< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اگر ثبوت محمول برای موضوع، سبب نداشت آیا می توان از طریق تجربه به آن یقین تام پیدا کرد؟
«و لسائل ان یسئل فیقول هذا مما لم یعرف سببه»[1]
بحث در این بود که اگر ثبوت محمول برای موضوع سبب نداشت در فرضی که محمول، ذاتی موضوع باشد می توانیم یقین تام پیدا کنیم و در صورتی که محمول، ذاتی موضوع نباشد نمی توانیم یقین تام پیدا کنیم. و در ضمن این بحث، اشاره کردیم به اینکه اگر حد وسط که می تواند سبب ثبوت اکبر برای اصغر شود دراختیار ما نبود و نتوانستیم قیاس تشکیل بدهیم آیا می توانیم از استقرا استفاده کنیم یعنی می توانیم محمول را برای مصادیق موضوع ثابت کنیم و نتیجه بگیریم که این محمول برای خود موضوع هم ثابت است یا نمی توانیم نتیجه بگیریم. سپس این بحث را مطرح کردیم که اگر با استقرا نتوانستیم حکم را برای جزئیات ثابت کنیم آیا با تجربه می توانیم حکم را برای جزئیات ثابت کنیم و نتیجه بگیریم که حکم برای خود موضوع هم ثابت است یا نه؟ این، مباحثی بود که گذراندیم و گفتیم چون سبب نداریم پس حد وسط نداریم و اگر حد وسط نداشته باشیم نمی توانیم قیاس تشکیل بدهیم پس راه قیاس در اینجا بسته است و بیان کردیم که راه استقراء هم بسته است رسیدیم به تجربه و گفتیم که اشکال ندارد از طریق تجربه، محمول را برای مصادیق موضوع ثابت کنیم و بعدا نتیجه بگیریم که محمول برای خود موضوع هم ثابت است. علتش هم این بود که تجربه با استقراء فرق می کرد و مفید یقین بود.
در مثالی که داشتیم به این محمول رسیدیم که اگر سقمونیا صحیح الطبع باشد مسهل صفرا خواهد بود یعنی شان مسهل بودن را به آن دادیم ولی شرط کردیم که صحیح الطبع باشد و فاسد نشده باشد هر دارویی همینطور است که در صورتی اثر خودش را می گذارد که فاسد نشده باشد. لذا ما این شرط را آوردیم و گفتیم سقمونیا اگر صحیح الطبع باشد مسهل صفرا خواهد بود و به قول مصنف ممکن نیست که مسهل صفرا نباشد. اینکه می گوید «ممکن نیست» به خاطر این است که می خواهد یقین درست کند. در یقین هم دو قضیه داشتیم که در یک قضیه می گفتیم «اینچنین است» و در قضیه دیگر می گفتیم «ممکن نیست اینچنین باشد» و این دو قضیه را که ترکیب می کردیم یقین درست می شد. حال گاهی از اوقات مصنف می گوید «حتما اینچنین است که سقمونیا در صورت صحیح الطبع بودن مسهل صفرا باشد» گاهی می گوید که «ممکن نیست مسهل صفرا نباشد حتما مسهل صفرا هست».
سوال: سوالی که سائل می کند این است که از کجا به این یقین رسیدید و گفتید ممکن نیست سقمونیای سالم مسهل صفرا نباشد. شما که سبب در اختیارتان نبود چگونه به یقین تام و دائم رسیدید با اینکه بدون سبب نمی توان به یقین رسید. نه محمول، ذاتی موضوع بود و نه این محمول که برای موضوع ثابت بود سبب داشت. در یکی از این دو حالت می توانید به یقین برسید و هیچکدام از این دو حالت نبود پس چگونه به یقین رسیدیم.
جواب: مصنف می فرماید ما حس خودمان را تکرار کردیم و با تکرار حس یافتیم که در سقمونیا یک قوه ای وجود دارد که آن قوه اگر فعالیت کند صفرا را تسهیل و ترقیق می کند و آن قوه، سبب است همان سببی که باعث می شود اکبر برای اصغر ثابت شود همان قوه است و ما به آن قوه از طریق تجربه دسترسی پیدا کردیم. حال می توانیم بگوییم که از طریق سبب به مطلوب رسیدیم . یعنی سببی که عبارت بود از نیروی موجود در سقمونیا، باعث شد که تسهیل صفرا را که اکبر است برای سقمونیا که اصغر است درست کنیم پس ثبوت اکبر برای اصغر انجام شد به کمک علت، اماعلتی که به کمک تجربه مکشوف شد و از ابتدا مکشوف نبود اگر از ابتدا مکشوف بود ما آن را در قیاس به کار می بردیم و حد وسط در قیاس قرار می دادیم اما تجربه کردیم و آن علت را که قوه غریبه سقمونیا است بدست آوردیم حال می توانیم بگوییم علت در اختیار ما هست و از طریق علت می توانیم محمول را که اکبر است برای موضوع که اصغر است ثابت کنیم پس یقینی را که ما بدست آوردیم از طریق سبب بدست آوردیم ولی سببی که در اختیار ما نبود و از طریق تجربه در اختیار ما قرار گرفت.
این جوابی است که مصنف می دهد.
توضیح عبارت
«و لسانل ان یسئل فیقول هذا مما لم یعرف سببه»
«هذا»: یعنی ثبوت این محمول برای آن موضوعی که در جلسه گذشته توضیح دادیم یعنی ثبوت مسهلیت صفرا برای موضوعی که سقمونیا است.
ترجمه: سبب این ثبوت مسهلیت صفرا برای سقمونیا معلوم و شناخته شده نیست «پس سبب در اختیار ما نیست»
«فکیف یقع هذا الیقین الذی عندنا من ان السقمونیا لا یمکن ان یکون صحیح الطبع فلا یکون مسهلا للصفرا»
حال که سبب در اختیار ما نیست و از طریق سبب نرفتیم چگونه یقین پیدا کردیم؟ مراد از یقین چیست؟ با عبارت «الذی عندنا» یقین را بیان می کند یعنی یقینی که برای ماحاصل شده.
در تمام نسخ خطی «و لا یکون» نبود ولی اگر «و لا یکون» باشد خیلی عبارت روان معنی می شود چون واو را حالیه می گیریم یعنی سقمونیا ممکن نیست صحیح الطبع باشد در حالی که مسهل صفرا نباشد یعنی اگر صحیح الطبع است حتما مسهل صفرا است «لذا عبارت را باید اینگونه معنی کنیم که اگر چه فاء آمده ولی باید فاء را به منزله واو حالیه قرار بدهیم» ما یقین داریم که سقمونیای صحیح الطبع، مسهل صفرا است.
«اقول انه لما تحقق السقمونیا یعرض له اسهال الصفراء»
مصنف جواب می دهد بر اثر تکرار، به نیرویی که در سقمونیا بود دست یافتیم و فهمیدیدم که سقمونیا به خاطر داشتن آن نیرو می تواند تسهیل صفرا کند پس به علت تسهیل صفرا رسیدیم.
ترجمه: این عروض اسهال صفرا را یقین داشتیم و برای ما محقق شده بود اما اینکه در همه سقمونیا ها یا در همه زمانها باشد برای ما روشن نبود ولی بالاخره یافتیم که سقمونیا این کار را برای ما انجام می دهد لا اقل یکبار انجام دادیم و آن را یافتیم.
«و تبین ذلک علی سبیل التکرار الکثیر»
با تکرار زیاد این مطلب برای ما روشن شد که سقمونیا چنین عارضی و اثری دارد.
«علم ان لیس ذلک اتفاقا فان الاتفاقی لا یکون دائما او اکثریا»
دانسته شد این اثری که در سقمونیا است اثر اتفاقی نیست تا اینکه ما به آن یقین نکنیم زیرا اتفاقی، دائمی یا اکثری نیست در حالی که تسهیل صفرا برای سقمونیا، دائمی یا اکثری است. «دائمی است اگر مانعی نباشد. اکثری است اگر مانع باشد و چون مانع، کم اتفاق می افتد لذا گفتیم اکثری»
«فعلم ان ذلک شیء یوجبه السقمونیا طبعا»
دانسته شد که آن «یعنی تسهیل صفرا» شیئی است که سقمونیا موجِب آن می شود بالطبع نه به اختیار، چون سقمونیا جسم است و خالی از اختیار می باشد. اگر اختیار داشت می گفتیم شاید در یک جا تسهیل صفرا را اختیار کند و در یک جا اختیار نکند.
بنابراین ما یقین دائم پیدا نمی کنیم و حکم کلی صادر نمی کنیم اما چون اختیار ندارد و به طبیعتش عمل می کند اگر در چند مورد دیدیم تسهیل صفرا کرد می فهمیم در بقیه موارد هم تسهیل صفرا می کند چون طبیعتش اینگونه است.
ترجمه: تسهیل صفرا چیزی است که سقمونیا موجب آن می شود طبعا.
«اذ لا یصح ان یکون عنه اختیارا»
چرا سقمونیا موجب تسهیل صفرامی شود طبعا؟ زیرا صحیح نیست که این تسهیل صفرا از سقمونیا حاصل شود اختیارا چون سقمونیا گیاه است و گیاه، اختیار ندارد.
«اذ علم ان الجسم بما هو جسم لا یوجب هذا المعنی»
در یک نسخه خطی «و علم» آمده و در یک نسخه دیگر «و اعلم» آمده است.
ابتدا نسخه متن کتاب را معنی می کنیم: «اذ علم» دلیل برای «لا یصح ان یکون اختیارا» است یعنی چرا صحیح نیست تسهیل صفرا از سقمونیا حاصل شود اختیارا؟ چون دانسته شد که جسم بما هو جسم. موجب اختیار نیست. اینطور نیست که هر جا جسم باشد اختیار باشد پس نمی توان گفت همه اجسام دارای اختیارند چون جسمیت، دلیل اختیار نیست پس جسم بما هو جسم دارای اختبار نیست. سقمونیا جسم بما هو جسم است پس نمی توان گفت دارای اختیار است.
اما اگر طبق نسخه «و علم» بخوانیم اینگونه معنی می کنیم: که «هذاالمعنی» اشاره به تسهیل صفرا دارد یعنی: و دانسته شد که جسم بما هو جسم موجب تسهیل صفرا نیست چون درخط قبل فرمود «و علم ان ذلک شی یوجبه السقمونیا طبعا» در ادامه می فرماید «و علم ان الجسم بما هو جسم لا یوجب هذا المعنی» که موجب تسهیل صفرا نمی شود زیرا اگر تسهیل صفرا را واجب کند یقین می کنیم که تسهیل صفرا واجب می شود ولی جسم بما هو جسم موجب تسهیل صفرا نیست.
طبق نسخه «و اعلم» اینگونه معنی می کنیم که: بدان جسم بما هو جسم موجب تسهیل صفرا نمی شود.
«فیوجبه بقوه قریبه فیه او خاصه له او نسبه مقرونه به»
«فیوجبه»: یعنی تسهیل صفرا واجب می شود و اگر تسهیل صفرا واجب شود ما یقین پیدا می کنیم هر جا سقمونیا است تسهیل صفرا هم هست «چون واجب، تخلف نمی کند»
«قوه قریبه»:، مراد از قوه قریبه، قوه مباشره است چون موجودات بیرونی هم در تسهیل صفرا دخالت دارند ولی آنها علتهای بعیده هستند اما این علت، علت قریبه است یعنی مباشر کار است.
این عبارت، تفریع بر گذشته است. حال که می دانیم سقمونیا سبب است سوال می کنیم که چگونه سبب است؟ می فرماید قوه ای در سقمونیا است که با آن قوه، سبب شده برای تسهیل صفرا، و همان قوه که سبب برای ثبوت اکبر است همان هم سبب برای ثبوت اکبر برای اصغر هست یعنی هم سبب «کان» تامه اکبر است هم سبب «کان» ناقصه اکبر است.
مصنف سه گونه عبارت آورده است. چون بحث در این ندارد که این قوه ای که در سقمونیا است و منشا این اثر است رابطه اش با سقمونیا چگونه است؟ چون در این مطلب، بحث ندارد می فرماید این برای ما مهم نیست. مهم این است که سقمونیا این قوه را دارد و این قوه اثر گذار است و لذا می توانیم بگوییم سقمونیا اثر گذار است ولی بالعرض اثر گذار است چون قوه، فاعل است ذاتا ولی سقمونیا به خاطر اینکه محل قوه است اثر گذار است.
«بقوه قریبه فیه»: بیان می کند که شاید در بعض موارد این قوه در سقمونیا باشد که حلول قوه در جسم است. این یک احتمال است که قوه ای که سقمونیا یا هر جسم دیگری با آن کار می کند باید آن قوه در خود جسم باشد تا جسم بتواند کار کند.
«او خاصه له» یا قوه ای در آن حلول نکرده بلکه خاصیت آن است یعنی همراه آن است نه اینکه حالّ در او باشد.
«او نسبه مقرونه به» یعنی «او بنسبه مقرونه به»: ممکن است عامل سقمونیا بیرون از سقمونیا باشد اما یک قرینی همراه سقمونیا باشد که آن قرین باعث چنین تاثیری برای سقمونیا باشد. گاهی مجاورت با یک شیء، نیرویی را آزاد می کند. پس ممکن است سقمونیا در بیرون، با شی بیرونی رابطه ای بر قرار کرده باشد که آن رابطه باعث می شود که سقمونیا این تاثیر را بگذارد، شاید زیاد دیده باشیم که چیزهایی در بیرون هستند و باعث می شوند شیئی دارای نیرویی شود. فرض کنید حرارتی در بیرون است و باعث می شود آب دارای گرمی شود و آب به گرما نسبت پیدا می کند و خود آب گرم می شود و تاثیر گذار هم می شود در اینجا هم اشکال ندارد که بگوییم امری در خارجِ سقمونیا است که با سقمونیا نسبت و ارتباط دارد و به خاطر همین ارتباط، مخصوص سقمونیا شده و از سقمونیا این کار بر می آید ولی از غیر سقمونیا بر نمی آید.
ترجمه: آن سقمونیا موجب تسهیل صفرا می شود به قوه قریبه ای که در سقمونیا ثابت است یا خاصه سقمونیا این است «یعنی از لوازم است» یا عامل پیدایش صفرا، نسبتی است که مربوط به سقمونیا است. «به طوری که اگر سقمونیا را از مقارنت با این نیرو جداکنیم دیگر نمی تواند چنین فعالیتی «یعنی تسهیل صفرا» داشته باشد.
«فصح بهذا النوع من البیان ان فی السقمونیا بالطبع او معه عله مسهله للصفراء»
«عله مسلهه للصفرا» هم مربوط به «فی السقمونیا» است هم مربوط به «معه» است.
«بالطبع» اشاره به این دارد که سقمونیا دارای قوه قریبه باشد یا سقمونیا دارای خاصه است.
«معه» اشاره دارد که سقمونیا با «نسبه مقرونه به» باشد.
ترجمه: صحیح است که در سقمونیا بالطبع یا با سقمونیا، علتی است که مسهل صفرا است «پس خود سقمونیا، علت و عامل این امر هست بنابراین می توان گفت هر جا سقمونیا بود این اثر تسهیل صفرا هم هست.
مصنف می فرماید این قوه واجب می کند که سقمونیا باید تسهیل صفرا کند چون این قوه، علت برای تسهیل صفرا است وقتی از این قوه به مطلب پی ببریم از علت پی بردیم.
«و القوه المسهله للصفرا اذا کانت صحیحه و کان المنفعل مستعدا حصل الفعل و الانفعال»
این قوه ای که مسهل صفرا است اگر سالم باشد و بدنی هم که تاثیر این قوه را بپذیرد سالم باشد و ابایی نداشته باشد قهرا فعل و انفعال انجام می گیرد و سقمونیا کار خودش را که تسهیل صفرا است انجام می دهد.
ترجمه: سقمونیا که واجد این قوه است اگر قوه اش صحیح باشد «و فاسد نباشد» و منفعل هم که می خواهد اثر را بپذیرد، مستعد است «یعنی سقمونیا توانایی استفاده کردن از آن علت و قوه را دارد و قوه مسهله صفرا اگر صحیح باشد و منفعل هم مستعد باشد یعنی این قوه را بپذیرد» فعل و انفعال حاصل می شود «یعنی فعل از جانب این نیرو، و انفعال از جانب صفرایی که ترقیق می شود»
«فصح ان السقمونیا فی بلادنا تُسهِّل دائما الصفرا اذا کانت صحیحه»
قید «فی بلادنا» را در جلسه قبل توضیح دادیم.
قید «اذا کان صحیحه» را می آ ورد چون اگر صحیح نباشد آن قوه را ندارد و قهرا تاثیر گذار نیست.
چون به علت دسترسی پیدا کردیم حکم می کنیم که دائما این وضع پیش می آید و در نتیجه یقین پیدا می کنیم.
گاهی تعبیر به «دائما» و گاهی تعبیر به «یوجب» و گاهی تعبیر به «وجود یقین» می کند که مفاد هر سه یکی است زیرا در جایی که تسهیل صفرا شود و واجب، تخلف نمی کند یقین پیدا می کنیم که دائما اینچنین است. در ما نحن فیه هم می گوید دائما صحیح است.
«فاذن عرفنا الاعظم للاصغر بواسطه الاوسط الذی هو القوه المسهله و هو السبب»
«الذی» صفت «اوسط» است.
«اعظم» در اینجا اکبر است که مراد تسهیل صفرا است.
اصغر در اینجا «سقمونیا» است.
با این بیانهایی که کردیم روشن شد که در این مثال، سبب دخالت می کند و آن دخالت سبب، باعث پیدایش یقین می شود.
ترجمه: شناختیم اعظم را برای اصغر «یعنی ثبوت اکبر برای اصغر برای ما روشن شد» بواسطه اوسط «مراد از اوسط، همان نیروی موجود در سقمونیا است»
پس ما اکبر را برای اصغر با سبب اثبات کردیم و چون با سبب اثبات شد یقین پیدا کردیم آن هم یقین تام و دائم. تا اینجا سوال سائل جواب داده شد که گفته بود این یقین را از کجا آوردید؟ جواب دادیم که از سبب آوردیم ولی سبب را با تجربه کشف کردیم.
«و اذا حللت باقی القیاس وجدت کل بیان انما هو بیان بواسطه هی عله لوجود الاکبر فی الاوسط»
ضمیر «هی» به «بیان» بر می گردد.
قیاسی که ما تشکیل دادیم از حد وسط استفاده کرد. حد وسطی که سبب برای ثبوت نتیجه شده بود «یعنی سبب برای ثبوت اکبر برای اصغر شده بود» حال قیاس را تحلیل کنید و صغری و کبری را مشخص کنید. خود صغری و کبری هم با ید ملاحظه کرد که چگونه اثبات می شود بالاخره در صغری و کبری، محمول و موضوع داریم که محمول برای موضوع ثابت شده. در اینجا چگونه یقین پیدا می کنید؟ حال توسط صغری و کبری به نتیجه یقین پیدا کردید و نتیجه را از راه سبب کشف کردید. اما خود این صغری و کبری را از کجا بدست آوردید. یعنی بحث از ثبوت و محمول در هر کدام از صغری و کبری را جداگانه بیان کنید. مصنف جواب می دهد که در آنجا هم همین طور است یعنی از طریق سبب پیش رفتیم و صغری یا کبری را تشکیل دادیم.
ترجمه: وقتی قیاس را تحلیل کنی می بینی بیانِ با واسطه «یعنی ثبوت محمول برای موضوع را بیان کردیم ولی با واسطه است» که آن واسطه علت وجود اکبر در اوسط است.
مصنف کبری را بیان می کند. در کبری وجود اکبر برای اوسط را داریم اما در نتیجه، وجود اکبر برای اصغر را داشتیم. در دو خط قبل گفت «فاذن عرفنا الاعظم للاصغر» یعنی چون مراد از اعظم، اکبر است و ثبوت اکبر برای اصغر در نتیجه قیاس است لذا مراد از این عبارتِ «فاذن عرفنا»، نتیجه است. یعنی نتیجه را به واسطه اوسط شناختیم اما در اینجا که می خواهیم کبری را بشناسیم از طریق سبب می شناسیم» پس سبب در کبری دخالت می کند همانطور که در نتیجه دخالت می کند.
«و ان لم یکن عله للعلم بالاکبر»
ممکن است حد وسط، علت «کان» تامه اکبر نباشد ولی علت «کان» ناقصه اکبر هست یعنی خود وجود اکبر ممکن است مستند به این علت نباشد ولی وجود اکبر برای اصغر که «کان» ناقصه اکبر است ممکن است مستند به این علت باشد.
ترجمه: ولو اینکه آن حد وسط، علت علم به اکبر نشده ولی علت به علم به ثبوت اکبر برای اوسط شده است.
«فاذن بالسبب حصل لنا هذا النوع من الیقین ایضا»
با سبب، این نوع از یقین برای ما بدست آمده، «ایضا» همانطور که در جایی که علت را به طور مستقیم، حد وسط قرار می دادیم این ثبوت را از سبب بدست آوردیم در اینجا هم همینطور است که وقتی نیرویی را در سقمونیا کشف می کنیم و به توسط آن نیرو به تسهیل صفرا می رسیم از طریق سبب بدست آوردیم.
پس روشن شد که تجربه می تواند سببی را در اختیار ما بگذارد و ما وقتی از آن سبب به نتیجه رسیدیم یقین تام پیدا می کنیم.


[1] الشفاء، ابن سینا، بخش برهان منطق، ص 95، س 4.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo