< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 91 سطر 1 قوله (و جفاف الرطوبه)
موضوع: ادامه بیان مثالهایی از ارسطو برای برهان «لم» و بیان تسامح در مثالها/ فصل 8/ مقاله 1/ برهان شفا.
بحث در این بود که اگر اوسط علت برای ثبوت اکبر للاصغر باشد و دائمی هم باشد یقینِ تام حاصل می شود ولی اگر فقط علت برای ثبوت اکبر للاصغر باشد اما دائمی نباشد یقین تام حاصل نمی شود. یعنی قید دوام را باید اعتبار کرد. اگر قید دوام نباشد یقینِ حاصل، یقینِ تام نخواهد بود سپس گفتیم به همین جهت مثالهایی که در تعلیم اول برای تولید یقین تام گفته شده دارای مسامحه است چون در آنها قید دوام وجود ندارد.
وارد توضیح مثالها شده بودیم. مثال اول را بیان کردیم حال می خواهیم مثال دوم را بگوییم. ملاحظه کنید که قیاس است و حد وسط، علت ثبوت اکبر برای اصغر است ولی دائمی نیست لذا یقین تام و دائمی تولید نمی کند بلکه یقین موقت تولید می کند.
مثال اول: در جلسه قبل بیان شد.
مثال دوم: «هذا الشجر قد جفّت رطوبته» و «کلّ شجر جفّت رطوبته ینتثر ورقه»، «فهذا الشجر ینتثر ورقه».
این درخت، رطوبتش خشک شده و هر درختی که رطوبتش خشک شود برگش می ریزد پس این درخت، برگش می ریزد.
«جفّت رطوبته» اوسط است. انتثار اکبر است.
جفاف رطوبت، علت برای ریختن برگ است. هم علت برای «کان» تامه ی اکبر که انتثار ورق است و هم علت برای «کان» ناقصه ی اکبر (یعنی ثبوت الاکبر للاصغر) است البته آنچه برای ما مهم است علت کان ناقصه بودن اکبر است اما علت، علت دائمی نیست چون اصغر، «هذا الشجر» است. ولی اگر اصغر، «کل شجر» بود می توانستیم قائل به دوام شویم چون کلی، دائم است. اما «هذا الشجر» جزئی است و جزئی باقی نمی ماند وقتی خود درخت باقی نماند جفاف رطوبتش هم باقی نمی ماند و لذا حد وسط دائمی نیست و وقتی حد وسط، دائمی نبود یقینی که تولید می شود دائمی نخواهد بود. البته یقین تولید می شود چون از علت به معلول می رسیم اما یقین، یقین دائمی نیست بلکه موقت است.
مثال سوم: «هذا القمر یقع فی مقابله الشمس، و الارض تتوسط بینها و بینه و تستر ضوئها عنها» و «کل ما کان کذلک ینخسف (و به قول مصنف «انکسف النور»)، «فالقمر ینخسف».
مصنف تعبیر به «ینکسف» می کند اما امروزه تعبیر به «ینخسف» می گویند. در سابق گاهی کسوف را به جای خسوف بکار می برند و این باعث اشتباه بود ولی امروزه خیلی مقید هستند که کسوف را در شمس و خسوف را در قمر بکار ببرند. لذا بنابر نظرِ امروزه مصنف باید تعبیر به خسوف کند نه کسوف.
توضیح مثال سوم: در خسوف همیشه باید قمر در حالت مقابله باشد و الا خسوفی اتفاق نمی افتد. همانطور که در کسوف (خورشید گرفتگی) همیشه باید قمر در حال مقارنه باشد والا کسوف اتفاق نمی افتد. مقابله، شرط خسوف است و مقارنه شرط کسوف است.
زمین را در مرکز عالم فرض کنید و قمر را در فلک اول در نظر بگیرید و خورشید را در فلک چهارم قرار بدهید. دو دایره ی متحد المرکز بکشید یعنی دو دایره که یکی درون دایره دیگری باشد به طوری که این دو دایره با هم موازی باشند. در دایره اول که کوچکتر است قمر را قرار بدهید. در دایره دوم که بزرگتر است شمس را قرار بدهید. مرکز را هم زمین قرار بدهید. فرض کنید این دو دایره به صورت صفحه ساعت باشد. شمس را مثلا در ساعت 12 قرار دهید زمین هم در مرکز ساعت در جایی که انتهای دو عقربه روی هم قرار دارند قرار گرفته است. ماه را در ساعت 6 قرار دهید. اصطلاحا گفته می شود که ماه با خورشید مقابله دارد مقابله به معنای این است که 6 برج بین آنها فاصله است مثلا فرض کن ساعت 12 تا 1 برج حمل است و از 1 تا 2، برج ثور است و هکذا. این بروج 12 گانه در فلک هشتم است یعنی دایره سومی موازی با آن دو دایره و بزرگتر از آن دو دایره می کشیم و مرکزش هم زمین است، و اگر خطی از زمین به خورشید بکشیم تا به دایره سوم برسد آن بخش از دایره سوم، برجی از بروج دوازدگانه می شود.
اگر خورشید و ماه هر دو در ساعت 12 باشند یعنی خورشید در ساعت 12 باشد و ماه در زیر خورشید در ساعت 12 قرار گرفته باشد این را حالت مقارنه می گویند.
در حالت مقابله که حالت اول بود زمین بین ماه و خورشید قرار گرفته و جلوی نور ماه را می گیرد که این را اصطلاحا خسوف گویند و خسوف در شب 14 ماه قمری اتفاق می افتد اگر در شب 13 اتفاق افتاد باید توجیه کنند به اینکه اول ماه را اشتباه کردند یا توجیه دیگری کنند.
اما در حالت مقارنه قمر بین شمس و زمین قرار می گیرد و سایه روی زمین می اندازد که اصطلاحا گفته می شود خورشید گرفتگی، و حالت مقارنه در 29 ماه قمری است.
در این مثال سوم گفتیم «القمر یقع فی مقابله الشمس» که این اشاره به همان مقابله دارد که گفتیم. «و الارض تتوسط بینها و بینه» یعنی زمین بین خورشید و بین قمر قرار می گیرد. «و تستر ضوئها عنه» یعنی ضوء شمس به واسطه زمین از ماه ستر پیدا می کند و نور به ماه نمی رسد.
پس انخساف (و به قول مصنف کسوف)، اکبر است. حالتی که قمر پیدا می کند که حالت مقابله است و ستر الارض مجموعا حد وسط می شوند و قیاس با حد وسط و اکبر درست می شود در حالی که اصغرِ آن، قمر است حد وسط، علت خسوف است که اکبر می باشد. علت ثبوت الاکبر للاصغر هم هست. حد وسط، حصول مقابله و وساطت زمین است که سبب انخساف القمر یعنی ثبوت الاکبر للاصغر است. پس حد وسط، هم سبب اکبر (انخساف) و هم سبب ثبوت الاکبر للاصغر (انخساف قمر) است پس از سبب به مسبب پی بردیم لذا یقین تولید می شود اما یقین موقت است و دائمی نیست چون حد وسط، دائمی نیست.
ما باید ثابت کنیم که ثبوت اوسط برای اصغر دائمی نیست. اگر دائمی باشد یقینی که حاصل می شود دائمی خواهد بود.
در مثل قمر که قمر اگر چه جزئی است ولی چون بنابر نظر مشا زائل نمی شود اوسط، نه به خاطر زوال قمر زائل می شود بلکه به خاطر اینکه اوسط، یک حالت متعدده است زائل می شود. اوسط، وقوع زمین بین شمس و قمر است که این حالت باقی نمی ماند والا خود قمر باقی می ماند و مهم همین است که اوسط باقی نماند. و اگر اوسط باقی نماند یقین دائم تولید نمی شود. در بسیاری از موارد اوسط باقی نمی ماند به خاطر زوال اصغر، ولی در این مثال اوسط باقی نمی ماند اما نه به خاطر زوال اصغر. چون مشا معتقد است که اصغر از بین نمی رود. در اینجا اگر اوسط باقی نمی ماند به خاطر جهت دیگر است و آن این است که قمر حالات مختلف دارد و این حالتش متجدد است یعنی حالتی است که پیدا می شود و از بین می رود.
بله در صورتی که اصغر کلی باشد یا مجرد باشد چون حد وسط که حالت اصغر است دائمی می باشد نه اصغر و نه حد وسط زائل می شود و لذا یقینی که تولید می شود دائمی است. اما در جایی که اصغر، مادی و جزئی باشد باید ببینیم این جزئی زائل می شود یا نه؟ اگر زائل نشد حالتش که حد وسط است آیا زائل می شود یا نه؟ اگر زائل نشد حالتش که حد وسط است آیا زائل شود یا نه؟ اگر حالتش هم زائل نشد یقینِ تولید شده دائم می باشد اما اگر خودش زائل شد یا خودش زائل نشد ولی حالتش زائل شد یقینِ تولید شده دائمی نیست. پس فقط در دو جا یقین دائمی نیست 1 ـ جایی که اصغر، مادی باشد و حالتش زائل شود. 2 ـ جایی که اصغر، مادی باشد و خودش زائل شود که به تبع حالتش هم زائل می شود. آنچه مهم است زائل شدن حالت است. اگر آن حالت زائل شود یقین دائمی نیست.
توضیح عبارت:
مصنف گفت مثالهایی که در تعلیم اول آمده و در آن مثالها فقط به سبب بودن حد وسط اکتفا شده ولی دائم بودن حد وسط اعتبار نشده مثالها دارای تسامح است چون در مثالها باید دو چیز را لحاظ کنیم. 1 ـ علت بودن حد وسط 2 ـ دائم بودن حد وسط.
(و جفاف الرطوبه و الانتثار)
یعنی «و مثل جفاف الرطوبه»
«جفاف الرطوبه» حد وسط است و «انتثار» اکبر است.
(و حال القمر و ستر الارض و الکسوف)
«حال القمر و ستر الارض» هر دو با هم حد وسط می شوند و کسوف، اکبر می شود اگرچه منظور از کسوف در اینجا خسوف است. ولی در زمان مصنف خسوف را بر کسوف و کسوف را بر خسوف اطلاق می کردند. اما امروزه کسوف را اختصاص به خورشید و خسوف را اختصاص به ماه می دهند. لذا طبق نظر امروزه باید به جای کسوف، خسوف گفته شود.
(و ذلک لانه اذا کان الاوسط لیس دائم الوجود للاصغر فانه لا یجب ان یدوم ما یوجبه و ما هو عله له)
«ذلک» اینکه می گوییم در این سه مثال که در تعلیم اول آمده شرایط یقین تام حاصل نیست به این جهت است.
در عبارت لفظ «اوسط» آمده و کاری به اصغر ندارد. یعنی اگر اوسط، دائم الوجود برای اصغر نبود (یا به خاطر اینکه اصغر از بین می رفت یا به خاطر اینکه حالتی که اوسط قرار داده شده از حالات قابل زوال بود) واجب نیست که دوام پیدا کند ثبوت اکبر برای اصغری که این اوسط، ایجابش می کند (نتیجه ای که این اصغر، واجبش می کند. «ما» را کنایه از نتیجه گرفتیم و نتیجه هم، ثبوت الاکبر للاصغر بود).
«و ما یوجبه» ضمیر مستتر در «یوجبه» به اوسط و ضمیر بارز آن به «ما» که همان نتیجه است بر می گردد. یعنی واجب است که دوام پیدا نکند نتیجه ای که اوسط آن نتیجه را ایجاب می کند. (اگر خود اوسط دوام ندارد نتیجه ای هم که به توسط اوسط ایجاب می شود دوام نخواهد داشت).
«و ما هو عله له»، «ما» کنایه از نتیجه یا ثبوت الاکبر للاصغر است. ضمیر «هو» به «اوسط» و ضمیر «له» به «ما» بر می گردد. ترجمه: واجب است دوام نداشته باشد نتیجه ای که اوسط علت برای آن نتیجه است (آن نتیجه ای که اوسط، علت آن است دوام پیدا نمی کند چون خود اوسط که علت است دوام ندارد. پس اگر خود اوسط که علت است دوام نداشت نتیجه ای که معلول این اوسط است دوام نخواهد داشت.
(فان کان عله فیکون ما یفیده من الیقین انما یفیده وقتا ما)
ضمیر «کان» به «اوسط» بر می گردد. «من الیقین» بیان «ما» است.
اما اوسطی که الان بحث کردیم (یعنی اوسطی که دائم الوجو د للاصغر نیست یعنی اوسطِ غیر دائمی) اگر علت باشد چون غیر دائمی و موقت است پس یقینی را که افاده می کند یقین دائمی نیست و موقت خواهد بود.
ترجمه: اگر اوسط علت باشد پس یقینی را که اوسط افاده می کند، در یک وقتی یقین تولید می کند نه همیشه.
صفحه 91 سطر 4 قوله (و لقائل ان یقول)
بحثی که تا الان داشتیم این بود که رابطه اکبر با اوسط چگونه است که قهراً رابطه اکبر با اصغر را هم بیان می کرد چون اصغر، مصداق اوسط است هر حالتی که اکبر با اوسط داشته باشد با مصداق اوسط هم که اصغر است خواهد داشت. تا الان بحث ما در این بود که اکبر نسبت به اوسط چه وضعی دارد گفتیم یا ذاتی اوسط است یا اگر ذاتی نیست اوسط، علت آن است بالاخره ارتباط محکمی بین اکبر و اوسط قائل شدیم که یا یکی ذاتی دیگری بود یا یکی علت دیگری بود. و به تعبیر دیگر گفتیم کبری باید ضروری باشد چون ارتباط اکبر با اوسط (که این ارتباط در کبری مطرح می شود) ارتباط محکمی بود و اگر ارتباط، محکم باشد قضیه ما، قضیه ضروری می شود. حال سوال سائل این است که اوسط با اصغر چه رابطه ای دارد.
جواب این است که یکی از دو حالت را باید داشته باشد تا برهان تشکیل شود که آن دو حال را در جلسه بعد بیان می کنیم. در این جوابی که می دهد رابطه اوسط با اصغر را تبیین می کند.
توضیح عبارت
(و لقائل ان یقول فکیف یکون حال الاصغر من الاوسط فی البراهین)
حال اصغر نسبت به اوسط چگونه است در براهین (مراد از براهین همان برهان «لم» است. به برهان «ان» به طور مطلق برهان نمی گویند بلکه دلیل می گویند اگر بخواهند برهان اطلاق کنند به طور مطلق نمی گویند بلکه قید می زنند و می گویند «برهانِ انّ» اما اگر کلمه «برهان» را به طور مطلق گذاشتند و قیدی نیاورند حمل بر برهان «لم» می شود. پس مراد از براهین، برهان «لمّ» است و در برهان «لم» حال اصغر نسبت به اوسط چگونه است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo