< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 93 سطر اول قوله (الفصل التاسع)
موضوع: اگر ثبوت محمول برای موضوع در قیاس، از طریق سبب نباشد یقیین پیدا نمی کنیم.
در فصل هشتم گفتیم که اگر ثبوت محمول برای موضوع در قضیه ای سبب داشته باشد ما این ثبوت را باید از طریق سبب بیابیم، در آن صورت است که یقین تام پیدا می کنیم به این قضیه ای که محمولش برای موضوعش از طریق سبب درست شده است. و اگر از طریق سبب نیاییم یقین پیدا نمی کنیم یا اگر یقین پیدا کنیم یقین ما موقت است. حال در فصل نهم این سوال مطرح است که اگر ثبوت محمول برای موضوع در قضیه ای سبب نداشته باشد (در فصل قبل گفتیم سبب دارد و ما گاهی از سبب پیش می آییم و گاهی از سبب پیش نمی آییم) چه کار کنیم آیا می توانیم یقین پیدا کنیم یا نه؟
دقت شود که فرض را رها نکنید. فرض ما در این فصل این است که محمولی برای موضوع ثابت شده و برای این ثبوت سببی نیست. حال بحث را با همین عنوان شروع می کنیم و می گوییم گاهی از اوقات اصلا قضیه طوری است که وساطتِ سبب بین محمول و موضوع ممکن نیست یعنی نمی تواند سبب داشته باشد. محمول، ذاتی موضوع است و ذاتی، سبب ندارد چون ثبوتِ ذاتی برای ذات نیاز به سبب نداد. اگر محمولی، ذاتی موضوع باشد امکان ندارد بین موضوع و محمول، سبب واسطه شود. اما گاهی امکان دارد که سبب واسطه شود ولی سبب نیست یا به آن توجه نداریم.
پس گاهی اینگونه است که اصلا سببی بین موضوع و محمول ممکن نیست یکبار هم اتفاق می افتد که سبب، ممکن است ولی نداریم در این صورت می توان یقین تام بدست بیاوریم چون خود ذات موضوع در چنین قضایایی سبب برای ثبوت محمول هست یعنی در واقع می توان گفت در اینجا سبب است و خود ذات موضوع، سبب است و لازم نیست سبب بیرونی بیاید.
اما در جایی که سبب وجود نداشته باشد مصنف راه یقین تام را می بندد چون اگر از طریق سبب برود می گوید خلف فرض شد و اگر از غیر سبب برود می گوید یقین تام نشد. سپس متوجه می شود که در اینجا راه دیگر موجود است و آن، راه استقراء و تجربه است لذا استقراء و تجربه را مطرح می کند پس این دو کلمه که در عنوان فصل آمدند به همین جهت آمدند.
مصنف می گوید ما نمی توانیم محمول را برای موضوع که کلی است از طریق سبب ثابت کنیم لذا افراد موضوع را ملاحظه می کنیم و محمول را برای هر فرد فرد استقرا می کنیم. و در پایان نتیجه می گیریم که پس محمول برای کل موضوع است وقتی که برای کل موضوع بود برای کلی موضوع هم اثبات می شود. پس حکم را از طریق سبب نتوانستیم برای موضوع ثابت کنیم ولی توانستیم برای افراد موضوع با استقراء ثابت کنیم و بعداً نتیجه بگیریم که پس حکم برای کلی، موجود است یعنی برای خود موضوع موجود است. آیا این امکان دارد؟ مصنف ثابت می کند که امکان ندارد. سپس مصنف به سراغ تجربه می رود و در تجربه قبول می کند که این امکان دارد چون تجربه، قیاس خفی دارد که بحث آن بعداً می آید.
پس توجه کنید، در جایی که محمول، ذاتی موضوع است در آنجا یقین تام را حاصل می کند و اشکالی هم نمی کند ولی در جایی که محمول، ذاتی موضوع نیست ابتدا از طریق قیاس می خواهد اقدام کند و یقین تام درست کند، می گوید از طریق قیاس نمی شود لذا از طریق استقرا درست می کند که استقراء حالات مختلف پیدا می کند و همه حالات را باطل می کند یعنی ثابت می کند که از طریق استقراء هم نمی توان یقین تام پیدا کرد.
پس در اینجا سه بحث مطرح می شود.
بحث اول: جایی که محمول، ذاتی موضوع باشد.
بحث دوم: جایی که محمول، ذاتی موضوع نباشد. در این فرض دوم دو بحث وجود دارد.
الف: آیا با قیاس می توانیم یقین تام پیدا کنیم یا نمی توانیم.
ب: آیا با اسقراء می توانیم یقین تام پیدا کنیم یا نمی توانیم.
در هر دو صورت ثابت می کند نمی توانیم یقین پیدا کنیم.
سوال: سوالی که سائل می کند این است که اگر در وجود، ثبوت محمول سبب ندارد چگونه در بیان برای ثبوت محمول، سبب می آورید. (مراد از «بیان»، استدلال است یعنی قیاسی که تشکیل می دهیم) اگر خارج از استدلال، ثبوت این محمول برای موضوع سبب ندارد شما چگونه در استدلال، سبب می آورید؟ این، سوال سائل است که مصنف شروع به جواب دادن می کند.
جواب مصنف: ابتد ببینیم که سبب چیست؟ سبب را به فاعل، غایت، ماده و صورت تقسیم کردند بعضی، موضوع را هم اضافه کردند و گفتند موضوع، سببِ وجود عَرَض است چون تا موضوع نباشد عرض وجود نمی گیرد، عرض چون محل می خواهد احتیاج به موضوع دارد.
بعضی، شرط را اضافه کردند و گفتند شرط هم جزء علت است عدم المانع هم جزء علت است چرا علت را منحصر در این 4 تا می کنید چرا شرط و عدم المانع و موضوع را جزء علل نمی شمارید؟ (علتهای معدّه که علت نیستند).
موضوع را ملحق به قابل کردند چون موضوع با ماده از جهت قبول فرقی ندارد. هر دو، قبول می کنند چون ماده، قبول صورت می کند که جوهر است و موضوع، قبول حالّی را که عرض است می کند.
اما در مورد شرط و عدم المانع اختلاف است بعضی، این دو را ملحق به فاعل می کنند و می گویند اگر فاعل بخواهد تاثیر گذار باشد شرط و عدم المانع را لازم دارد اما بعضی آن ها را ملحق به قابل می کنند و می گویند اگر این شیء بخواهد اثر فاعل را قبول کند شرط و عدم المانع را لازم دارد. بعضی می گویند اگر شرط از قبیل آله باشد باید ملحق به فاعل باشد و اگر چیز دیگر باشد باید به قابل ملحق شود. ما کاری نداریم که کدام یک از اقوال حق است بلکه می بینیم کاری می کنند که اجزاء علت، همان 4 تا بماند و بیشتر نشود. پس علت، این 4 تا شد و هر کدام به تنهایی علت ناقصه است.
سوال: اگر بخواهیم علت تامه درست کنیم چگونه از این 4 تا درست می کنیم؟
جواب: ما یک تفصیل مختصری می دهیم که خارج از بحث است ولی چون مفید است می کنیم:
در اینجا چهار حالت داریم:
حالت اول: اگر فاعل، موجَب باشد (موجَب باشد یعنی هدفی را در نظر نگیرد) و فعل، بسیط باشد وقتی فاعل، موجَب است غایتی را در نظر نمی گیرد و فعل، اگر بسیط است یعنی مرکب از ماده و صورت نیست. در چنین حالتی، علت تامه فقط فاعل است و غایت و ماده و صورت نیست. در این صورت فاعل، که در جاهای دیگر جزء العله است در این مورد و اینجا (که فاعل موجَب باشد و فعل، بسیط باشد) علت تامه است.
حالت دوم: حال اگر فاعل، مختار بود و فعل، بسیط بود آن معلول (فعل) ماده و صورت ندارد پس علت مادی و صوری حذف می شود ولی فاعل دارد و فاعلش، غایت دارد. در اینجا دو علت موجود است 1 ـ علت غایی 2 ـ علت فاعلی. علت تامه، مجموع این دو می شود.
حالت سوم: فعل را مرکب کنیم، در اینصورت فاعل یا موجب است یا مختار است. فعل چون مرکب است پس ماده و صورت دارد لذا علت مادی و صوری داریم. اگر فاعل، موجب باشد فقط فاعل را داریم و غایت را نخواهیم داشت. پس مجموع این سه تا (علت فاعلی و ماده و صوری) علت تامه می شوند.
حالت چهارم: فعل را مرکب کنیم و فاعل، مختار بود در اینصورت، هم فاعل و هم غایت و هم صورت و هم ماده است یعنی هر 4 جزء علت باید جمع شوند.
پس علت تامه گاهی یکی از این 4 تا است گاهی دو تا از این 4 تا است گاهی سه تا از این 4 تا و گاهی چهار تا از این 4 تا هست. پس علت ناقصه 4 تا شد علت تامه هم 4 تا شد.
علت فاعل و غایی را علت وجود و خارجی می دانیم. علت مادی و صوری را علت ماهیت و علت داخلی و علت قوام می دانیم. اگر چیزی، علت خارجی داشت مثلا فاعل و غایت دارد. این را باید حد وسط قرار دارد اما اگر علت قوام داشت باید ماده و صورت را حد وسط قرار داد، اما اگر هم علت وجود و هم علت قوام داشت در این صورت هر 4 تا را باید حد وسط قرار داد.
با این توضیحاتی که گفتیم حد وسط باید علت تامه باشد چه یکی از آن 4 تا باشد چه دوتا چه سه تا چه هر 4 تا باشد.
این مطلب را ما به خاطر این مطرح کردیم تا ببینیم آیا ثبوت اکبر برای اصغر می تواند بدون سبب باشد یا نمی تواند. بالاخره شیء لااقل فاعل دارد اما در یک جایی فاعل و غایت دارد و ... پس معلوم شد که هیچ شیءِ ممکنی بدون علت نیست مگر به سمت واجب تعالی برویم در آنجا بخواهیم چیزی را اثبات کنیم سبب وجود ندارد. سببِ علم، وجود دارد اما سببِ ثبوت، وجود ندارد.
به چه سبب، خداوند تبارک عالم است؟ می گوییم چون سببی جز ذاتش نیست اینجا را اگر ملحق به ذات و ذاتی کردیم (یعنی گفتیم برای داشتن محمول، موضوع کافی است در آنجا هم سبب نداریم ولی یقین دائم داریم موضوع اگر چه کلی نیست ولی شخصی مجرد است.شخصی مجرد ثبات دارد و وقتی ثبات داشت یقینِ حاصلِ ما هم دوام دارد.
اما اگر به ذات و ذاتی ملحق نکردیم و نگفتیم موضوع، کافی است در اینصورت سبب نداریم و این مباحث در اینجا می آید که چگونه در بیان خودمان سبب بیاوریم، با این بیان، روشن شد که موضوع بحث ما منحصر در خداوند «تبارک» می شود. در جای دیگر امکان ندارد که ما سبب نداشته باشیم بله می توانیم بگوییم سبب نداریم چون سبب را نمی شناسیم. این حرف دیگری است.
نکته: بنابر نظر اشاعره تعبیر به ذات و ذاتی نمی کنیم بلکه می گوییم موضوع در محمول، در ثبوت محمول کافی است. خداوند تبارک بنابر نظر اشاعره خالق صفات خودش است و صفات ذاتی را می سازد 7 تا صفت ذاتی دارد یا بنابر قولی 8 تا دارد که همه 8 تا طبق نظر اشاعره قدیم اند و طبق نظر کرامیه حادثند. این 8 تا، یک ذات قدیم هم در کنارش است که 8 تا قدیم یا 9 تا قدیم می شود. سپس اعتراض می کنند که مسیحی ها به سه تا قدیم قائل شدند و کافر شدند شما 8 تا9 تا قائل هستید هنوز هم خودتان را مسلمان می دانید. آنها جواب می دهند که این 7 تا یا 8 تا که صفاتند متکی به آن ذات هستند پس قدیمِ متکی هستند نه قدیمِ مستقل، قدیم مستقل فقط یکی است و لذا ما مثل مسیحی ها نیستیم و فقط یک قدیم مستقل قائل هستیم و می گویند آن 7 تا، زائد بر ذاتند یعنی نه عین ذاتند چنانچه شیعه یا فلاسفه می گویند نه جز ذاتند که جزء ذات را احدی نگفته است.
در اینجا اگر بخواهیم صفتی را برای خدا «تبارک» ثابت کنیم لازم نیست از سبب خارجی استفاده کنیم. یقین تام پیدا می کنیم اما بنابر قول کسانی که می گویند صفات عین ذات است اگر بخواهیم صفت را برای ذات ثابت کنیم در اینجا هم سبب دخالت نمی کند در اینجا باید خود ثبوت صفت برای ذات توجیه شود چون عین عم هستند لذا باید بگوییم به صفت که عین ذات است با دیدِ صفت نگاه می کنیم و لو در واقع صفت نیست و همان ذات است. عالم بودن خداوند «تبارک» با ذاتش فرق ندارد ولی ما با دیدِ صفت نگاه می کنیم و با این دید خودمان، عالم بودن را ا ز ذات جدا می کنیم و اثبات می کنیم. در اینجا هم می توان گفت که ذات، کافی است ولی در اینجا علت و معلولی نیست در اینگونه موارد می توانیم یقین پیدا کنیم و از طریق علت هم نرفتیم و یقین ما تام است چون موضوع اگر چه شخصی است ولی زائل شدنی نیست لذا موضوع تام است.
این یک بحث صغروی بود و وارد بحث صغروی نشده بلکه فقط بحث کبروی کرده و اگفته اگر سبب نداشتیم چگونه است و اگر سبب داشتیم چگونه است.
توضیح عبارت
(الفصل التاسع فی کیفیه تعرف ما لیس لمحموله سبب فی موضوعه و فی الاستقراء و موجبه و التجربه موجبها)
«ما» کنایه از قضیه و نتیجه است. یعنی قضیه ای که محمولش بخواهد برای موضوعش ثابت شود سبب ثبوت ندارد.
کلمه «فی» را که می آورد به خاطر این است که محمول را باید در موضوع بیاورید و برای موضوع ثابت کنید در اینصورت بودن محمول در موضوع نیاز به سبب دارد یعنی ثبوت محمول برای موضوع سبب می خواهد و گاهی شما اصلا سبب ندارید. در جایی که سبب ندارید چگونه می توانید این قضیه مرکب از موضوع و محمول را بشناسید.
«و فی الاستقرا و موجَبه» در استقرا بحث می کنیم و در موجب و بازده و اثر آن بحث می کنیم که آیا اثر و بازده استقراء، یقین است یا نه؟ اگر یقین است یقین تام است یا موقت است.
«و فی التجربه و موجَبها» در تجربه بحث می کنیم و در اثر و بازده آن بحث می کنیم که آیا می توانید یقین تام را نتیجه بدهد یا نه؟
«فی کیفیه تعرف»: مصنف نفرموده که چگونه می توانیم یقین پیدا کنیم چون در بعضی جاها نمی توانیم یقین پیدا کنیم اینکه مصنف فرموده چگونه می توانیم یقین پیدا کنیم معنایش این است که می توانیم یقین پیدا کنیم اما چگونه می خواهیم یقین پیدا کنیم. در حالی که در بعضی جاها نمی توانیم یقین پیدا کنیم لذا تعبیر به یقین نکرده بلکه تعبیر به تعرف کرده که چگونه می توانیم بشناسیم. گاهی حاصل شناختن، یقین است و گاهی هم یقین نیست در وقتی که حاصل شناختن، یقین است گاهی یقین تام است و گاهی یقین موقف است ولی «تعرف» همه را شامل می شود و لذا تعبیر به یقین نکرده است.
(ثم لسائل ان یسال فیقول انه اذا لم یکن بین المحمول و الموضوع سبب فی نفس الوجود فکیف تبین النسبه بینهما ببیان)
وجود و بیان را در مقابل هم قرار بدهید و اینطور بگویید که اگر چیزی در اصل وجود، سبب ندارد شما در بیان چگونه برایش سبب می آورید. (بیان یعنی استدلال) اگر در خارج از بیانِ شما، سببی وجود ندارد در این محمول که برای موضوع بدون سبب ثابت است در بیان خودتان این محمول را برای موضوع چگونه با سبب ثابت می کنید.
ترجمه: سائل می تواند سوال کند و اینطور بپرسد که اگر بین محمول و موضوع سببی در نفس وجود نباشد چگونه با بیان(استدلال)، نسبت بین موضوع و محمول را بیان می کنید. می دانید که نسبت محمول به موضوع اگر به توسط سبب باشد نسبت واجبه است در اینصورت یقین پیدا می کنیم. اگر از طریق سبب نباشد نسبت ممکنه است در اینصورت یقین اگر هم حاصل شود یقین موقت است. پس اینکه گفت «کیف تبین النسبه بینهما» منظور نسبت وجوبی است. اگر سببی در کار نیست چگونه شما نسبت وجوبی را ثابت می کنید (نسبت امکانی مشکل ندارد هر طور ثابت شود نسبت امکانی است)
(فنقول: اذا کان ذلک بینا بنفسه لا یحتاج الی بیان)
«ذلک» یعنی ثبوت محمول برای موضوع
«لا یحتاج» جواب «اذا» است و «فالعلم الحاصل» در دو خط بعد جواب نیست بلکه تفریع است.
در جواب می گوییم اگر ثبوت محمول برای موضوع بیّن باشد بنفسه (یعنی بدون کمک گرفتن از دلیل) احتیاج به بیان نداریم تا سوال کنید که این در وجود سبب ندارد در بیان چگونه سبب داشت؟
اصلا ما بیان احتیاج نداریم یعنی استدلال احتیاج نداریم بلکه خود قضیه را می گوییم الانسان ناطق.
(و یثبت فیه الیقین من جهه ان نسبه المحمول الی الموضوع لذات الموضوع)
«فیه» یعنی، در ثبوت المحمول للموضوع یقین حاصل می شود.
یقیین در چنین امر بیّنی ثابت می شود از جهت اینکه نسبت محمول به موضوع به خاطر خود موضوع است یعنی ذات موضوع بمنزله سبب شده است. چون چنین است ما بالاخره در واقع سبب را آوردیم که همان موضوع است و آن هم مسبب را که محمول است به دنبال خودش می آورد.
(فذات الموضوع یجب مواصلتها للمحمول)
کلمه «یجب» را توجه کنید. یعنی در جایی که ما محمول را با سبب ثابت می کنیم نسبت، نسبت وجوبی می شود یعنی سبب، نسبت را واجب می کند. مصنف در اینجا می فرماید خود موضوع، نسبت را واجب می کند و دیگر سبب لازم نیست. خود موضوع که آمد واجب می کند که محمول بیاید پس نسبت را خود موضوع واجب می کند.
ترجمه: ذات موضوع واجب است که وصل به محمول شود و مواصله با محمول پیدا کند و محمول را بپذیرد.
(و قد علمت المواصله و وجوبها من حیث وجبت)
دانستی که در کجا مواصلت و وجوب مواصلت واجب می شود؟ بیان کردیم که از طریق سبب می آید. اگر سببی این مواصلت را درست کرد این مواصلت، واجب می شود پس دانستی در فعل قبل که این مواصلت و وجوبِ مواصلت از کجا می آید.
(فالعلم الحاصل یقینی)
علمی که در این صورت حاصل می شود یقینی است (یقینی است یعنی یقین تام است نه یقین موقت)


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo