< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 91 سطر 4 قوله (فنقول)
موضوع: رابطه اوسط و اصغر در برهان «لم»
سوالي كه مصنف مطرح مي كند اين است كه در برهان «لمّ» بنا شد كه حد وسط علت براي اكبر باشد و با توجه به اينكه اصغر هم ذاتي يا مصداق براي اوسط است حد وسط علت براي ثبوت اكبر للاصغر مي شد يعني وضع اكبر با اوسط (يا به تعبير ديگر وضع كبري) تا الان بيان شد و معلوم شد كه كبري بايد ضروري باشد يعني يك جزء آن علت باشد و يك جزء آن معلول باشد تا ضرورت حاصل شود يعني اوسط، علت باشد و اكبر، معلول باشد تا اينكه ضرورت بين آنها برقرار باشد.
سائل سوال مي كند شما در برهان «لمّ» وضع كبري را مشخص كرديد و وضع نتيجه هم به تبع روشن شد الان وضع صغري را مشخص كنيد. يعني رابطه اوسط و اصغر چيست؟
اگر وضع صغري را روشن كنيم كاملا شرائط برهان لمّ را گفتيم. مصنف مي فرمايد اصغر نسبت به اوسط بايد يكي از دو حال را داشته باشد. هر كدام از دو حالت را كه داشته باشد برهان «لمّ» تشكيل مي شود (به شرطي كه شرائط ديگر هم رعايت شود چون ما الان فقط شرط موجود در صغري را بيان مي كنيم) كه حالت اول را با عبارت «يجوز ان يكون» در سطر 4 و حالت دوم را با عبارت «يجوز ان يكون» در سطر 10 بيان مي فرمايد.
در حال اول، اصغر علت برای اوسط است. هر جا اصغر، علت برای اوسط باشد یعنی اصغر، ذات باشد و اوسط، یکی از لوازم ذات باشد در اینصورت ذات (اصغر)، ملزوم می شود و اوسط، لازم می شود و ملزوم، علت لازم است پس اصغر، علت اوسط است.
بارها گفتیم مراد از «علتِ لازم» چیست؟ یعنی وقتی اربعه را جعل می کنیم لازم نیست زوجیت جعل شود. خود اربعه، در ایجاد زوجیتش و در اتصاف به زوجیتش کافی است لازم نیست زوجیت را به اربعه بدهیم. پس اربعه، ملزوم زوجیت و سبب زوجیت است. (هر ملزومی اینگونه است که سببِ لازم است) اگر در جایی دیدیم که اصغر ملزوم بود و اوسط، لازم بود رابطه علیت بین آنها برقرار است اصغر، علت می شود و اوسط، معلول می شود و برهان لم تشکیل می شود.
اشکال: در اینجا اشکالی وارد می شود و آن این است که در برهان، اوسط علت برای اصغر است چون اوسط واسطه می شود تا چیزی برای اصغر درست شود پس اوسط هم نسبت به اصغر علیت دارد. شما اصغر را علت اوسط گرفتید و اوسط هم در همه قیاسها (چه برهان لم چه غیر لم) یک نوع علیت برای اصغر دارد. واسطه به معنای علت است نه ابزار. آن اره ای که در دست نجار است ابزار نجار است و علت نیست اما شاگرد نجار که نجاری را از استاد یاد گرفته وقتی به شاگرد دستور می دهد فلان درب را بساز، واسطه بین نجار و درب است و واقعا علت است اینکه می گویند وسائط در فیض داریم وسائط در فیض واقعا علت هستند ولی به اذنِ اصل کار می کنند یعنی واقعا این شیء، جاعل مادون خودش و مفیض مادون است ولی مفیض است با فیضی که از بالا گرفته است. مثل شاگرد نجار که درب را می سازد با آن تعلّمی که از استاد گرفته است ولی بالاخره واسطه و علت است و درب را واقعا می سازد. پس واسطه به معنای علت است اما ابزار، علت نیست. فرق بین آلت و واسطه همین است که آلت، علت نیست ولی واسطه، علت هست. حد وسط هم واسطه است پس علت می باشد. لذا حد وسط، علت اصغر شد و الان شما فرض کردید که اصغر هم علت واسطه (حد وسط) باشد و این دور است.
جواب: اصغر، علتِ ذاتِ اوسط است و اوسط، علتِ ذاتِ اصغر نیست بلکه علت حکمی برای اصغر است که آن حکم، اکبر است. یعنی حد وسط علت است که اکبر را برای اصغر ثابت کند اما علت این نیست که ذات اصغر را ثابت کند.
وقتی علتی به معلول وجود می دهد تمام خصوصیات را جعل نمی کند ممکن است خصوصیات لازمه برای این معلول باشد و خصوصیات لازمه را خود معلول ایجاد کند ولی می گویند چون معلول، جعل شده، لوازمش هم با واسطه جعل شده یعنی اگر خدا تبارک ما را جعل می کند لوازم ما هم مستند به خدا «تبارک» می شود ولی خدا «تبارک» با جعل جدید، جعل نمی کند چون ما کافی هستیم برای به وجود آوردن لوازم، لذا لوازم را هم به وجود می آوریم و می گوییم لوازم ما به خدا «تبارک» اسناد داده می شود مثل افعال ما که ما با اراده خودمان افعالی را به وجود می آوریم و این افعال، افعال ما هست و خدا «تبارک» اینها را جعل نمی کند ولی چون ما مجعول خدا «تبارک» هستیم این افعال ما به واسطه، مجعولِ خدا «تبارک» می شوند و در کل جهان هیچ چیزی نیست که به خدا «تبارک» اسناد داده نشود ولو مستقیماً ما آن را ایجاد کرده باشیم حتی شرور هم با واسطه به خدا «تبارک» اسناد داده می شود نه بی واسطه. به این معنی که می گوییم شر را ما تولید کردید و ما را خدا «تبارک» ایجاد کرده. قدرت ما و اراده ما را ایجاد کرده ولی تعلق اراده به مقتضای آلودگی خودم بوده که این اراده سالم را به این شیئی که گناه و شر است تعلق دادم چون خدا تبارک اجازه داده که این کار را بکنم. ذات اراده اینگونه است که اختصاص می دهد یعنی در بین مقدورات، یکی را انتخاب می کند این، ذاتی اراده است و لازم نیست خدا «تبارک» اراده را به آن طرف متعلّق کند. اراده خودش بر حسب آنچه که در باطن من است تعلق می گیرد اگر من آدم خوبی باشم اراده تعلق به شیء خوب می گیرد و اگر من آدم بدی باشم آلودگی، اراده من را به شیء بد تعلق می دهد.
در لوازم هم همینگونه است که خدا «تبارک»، فاعلِ مباشرِ لوازم نیست بلکه فاعل مباشر ملزوم است. خدا «تبارک» مباشرت می کند و ملزوم را ایجاد می کند و چون ملزوم برای لازم کافی است لازم هم بدنبال آن می آید. می توان لازم را به فاعل الملزوم اسناد داد ولی فاعل الملزوم، جعل جدید بر لازم ندارد همان ملزوم را که جعل می کند کافی است.
پس با جعل ملزوم، لوازم جعل می شوند ولی اینطور نیست که فاعل، همه را با هم جعل کند فاعل فقط ذات آن شی را جعل می کند اصغر فقط ذات اوسط را می دهد نه اینکه ذات اوسط با هر چه که اوسط می تواند را بدهد. چون اوسط می تواند اکبر را برای اصغر ایجاد کند ولی این را اصغر به اوسط نمی دهد. این، شان خود اصغر است. اگرچه وقتی اصغر، اوسط را جعل کرد اوسط می تواند کارهایی انجام دهد ولی آن کارها برای خود اوسط است.
پس می گوییم معلولِ اصغر، اوسط است و معلول اوسط، اصغر نیست بلکه حکمی برای اصغر است.
مثال: صغری «کل مثلث فان زوایاه مساویه لقائمتین».
«مثلث» اصغر است و «تساوی زوایا لقائمین» اوسط است. هر مثلثی چنانچه در هندسه اقلیدس ثابت شده زوایای داخلی اش برابر با دو قائمه است. اما هندسه نا اقلیدسی می گوید برابر با دو قائمه نیست. اصغر را ملاحظه کنید که «مثلث» است و علت تساوی زوایا با دو قائمه می شود یعنی علت برای اوسط می شود.
کبری: «کل ما یکون زوایاه مساویا لقائمین یکون نصف مربع یا یکون زوایاه نصف زوایا المربع». در کبری، اکبر را متفاوت قرار دادیم یعنی می توان یکی از این دو قرار داد. 1 ـ فزوایاه مساویه نصف زوایا المربع 2 ـ فهو مساو لنصف المربع.
مثلث مساوی با نصف مربع است یا زوایای مثلث برابر با نصف زوایای مربع است چون زوایای مربع 4 تا قائمه است و زوایای مثلث برابر با دو قائمه است.
نتیجه: فهو نصف المربع یا فزوایا المثلث نصف زوایا المربع. این قیاس، برهان لم است. چون اوسط آن، سبب ثبوت اکبر للاصغر است یعنی تساوی زوایا لقائمتین سبب می شود که زوایای مثلث، نصف زوایای مربع است یا خود مثلث، نصف مربع باشد اما در صغری، مثلث بودن علت تساوی زوایا لقائمتین است یعنی اصغر، علت اوسط است یا به عبارت دیگر اوسط، لازم اصغر است.
تا اینجا حالت اول را گفتیم.
توضیح عبارت
(فنقول یجوز ان یکون الاصغر عله للاوسط)
همه جا لازم نیست اینگونه باشد فقط در برهان «لم» لازم است اینگونه باشد که اصغر علت اوسط باشد (یا حالت دیگری که بعداً بیان می کنیم داشته باشد).
(تقتضیه لذاتها بلا توسط عله)
این عبارت، توضیح علت بودن اصغر للاوسط است یعنی اصغر علت اوسط باشد به این صورت که اصغر، اقتضا کند اوسط را برای ذات اصغر (ضمیر را که به اصغر بر می گرداند مونث می آورد و ضمیر را که به اوسط بر می گرداند مذکر آورده است. بعداً هم همین قانون را رعایت می کند. بعید است که مصنف ندانسته ضمیری که به اصغر بر می گردد باید مذکر باشد. احتمال داده می شود که عمداً این کار را بکند تا ضمیر راجع به اصغر را به اوسط برنگردانیم و مطلب، خراب نشود. لذا ضمیر راجع به اصغر را مونث و راجع به اوسط را مذکر می آورد تا اشتباه نشود. سوال می شود که چرا بر عکس نکرده می گوییم اگر بر عکس کند باز هم اشتباه نمی شود اما چرا برعکس نکرده چون در این فرضی که کرده اصغر را علت گرفته و علت، مونث است و می تواند ضمیر را به اصغر به اعتبار علت برگرداند اما اوسط را علت نگرفته است اگر اوسط را علت می گرفت ضمیر راجع به اوسط را مونث بر می گرداند.
پس نه اشتباهی در کلام مصنف است و نه تسامحی است.
ترجمه: این اصغر، اقتضا می کند اوسط را لذات الاصغر (مراد از ذات اصغر را با عبارت «بلاتوسط عله» توضیح می دهد یعنی خود اصغر، اقتضا می کند اوسط را) بدون اینکه علتی وساطت کند تا اوسط را به اصغر بدهد (بلکه اصغر، خودش کافی است برای داشتن اوسط و نیازی به علت ندارد).
(اقتضاء النوع لخواصه)
این عبارت، مفعول مطلق برای «تقتضیه» است یعنی چگونه این اصغر، اوسط را اقتضا می کند؟ می فرماید مانند اقتضا کردن نوع، خواص خودش را. هر نوعی لازم خودش (عرض خاص خودش یعنی لوازم خودش) را اقتضا می کند. خدا «تبارک» وقتی انسان را خلق می کند به او قوه کتابت نمی دهد. قوه کتابت را خود انسانیت اقتضا می کند. نوع انسانیت، اقتضای این خاصه را می کند که قوه کتابت و قوه ضحک و تعجب است بدون وساطت علت دیگر.
(المنبعه عنه انبعاثا اولیا)
«انبعاثا اولیا» یعنی بدون واسطه.
این عبارت صفت برای خواص است یعنی خواص آن نوع این صفت را دارد که اقتضا می کند لوازمی را بلاواسطه و لوازم آن لوازم را اقتضا می کند مع الواسطه. در اقتضاء لوازم لوازم، لوازم وساطت می کند اما در اقتضاء خود لوازم، لوازم دخالت ندارد بلکه هیچ چیز دخالت ندارد خود ملزوم مستقیماً لازم را اقتضا می کند مثلا انسان، اقتضای تعجب و ضحک را می کند (نگفتیم اقتضای قوه ضحک و قوه تعجب را می کند) ولی ضحک مع الواسطه است و تعجب بلاواسطه است.
می توان تعجب را به انسان نسبت داد ولی ضحک را به تعجب نسبت می دهیم و بعداً به انسان نسبت می دهیم (البته این مثال، مثال تمامی نیست و مناسب با بحث نیست فقط می خواهیم مطلب را روشن کنیم چون تعجب، از لوازم انسان نیست باید یک اتفاق بیرونی بیفتد تا تعجب حاصل شود. بله قوه تعجب از لوازم انسان است. ضحک هم از لوازم نیست ما فرض کردیم که این دو از لوازم باشد چون هر دو عَرَضِ لازم نیستند بلکه عرض مفارق هستند. اما چرا امثال به قوه تعجب و قوه ضحک نزدیم چون قوه ها لازم بلاواسطه اند یعنی قوه ضحک بر واسطه قوه تعجب نیست. بله خود ضحک به واسطه تعجب است اما قوه ضحک مستقیما برای انسان است و کاری به قوه تعجب ندارد. همه قوی لازم انسان هستند بلاواسطه، ولو آنچه که قوه آن را ایجاد می کند یعنی تعجب و ضحک، مع الواسطه و بلاواسطه داشته باشند اما قوه ها، مع الواسطه و بلا واسطه ندارند بلکه همه بلاواسطه به انسان نسبت داده می شوند).
بحث ما در این بود که اگر چیزی از نوع بلاواسطه منبعث شود نوع، علت آن است اما اگر چیزی از نوع مع الواسطه منبعث شود نوع، علت آن نیست بلکه نوع، علت واسطه است و به توسط واسطه، علت آن است مثلا فرض کنید تعجب از انسانیت منبعث شود (گفتیم که تعجب از انسانیت منبعث نمی شود بلکه از انسان به علاوه حوادث بیرونی منبعث می شود ولی شما فرض کن از انسانیت منبعث می شود) ضحک از انسان منبعث نمی شود بلکه از تعجب منبعث می شود پس آنچه که از نوع بلاواسطه منبعث می شود نوع، علت آن قرار می گیرد و آنچه که مع الواسطه منبعث می شود نوع، علت آن قرار نمی گیرد. حال مصنف می فرماید واسطه حد وسط باید طوری باشد که از اصغر منبعث شود همانطور که لازم بی واسطه از نوع منبعث می شود نه آنطور که لازم مع الواسطه منبعث می شود پس انبعاثا اولیا به معنای انبعاث بی واسطه است.
ترجمه: اصغر اقتضا کند اوسط را مانند اقتضا کردن نوع خواصش را، آن خواصی که منبعث از نوع می شوند انبعاث اولی. (قید، قید احترازی است و آن خواصی که با انبعاث ثانوی منبعث می شوند را بیرون می کند)
(لکن الاوسط عله لا للاصغر فی ذاته فی بعض احکامه و خواصه التی هی تابعه للاوسط)
«فی ذاته» یعنی «فی ذات الاصغر» و ضمیر را مذکر آورده و مونث نیاورده، چون اصغر در اینجا علت نیست بلکه می خواهد معلول اوسط شود ولی فی ذاته معلول نیست بلکه فی بعض احکام معلول است.
تا اینجا اقتضا از طرف اصغر تمام شد (اصغر، اقتضای اوسط کرد اقتضائا اولیا) حال اوسط نسبت به اصغر چه حالتی دارد؟ آیا دور لازم می آید یا نه؟ بیان می کند که دور لازم نمی آید. و می فرماید اوسط هم علت است اما نه برای اصغر در ذات اصغر و الا دور لازم می آید بلکه در بعض احکام اصغر (یعنی اکبر) و خواص اصغر که تابع اوسط اند (اکبر تابع اوسط است و به توسط اوسط برای اصغر ثابت می شود و اوسط، یکی از توابع خودش را که اکبر است برای اصغر ثابت می کند پس اوسط علت برای ثبوت این حکم می شود نه اینکه علت برای ذات اصغر شود در حالی که اصغر علت برای ذات اوسط شده بود. از یک طرف معلول، ذات است و از یک طرف معلول، حکم است پس دور لازم نمی آید. چون همان چیزی که علت شده بود معلول نمی شود بلکه حکم آن چیزی که علت بود معلول می شود.
(مثل کون زوایا المثلث مساویه لقائمین اذا جعلناه الاوسط و فرضنا انه کذلک بالقیاس الی الاصغر ولیکن المثلث ولیکن الاکبر یقول زوایا المثلث نصف زوایا المربع)
این عبارت، اوسط است و اصغر را نگفته است چون اصغر، خود مثلث است.
ترجمه: اگر ما «کون زوایا المثلث مساویه لقائمین» را اوسط قرار بدهیم و فرض کنیم که این اوسط نسبت به اصغر اینگونه است یعنی فرض کن که اصغر مثلث است. (این اوسط بالقیاس الی الاصغر صادق است) و فرض کن که اکبر، «کون زوایا المثلث نصف زوایا المربع» است (یا و فرض کن که اکبر، «کون المثلث نصف المربع» باشد).
مصنف اصغر و اکبر و اوسط را گفت ولی قیاس را نگفت. قیاس را به خود ما واگذار کرد و قیاس این است.
صغری: کل مثلث فان زوایاه مساویه لقائمتین.
کبری: و کل ما زوایاه مساویه لقائمتین (یا کل ما کان کذلک) فهو نصف المربع (یا فزوایاه نصف زوایا المربع).
نتیجه: فالمثلث نصف المربع (یا فزوایا المربع نصف زوایا المربع)
«ولیکن المثلث»: «ولیکن» یعنی باید بوده باشد. اما بهتر این است که فرض کن معنی کنیم یعنی فرض کن که مثلث اصغر باشد. این عبارت در اصطلاحات ریاضی زیاد می آید. و در اینجا چون مصنف از مثال ریاضی استفاده کرده لذا اصطلاح ریاضی آورده است البته می توان ولیکن را به معنای خودش گرفت.
صفحه 91 سطر 10
حالت دوم: فرض کنیم اصغر را حالت و لازم برای اوسط بگیریم و اوسط، منشا اصغر بشود. در اینصورت، اصغر لازم اوسط می شود. اکبر هم لازم اوسط می شود و اوسط دو تا لازم پیدا می کند 1 ـ اصغر 2 ـ اکبر. اوسط، واحد است و دو تا لازم و معلول دارد. قاعده الواحد اجازه نمی دهد که یک شیء، دو معلول داشته باشد بلکه می گوید واحد باید مصدرِ واحد باشد پس اوسط باید یکی از این دو را صادر کند نه دو تای از اینها را.
جواب: مصنف می فرماید جواب این را قبلا دادیم.
توضیح در ضمن مثال را در جلسه بعد می گوییم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo