< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 91 سطر 10 قوله (و یجوز ان یکون)
موضوع: ادامه بحث رابطه اوسط و اصغر در برهان «لم»/فصل 8/مقاله 1/ برهان شفا.
بعد از اینکه رابطه اکبر با اوسط معلوم شد و از طریق این رابطه، رابطه اکبر با اصغر هم بدست آمد سائل سوال می کند که رابطه اوسط با اصغر چگونه است؟
سوال: رابطه اوسط با اصغر چگونه است؟
جواب: دو رابطه می تواند داشته باشد.
رابطه اول: اوسط، از خواص و لازم اصغر است (که اصغر آن را اقتضا کند) مثال به مثلث زدیم که مثلث، اصغر بود و اقتضا تساوی زوایای داخلی اش با دو قائمه می کرد و این تساوی از خواص و لوازم مثلث بود. این را در جلسه قبل گفتیم.
(اگر رابطه، به صورت اول یا صورت دومی که می خواهیم بگوییم باشد برهان ما، برهان «لمّ» می شود اما اگر اینچنین نباشد اگرچه در اکبر حرفهایی که قبلا گفتیم وجود داشته باشد ولی برهان ما، برهان «لمّ» نخواهد بود. برهان «لم» مشروط است به چیزهایی که در مورد کبری گفتیم و چیزهایی که الان در مورد صغری می گوییم. هر دو باید جمع شوند تا برهان، برهان «لمّ» شود. در مورد صغری، اصغر باید ملزوم باشد و اوسط، لازم باشد چنانچه در جلسه قبل گفتیم یا این مورد دوم باشد که الان می خواهیم بگوییم).
رابطه دوم: اصغر از خواص و لوازم اوسط باشد، به طوری که اوسط، اصغر را اقتضا کند. اما در رابطه قبلی گفتیم اصغر، اوسط را اقتضا می کند.
بیان مثال: صغری: «کل ما هو ضاحک فهو انسان» در این صغری «انسان»، اوسط است و «ضاحک»، اصغر است و مراد از ضاحک، ضاحک بالفعل نیست چون ضاحک بالفعل، لازم انسان نیست عرض مفارق برای انسان است مراد، ضاحک بالقوه است یعنی موجودی که دارای قوه ضحک است. انسان (اوسط)، ملزوم و ضاحک (اصغر)، لازم است به طوری که آن اوسط، اقتضا می کند اصغر را.
کبری: «و کل انسان قابل للترقی الی الملکیه»
نتیجه: «فکل ما هو ضاحک قابل للترقی الی الملکیه».
شرائطی که در کبری باید باشد آیا در این مثال وجود دارد؟ باید اوسط، علت اکبر باشد آیا انسان بودن علت برای قابلیت ترقی الی الملکیه است؟ ظاهراً علت است. یعنی انسان در این مثال دو لازم دارد: 1 ـ ضاحک بودن (که اصغر است) 2 ـ قابل ترقی الی الملکیه (که اکبر است) پس در واقع می توان گفت نوعی را حد وسط قرار دادیم و دو لازم انسان را آوردیم و یکی را اصغر و یکی را اکبر قرار دادیم.
در اینصورت اشکال وارد می شود که شیء واحد (انسان) چگونه دو تا لازم دارد؟ قاعده الواحد می گوید یک شیء دو تا لازم (یعنی دو معلول) ندارد. یک علت فقط یک معلول دارد نه دو معلول.
می فرماید جواب این اشکال را قبلا دادیم. البته این اشکال در مثال ما اصلا وارد نمی شود تا بخواهیم جوابش را بدهیم زیرا در این مثال انسان، بسیط حقیقی نیست دارای حیثیات مختلف است به یک حیثیتیش این لازم را دارد به یک حیثیتش لازم دیگر را دارد مثلا به حیثیت مقام حیوانیش (که تحت تسلط انسانی است) ضاحک است و به حیثیت مقام انسانیتش قابل ترقی الی الملکیه است (مصنف می گوید قوه عملی ما وقتی پیروز می شود ضحک حاصل می شود و وقتی قوه عملی ما شکست می خورد گریه حاصل می شود. و این قوه عملی تحت قوه عقل عملی است.
در حیوانات، قوه حیوانی است ولی ضحک وجود ندارد پس در انسان اگر ضحک است به خاطر این است که این قوه عملی تحت اداره عقل عملی است که این را در مقاله اول علم النفس شفا فصل پنجم که گریه و خنده را توجیه می کند بیان کرده است).
پس ایرادی ندارد که شیء واحد، منشا معالیل کثیره شود چون این واحد، واحد حقیقی نیست بلکه واحدی است که مشتمل بر کثرات است. اما اگر واحد حقیقی هم بود جوابش را قبلا دادیم و گفتیم این بحث را باید در فلسفه جستجو کنی نه در منطق. چون در منطق، جای این بحثها نیست. حال می خواهیم بگوییم علاوه بر اینکه در منطق، جای این بحثها نیست. در فلسفه هم برای آن جواب دادند که انسان چون متکثر است می تواند منشا کثرات شود. قاعده الواحد در بسیط حقیقی جاری می شود و ثابت می کند که بیش از یک معلول نمی تواند داشته باشد.
دو لازمی که الان بر یک ملزوم وارد شدند (که یکی ضحک و یکی قابل ترقی بودن است) این دو لازم در عرض هم هستند به همین جهت اشکال قاعده الواحد وارد شد، اگر در طول هم بودند اصلاً اشکال قاعده الواحد وارد نمی شد (مثلا قابل ترقی در طول ضحک باشد یا برعکس باشد).
توضیح عبارت
(و یجوز ان یکون الاصغر من خواص الاوسط)
این عبارت عطف بر «یجوز» در صفحه 91 سطر 4 است.
ترجمه: در برهان «لم» بعد از اینکه مشتمل بود بر شرایطی که در کبری گفتیم جایز است که اصغر از خواص اوسط باشد.
(التی یقتضیها الاوسط)
«التی» صفت برای «اصغر» است یعنی «اصغر» در اینجا مونث فرض شده است چون در جلسه قبل گفتیم اصغر، ملزوم بود یا به تعبیر دیگر، علت بود و به اعتبار علت بودن مونث فرض شده بود. در اینجا هم اصغر را مونث فرض کرده چون از اصغر، تعبیر به خواص کرده و اگر صفت برای خواص بیاورد باید مونث بیاورد.
ترجمه: خواص یا اصغری که آن خواص را اوسط، اقتضا می کند. (اوسط، نوع است و اصغر، عرضِ خاص یا لازمِ این نوع است و نوع، عرضِ خاص خودش را اقتضا می کند. اوسط هم اصغر را اقتضا می کند).
(ثم الاوسط عله لحکم یقارن الاصغر)
اگر «الاوسط» را مبتدی و «عله» را خبر بگیری «عله» را مرفوع می خواهید اما اگر عطف بر «اصغر» بگیرید «عله» را منصوب می خوانیم البته اگر عطف بر «اصغر» گرفته شود بهتر است یعنی عبارت اینگونه باشد «یکون الاوسط عله ...».
ترجمه: جایز است که اصغر از خواص اوسط باشد و اوسط، علت برای حکمی باشد که در نتیجه، این حکم مقارنِ اصغر می شود (یعنی بر اصغر حمل می شود. مراد از حکم، اکبر است).
(و اما کیف یکون الاکبر و الاصغر معا لازمین لشیء و لیس احدهما عله تقتضی الاخر)
با این عبارت، اشکال را بیان می کند و می فرماید چگونه یک شیء، علت دو شیء می شود بدون اینکه آن دو شیء در طول هم باشند در حالی که قاعده الواحد این را اجازه نمی دهد.
«معا» یعنی با هم و بدون اینکه در طول هم باشند بلکه در عرض هم باشند.
ترجمه: چگونه اکبر و اصغر در عرض هم، لازم یک شیء (یعنی اوسط) هستند (و این اوسط که امری واحد است چگونه دو لازم و دو معلول دارد). در حالی که هیچکدام از آن دو، علتی نیست که دیگری را اقتضا کند (یعنی در طول هم نیستند اگر در طول هم بودند مشکلِ قاعده الواحد را نداشتیم).
(فقد علمت الوجه فیه)
توجیه در این مطلب را قبلا دانستی که در صفحه 87 سطر 11 که گفتیم «هل هذا الشک صحیح فیها ام لا ...».
(و اما قیاس الاکبر من الاوسط فما علمت)
این قائل، سوال کرد که وضع اصغر نسبت به اوسط چگونه است؟
جواب او را با دو عبارت «یجوز ان یکون» که در سطر 4 و در سطر 10 آمده بود دادیم. حال مصنف می فرماید وضع اکبر به اوسط همان است که قبلا دانستی یعنی قبل از عبارت «لقائل ان یقول» در سطر 4 صفحه 91 همین مطلب را توضیح می دادیم. پس تا اینجا معلوم شد که در برهان «لم» صغری و کبری باید چه شرائطی داشته باشد.
صفحه 91 سطر 13 قوله (و لکن لقائل)
تا اینجا بحث در برهان «لم» بود و روشن شد که برهان «لم» باید چه شرائطی داشته باشد. ولی بحث ما تا اینجا در قیاس بسیط بود یعنی قیاسی که مرکب از صغری و کبری بود اما در قیاس مرکب چه کار کنیم؟
قیاس مرکب قیاسی است که از دو قیاس تشکیل می شود به نحوی که قیاس اول، نتیجه می دهد و آن نتیجه را در قیاس دوم به کار می بریم به اینصورت که یا آن نتیجه را صغری در قیاس دوم قرار می دهیم یا کبری در قیاس دوم قرار می دهیم و نتیجه دیگری بدست می آوریم که نتیجه نهایی است.
(قیاس مرکب، دو قسم است: 1 ـ نتیجه را که در قیاس اول می گیریم در قیاس دوم بکار می بریم بدون اینکه ذکرش کنیم که این را قیاس مرکب مفصول می گویند 2 ـ نتیجه ای را که در قیاس اول می گیرید در قیاس دوم ذکر کنیم که این را قیاس مرکب موصول می گویند).
مصنف، نتیجه قیاس اول را در قیاس دوم به صورت کبری قرار می دهد. ولی ما برای توضیحِ بحث، دو مثال می زنیم و در یک مثال، صغری و در مثال دیگر کبری قرار می دهیم.
مثال برای جایی که نتیجه قیاس اول را در قیاس دوم صغری قرار می دهیم:
صغری: «ما سوی الله متغیّر» (به جای «عالم» از عبارت «ما سوی الله» استفاده کردیم).
کبری: «و کل متغیر حادث».
نتیجه: «فما سوی الله حادث».
حال این نتیجه را صغری در قیاس بعدی قرار می دهیم و می گوییم.
صغری: ما سوی الله حادث.
کبری: و کل حادث فله محدث.
نتیجه: فما سوی الله فله محدث. این عبارت، نتیجه نهایی ما است.
حال به این دو قیاس دقت کنید. اصغر در هر دو قیاس را ملاحظه کنید که در قیاس اول گفتیم «ما سوی الله متغیر» و در قیاس دوم گفتیم «ما سوی الله حادث». اصغر در هر دو قیاس یک چیز است که «ما سوی الله» می باشد. پس اگر نتیجه قیاس اول را صغری در قیاس دوم قرار بدهید اصغر در هر دو قیاس یک چیز می شود چون اصغر در قیاس اول، در نتیجه قیاس اول هم موضوع است و همین نتیجه را صغری قرار می دهیم و این که در نتیجه موضوع است در صغری قیاس دوم هم موضوع می شود و موضوع در صغری همان اصغر است.
مثال برای جایی که نتیجه قیاس اول را در قیاس دوم کبری قرار می دهیم:
صغری: ما سوی الله متغیر.
کبری: و کل متغیر حادث.
نتیجه: ما سوی الله حادث.
قیاس اول در هر دو مثال فرقی ندارد حال می خواهیم نتیجه را کبری برای قیاس بعدی قرار بدهیم اینطور می گوییم:
صغری: الانسان ما سوی الله.
کبری: و کل ما سوی الله حادث.
نتیجه: فالانسان حادث.
در این نتیجه چه اتفاقی می افتد؟
در قیاس اول «ما سوی الله» اصغر بود اما در قیاس دوم اوسط شد. پس هر جا که قیاس مرکبی داشته باشیم نتیجه اش را کبرای قیاس بعد قرار بدهی اصغر در قیاس اول، اوسط در قیاس دوم می شود.
بررسی مثال دوم: ما مثال دوم را رسیدگی می کنیم و به مثال اول کاری نداریم چون مصنف مثال دوم را فقط بیان کرده است.
اصغر و اوسط چه نسبتی با هم دارند؟ صغری شرائط برهان لم را دارد چون در صغری، اصغر مقتضی اوسط شد زیرا ما سوی الله مقتضی تغیّر شد. البته این مثال، مثال متکلّم است نه فیلسوف چون متکلم می گوید «ما سوی الله متغیر» و مجردی غیر از خدا تبارک قائل نیست فیلسوف می گوید «ما سوی الله» اگر مادی باشد متغیر است اما اگر مجرد باشد متغیر نیست.
اما آیا کبری هم شرائط برهان «لم» را دارد یا ندارد؟ ما در کبری گفتیم «و کل متغیر حادث». متغیر، علت حدوث است یعنی اوسط، علت اکبر است و علت ثبوت الاکبر للاصغر هم هست پس تمام شرایط برهان «لم» در اینجا (در قیاس اول) موجود است اما در قیاس دوم می گوییم صغری این بود «الانسان ما سوی الله» و سپس می گویم «ما سوی الله حادث» نه اینکه بگوییم «ما سوی الله متغیر».
«ما سوی الله» مقتضی تغیّر است و تغیّر مقتضی حدوث است پس «ما سوی الله» مقتضی بعید برای حدوث است نه مقتضی قریب، چون مقتضی قریب، تغیّر است. در این قیاسِ مرکب، از علت بعیده به معلول می رسیم نه از علت قریبه؟ سوال این است که آیا این مورد هم برهان لمّ است. آیا از علت بعیده به معلول برسند برهان «لم» است یا باید از علت قریبه به معلول برسیم تا برهان «لم» باشد.
در قیاس مرکب که نتیجه ی قیاس اول، کبری در قیاس دوم باشد در همه جا علت، علت بعیده است. اوسط که می خواهد ما را به اکبر برساند علت بعیده برای اکبر است. یا برای ثبوت اکبر للاصغر علت بعیده است. در قیاس اول ممکن است علت قریبه باشد اما در قیاس دوم حتما علت بعیده است.(«ما سوی الله» مقتضی تغییر است و تغیر مقتضی حدوث است یعنی «ما سوی الله» مستقیما حدوث را تولید نمی کند بلکه تغییر را اقتضا می کند و به توسط تغییر، حدوث را اقتضا می کند).
آیا در اینجا که اوسط، علت بعیده برای اکبر یا علت بعیده برای ثبوت الاکبر للاوسط است آیا می توان برهان «لم» دانست یا برهان «لم» در جایی است که اوسط، علت قریبه برای اکبر باشد؟
جواب می دهند که فرقی نمی کند چه اوسط، علت قریبه برای اکبر باشد چه علت بعیده باشد این برهان، برهان «لم» است. همین که علت باشد کافی است و قریبه بودن و بعیده بودن دخالت ندارد.
چرا مصنف شرط کرد و این فرض را مطرح کرد که نتیجه قیاس اول را کبری برای قیاس دوم قرار بدهد؟ چون می خواست علت بعیده درست کند و در این فرض، علت بعیده درست می شد.
حال ببینیم اگر نتیجه قیاس اول را صغری برای قیاس دوم قرار بدهیم آیا باز هم علت بعیده درست می کند یا نمی کند؟
مثال: «العالم متغیر»، «و کل متغیر حادث»، «فالعالم حادث». و در ادامه می گوییم «العالم حادث»، «و کل حادث فله محدث» نتیجه می گیریم که «فالعالم له محدث». «کل حادث فله محدث» علت قریبه برای «له محدث» است و علت بعیده نیست یعنی در جایی که شما نتیجه قیاس اول را در قیاس دوم صغری قرار می دهید حد وسط در کبرای قیاس دوم علت قریبه برای اکبر است نه علت بعیده. این بحث را مصنف مطرح نمی کند، مصنف بحثی را مطرح می کند که اگر در جایی اوسط علت بعید برای اکبر بود برهان، برهان «لم» می شود یا نه؟ در جایی که قیاسِ مرکب است و نتیجه در قیاس اول را کبری در قیاس دوم قرار می دهیم علت، علت بعیده می شود و جا دارد که مصنف بحث کند اما اگر قیاس، قیاس مرکب است و نتیجه قیاس اول می خواهد صغری در قیاس دوم قرار بگیرد علت، علت بعیده نمی شود.
تا اینجا معلوم شد که علت بعیده هم می تواند قیاس «لم» درست کند. همانطور که علت قریبه می تواند قیاس «لم» درست کند.
توضیح عبارت
(و لکن لقائل ان یقول انه اذا ثبت حکم علی الاصغر فصحت النتیجه فاردنا ان نجعلها کبری قیاس ما فکیف یکون ذلک القیاس فی افاده الیقین)
«فصحت النتیجه» و «فاردنا ان نجعلها» جواب برای «اذا» نیست و فاء در آنها تفریعیه است نه جواب بلکه «فکیف یکون» جواب «اذا» است.
ترجمه: اگر حکمی (مثل اکبر) را برای اصغر ثابت کردیم و به تبع، نتیجه ای حاصل شد و صحیح شد و ما خواستیم این نتیجه را کبرای قیاس دیگر قرار بدهیم (که قیاس مرکبی پیدا کنیم و نتیجه قیاس اولش، کبرای قیاس دوم بشود) چگونه این قیاس دوم (که نتیجه ی قیاس اول، کبرای آن شده است) افاده یقین می کند. (با اینکه اوسطش علت بعیده برای اکبرش است نه علت قریبه).
(فنقول ان الاصغر اذا صار اوسط)
می گوییم اصغر وقتی اوسط شود. (در صغری اینگونه است که اصغر، اوسط می شود یعنی اوسط را بر اصغر حمل می کنید. حمل کردن به معنای این است که این دو را متحد می کنید. در صغری، اوسط را بر اصغر حمل می کنید).
(و قد صار الاکبر بینا له بعله)
ضمیر «له» به «اصغر» بر می گردد و مراد از «عله»، اوسط است.
بیان کردیم وقتی که اوسط را بر اصغر حمل کنید اصغر، اوسط می شود سپس همین اوسط، علت می شود و اکبر را برای اصغر ثابت می کند «ما سوی الله» که اصغر است متغیر شد یعنی اوسط شد. و در ادامه گفتیم «و کل متغیر حادث» این اوسط، علت می شود برای اکبر که حادث است و علت برای ثبوت اکبر للاصغر است. یعنی حادث را برای «ما سوی الله» ثابت می کند حد وسط (تغیر) که علت قریبه حدوث است، حدوث را برای اصغر ثابت می کند و برای تمام مصادیق اصغر هم ثابت می کند و مصداقی که در مثال ما برای «ما سوی الله» فرض شد انسان بود.یعنی همین تغیر که حدوث را مستقیما برای «ما سوی الله» ثابت کرد برای مصداق «ما سوی الله» یعنی انسان به توسط «ما سوی الله» ثابت می کند.
ترجمه: ثبوت اکبر را بیّن کردی برای اصغر به توسط علتی که اوسط بود. (در قیاس اول از این دو قیاس مرکب، همین کار را کردیم یعنی اصغر را اوسط کردیم اولا و اکبر را برای اصغر به توسط علتی که اوسط بود بیّن و ثابت کردیم).
(فقد صارت تلک العله بعینها عله لکل ما یوصف بالاصغر فقد صارت عله ایضا للاصغر الثانی)
همین علت که در قیاس اول، اکبر را برای اصغر ثابت کرد به عینها خودش علت می شود برای کل مصادیقی که موصوف به اصغر هستند (آن اصغری که در قیاس دوم، اوسط شده است. هر فردی که فرد اوسط باشد اکبر را می پذیرد ولی به توسط اوسط می پذیرد یعنی اکبر ابتدا روی اوسط می آید که «ما سوی الله» می باشد و به توسط اوسط، روی افراد اوسط که انسان است می رود.
ترجمه: همان چیزی که علت شده بود (مراد تغیر است) برای اثبات حدوث برای اصغرِ اول (یعنی ما سوی الله) همان، علت شد برای ثبوت حدوث برای اصغر ثانی (یعنی انسان).
(الا انها عله للاصغر الثانی بواسطه و للاول بغیر واسطه)
الا اینکه این علت (که اوسط است و در مثال ما تغییر است) علت برای اصغر ثانی است به واسطه اصغر اول و علت برای اول است بغیر واسطه (علت ثبوت حکم برای اصغر اول است بدون واسطه و علت ثبوت حکم برای اصغر دوم است به واسطه اصغر اول).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo