< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 90 سطر 11 قوله (و اما ان يکون)
موضوع: ادامه جواب از اشکال دوم(اشکال دوم اين بود که در قياس استثنايي از طريق سبب نمي آييم با وجود اين يقين دائمي حاصل مي شود.
بحث در اين بود که اگر از علت به معلول برسيم يقين پيدا مي کنيم در غير اينصورت يقين پيدا نمي کنيم معترض گفت که در يک جاي ديگر هم ما يقين پيدا مي کنيم و براي آن دو نمونه آورديم 1ـ پي بردن از مضايف به مضايف بود که ادعا کرد يقين پيدا مي کنيم و ما جوابش را داديم 2ـ درقياس استثنائي بود که آن قياس از منفصله تشکيل مي شد. به اين صورت مي گفتيم «هذا العدد اما زوج و اما فرد» و «لکنه ليس بزوج» نتيجه مي گرفتيم «فهو فرد» يا مي گفتيم و «لکنه ليس بفرد» نتيجه مي گرفتيم «فهو زوج». شما «لکنه ليس بزوج» را به عنوان مثال انتخاب کرديد و درباره اش بحث کرديد فرق نمي کند مي توان تمام اين مباحث را در «لکنه ليس بفرد» هم مي توان اجرا کرد. خصم ادعا داشت که ما با «لکنه ليس بزوج» يقين به «فهو فرد» پيدا مي کنيم با اينکه «ليس بزوج» علت براي «فهو فرد» نيست. از «ليس بزوج» که علت نيست به معلول که «فهو فرد» مي باشد پي برديم و يقين پيدا کرديم.
در جواب از اين اشکال گفتيم «لکنه ليس بزوج» که استثنا است چگونه بدست آمد. آيا علتي براي «لکنه ليس بزوج» داشتيد که از آن علت به اين رسيديد يا مقدمه اي داشتيد که آن مقدمه علت نبود و از غير علت به «لکنه ليس بزوج» رسيديد در اينصورت خود اين استثنا يقيني نمي شود. وقتي يقيني نشد نتيجه اي که حاصل مي شود هم يقيني نخواهد بود يعني به طور يقين نمي توان گفت که زوج نيست و اگر نتوانستي به طور يقين بگويي که زوج نيست نمي تواني بگويي فرد هست چون در وقتي که مي گوييد «لکنه ليس بزوج» احتمال خلاف مي دهيد و وقتي هم که نتيجه مي گيرد که «فهو فرد» احتمال خلاف همچنان باقي است پس نمي توانيد يقين پيدا کنيد. اين مباحثي بود که در جلسه قبل گفتيم و تمام شد.
حال اگر مقدمه اي را بکار بگيريم که براي «لکنه ليس بزوج» علت است چون از علت به اين استثنا مي رسيم به اين استثنا يقين پيدا مي کنيم وقتي به اين استثنا يقين پيدا کرديم به نتيجه هم يقين پيدا مي کنيم اما بايد ببينيم آن علتي که مي تواند «لکنه ليس بزوج» را به ما تفهيم کند چيست؟ بايد علت را جستجو کنيم . علتِ «ليس بزوج» بودن اين است که حد زوج صدق نمي کند يعني عددي مي آورديم و مي بينيم که حد زوج بر آن صدق نمي کند حکم به «ليس بزوج» مي کنيم. حد زوج عبارتست از انقسام به متساويين. يقين هم پيدا مي کنيم که زوج نيست چون از طريق علت پيش آمديم
مقدمه اي را که مي گويد اين عدد، منقسم به متساويين نيست را مي آوريم و مي گوييم «پس زوج نيست» يعني اين عبارتِ «پس زوج نيست» حاصل آن مقدمه است و «پس زوج نيست» را در استثنا مي آوريم و مي گوييم «لکنه ليس بزوج» و نتيجه مي گيريم که «فهو فرد».
در جلسه گذشته بيان کرديم که ما در همان وقتي که مي بينيم اين عدد منقسم به متساويين نسبت در همان وقت دو حکم مي کنيم 1ـ زوج نيست 2ـ فرد هست فقط حکم نمي کنيم به اينکه زوج نيست بلکه حکم هم مي کنيم به اينکه فرد هست يعني اينکه عددي منقسم به متساويين نشد علت براي هر دو است. يعني آن مقدمه اي که علت است فرديت را ثابت مي کند نه اينکه «لکنه ليس بزوج» که استثنا است فرديت را ثابت کند در حالي که در قياس استثنايي، بايد آن استثنا، نتيجه را ثابت کند و نتيجه بايد بعد از استثنا باشد. اما ما نتيجه را که فرديت عدد است قبل از استثنا يا همراه با استثنا مي گيريم. پس قبل از اينکه به نتيجه برسيم نتيجه را پيدا مي کنيم.
اينطور مي گوييم «اذا کانت الشمس طالعه فالنهار موجود» بعد اثبات مقدم کنيم تا اثبات تالي را نتيجه بگيريم لذا مي گوييم «لکن النهار موجود فالشمس طالعه» طلوع شمس، علت است و وجود نهار معلول مي باشد. استثناء، علت است و نتيجه، معلول است. از علت پي به معلول مي بريم که برهان «لم» است پس در قياسات استثنايي از علت به معلول پي مي بريم عکس آن هم هست که از معلول به علت پي ببريم «اذا کانت الشمس طالعه فالنهار موجود»، «لکن نهار موجود نيست» پس شمس طالع نيست. موجود نبودن نهار معلول طالع نبودن شمس است يعني از معلول به علت پي مي بريد. پس در قياس استثنايي برهان لمّ و انّ هر دو هست ولي اين چيزي که شما گفتيد ما در يک فرضش يقين نداريم و در يک فرضش قياسِ کامل نداريم.
پس اين قياس استثنايي که توي معترض گفتي و ادعا کردي که در آن از معلول به علت پي نبرديم و در عين حال يقين پيدا کرديم غلط است.
توضيح عبارت
(و اما ان يکون علم بذلک للعله الموجبه لانه ليس بزوج)
«ذلک» يعني «لکنه ليس بزوج» که همان استثنا است.
ترجمه: يا عالم شديم به اين استثنا به خاطر علتي که ايجاب مي کرد «انه ليس بزوج» را.
لام در «لانه» را لام تعليل نگيريد بلکه متعلق به «موجبه» است. يعني مقدمه اي که علت براي استثنا مي شد در اختيار ما بود.
(ولا عله لذلک الا فقدان حد الزوج)
آن مقدمه اي که علت بود اين بود که حد زوج و تعريف زوج بر اين عدد صدق نمي کند.
ترجمه: علتي براي «انه ليس بزوج» نداريم مگر فقدان حدّ زوج (چون حد زوج که انقسام به متساويين است را نداريم پس اين عدد زوج نيست. پس در همين وقت که مي گوييم اين عدد، حد زوج را ندارد نتيجه مي گيريم که فرد است).
(و ليس يمکن ان يفقد حدّ الزوج الا بان يوجد اولا حد الفرد)
ممکن نيست که حد زوج مفقود شود مگر اينکه قبل از بين رفتن حد زوج، حد فرد حاصل شود. (استاد فرمودند که فرد بودن عدد، مقارن با زوج نبودن عدد روشن مي شود اما مصنف مي فرمايد قبل از اينکه مي گوييد حد زوج نيست به خاطر اين مي گوييد که حد فرد (که عدم انقسام به متساويين است) را يافتيد. يعني اول مي يابيم اين عدد، منقسم نمي شود و به محض اينکه فهميديم منقسم نمي شود حکم به فرديت آن مي کنيم و بعداً مي گوييم «ليس بزوج» يعني حکم به فرديت، قبل از حکم به «ليس بزوج» است. پس ما قبل از استثنا به نتيجه مي رسيم نه مقارن با استثنا به نتيجه برسيم. اگرچه مقارن با استثنا هم به نتيجه برسيم باز هم کافي نيست).
«اولا» يعني ابتداءً يعني قبل از اينکه به «لکنه ليس بزوج» برسيم به «انه فرد» مي رسيم و نتيجه را قبل از استثنا مي گيريم در حالي که قياس استثنايي نتيجه اش بايد بعد از استثنا گرفته شود.
(فيکون هذا القياس مما لا فائده فيه)
اين قياس فايده ندارد چون وقتي به نتيجه مي رسد که قبلا نتيجه را يافته بوديم. اين قياس مي خواهد ما را به نتيجه برساند يعني به چيزي مي خواهد برساند که ما آن را قبلا يافتيم.
(لانه ينتج ما قد علم قبل الاستثنا)
نتيجه مي دهد آنچه را که قبل از استثنا دانستيم (يا مقارن با استثنا دانستيم اما مصنف تعبير مي کند به «قبل از استثنا» چون رتبهً قبل از استثنا است اما زمانا هر دو با هم هستند يعني وقتي مي يابيم اين عدد قابل انقسام نيست در يک زمان، هم مي فهميم فرد هست هم مي فهميم زوج نيست.
(و انما يفيد من القياس الاستثنايي ما ينتج ما يعلم بعد الاستثنا)
قياس استثنائيي مفيد است که نتيجه اش بعد از استثنا روشن شود.
ترجمه: از بين قياس هاي استثنايي، قياس استثنائيي که نتيجه بدهد نتيجه اي را که آن نتيجه بعد از استثنا روشن شده (نتيجه اي که قبل از استثنا يا مقارن استثنا فهميده شود قياس استثنايي درست نمي کند).
صفحه 90 سطر 15 قوله (و اما قياس الخَلف)
معروف است که اگر با حضم درگير شديم مي توانيم به او اينطور بگوييم: اگر مدعاي ما صحيح نباشد نقيض مدعاي ما صحيح است چون ارتفاع نقيضين ممکن نيست. حال نقيض را مقدم قياس قرار مي دهيم و تالي را به آن ضميمه مي کنيم و ثابت مي کنيم که تالي داراي محذور است و اگر محذور دارد مي گوييم اين محذور از ناحيه مقدم آمده چون تالي، لازم مقدم است. اگر اين تالي باطل است پس مقدم هم باطل است. به اين چنين قياسي، قياس خَلف يا خُلف مي گويند. در اين قياس از نقيض مطلوب به حقانيت مطلوب مي رسيم. از خَلف مطلوب (و پشت سر مطلوب) به مطلوب مي رسيم. و چون در پايان قياس، خلف فرض پيش مي آيد به اين قياس، قياس خُلف فرض مي گوييم پس چون ابتدا از خَلفِ مطلوب وارد مي شويم به آن، قياس خَلف مي گوييم و چون نتيجه اي که در اين قياس مي گيريم خُلف است به آن، قياس خُلف مي گوييم.
وقتي تفحص در کلام قدما بخصوص کلام ابن سينا و خواجه مي کنيم مي يابيم که قياس خُلف غلط است و صحيح، قياس خَلف است. ولي رايج اين است که تعبير به قياس خُلف مي کنند.
قياس خَلف را مي توانيم به همين حالتي که است باقي بگذاريم، مي توانيم به قياس مستقيم برگردانيم.
ارجاع به قياس مستقيم به اين معني است: ما ادعا مي کنيم که الان روز است اما خصم ادعا مي کند که الان روز نيست. ما مي خواهيم قياس خَلف تشکيل بدهيم اينطور مي گوييم: (اگر روز نباشد تاريک خواهد بود لکن الان مي بيني تاريک نيست پس «نبود روز» نيست. يعني روز هست)
نقيض «يعني نبود روز» را نفي کرديم، مطلوب ما که «بودن روز» است ثابت شد. از نقيض شروع کرديم و به مطلوب رسيديم.
گاهي هم اين را به قياس مستقيم برمي گردانيم و اينطور مي گوييم: (اگر هوا روشن باشد روز است لکن هوا روشن است پس روز است) دراينجا ما از نقيض، استفاده نکرديم اگر از نقيض استفاده کنيم، برهان خَلف مي شود بلکه در اين قياس، مطلوبمان را آورديم. در قياس خَلف ما قبول کرديم که «روز نباشد» و گفتيم «اگر روز نباشد هوا تاريک است لکن هوا تاريک نيست پس نبود روز، نيست» در هر دو (قياس خَلف و قياس مستقيم) نتيجه گرفتيم که «روز است» ولي يکبار نقيض مدعاي خودمان را آورديم و به مدعا رسيديم و يکبار مدعاي خودمان را آورديم و به مدعا رسيديم. يعني عين مطلوب را در قياس آورديم.
در قياس اقتراني مي گفتيم به مطلوب، اشاره مي شود اما در قياس استثنايي مي گفتيم که عين مطلوب يا نقيض مطلوب، تصريح مي شود پس نتيجه بالقوه در قياس اقتراني است اما در قياس استثنايي صريحا وجود دارد.
مطلب بعدي: در قياس خَلف ما از شيء خارج، به نتيجه مي رسيم مثلا مي گوييم اگر مطلوب خصم که نقيض مطلوب ما است صحيح باشد تناقض و محال لازم مي آيد. از اينکه محال لازم مي آيد نتيجه را بدست مي آوريم. نه اينکه از بطلان تالي، نتيجه را بگيريم بلکه آن محال، ما را به بطلان تالي مي رساند و نتيجه مي گيريم. اين امر محال، امري خارج از قياس است يعني اگر آن محال، اتفاق نمي افتاد اين قياس طور ديگر نتيجه مي داد چون آن محال (که اجتماع نقيضين يا هر چيز ديگر باشد) اتفاق افتاده است ما نتيجه گرفتيم که مطلوب ما صحيح است پس از امر خارج استفاده کرديم و در جايي که از امر خارج استفاده کرديم برهان ما، برهان «ان» مي شود پس قياسات خَلف، تماماً برهان «انّ» هستند چون ما امري را که خارجي است دليل بر بطلان تالي قرار مي دهيم و آن امر خارجي هم اگرچه در مقام تصديق، علت مي شود ولي در مقام ثبوت و خارج، علت نيست. پس ما از علت به معلول پي نمي بريم. بنابراين اگر از امر خارجي به نتيجه رسيديم از علت به معلول نرسيديم و برهان ما برهان «لم» نمي شود بلکه برهان «ان» مي شود. ولي ما حق داريم که قياس خَلف را به قياس مستقيم برگردانيم. وقتي به قياس مستقيم برگردانديم دو قسم مي شود چون در قياس مستقيم، از خارج نتيجه نمي گيريم بلکه از درون، نتيجه مي گيريم. حال گاهي آن نتيجه، معلولِ مقدم است که برهان، برهان «لم» مي شود و گاهي آن نتيجه، علتِ مقدم است که برهان، برهان «ان» مي شود.
اين دو مثال را توجه کنيد «ان کانت الشمس طالعه فالنهار موجود لکن الشمس طالعه فالنهار موجود» از علت که طلوع شمس است به معلول که وجود نهار است مي رسيم و اين قياس استثنايي برهان «لمّ» است اما گاهي اينطور مي گوييم «ان کان النهار موجود فالشمس طالعه لکن النهار موجود فالشمس طالعه» که از وجود نهار به نتيجه رسيديم که وجود نهار، معلول است و نتيجه، علت است. و چون از معلول به علت رسيديم برهان، برهان «ان» مي شود.
نکته: قياس خَلف هميشه برهان «ان» است چون ما از خارج به نتيجه مي رسيم. تبيين اين مطلب را در جلسه بعد مي گوييم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo