< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 76 سطر اول قوله (فاذا انتهینا)
 موضوع: جواب مصنف از اشکال مانن
 اشکال مانن این بود که اگر مجهولی داشتیم و به توسط معلومات، آن مجهول را معلوم کردیم چگونه می یابیم که این معلوم جدید همان است که نزد ما مجهول بود. به تعبیر دیگر از کجا بدانیم آنچه که الان نزد ما معلوم شد. همان مطلوب ما است؟
 مصنف جواب داد که اگر این شی که الان به او رسیدیم قبلا مجهول مطلق بوده الان نمی توان گفت که این همان مجهول مطلق بود که معلوم شده به تعبیر بهتر، اگر مطلوب ما قبل از طلب، مجهول مطلق بوده است اولاً: آن را طلب نمی کنیم چون چیزی که هیچ آشنایی با آن نداریم در مورد آن فکر نمی کنیم تا طلبی پیدا شود. ثانیا: بر فرض اگر طلبش کنیم وقتی معلومی برای ما حاصل شود نمی توانیم بهفمیم که این معلوم، همان مطلوب و مجهول مطلق ما است. ما آنچه را که طلب می کنیم اگرچه از یک حیث مجهول است اما از حیث دیگر یا حیثیتهای دیگر معلوم است پس آن چیز نزد ما هست و با آن بیگانه نیستیم ولی علم به آن نداریم. مجهولی است که ما آن را تصور می کنیم ولی یقینی نشده است. به تعبیر مصنف وقتی می گوییم «العالم حادث» که مطلوب ما است. ما این «العالم حادث» را نزد خودمان حاضر کردیم. طرفین آن را که عالم و حادث است تصور کردیم و در این مساله ابهامی نداریم. تصدیق به «العالم حادث» را داشتیم اما تصدیق بالقوه داشتیم یعنی تصدیق در ضمن «کل متغیر حادث» داشتیم یعنی در ضمن «کل متغیر حادث» به «العالم حادث» تصدیق داریم. کافی است که ما ثابت کنیم عالم مصداقی برای متغیر است تا اینکه این «العالم حادث» که تا الان در ضمن متغیر برای ما معلوم بود مستقلا معلوم شود و به عبارت دیگر تا الان بالقوه معلوم بود اما الان بالفعل معلوم شود. کاری که ما در تشکیل قیاس می کنیم همین است که چیزی را که بالفعل تصور کرده بودیم و بالقوه تصدیق کرده بودیم الان بالفعل تصدیق می کنیم. چیزی است که بالفعل، اطرافش را تعقل کرده بودیم و بالقوه، نسبتش را تصدیق کرده بودیم و با آن نا آشنا نیستیم.
 حال می خواهیم نسبت آن را بالفعل تصدیق کنیم. چیزی که آشنا است بالفعل آن را تصدیق می کنیم. می دانیم که این، همان است. و می دانیم این که الان به دست ما رسید و بالفعل معلوم شد همان است که قبلا نزد ما بود و بالفعل تصور شده بود و بالقوه تصدیق شده بود. ابهامی باقی نمی ماند. این جواب مصنف بود.
 سپس مستشکل مثال به عبد آبق زده بود حال مصنف مثال را در عبد آبق توضیح می دهد و می فرماید که ما عبد را تصور کردیم یعنی مشخصات عبد را مولی به ما داد و گفت که قد و رنگ و حرکات او اینگونه است. به طوری که با این مشخصات کانّه بالقوه نزد ما حاضر است. یعنی الان من ترسیم می کنم که عبد آبق چگونه است ولو هنوز آن چه که ترسیم کردم بر کسی تطبیق نکردم ولی در ذهن ترسیم شد. و وقتی عبد را می بینیم آن چه که ترسیم شده را بر آن تطبیق می کنم و شکی نمی کنم که این همان عبدی است که من بدنبالش بودم. طریقی هم که اصل به او است را می دانم یعنی می دانم که در این شهر است و از این شهر خارج نشده است.
 اول بحث این جلسه این است:
 می گوییم علامتی از این عبد آبق داده شد و ما با این علامت کبری درست کردیم و گفتیم هر کسی صاحب این علامت است عبد آبق است این علامت را حد وسط قرار دادیم. چیزی که الان نمی دانیم صغری است یعنی تطبیق آن علامت بر چه کسی می باشد مجهول است. سپس این عبد را می بینیم و تا دیدیم صغری درست می شود و اینطور می گوییم که این آدم علامتهایی را که در ذهن من است دارد و هر کس این علامتها را داشته باشد عبد آبقی است که ما بدنبال آن هستیم. نتیجه می گیریم که این آدم عبد آبقی است که ما بدنبال آن هستیم. در اینجا چیزی مبهم نیست این، مثل ما نحن فیه است که ما می گوییم «کل انسان حیوان».
 زیدی را که در هند است نمی دانیم انسان است یا نه؟ چون تا الان او را ندیدیم. می گوییم شاید زید اسمی برای حیوانی باشد پس نمی توانیم الان حکم کنیم که زید حیوان ناطق است ولی بالقوه حکم می کنیم که حیوان ناطق است چون زید را تصور کردیم زیرا زید یک موجودی است. و وقتی با آن برخورد می کنیم می بینیم انسان است و آن را داخل در کبرایی که داشتیم می کنیم و می گوییم «کل انسان حیوان» و نتیجه می گیریم که زید حیوان است. وقتی نتیجه می گیریم که زید حیوان است می فهمیم که این همان مطلوب ما است.
 توضیح عبارت
 (فاذا انتهینا الیه عرفناه ولو آنا کنا لم نشاهد الآبق البته)
 وقتی ما به این عبد آبق با داشتن خصوصیاتش منتهی می شویم، آن را می شناسیم ولو ما اینچنین بودیم که تا الان این عبد آبق را مشاهده نکرده بودیم ولی در عین حال بعد از اینکه نشانی ها را بر آن منطبق می کنیم آن را می شناسیم.
 «ولو آنا»: این «لو» وصلیه است نه شرطیه چون جواب ندارد.
 یعنی ولو ما این عبد آبق را تا الان مشاهده نکردیم.
 (ولکن تصورنا له علامه: کل من یکون علی تلک العلامه فهو آبقنا)
 لکن برای عبد آبق علامتی را تصور کردیم و بعد گفتیم هر کسی که این علامت را دارد همان آبقی است که ما آن را تعقیب می کنیم.
 بعد از کلمه «علامه» مصحح کتاب، دو نقطه گذاشته که نشان می دهد آن علامت عبارت از «کل من یکون تلک العلامه فهو آبقنا» است. ظاهر عبارت نشان می دهد که عبارت «کل من یکون تلک العلامه فهو آبقنا» تفسیر علامت نیست لذا این دو نقطه که گذاشته شده صحیح نیست.
 مصنف هم بعداً می گوید که علامت، حد وسط است و الان دارد کبری را ذکر می کند و کبری با حد وسط فرق می کند و نمی توان کبری را مفسّر حد وسط قرار داد.
 پس این دو نقطه که در کتاب گذاشته شده صحیح نیست بله شاید منظورِ مصحح این بوده که لکن تصور می کند علامتی را که آن علامت در کبری آمده است.
 (ثم اذا انضم الی ذلک علم واقع لا بکسب بل اتفاقا بالمشاهده).
 «الی ذلک» یعنی به این کبرای کلی که قبل از جستجو کردنِ آبق معلوم است.
 اگر ضمیمه شود به آن کبرای کلی، علم دیگری که علم به صغری است. که این علم به صغری با کسب واقع نمی شود بلکه با مشاهده حاصل می شود (مثلا این عبد آبقی را که خصوصیاتش را گفتند مشاهده کنیم).
 «بل اتفاقا» بلکه اتفاقا حاصل می شود به وسیله مشاهده. (کسب نمی کنم بلکه با مشاهده واقع می شود).
 «اتفاقا» به معنای اتفاقی و ناگهانی است.
 (او واقع بکسب و طلب و امتحان و تعرّف)
 «تعرّف» یعنی به دنبال معرفت رفتن تا معرفت حاصل شود.
 «تَعرِف» با «تتعرّف» فرق می کند. «تتعرّف» یعنی برای شناختن جستجو می کنی اما «تعرف» یعنی می شناسی.
 (فوجدنا تلک العلامه علی عبد علمنا انه آبقنا)
 «فوجدنا» عطف بر «اذا انضم» است و «علمنا» جواب برای «اذا» است یعنی وقتی به کبری، چنین علمی ضمیمه شود یافتیم که این علامت بر این عبد منطبق می شود و می دانیم که آن شخص آبق است.
 البته «علمنا» را جواب «اذا» گرفتیم ولی می توان جواب «لو» هم گرفت در اینصورت «لو» را وصلیه قرار نمی دهیم بلکه شرطیه قرار می دهیم.
 (فتکون العلامه کالحد الاوسط فی القیاس)
 حال که مثال آبق را توضیح داد تحلیل می کند که در مثال آبق، صغری و کبری و حد وسط چیست؟ می گوید علامت عبارت از حد وسط است که این علامت را منطبق بر عبدی کردیم و اتفاقا آن را دیدیم و صغری درست شد. آن علمی که در سابق داشتیم کبری بود و این هم که الان بدست آوردیم نتیجه است.
 ترجمه: پس علامت (علامتی که از این عبد بدست آوردم) بمنزله حد وسط در قیاس است.
 (و اقتناصنا لتلک العلامه فی عبد کحصول الصغری)
 اینکه ما این علامت را در عبدی اخذ کردیم (و دیدیم که این عبد این علامات را دارد) مثل این است که صغری برای ما حاصل شده است.
 (و عِلمنا بان کل من به تلک العلامه فهو آبقنا کحصول الکبری قدیما عندنا)
 و علم ما به اینکه هر کسی این علامت را دارد آبق ما است مانند حصول کبری است که قدیما نزد ما حاصل بود.
 «عندنا» ظرف برای «کحصول الکبری» است.
 (و وجدان الآبق کالنتیجه)
 اینکه آبق را یافتیم (بعد از اینکه علامت را بر آن تطبیق کردیم) بمنزله نتیجه در قیاس است.
 (و هذا الآبق ایضا لم یکن معلوما لنا من کل وجه و الا ما کنا نطلبه)
 همانطور که گفتیم نتیجه قیاس من کل وجه معلوم نیست و من کل وجه مجهول نیست همچنین این آبق هم من کل وجه معلوم نیست و من کل وجه مجهول نیست. زیرا اگر من کل وجه معلوم بود طلب نمی شد و اگر من کل وجه مجهول بود طلب نمی شد.
 ترجمه: این آبق من کل وجه معلوم نیست همانطور که مطلوبی که در قیاس داریم من کل وجه معلوم نیست.
  «و الا ما کنا نطلبه» اگر من کل وجه معلوم بود ما آن را طلب نمی کردیم.
 (بل کان معلوما لنا من جهه التصور مجهولا من جهه المکان)
 چون نشانی عبد را به ما دادند ما عبد را تصور کردیم. حالا از جهت تصور برای ما معلوم شد. اما مکان آن برای ما مجهول است. یعنی طریقی که واصل به او است را می دانیم اما مکان را نمی دانیم.
 (فنحن نطلبه من جهه ما هو مجهول لا من جهه ما هو معلوم)
 ما عبد آبق را طلب می کنیم از آن حیث که مجهول است نه از آن حیث که معلوم است. (تصدیق به اینکه این، آبق است مجهول بود و لذا آن را طلب می کنیم).
 (فاذا علمناه و ظفرنا به حدث لنا بالطلب علم به لم یکن)
 وقتی ما این آبق را یافتیم (یا علامت را بر آن تطبیق کردیم و دسترسی به آن پیدا کردیم) به وسیله طلب، علمی به آن عبد آبق پیدا می کنیم که آن علم، وجود قبلی نداشت (زیرا آن را تحصیل کردیم و از اول وجود نداشت).
 (و انما حدث باجتماع سببین للعلم احدهما السبیل و سلوکها الیه و الثانی وقوع الحس علیه)
 ضمیر در «حدث» به علم بر می گردد (به علمی که گفتیم وجود قبلی نداشت بر می گردد).
 این علم حادث می شود با اجتماع دو سبب، یعنی علم به اینکه این شخص، آبقِ ما است به کمک این دو سبب آمده است 1 ـ راه را از قبل می دانستیم و این راه ما را به این عبد منتهی می کند. 2 ـ حس و چشم ما تا به این عبد افتاد صغری درست شد زیرا حد وسط، تطبیق کرد.
 (کذلک المطلوبات المجهوله تعرف باجتماع شیئین)
 مصنف در اینجا چند تعبیر دارد. در جلسه گذشته صفحه 75 سطر 12 گفتیم «فاذا سبق منا العلم» که گوید کبری معلوم ما است و سابقا معلوم ما است، یعنی تعبیر به «سبق» می کند یعنی علم به کبری، علمی سابق است. و در صفحه 75 سطر 18 تعبیر به «تصور لذاته سابق» کرد که از کلمه «سابق» استفاده کرد و در صفحه 76 سطر 5 تعبیر به «کحصول الکبری قدیما» کرد. و در صفحه 76 سطر 11 می فرماید «شی متقدّم» که تعبیر به «متقدّم» کرد و در صفحه 76 سطر 16 می فرماید: «امر مضی العلم به» که تعبیر به «مضی» کرد. همه این تعابیر نشان می دهد که علم ما به کبری از اول بوده بعداً علم به صغری پیدا می شود و ما ضمیمه می کنیم. بعد از اینکه مصنف بحث خودش را در آبق به پایان می رساند می فرماید «و کذلک المطلوبات المجهوله». یعنی آبق را با اجتماع سببین شناختیم. الان می گوید مطلوبات مجهوله را هم با اجتماع شیئین می شناسیم.
 (احدهما شی متقدم عندنا و هو ان کل ب ا و هو نظیر السبب الاول فی مثال الآبق)
 یکی از آن دو، شیئی است که نزد ما مقدم است و از قبل نزد ما حاضر شده و آن عبارتست از «کل انسان حیوان» (که به جای «ب»، انسان و به جای «ا» حیوان می گذاریم)
 در مثال آبق گفتیم سبیل را داریم و سلوک ما در این سبیل ممکن است.
 پس شی متقدم نزد ما مثل شی متقدم در آن مثال است یعنی کبری مثل آن سبیل است.
 (و الثانی امر واقع فی الحال و هو معرفتنا «ان جـ ب» بالحس)
 دومین شیئ که نزد ما معلوم می شود امری نیست که از سابق معلوم باشد بلکه امری است که الان معلوم شده است.
 «و هو معرفتنا» و آن مثل اینکه زید انسان است به حس.
 (و هو نظیر السبب الثانی فی مثال الآبق)
 و این نظیر سبب ثانی در مثال آبق است. سبب ثانی در آبق این بود که مشاهده می کردیم و آبق را می دیدیم و حد وسط که همان علامت بود بر آن منطبق می کردیم. در اینصورت صغری درست می شد و به کبری ضمیمه می شد و نتیجه بدست می آمد. در اینجا که می بینیم زید حیوان است نظیر سبب ثانی است که سازنده صغری است (سبب اول کبری بود و سبب ثانی صغری بود. در عبد آبق، سبب اول راه بود و سبب دوم وقوع حس بود).
 ترجمه: شناخت صغری نظیر سبب ثانی (یعنی وقوع حس بر آبق) در مثال آبق است.
 (و کما ان السببین هناک موجبان لادراک الابق فکذلک السببان هناهنا موجبان لادراک المطلوب)
 در آبق آن دو سبب، مستلزم شدند که ما به آبق بودن این عبد برسیم. همچنین این دو سبب، در مثال دیگر باعث می شوند که ما علم پیدا کنیم که زید حیوان است.
 ترجمه: همانطور که دو سبب در باب آبق موجب برای ادراک آبق هستند همچنین دو سبب در باب قیاس موجب برای ادراک مطلوب می شوند . (مراد از مطلوب، همان نتیجه است).
 (و لیس ما صادر علیه «ان کل مالم یعلم من کل وجه فلا یعلم اذا اصیب» بمسلم)
 مانن که مستشکل این اشکال بود مطلبی را گفت و از آن نتیجه گرفت. مطلبش مصادره بود و نتیجه نمی داد. ما طلب صحیح را می گوییم تا نتیجه صحیح بگیریم.
 مانن اینگونه گفت: چیزی که من کل وجه معلوم نیست وقتی به آن می رسیم شناخته نمی شود. نمی فهمیم که این، همان است که ما دنبالش هستیم. اینکه می گوییم «چیزی من کل وجه معلوم نیست» به چه معنی است؟ یعنی مجهول مطلق یا معلوم من وجه. در مجهول مطلق می توان گفت من کل وجه معلوم نیست. در مجهول من وجه و معلوم من وجه می توان گفت که من کل وجه معلوم نیست. فقط یک قسم باقی می ماند که معلوم من کل وجه باشد.
 پس آن که من کل وجه معلوم نیست دو مصداق دارد 1 ـ مجهول مطلق است 2 ـ معلوم من وجه است. مقابلِ این که می گوییم «من کل وجه معلوم نیست»، عبارت از «معلوم من کل وجه» و «معلوم مطلق» است. مانن می گوید اگر من کل وجه معلوم نباشد بعد از اینکه به آن واصل شدید آن را نمی شناسید. ما می گوییم حرف مانن در مجهول مطلق صحیح است اما در مجهول من وجه و معلوم من وجه مصادره می کند چون مورد نزاع است ما می گوییم مورد نزاع را نمی شناسیم او می گوید می شناسیم.دلیل او این است که این چون معلوم مطلق است نمی شناسیم. ما می گوییم اصلا بحث ما در همین است کهآنچه معلوم مطلق است آیا می شناسی یا نمی شناسی؟
 مصنف می فرماید گذشته از اینکه مصادره است اصلا صحیح نیست. زیرا معلومِ مطلق بودن، شرط شنا ختن نیست. باید مجهول مطلق بودن رامانع شناخت گرفت. مجهول مطلق بودن مانع شناخت است نه اینکه معلوم مطلق بودن شرط شناخت است. اگر بگوییم معلوم مطلق شرط شناخت است آنچه که من کل وجه معلوم است شرط را دارد و آن که من وجه معلوم است شرط را ندارد و نمی شود ما آن را که من وجه معلوم است را بشناسیم چون شرط را ندارد اما اگر گفتیم مجهول مطلق بودن مانع است آن که مجهول مطلق است مانع را دارد و آن که مجهول من وجه است مانع را ندارد پس می توان آن را شناخت.
 ترجمه آنچه که مانن مصادره بر آن چیز کرد مسلم نیست. اما مصادره بر چه چیز کرد؟ مصادره بر این کرد که چیزی که من کل وجه معلوم نیست (یعنی معلوم مطلق نیست) وقتی به آن رسیدید نمی شناسید.
 در نسخه ای آمده «لیس ما صودر علیه» یعنی مصادره شده. این نسخه هم صحیح است ولی اگر «صادر» باشد ضمیرش به مانن بر می گردد.
 (بل کل ما جهل من کل وجه فهو الذی لا یعلم اذا اصیب)
 بلکه حق این است که آنچه من کل وجه مجهول است حکمش این است که اگر به آن رسیدیم معلوم نیست همان است که به آن رسیدیم یعنی تو «مانن» حکم را اشتباها حمل کردی. آنکه «لا یعلم اذا اصیب» است مجهول من کل وجه است نه مجهول من وجه.اگر به مجهول من وجه اصابت شود دانسته می شود. و فرض این است که این آبق یا آن که در قیاس مجهول بوده مجهول من کل وجه نبوده لذا نمی توان گفت «لا یعلم اذا اصیب». و این حکم بر آن مترتب نمی شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo