< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 86 سطر 17 قوله (فبین)
 موضوع: اگر چیزی سبب نداشت و ما خواستیم آن را ثابت کنیم از چه راهی باید برویم؟
 این عبارت «فبین ان الشی... الا من سببه» تتمه مباحث قبل است که در جلسه قبل نتوانستیم توضیح بدهیم. گفتیم که اگر شیئی دارای سبب است فقط از راه سبب ممکن است متیقن واقع شود. اگر از راه غیر سبب به آن شیء عالم شویم به آن یقین پیدا نمی کنیم گاهی وجود شیئی را می خواهیم اثبات کنیم و گاهی حالتی برای شی می خواهیم اثبات کنیم یعنی گاهی «کان» تامه ی شیء اثبات می شود که همان وجودش مراد است و گاهی «کان» ناقصه ی شیء اثبات می شود که همان حالتی از حالات شیء مراد است. به عبارت دیگر گاهی می خواهیم ثابت کنیم الانسان موجود و گاهی می خواهیم ثابت کنیم الانسان ضاحک. مصنف می فرماید چه شیء (مثل انسان) را ثابت کنی چه حال (حالتی مثل ضحک) را ثابت کنی، اگر از طریق سبب بیایی به یقین می رسی و الا نمی رسی.
 توضیح عبارت
 (فبین ان الشیء او الحال اذا کان له سبب لم یتیقن الا من سببه)
 شی یا حال آن شی اگر دارای سبب است کشفِ یقینی نمی کند مگر از طریق سبب
 صفحه 86 سطر 17 قوله (فان کان الاکبر)
 این عبارت باید سرخط نوشته شود و مطلب جدیدی است.
 در ابتدایی که وارد فصل شدیم گفتیم در این فصل دو مطلب را بیان می کنیم.
 مطلب اول: اگر چیزی سبب داشت و می خواستیم آن چیز را ثابت کنیم از طریق سبب باید برویم تا یقین پیدا کنیم. این بحث تمام شد.
 مطلب دوم: اگر چیزی سبب نداشت و خواستیم آن چیز را ثابت کنیم چه کار باید کنیم؟ البته وقتی مطلب دوم گفته می شود دوباره هر دو مطلب را مطرح می کنیم و بحث می کنیم یعنی این مطلب دوم تا آخر فصل طول نمی کشد.
 توضیح مطلب دوم: در چه جایی است که شی سبب ندارد.؟ بیان شده که ذاتیات سبب ندارند «ذاتی شی لم یکن معللا». حال اگر اکبر برای اصغر، ذاتی بود مثلا می خواستیم «الانسان ناطق» را ثابت کنیم که ناطق، اکبر است و انسان، اصغر است. ذاتی را نمی توان اثبات کرد چون علت ندارد. در اینجا معنی ندارد که بگوییم از طریق سبب اثبات کن چون سببی وجود ندارد. در اینجا از هر راهی اثبات کردیم یقین پیدا می کنیم چون طریقِ سبب ندارد تا موظف باشیم از آن سبب برویم تا یقین پیدا کنیم.
  اما سوال این است که چگونه شک می کنیم تا بعدا آن را به وسیله قیاس اثبات کنیم، اکبر که ذاتی اصغر است چگونه با قیاس بیان می شود؟
 جواب این است که گاهی شیء، ذاتی برای شیء دیگر و بیِّن است. این احتیاج به قیاس ندارد اما گاهی شیء، ذاتی برای شیء دیگر است ولی بیِّن نیست. اینجا احتیاج به قیاس دارد نه برای اینکه این ذاتی را برای آن ذاتی اثبات کنیم بلکه برای اینکه خفایی که در ذهن ما است برطرف کنیم. بالاخره وقتی این ذاتی، بیِّن نیست و در ذهن ما مخفی است و ما برای اینکه این خفا را برطرف کنیم قیاس تشکیل می دهیم. حال این قیاسی که تشکیل می دهیم چگونه باید باشد؟
 در قیاس باید اوسط، ذاتیِ اصغر و بیِّن باشد. چون اگر بیِّن نباشد نمی تواند ذاتیِ شی دیگر را اثبات می کند و نتیجه بدهد. اکبر هم باید برای اوسط ذاتی و بیِّن باشد. پس هم صغری و هم کبری بیِّن است.
 اکبر، ذاتی اوسط است به این کاری نداریم اما اوسط، ذاتی اصغر است و بعدا در نتیجه، اکبر هم ذاتی اصغر می شود. الان اصغر، دو ذاتی پیدا می کند 1ـ اوسط 2ـ اکبر. در صغری، ذاتی که اوسط است برای اصغر ثابت می شود اما در نتیجه، ذاتی که اکبر است برای اصغر ثابت می شود.
  در اینجا دو بحث داریم.
 بحث اول: این دو ذاتی ها که برای اصغرند باید ملازم هم باشند. ولی یکی از این دو ملازم برای ما روشن است و یکی از دو ملازم برای ما مخفی است. ما از ملازم روشن به ملازم مخفی پی می بریم در اینجا پی بردن از سبب به مسبب نیست و پی بردن از مسبب به سبب نیست بلکه پی بردن از ملازم به ملازم دیگر است.
 بحث دوم: اصغر واحد است و امر واحد چگونه دو تا ذاتی دارد؟
 به تعبیر دیگر دو تا معلول دارد چون ذات، به نحوی علت برای ذاتی است و به همین جهت ما می گوییم ذاتی علت نمی خواهد چون خود ذات علت است پس این اصغر که ذات است دو تا ذاتی دارد یعنی علت برای دو معلول می شود. چطور یک شی می تواند علت برای دو معلول شود در حالی که قاعده الواحد می گوید «لایصدر عن الواحد الا الواحد» اینجا بحثِ منطق است ولی مصنف آن را با بحث فلسفه مخلوط کرده خود مصنف هم بعدا به این مطلب اشاره می کند.
 پس خلاصه بحث امروز این است که اولا بیان کنیم در چنین جایی که ذاتی وجود دارد چرا قیاس تشکیل می دهیم؟ جواب دادیم که چون ثبوت الاکبر للاصغر مخفی است لذا قیاس تشکیل می دهیم تا این خفارا برطرف کنیم. ثانیا بیان کردیم که برهان ما در اینجا برهان «لم» نیست چون از سبب به مسبب پی نبردیم زیرا اصلا سبب نداشتیم. برهان ما، برهان «ان» است ولی برهان «ان» بر دو قسم است 1ـ از مسبب به سبب پی می بریم 2ـ از ملازم به ملازم پی می بریم که در ما نحن فیه قسم دوم است. بعدا توضیح دادیم که چطور یک شی می تواند دو ذاتی ملازم هم داشته باشد (یعنی دو معلول داشته باشد در حالی که یک شیء داریم)
 توضیح عبارت
 (فان کان الاکبر للاصغر لا بسبب بل لذاته)
 ضمیر در «لذاته» به «اصغر» بر می گردد.
  اگر اکبر برای اصغر ثابت است و این ثبوت، سبب ندارد بلکه ذات اصغر، اکبر را می خواهد (چون اکبر، ذاتی اصغر است پس ذات اصغر، اکبر را اقتضا دارد و احتیاج به سبب بیرونی ندارد همین ذات به جای سبب نشسته است یعنی کاری را که سبب باید انجام بدهد خود ذات انجام می دهد.)
 (لکن لیس بین الوجود له)
 لکن اکبر، بیِّن الوجود برای اصغر نیست (اکبر ذاتی اصغر است ولی بیِّن الوجود نیست و خفا دارد. این عبارت، جواب از آن سوال می دهد که اگر اکبر برای اصغر ذاتی است چرا قیاس تشکیل می دهید؟
 جواب این است که ذاتی است اما بیِّن نیست. لذا قیاس را تشکیل می دهیم تا آن خفا را از بین ببرد)
 (والاوسط کذلک للاصغر)
 «کذلک» یعنی «لا بسبب بل لذاته»، یعنی اوسط هم برای اصغر ذاتی است.
 (الا انه بیِّن الوجود للاصغر)
 الا اینکه اوسط بیِّن الوجود برای اصغر است(اما اکبر، بیِّن الوجود للاصغر نبود لذا احتیاج به قیاس پیدا شد) پس صغری، صغرای بیِّن می شود.
 (ثم الاکبر بیِّن الوجود للاوسط)
  اکبر هم بیِّن الوجود برای اوسط است پس کبری هم بیِّن می شود.
 در اینصورت دو قضیه بیِّن داریم و این دو را کنار هم قرار می دهیم و مرکب می کنیم تا خفایی را که نسبت به نتیجه داشتیم از بین ببرند و نتیجه را مبیَّن کنند.
 (فینعقد برهان یقینی)
 با اینکه از طریق سبب نیامدیم ولی برهان ما یقینی است پس برهان یقینی اختصاص به برهان «لم» ندارد که از طریق سبب بیابیم بلکه این مورد را هم شامل می شود.
 (و یکون برهان ان لیس برهان لم)
 این برهان که یقین ایجاد می کند برهان «ان» است و برهان «لم» نیست. (برهان «لم» نیست چون از طریق سبب پیش نیامده است. اما برهان «ان» از طریق پی بردن از معلول به علت نیست بلکه از طریق پی بردن از ملازم به ملازم دیگر است)
 (و انما کان یقینا لان المقدمتین کلیتان واجبتان لیس فیهما شک)
 چرا در اینجا نتیجه نزد ما یقینی می شود؟ چون مقدمتین خالی از شک هستند زیرا دو مقدمه خالی از شک، نتیجه خالی از شک را افاده می کنند لذا نتیجه، یقینی می شود این دو مقدمه نمی تواند مشکوک باشد. درجایی که سبب، وجود دارد اگر مقدمه ای را بدون استمداد از این سبب بدست آوردید آن مقدمه می تواند مشکوک باشد ولی در اینجا سبب وجود ندارد زیرا اوسط برای اصغر بلا سبب حاصل است و به قول مصنف، ذات اصغر سبب شده یا جانشین سبب برای اوسط شده و سببی لازم نیست گویا داخل این صغری سبب وجود دارد و شما از این سبب استفاده می کنید و یقین پیدا می کنید و صغری یقینی می شود. در کبری هم که اکبر برای اوسط ذاتی است باز سببی وجود ندارد، ذات اوسط جانشین سبب شده پس خود این دو قضیه که ما را به نتیجه می رسانند کانّه با سبب بدست می آیند و بیِّن هستند. پس با وجود اینکه ما برهان «لم» تشکیل نداریم ولی یقین پیدا کردیم و علت یقین پیدا کردن ما همین بود که گفتیم.
 ترجمه: این برهان (یا این نتیجه) یقینی شد زیرا هر دو مقدمه کلی بودند و واجب التصدیق و الثبوت و الاثبات بودند.(مراد از «واجبتان» ضروریتان نیست گرچه ضروری هم هستند. زیرا ثبوت ذاتی برای ذات ضروری هم هست)
 «لیس فیهما شک»: چون واجب بودند لذا شکی در آنها نبود و نتیجه ای که عائد می شود خالی از شک است
 (والشک الذی کان فی القیاس الذی لاکبره سبب یصله باصغره کان حین لم یعلم من السبب الذی به یجب)
 مصنف می فرماید اگر در بحثهای قبل دیدید که نتیجه یقینی نشد و همراه با شک (و به عبارت بهتر: همراه با احتمال خلاف) شد به این جهت بود که آن بحثی که می کردیم در جایی بود که ثبوت الاکبر للاصغر سبب می خواست و ما از طریق سبب نمی رفتیم. در آنجا اگر از طریق سبب می رفتیم باز شک (مراد از اشک، احتمال خلاف است) نداشتیم پس شکی که در مباحث گذشته در نتیجه قیاس برای ما بوجود می آمد به خاطر این بود که نتیجه در آنجا، سبب داشت و ما باید از طریق سبب می رفتیم و چون از طریق سبب نرفتیم برای ما شک حاصل شد. اما در اینجا که الان بحث می کنیم سبب وجود ندارد و ذات، جانشین سبب شده و این، مثل جایی است که سبب وجود داشت و ما از طریق سبب می رفتیم. اما در اینجا سبب وجود ندارد و لازم نیست از طریق سبب برویم بلکه می گوییم ذات، سبب است و ما از طریق سبب رفتیم و چون از طریق سبب رفتیم لذا یقین پیدا کردیم.
 پس ما نحن فیه را قیاس کنید به قیاسات قبلی که سبب داشتند و ما از راه سبب می رفتیم و ما نحن فیه را قیاس نکنید به قیاساتی که سبب داشتند و ما از راه سبب نمی رفتیم پس در واقع در این بحث ذاتی، از طریق سبب می رویم و هر جا از طریق سبب برویم یقین پیدا می کنیم سپس در اینجا هم که از طریق سبب رفتیم یقین پیدا می کنیم.
  «الشک» مبتدی است و «کان حین لم یعلم» خبر است و «کان» تامه است
 ترجمه: شکی که وجود داشت در قیاسی که برای اکبرش سبب بود که این سبب، اکبر را به اصغر می رساند (یعنی سبب، سبب برای اکبر نبود بلکه سببِ حمل اکبر بر اصغر بود) چون ثبوت اکبر از طریق سببی که به خاطر آن سبب، اکبر واجب الصدور شده بود نرفتیم (اگر از طریق سبب می رفتیم و اکبر، واجب می شد یقین پیدا می کردیم. بلکه از طریق چیزی رفتیم که اکبر، ممکن شد نه واجب. و چون اکبر، ممکن شد احتمال خلاف هم می آید)
 (بل اخذ من جهه هو بها لا یجب بل یمکن)
 بلکه اکبر اخذ شده از جهتی که اکبر به آن جهت واجب نبود بلکه ممکن بود (چون از جهتی رفتیم که اکبر ممکن شد یقین پیدا نکردیم اما اگر از جهتی می رفتیم که اکبر واجب می شد یقین پیدا می کردیم)
 (فان کل ذی سبب فانما یجب بسببه)
 هر ذی سبب، با سببش واجب می شود پس اگرما بخواهیم آن را واجب کنیم باید از طریق سبب وارد شویم
 (و اما هاهنا فکان بدل السبب الذات)
 «الذات» اسم برای «کان» است.
 ترجمه: اما در اینجا (یعنی در این موردی که داریم بحث می کنیم) به جای سبب، ذات نشسته است (پس بنابراین اگر از سبب می رفتیم به یقین می رسیدیم و الان که از طریق ذات رفتیم باز هم باید به یقین برسیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo