگر برای آن پیدا می شود چون این جنس، متحصِّص شده یعنی حصه حصه می کنید و هر حصه ای در نوعی قرار می گیرد. اگر چه فصل، این جنس را تقسیم کرد ولی آن حصه را تقویم می کند. جسمی که در حیوان آمده حصه ای از جسم است و جسمی که در نبات است حصه دیگر است. جسمی که در جماد است حصه سوم است. آن خصوصیت حیوانی و خصوصیت نباتی و خصوصیت جمادی جسم را حصه حصه و تقسیم کرد و لی هر حصه ای را تقویم کرد. جسم در حیوان، جسم است ولی سه چیز دارد:
1 ـ جوهریت
2 ـ قابل ابعاد ثلاثه
3 ـ نفس حیوانی، که این سومی در لحاظ قبلی جسم نبود و به عنوان مقوّم در جسم قرار نداشت اما الان به عنوان مقومِ جسمیت قرار می دهیم ولی مقوم جسمیت خاص قرار می دهیم. اما چرا تعبیر به «جسمیت خاص» می شود؟ چون جسم اگر ماده باشد فقط جسم است اما اگر جسم، جنس باشد همانطور که گفتیم جنس دائر بین ذا و ذا است یعنی مردد است و می تواند این باشد و می تواند آن باشد. در هر جا که آن را ببریم مقوم دیگر کنارش خواهیم گذاشت. اگر در کنار حیوان ببریم مقومی که نفس حیوان است به آن می دهیم و اگر در نبات ببریم مقومی که نفس نبات است به آن می دهیم و اگر در جماد ببریم مقومی که صورت معدینه جمادیه است به آن می دهیم.
پس جسم در هر کدام از این سه، مقومی می گیرد غیر از مقومی که در دوتای دیگر است. هنوز هم جسم است ولی جسم جنسی است که می تواند در همه این سه بیاید. این جسمِ ماده به عنوان جزء در این سه می آمد یعنی جسم، جزئی از حیوان و جزئی از جماد و جزئی از نبات بود ولی این جسمی که به معنای جنس است جزء نیست بلکه همان جماد است ناقصاً. همان حیوان است ناقصا. همان نبات است ناقصا. و برای اینکه کامل شود باید مقوم دیگر را هم ضمیمه کنید یعنی همان ماهیت جماد است اگر با صورت نوعیه جماد جمع شود جسمِ کامل تشکیل می دهد یعنی همان ماهیت نبات است اگر با صورت نوعیه نبات جمع شود جسمِ کامل تشکیل می دهد. پس این جسم چون جنس است می تواند با همه جسم ها یکی شود «نه اینکه جزء شود» اما به شرطی که مقوم دیگری به آن ضمیمه شود تا این مجموعه جماد شود یا این مجموعه نبات شود این جسم در هر سه «جماد و نبات و حیوان» وجود دارد ولی برای متعین شدنش نیاز به مقوم دیگر دارد.
اما در ماده می گوییم: ماده با صورت جمع می شود و صورت داخل در قوام ماده نمی شود ماده همیشه جزء مرکب است نه اینکه خود مرکب باشد ناقصاً. اما جنس، خود ماهیت است ناقصا یعنی ماهیت ناقصه است و با مقوم دیگر کامل می شود اما ماده، چون جزء مرکب است نمی توان جزء را بر کل حمل کرد کل را هم بر جزء نمی توان حمل کرد ولی ماهیت ناقصه را می توان بر ماهیت کامله حمل کرد و ماهیت کامله را بر ماهیت ناقصه می توان حمل کرد و اگر بخواهی ماهیت ناقصه را کامل کنید یک مقوم دیگر یا چند مقوم دیگر که به آن اضافه شود کامل می گردد. این چنین لحاظی برای جسم، باعث می شود که جسم را جنس کند.
نتیجه: ماده، قابل حمل نیست چون جزء است و اگر حمل شود لازمه اش حمل جزء بر کل یا حمل کل بر جزء لازم می آید. اما جنس، جزء واقعی نیست بلکه جزء تحلیلی است. در واقع همان ماهیت است ناقصا. این را می توان حمل کرد.
نکته: در ضمن زید انسانیت حاصل است. در عین اینکه زید، شخصی از انسان است انسانیت را در خودش دارد. نوع انسان هم در عین اینکه نوع است جنس را در خودش دارد. وجود جنس به وجود انواعش است و وجود نوع به وجود اشخاصش است.
توضیح عبارت
«و ان اخدنا الجسم جوهرا ذا طول و عرض و عمق بشرط الا نتعرض لشی آخر البته»
عبارت «کان هذا الماخوذ» که در سطر 7 می آید جواب برای «ان» در «ان اخذنا» است. یعنی اگر جسم را جوهر اینگونه ای اخذ بکنیم جنس می شود.
اگر در جسم دو چیز را اخذ کنیم:
1 ـ جوهر
2 ـ ذا طول و عرض و عمق. ولی به شرط آنکه متعرض شیء دیگر نشویم یعنی معترض نشویم که شیء دیگر باشد یا نباشد. نه متعرض بودن شیء دیگر شویم نه متعرض نبودن شیء دیگر شویم. اگر متعرض بودن شیء دیگر شویم بشرط شی درست می شود و اگر متعرض نبودن شیء دیگر شویم. بشرط لا درست می شود در حالی که ما می خواهیم لا بشرط باشد.
«و لا توجب ان تکون جسمیهٌ لجوهریه مصوره بهذه الاقطار فقط»
«مصوره» صفت برای «لجوهریه» است و «لجوهریه» خبر برای «تکون» است. ما گفتیم جسمیت حاصل است برای جوهریتی که این صفت دارد که دارای اقطار ثلاثه است. «اما در فرض قبل گفتیم این صفت دارد که دارای اقطار ثلاثه است. فقط، یعنی جسمیت، فقط این دو صفت جوهریت و متصف شدن به اقطار ثلاثه داشت»
ترجمه: ما در اینجا واجب نمی دانیم که جسمیت، فقط برای جوهریت مصوّره باشد «یعنی ما جسمیت را فقط برای این چیز قرار نمی دهیم بلکه اجازه می دهیم چیز دیگر هم بیاید»
«بل جوهریه کیف کانت»
بلکه جوهریتی اخذ می کنیم هر طور که باشد ولی وصف «جوهریه مصوره بهذا الاقطار » حتما باید بیاید و مازاد بر این را کاری نداریم.
«و لو مع الف معنی مقوم لخاصیه تلک الجوهریه و صوره»
«صوره» عطف بر «معنی» است. مراد از «تلک الجوهریه»، جوهریتی است که سازنده جسمیت بود و آن جوهریتی، سازنده جسمیت بود که متصف به مصوره بهذا الاقطار بود. آن جوهریت می تواند در نفس ومی تواند در عقل باشد ولی آن جوهریت سازنده جسم نیست. چون هر جوهریتی برای ساختن جسم کافی نیست. جوهریتی که این صفت دارد که مصوره بهذا الاقطار است سازنده جسم است لذا تعبیر به تلک الجوهریه کرد. ولو با هزار معنی و هزار صورت همراه کنید یعنی داخل آن قرار دهید لذا برای «معنی»، قید «مقوم» می آورد و می گوید ولو این جسمیتی را که برای جوهریت مصوره بهذه الاقطار قرار دادید را همراه با هزار معنی کنید که همه این معانی مقوّم اند.
کلمه «خاصیه» را به طور کامل توضیح دادیم و به این صورت گفتیم که جنس را مردد بین انواع کردیم و هر نوعی، همین جسم شد ولی جسم خاص شد. آن را در حیوان بردیم و خاص کردیم. در نبات بردیم و خاصش کردیم. در اینصورت معنای مقوّم، داخل در این خاصیت تلک الجوهریه می شود یعنی همین جوهر در تمام نبات و جماد و حیوان آمد ولی خاص شده بود.
نکته: البته خود جوهریت، عام است ولی وقتی آن را در خاص قرار بدهیم خاص می شود یعنی جوهریت با آوردنِ مقوم، خاص می شود.
«و کان معها و فیها الاقطار»
«واو» حالیه است یعنی جوهریت می آید، صورت دیگر هم می آوریم اما با این جوهریت یا در این جوهریت، سعی می کنیم که اقطار باشد در اینصورت جسمیت درست می شود. پس معنی یا صورت را در این جوهر خاص می آوریم ولی به جوهر بودن اکتفا نمی کنیم بلکه اقطار را هم ضمیمه می کنیم و بر جوهریت اقطار، تحفظ می کنیم حال معنای دیگر اضافه شود یا نشود به آن کاری نداریم.
ترجمه: به شرطی که با این جوهریت و در این جوهریت اقطار حاصل باشد.
چرا مصنف تعبیر به «معها» و «فیها» می کند؟
جوهریت با اقطار چه نسبتی دارند؟ هر دو با هم جسمیت را می سازند پس با هم هستند. اما چگونه با هم هستند؟ به این صورت است که اقطار در جوهریت حلول می کنند. با هم بودن آنها به این است که در یکدیگرند لذا نگفته «معها او فیها» یعنی از لفظ «واو» استفاده نکرده. یعنی مصنف می خواهد بیان کند به این شرط که اقطار را در جوهریت داشته باشید در اینصورت چنین جوهریتی که اقطار در آن هست جسم می شود.
«و لکن للجمله اقطار ثلاثه علی ما هی للجسم»
لکن مجموعه باید اقطار ثلاثه را داشته باشد یعنی به جوهریتِ تنها اکتفا نشود و الا جسم درست نمی شود. باید این اقطار ثلاثه باشد همانطور که اقطار ثلاثه برای جسم است برای جوهریت هم باید باشد.
ترجمه: لکن جمله جوهریت که هزار معنی و هزار صورت را می تواند قبول کند» هم باید اقطار ثلاثه را داشته باشد همانطور که برای جسم حاصل است. جوهریتی که با تمام این معانی و صور هزار گانه جمع شده است.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص100، س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo