< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 85 سطر اول قوله(الفصل الثامن)
 موضوع: حکم در نتیجه «که اکبر بر اصغر حمل می شود» آیا یقینی است یا امکانی است؟
 نکته: استاد حشمت پور فصل 7 را در سال 1390 خوانده اند لذا وارد فصل هشتم شدند.
 در این فصل بیان می شود که اگر ما قیاسی تشکیل دادیم و نتیجه ای گرفتیم که در آن نتیجه، اکبر بر اصغر حمل می شود باید حکم کنید که نتیجه ما یقینی است یعنی رابطه بین اکبر و اصغر ضروری است یا نتیجه یقینی نیست و احتمال خلاف در آن داده می شود یعنی رابطه بین اصغر و اکبر امکانی است کدام یک از این دو در نتیجه ای که ما می گیریم حاصل می شود آیا یقین و ضروری بودنِ نسبت حاصل می شود یا احتمال خلاف دادن و ممکن بودنِ نسبت حاصل می شود.
 جواب می دهند که دو صورت اتفاق می افتد
 صورت اول: یکبار ثبوت اکبر برای اصغر سبب دارد.
 صورت دوم: یکبار ثبوت اکبر برای اصغر بیِّن است و سبب ندارد.
 البته در قسم دوم که تعبیر به «بیِّن» کردیم تعبیر تامی نیست زیرا اگر ثبوت اکبر برای اصغر تام باشد چرا ما قیاس تشکیل می دهیم. ما می خواهیم به توسط قیاس اکبر را برای اصغر اثبات کنیم. اگر این ثبوت اکبر برای اصغر، بیِّن است ما تشکیل قیاس نمی دهیم در حالی که تشکیل قیاس دادیم.
 منظور ما از اینکه می گوییم ثبوت اکبر برای اصغر بیِّن است یعنی قبل از این است یعنی در صغری ثبوت اوسط برای اصغر بیِّن است و نیاز به سبب ندارد. و ثبوت اکبر برای اوسط یعنی کبری هم بیِّن است این دو بیِّن را که کنار هم بگذاریم ثبوت اکبر برای اصغر که بیِّن نبوده بدست می آید.
 پس دو قسم قیاس درست می شود. در همه قیاسها ثبوت اکبر برای اصغر سبب دارد و سببش، خود همین قیاس است. پس هیچ وقت نتیجه بدون سبب نیست. و همیشه سبب دارد و سببش خود قیاس است. اما صغری و کبری دو قسم می شود.
 1ـ گاهی در صغری که حدی از حدود قیاس است ثبوت اوسط برای اصغر یا به تعبیر جامعتر ثبوت محمول برای موضوع سبب دارد (اینکه تعبیر به عبارت جامعتر کردیم به خاطر این است که وقتی تعبیر به ثبوت اوسط برای اصغر می کنیم فقط به شکل اول اشاره می کنیم که در شکل اول، اوسط برای اصغر ثابت می شود و در کبری اکبر برای اوسط ثابت می شود. در حالی که قیاس لازم نیست به شکل اول باشد بلکه به اشکال دیگر هم می آید خود مصف هم ثبوت المحمول للموضوع می گوید در بعضی قیاسها، حدود برهان (یعنی صغری و کبری) دارای نسبتی هستند که این نسبت سبب دارد یعنی محمول برای موضوع به واسطه سبب ثابت است نه اینکه بیِّن باشد.
 2ـ گاهی حمل محمول بر موضوع بیِّن است و سبب ندارد
 در فصل هشتم در این دو قسم قیاس بحث می کنیم. در جایی که سبب وجود دارد حد برهان را چگونه بفهمیم. آیا با سبب بفهمیم یا بدون استفاده از سبب بفهمیم. در جایی که سبب ندارد بیِّن است اما در جایی که سبب دارد یعنی ثبوت محمول برای موضوع در صغری و کبری سبب دارد آیا از طریق سبب باید بفهمیم یا همین طوری هم می توانیم بفهمیم؟
 می فرماید در جایی که سبب موجود است هم می توان از طریق سبب حد برهان (یعنی صغری و کبری) را بدست بیاوری هم می توان بدون سبب بدست بیاوری. اما اگر از راه سبب بدست آوردی یقین پیدا می کنی و اگر از راه سبب بدست نیاوردی احتمال خلاف می دهی. پس قیاس در صورتی برهانی و مفید یقین می شود که از راه سبب بدست بیاید.
  اما یقین به چه معنی است؟ اگر یقین به هر قضیه ای داشته باشیم یعنی نفی خلاف آن می کنیم اما اگر به قضیه ای یقین نداشتیم احتمال خلافش را می دهیم پس یقین مرکب از دو قضیه می شود وقتی می گوییم انسان ضاحک است و اثبات ضحک برای انسان می کنیم یک وقت می گوییم شاید ضاحک نباشد در این صورت یقین نداریم و احتمال خلاف می دهیم یکوقت می گوییم مناحک نبودن منتفی است در این صورت یقین داریم.
  در یقین دو قضیه می آوریم 1ـ قضیه ثبوتی که محمول را برای موضوع اثبات می کنیم 2ـ قضیه ای که خلاف این را نفی می کنیم.
 همیشه در یقین، نفی احتمال خلاف است اما در شک، احتمال خلاف می دهیم.
 پس در یقین دو قضیه داریم 1ـ اینچنین است 2ـ نمی شود اینچنین نباشد.
 در جایی که از طریق سبب بیاییم هر دو قضیه وجود دارد اما در جایی که از طریق سبب نیاییم فقط قضیه اول «اینچنین است» را داریم اما قضیه دوم «نمی شود اینچنین نباشد» را نداریم و قهرا یقین حاصل نیست و قیاس ما، برهان نخواهد بود.
 به این تعبیر دقت کنید که می گوییم «ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها» یعنی لاتعرف یقینا الا باسبابها. اما بدون اسباب هم شناخته می شود ولی یقینا شناخته نمی شود بلکه با شک واحتمال خلاف شناخته می شود پس بدون سبب ممکن نیست یقین پیدا کنیم اما بدون سبب ممکن است بشناسیم ولی بدون یقین می شناسیم. این تعبیر «ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها» در فلسفه هم مطرح است ولی در فلسفه گفته می شود «ذوات الاسباب لاتعرف حصولا و حضورا الا باسبابها» یعنی اگر علم حصولی یا حضوری بخواهی پیدا کنی باشد از طریق سبب پیدا کنی یعنی اگر بخواهی این شی را به علم حضوری بشناسی باید از طریق سببش که منتهی به الله تعالی می شود بشناسی لذا گفته می شود که اگر خدا تبارک را بشناس، خلق را هم می شناسی چون سبب، شناخته شده و از طریق سبب مسبب را می شناسی. پس در فلسفه گفته می شود که چه علم، حصولی باشد چه حضوری باشد اگر از طریق سبب بدست آید یقینی می شود اما در منطق گفته می شود اگر علم حصولی داشته باشی باید از طریق سبب بدست بیاوری تا یقینی شود و به علم حضوری کاری ندارد.
 پس این قانون در فلسفه، اعم از منطق است
 روشن شد که منظور از عبارت «ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها» چیست؟ منظور این نیست که نتیجه را نمی توانی بدون سبب بدانی، چون سبب نتیجه، همان قیاس و قیاس همیشه همراه نتیجه است. سخن درباره حدود قیاس است که صغری و کبری اگر بدون سبب بدست بیاید معلوم یقینی نمی شود و نتیجه را هم معلوم یقینی نمی کند بنابراین قیاس شما، برهان نخواهد بود چون مفید یقین نیست اگر بخواهید علم یقینی به نتیجه پیدا کنید باید علم یقینی به صغری و کبری داشته باشید وعلم یقینی به صغری و کبری علم از طریق سبب پیدا کنی (اگر سبب دارد)
 در فصل هشتم دو بحث مطرح می شود
 بحث اول در صفحه 85 سطر 4 بیان می کند که «ثم نقول اذا کان لحمل محمول... بالضروره عله» که حمل محمول بر مضوع علت و سبب داشته باشد. من اگر بخواهم محمول را بر موضوع حمل کنم باید سبب را بدانم. بدون توجه به آن علت و سبب، اگر محمول را بر موضوع حمل کردم یقین پیدا نمی کنم
 بحث دوم در فصل 86 سطر 17 بیان می کند قوله «فان کان الاکبر للاصغر...» که اوسط برای اصغر بیِّن الوجود است و اکبر هم برای اوسط بیِّن الوجود است یعنی هم حد صغری بیِّن است و هم حد کبری بیِّن است فقط اکبر برای اصغر که نتیجه است بیِّن نیست باید با این دو حد که عبارت از کبری و صغری است روشن شود.
 توضیح عبارت
 (الفصل الثامن فی ان العلم الیقینی بکل ماله سبب من جهه سببه)
 تعبیر به «العلم الیقینی» می کند نه «العلم».
 «من جهه سببه» خبر برای «ان» است. در یک نسخه از نسخ فصل اینگونه بود «فمن جهه سببه» که فاء عبارت را روشن تر می کند و مشخص می کند که حتما باید خبر باشد. (فاء در خبر می آید بخصوص در کلمات ابن سینا. اگر خوب دقت شود می بینید در جملات قبل معنای شرطی وجود دارد لذا بر سر خبر فاء آورده است)
 ترجمه:هر چیزی که برای آن سبب باشد اگر بخواهد متعلق علم یقینی قرار بگیرد باید از جهت سبب به آن عالم شد. (علم یقینی به آن از طریق سبب است و بدون سبب نمی شود.
 (و مراعاه نسب حدود البرهان من ذلک)
 «مراعات نسب حدود» عطف بر «سببه» است و عطف تفسیر می باشد. منظور از حدود برهان، صغری و کبری است.
  «من ذلک» یعنی از ناحیه سبب و «من» نشویه است.
 حدود برهان دارای نسبت است چون هر قضیه ای دارای نسبت است. شما باید این نسبت را مراعات کنید تا قضیه، صدق کند. یکبار از ناحیه سبب مراعاتش می کنید (یعنی این نسبت را از طریق سبب اثبات می کند) یکبار توجه به سبب نمی کنید. مصنف با این عبارت می فرماید باید نسب حدود برهان را از طریق سبب رعایت کنید تا علم یقینی پیدا کنید. پس علم یقینی به «کل ماله سبب» از ناحیه سببش است و علم یقینی به «کل ماله سبب» از ناحیه این است که نسب حدود برهان را از طریق سبب رعایت کردیم یعنی از طریق سبب، این نسبتهایی که در حدود برهان وجود دارند را رعایت کردی و اثبات کردی این عبارت تقریبا عطف تفسیر بر عبارت قبل است یعنی در عطف تفسیر باید معطوف علیه را روشن کند اما اینجا معطوف اینقدر مشکل دارد که معطوف علیه باید آن را روشن شد یعنی عطفِ تفسیرِ وارونه است.
 مراد از «نسب» یعنی رابطه بین قضیه که همان رابطه بین محمول و موضوع مراد است چه رابطه سلبی چه ایجابی باشد که البته رابطه ایجابی حقیقهً نسبت است و رابطه سلبی، نسبت نیست بلکه سلب نسبت است ولی تشبیها به اثبات، به آن نسبت می گویند که اینها را در منطق خواندید.
 (ثم نقول اذا کان لحمل محمول علی موضوع دائما او سلبه عنه دائما او لحمله او سلبه فی وقت معین یکونان فیه بالضروره عله لتلک العله، صارت النسبه بین الموضوع و المحمول تلک النسبه)
 ویرگول که بعد از «لتلک العله» گذاشته شد باید قبل از «لتلک العله» گذاشته شود
 در بسیاری از نسخ «اذا اکان لحمل محمول» آمده است اما در یک نسخه چاپی «اذا کان یحمل» آمده است و در پاورقی هم اشاره کرده که نسخه خوبی نیست
 «عله» فاعل برای «کان» است و «کان» تامه است.
 اگر محمولی را بر موضوعی حمل کردید یا حملِ دائمی می کنید یا حمل موقت می کنید. فرق ندارد در هر دو صورت (چه حمل دائمی چه حمل موقت) اگر این حمل علت داشته باشد باید به این حمل از طریق علت، علم پیدا کنید تا بتوانید بگویید این حمل را یقنا می دانید. اما اگر این حمل را از طریق علت، علم پیدا نکنید می توانید بگویید این حمل را می دانم ولی نمی توانید بگویید یقینا می دانم.
 «اذا کان لحمل محمول علی موضوع دائما»: کلمه «دائما» خبر برای «کان» نیست بلکه صفت برای «حمل» است یعنی حالت حمل را می گویم.
 اگر محمولی بر موضوعی دائما حمل شود
 «او سلبه عنه دائما»:
 یا محمولی از موضوعی دائما سلب شود تا اینجا یک فرض را مطرح کرد که محمول برای موضوع دائمی است حال یا ایجابش دائمی است یا سلبش دائمی است
 «او لحمله او سلبه فی وقت معین»
 از اینجا فرض دوم را بیان می کند. فرض دوم این است که محمول برای موضوع در یک وقت معین حاصل است یا محمول از موضوع در یک وقت معین مسلوب است. «فی وقت معین» قید برای « حمله» و «سلبه» هر دو هست همانطور که «انما» قید برای «حمل محمول» و «سلبه» بود.
 «یکونان فیه بالضروره»: این عبارت، صفت برای «وقت معین» است و ضمیر در «یکونان فیه بالضروره» به حمل و سلب برمی گردد و ضمیر در «فیه» به وقت برمی گردد.
 معنای عبارت این می شود: وقتی که این صفت دارد که این حمل و سلب در آن وقت، بالضروره و بالقطع و یقین حاصل است.
 ترجمه: اگر برای چنین حمل و سلب دائمی یا برای چنین حمل و سلب موقت، علتی وجود داشته باشد
 «لتلک العله... تلک النسبه» یعنی علتی برای این نسبت وجود داشته که این علت باعث شده که این نسبت، نسبت ضروری و حتمی و لاینفک و یقینی باشد. «النسبه» اسم برای «صارت» است و «تلک النسبه» خبر برای صارت است. یعنی به خاطر وجود آن علت است که این نسبت بین محمول و موضوع، اینچنین نسبتِ ضروری شده اگر آن علت نبود این نسبت، حاصل نمی شد.
 این علت، باعث شد که نسبت بین موضوع و محمول، ضروری و حتمی باشد چون وقتی علت، موجود است معلول حتما باید موجود باشد
 (و ذات المحمول و الموضوع لیس لهما ـ لولا تلک العله ـ تلک النسبه بالوجوب بل بالامکان)
 اما اگر ذات موضوع و محمول را ملاحظه کنید و به این علتی که این دو را به هم مرتبط می کند توجه نکنید ذات محمول و موضوع ممکن است با هم مرتبط بشوند و ممکن است مرتبط نشوند. نسبت بین ذات محمول و ذات موضوع، بالامکان است. علت می آید و این نسبت امکانی را تبدیل به ضرورت می کند چون شان علت، این است که اگر آمد امر ممکن را ضروری می کند پس خود ذات محمول و ذات موضوع را نگاه ممکن می کنی می بینی رابطه بینهما رابطه امکانی است.
 «لولا تلک العله» تاکید برای «ذات المحمول و الموضوع» است. یعنی ذات محمول و موضوع را اگربا علت ملاحظه کنی نسبت آنها نسبت ضروری می شود اما اگر لولا تلک العله باشد یعنی علت را کنار بگذاری و فقط خود ذات را ملاحظه کنی در اینصورت می گویم این نسبت را دارند ولی این نسبت را بالوجوب ندارند بلکه بالامکان دارند. (نمی گوید این نسبت را ندارند بلکه می گوید این نسبت را بالوجوب ندارند یعنی کلمه «لیس» بر «تلک النسبه» در نمی آید بلکه بر «بالوجوب» در می آید یعنی نسبتی که دارند بالوجوب نیست بلکه بالقوه است).
 حال اگر نسبت وجوب داشتند به آنها یقین پیدا می کنیم اما اگر نسبت امکانی داشتند یقین پیدا نمی کنیم یعنی اینطور می گوییم: فرض کن که این موضوع حتما باید این محمول را داشته باشد. در اینصورت، یقین می کنیم. اما اگربگوییم این موضوع ممکن است این محمول را داشته باشد. در اینصورت، احتمال خلاف می دهیم و یقین نداریم.
 نکته: نمی خواهیم بگوییم قضیه ای که ممکن است و جهتش امکان است قضیه ای است که یقینی نیست قضیه ای که جهت امکانی داشته باشد ممکن است یقینی باشد. بحث ما در جهت نیست بلکه در نسبت است. این نسبت کیفیتش وجوب است یا کیفیتش امکان است یعنی آیا این نسبت هست یا احتمال دارد باشد. اگر این نسبت هست، یقینی می شود و اگر احتمال دارد باشد غیر یقینی می شود. این جهت، بیان می کند که این محمول برای موضوع، امکاناً یا ضرورهً ثابت است و این ثبوت امکانی می تواند حتمی باشد مثلا فرض کنید که می گوید «انسان ممکن است کاتب بالفعل باشد» (البته انسان ضرورتا کاتب بالقوه است) این عبارتِ «ممکن است کاتب بالفعل باشد» حتما حاصل است اما «کاتب بالفعل بودن انسان» ممکن است ولی اینکه «ممکن است کاتب بالفعل باشد» حتمی است. شما یک امری را که ممکن است نسبت می دهید این نسبت، ممکن است یقینی باشد اگر این نسبت امکانی بود احتمال خلاف داده می شود مثلا احتمال می دهم که این امکان کتابت برای انسان باشد و احتمال می دهم نباشد. در اینجا بحث احتمال خلاف و نفی یقین می آید نه در آنجا که جهت قضیه امکان است تا بگویی هر جا جهت قضیه ضروری بود یقین حاصل است و هر جا جهت قضیه امکان بود یقین حاصل نیست. همه جا ممکن است یقین حاصل شود و همه جا ممکن است یقین حاصل نشود. بستگی دارد به اینکه ثبوت این محمول برای موضوع ضروری است (در این صورت معلوم می شود که یقین دارید) یا ثبوت محمول برای موضوع امکانی است در این صورت معلوم می شود که یقین ندارید).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo