< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 90 سطر 15 قوله (و اما قیاس الخلف)
موضوع: 1-خصوصیت برهان خلف و نحوه برگشت آن به برهان مستقیم.2- بیان مثالهایی از ارسطو برای برهان «لمّ» و بیان تسامح در مثالها/ فصل 8 /مقاله 1 /برهان شفا.
برهان خلف را در جلسه قبل توضیح دادیم و کیفیت رجوع آن را به برهان مستقیم توضیح دادیم و در این جلسه تکرار نمی کنیم.
بحثی که مصنف در اینجا مطرح می کند این است که برهان خلف را برهان «انّ» می داند وقتی آن را به برهان مستقیم بر می گردانیم، آن برهان مستقیمی که از برهان «انّ» متولد شده (یا به تعبیر دیگر آن برهان مستقیمی که از برهان خلف متولد شده) دو قسم می شود. می تواند «لمّ» باشد و می تواند «انّ» باشد. تا وقتی برهان خلف است حتما «انّ» است اما وقتی ارجاع به برهان مستقیم می دهیم دو قسم می شود.
چرا ما برهان خلف را برهان «انّ» می دانیم. این مطلب جلسه قبل مجملا توضیح داده شد اما تفصیل آن را امروز بیان می کنیم.
جواب این است که باید بررسی کنیم برهان «انّ» چه برهانی است؟ برهان «انّ» برهانی است که ما در آن برهان از معلول به علت پی می بریم و معلول، خارج از علت است یعنی از خارج شی به شیء پی می بریم یا از ملازم به ملازم پی می بریم که ملازم هم از ملازم، خارج است.
پس اگر از خارج شی به شی، پی ببریم برهان ما، برهان «انّ» می شود بنابراین باید ثابت کنیم که در برهان خلف اینگونه اتفاق می افتد که ما از چیزی که خارج از مطلوب است به مطلوب پی می بریم اگر این را توانستیم ثابت کنیم برهان خلف، برهان «انّ» می شود.
مطلوب ما در برهان خلف چیست؟ می گوییم صدق مدّعی مطلوب است. اما صدق مدعی را به چه دلیل اثبات می کنیم؟ به واسطه چند مقدمه ثابت می کنیم به اینصورت می گوییم که نقیض این مدعا کاذب است و همین نقیض مدعایی که کاذب است را مقدّم قرار می دهیم و تالی بدنبال آن می آید و تالی محذور دارد و محال است. پس نقیض، کاذب است پس مدعا صادق است.
پس در برهان خلف، از خارجِ مطلوب به صدق مطلوب می رسیم نه اینکه از ذاتی مطلوب به مطلوب برسیم. و نه اینکه از علت مطلوب به مطلوب برسیم. در نتیجه هر قیاس خلف را ملاحظه کنید «انّ» است. بله اگر آن را به برهان مستقیم برگردانید دو قسم می شود هم «انّ» و هم «لمّ» می شود.
در برهان خلف، استثنا را علت مدعا قرار نمی دهیم اما در برهان مستقیم، استثنا را علت مدعا قرار می دهیم.
برهان مستقیم به این صورت است: «لو کانت الشمس طالعه فالنهار موجود»، «لکن الشمس طالعه فالنهار موجود»، عبارت «فالنهار موجود» نتیجه است و «لکن الشمس طالعه» استثنا است در این مثال استثنا، علت نتیجه است. این برهان، برهان «لم» است اما اگر اینگونه گفتیم «لو کان النهار موجوداً کانت الشمس طالعه»، «لکن النهار موجود فالشمس طالعه». این برهان، برهان «انّ» است چون از استثنا که معلول است به نتیجه که علت است می رسیم. در برهان مستقیم، هم «انّ» و هم «لمّ» درست شد.
اما اگر اینطور بگوییم که شخصی ادعا می کند الان شب است (در حالی که روز است) به او می گوییم اگر شب بود تاریک بود لکن الان تاریک نیست پس شب نیست. مدعای ما، «روز بودن» است ولی نقیض مدعا را فرض می کنیم و می گوییم «اگر شب بود تاریک بود».
اینکه در این استدلال نتیجه گرفتیم «پس شب نیست و روز است» از کجا آمده است می گوییم از اینکه نقیض را آوردیم و نقیض را محال کردیم.
محال بودن یا مستلزم محال بودن، باعث شد و ثابت کرد که الان روز است این محال بودن یا مستلزم محال بودن، علت روز بودن نیست بلکه علت روز بودن، طلوع خورشید است.
نکته: دو امر را که ملاحظه می کنید امر دومی نسبت به امر اولی یا ذاتی امر اولی است یا علتِ امر اولی است یا ملازمِ امر اولی است یا اجنبی از امر اولی است.
اینکه اجنبی از امر اولی باشد از محل بحث خارج است چون ما از اجنبی به اجنبی پی نمی بریم. اگر اجنبی نیست یا ذاتی است یا علت است یا ملازم است. ذاتی و علت، امر بیرونی نیست پس فقط ملازم، امر بیرونی است. و اگر از امر بیرونی به مدعا رسیدید یعنی از ملازم رسیدید.
توضیح عبارت
(و اما قیاس الخلف فانما یفید برهان الان)
قیاس خلف در همه جا مفید برهان «انّ» است و نوعی برهان «انّ» به حساب می آید.
(لانه یبیّن صدق شیء بکذب نقیضه لایجابه المحال)
چون قیاس خلف صدق مدّعی را بیان می کند از دو طریق 1 ـ نقیض کاذب و باطل است 2 ـ نقیض مستلزم محال است. لام در «لایجابه» علت برای کذب نقیض است. یعنی می گوییم چرا نقیض، کاذب است؟ چون مستلزم محال است و چیزی که مستلزم محال باشد محال است و محال به معنای کاذب است.
در اینجا سه نسخه خطی ملاحظه کردیم. در یک نسخه خطی به همین صورت آمده است. و «ایجاب» به معنای «استلزام» است و «لایجابه» تعلیل برای کذب نقیضه است.
دو نسخه دیگر که نسخه معتبری بودند اینگونه بودند «بکذب نقیضه لایجابه او سلبه المحال» در اینصورت مراد از «هذه» روشن می شود که به این سه مورد بر می گردد و نیاز به توجیه هم نیست. در این دو نسخه باید عبارت را طور دیگر معنی کنیم و بگوییم: نقیض باطل است چون امر ایجابی محال است. «او سلبه المحال» یعنی نقیض باطل است چون امر سلبی محال است. در اینصورت ایجاب به معنای استلزام نیست بلکه در مقابل سلب است. ممکن است اینگونه گفته شود که «ایجابه المحال» یعنی «استلزامه المحال و اثباته المحال» و «سلبه المحال» یعنی «سلب کردن محال» این احتمال هم صحیح است چون سلب محال یعنی امری که جایز است و قیاس خلف، هیچوقت سلب محال نمی کند بلکه اثبات محال می کند. البته این احتمال خیلی خوب نیست.
(و هذه کلها بامور خارجه)
«هذه» اشاره به کذب نقیض و ایجابِ محال دارد. (این دو تا را جمع منطقی حساب کرده و «هذه» را به صورت مونث آورده است لذا نباید مشار الیه «هذه» را فقط کذب نقیض قرار بدهید چون در اینصورت باید از لفظ «هذا» استفاده می کرد و از لفظ «کلها» و «امور» هم نباید استفاده کند بلکه باید بگوید «هذا بامر خارج»).
ترجمه: این کذب نقیض و ایجاب محال دو چیزی هستند که از صدق شی (و مطلوب) خارج اند (و ما چون به وسیله امر خارج به مطلوب می رسیم برهان ما، برهان «ان» می شود).
(لکنه فی قوته ان یعود الی المستقیم)
ضمیر در «لکنه» به «قیاس خلف» بر می گردد.
قیاس خلف تا وقتی که قیاس خلف است فقط «انّ» است.
ترجمه: لکن قیاس در قوه اش است که می تواند به مستقیم برگردد.
قیاس خلف به این صورت بود «اگر الان شب باشد باید تاریک باشد لکن تاریک نیست پس شب نیست بلکه روز است» حال این قیاس را به برهان مستقیم برگرداندیم که در برهان مستقیم طوری می گوییم که الفاظ عوض می شود ولی مفاد آن عوض نمی شود. «اگر شمس طلوع کرده باشد الان روز است و چون شمس طلوع کرده الان روز است».
اگر قیاس خلف به برهان مستقیم برگردد دو قسم می شود گاهی به برهان مستقیم لمّی بر می گردد و گاهی به برهان مستقیم انّی بر می گردد.
(فیکون منه ما فی قوته ان یکون برهانا)
«من» در «منه» تبعیضیه است و ضمیر آن به «مستقیم» بر می گردد.
ترجمه: بعضی از مستقیمها در قوه اش است که برهان باشد یعنی «لمّ» باشد. (مفهومش این است که بعضی از مستقیمها در قوه اش است که برهان انّ باشد).
صفحه 90 سطر 18 قوله (و بعد هذا)
تا اینجا بحث ما در این بود که اکبر برای اوسط باید دائمی باشد و چون اصغر، مصداقی از اوسط است اکبری که برای اوسط دائمی بود برای مصداق اوسط (یعنی اصغر) هم دائمی خواهد بود اما چه وقت، دائمی و ضروری است؟ وقتی که اوسط، علت باشد و چون علت، بالضروره و الدوام معلول را در پی دارد این اوسط هم بالضروره و الدوام اکبر را در پی دارد. و همین اکبر برای مصداق اوسط ثابت می شود و اکبر هم برای اصغر که مصداق اوسط است هم ضروری و هم دائمی می شود.
پس در تمام این مباحثی که ما گفتیم بیان کردیم که اکبر در نتیجه برای اصغر ثابت می شود اولاً، و دائماً هم ثابت می شود ثانیاً، یعنی اصل ثبوت اکبر برای اصغر کافی نیست بلکه دوام هم لازم است یعنی باید اکبر برای اصغر دائما ثابت شود.
حال مصنف می فرماید بعد از تمام این مباحث روشن شد که اگر بخواهیم یقین تام و دائم پیدا کنیم باید اکبر برای اصغر ثابت باشد دواما، یعنی باید قید «دوام» را لحاظ کرد و چون اصغر، مصداق اوسط است برای اصغر هم قهراً دائماً ثابت می شود یعنی اکبری که دائما برای اوسط ثابت بود برای اصغر هم دائما ثابت می شود. و الا یقینِ تامِ دائم نخواهیم داشت بلکه یقینی داریم که قابل زوال است.
البته در این بیانی که کردیم یک مطلب را مفروغ عنه گرفتیم و آن این بود که اصغر مصداق اوسط است. اما اینکه آیا صحیح است که اصغر مصداق اوسط باشد یا نه؟ این را بعداً باید بررسی کنیم که اصغر با اوسط چه ارتباطی دارد؟ آیا مصداق است یا چیز دیگر است؟ مصنف این مطلب را در صفحه 91 سطر 4 قوله (و لقائل ان یقول) بیان می کند ولی استاد به خاطر اینکه مطلب را روشن کند رابطه را به صورت جزئی و کلی گرفتند یعنی اصغر، جزئی شود و اکبر، کلی باشد.
توضیح عبارت
(و بعد هذا کله فیجب ان یعلم انه لا یکفی فی الیقین التام الدائم ان یکون الاوسط عله لوجود الاکبر فی الاصغر فقط)
اینکه اوسط بتواند اکبر را برای اصغر ثابت کند و علّت این ثبوت هم باشد کافی نیست. اما سوال این است که در چه چیز کافی نیست؟ می فرماید در یقین غیر تام کافی است. همینطور در یقینی که دائم نیست و قابل زوال می باشد کافی است. همین اندازه که اوسط علت باشد برای ثبوت اکبر للاصغر ولو علت دامی نباشد کافی است که یقین غیر دائم تولید کند ولی اگر بخواهد یقین دائم تولید کند کافی نیست که اوسط، علت ثبوت اکبر للاصغر باشد بلکه باید علت دائمی باشد تا ثبوت اکبر للاصغر را دائمی کند در اینصورت ما یقین دائم پیدا می کنیم. پس برای حصول یقین دائم، آنچنان علت بودن کافی نیست ولی برای اصل یقین، آن علت کافی است. اگر ما بخواهیم به ثبوت اکبر للاصغر یقین پیدا کنیم کافی است که اوسط، علت باشد ولی این یقین ممکن است یقین دائم باشد و ممکن است که یقین موقت باشد. اگر خواستیم یقین دائم پیدا کنیم و به یقین موقت اکتفا نکنیم حتما باید اوسط، علت ثبوت اکبر للاصغر باشد دائماً نه علت ثبوت اکبر للاصغر باشد بلکه قید «دائما» هم نیاز دارد.
ترجمه: واجب است که دانسته شود که کافی نیست در یقین تام دائم، که اوسط، علت ثبوت و وجود اکبر در اصغر باشد فقط (یعنی کافی نیست که فقط، علت باشد بلکه باید یقین دائمی باشد تا ثبوت دائمی را نتیجه بدهد و از ثبوت دائمی، یقین دائمی پیدا شود).
نکته: دوام یک شی به این است که یا کلی باشد یا اگر شخص است باید مجرد باشد شخصی که مادی است دائمی نمی باشد. ما چهارگونه موجود داریم 1 ـ مجرد 2 ـ مادی و هر کدام ا زاین دو یا کلی یا جزئی اند.
موجود کلی (چه مجرد چه مادی) دائمی است و باقی می ماند اما موجود شخصی اگر مجرد باشد باقی می ماند ولی اگر مادی باشد باقی نمی ماند.
(و ان یعلم ان اکثر الامثله المورده فی التعلیم الاول المقتصره علی هذا القدر انما اوردت علی سبیل المسامحه)
«المورده» صفت اول «امثله» است و «المقتصره» صفت دوم است. «ان یعلم» عطف بر «ان یعلم» در خط قبل است و کلمه «فیجب» بر آن داخل می شود.
تعلیم اول، اسم کتاب ارسطو است که در آنجا برای برهان «لمّ» مثالهایی زده است اما در مثالها علت، دائمی نیست قهراً ثبوت، دائمی نیست قهراً یقین، دائمی نیست ما برهان «لمّ» را در جایی جاری می کنیم که یقین دائمی را افاده کند. مثالهایی که ارسطو زده هیچکدام یقین دائمی را افاده نمی کند لذا مصنف می فرماید این مثالها بر سبیل مسامحه است یعنی آن دوامی که معتبر است را ندیده گرفتیم. بلکه فقط خواسته مثال بزند برای پی بردن از علت به معلول. اما در نظرش این نبوده که آن حاصل، یقین دائم باشد یا یقین موقت باشد.
ترجمه: واجب است که دانسته شود اکثر امثله ای که مذکور در تعلیم اول است و این صفت دارند که اکتفا شده بر این قدر (یعنی اوسط، علت باشد برای ثبوت اکبر للاصغر) و قید دوام را نیاورده، در اینصورت این مثالها بر سبیل مسامحه است.
(مثل حال الشجر و عرض ورقه)
مصنف سه مثال می زند.
صغری: «هذا شجر» که صغری، شخصیه است و دوام ندارد. در صغری اشاره به درخت خارجی می کند که دوام ندارد چون یک روزی این درخت بُریده خواهد شد و از بین می رود. می توان به جای «هذا شجر» گفت «هذا نوع من الشجر».
کبری: «و کل شجّر عریض ورقه» یا «هذا النوع من الشجر عریض الورق». چرا دو مثال گفتیم؟ چون بستگی دارد که مراد از عریض چه باشد. برگ بید که نازک است ولی عریض است. حتی برگ کاج که نازک است باز هم می توان گفت که عریض است. اما اگر به آنها عریض نگفتید قید «نوع» را بیاورید و بگویید «هذا نوع من الشجر» و «کل شجر من هذا النوع عریض الورق».
نتیجه: «فهذا عریض ورقه». در این مثال، «شجر» حد وسط است و باید علت برای ثبوت اکبر للاصغر باشد. که گاهی علت خارجی اکبر هم هست ولی مهم نیست که علت خارجی اکبر باشد یا نباشد آنچه مهم است این می باشد که علت ثبوت اکبر للاصغر باشد. درخت، وجود شخصی دارد و وجود دائمی ندارد و چون درخت دائمی نیست پس ثبوت عرض ورق آن هم دائمی نیست قهراً یقین دائمی نیست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo