< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/03/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 69 سطر1 (فمطلب «ما»)
 موضوع: بیان ترتیب مطالب سه گانه «ما» و «هل» و «لم»
 تا الان 6 مطلب را توضیح دادیم یعنی مطلب «ما» به دو قسمش و مطلب «هل» به دو قسمش و مطلب «لم» به دو قسمش را بیان کردیم.
 الان بحث ما در ترتیب این مطالب است، که با کدام مطلب شروع کنیم و با کدام مطلب ختم کنیم. مراد از «مطلب»، «ما یطلب» است یعنی سوال می کنیم و مطلوب را طلب می کنیم اما آیا ابتدا به وسیله «ما» مطلوب را طلب کنیم یا به وسیله «هل» طلب کنیم.
 در این بحث مصنف، مطلب «ما» و «هل» را مقدمهً بحث می کند که کدام یک اول است و کدام یک دوم است و سپس به بحث در مبادی علوم می پردازد و سپس در اواخر بحث، مطلب «لم» را می آورد.
 در بحث تقدیم و تاخیر بین «ما» و اقسامش و بین «هل» و اقسامش، به «هل» مرکبه اشاره نمی کند و فقط در سه تا از این چهار قسم بحث می کند که عبارتند از «ما» شارحه، «ما» حقیقیه، «هل بسیطه». اما چون «هل» مرکبه روشن است لذا به بحث آن نمی پردازد.
 نحوه سوالی کردن و ورود در این مطالب سه گانه این است که ابتدا با «ما» شارحه سوال می کنیم و بعداً با «هل» بسیطه و سپس با «ما» حقیقیه سوال می کنیم و در مرتبه چهارم با «هل» مرکبه سوال می کنیم که مصنف این «هل» مرکبه را بیان نمی کند اگرچه در مبادی علوم که بحث می کند چهارم مطرح می شود ولی به این عنوان که «هل» مرکبه جایش کجا است، بیان نمی کند.
 اما چرا «ما» شارحه را مقدم بر «ما» حقیقیه می کنیم. قبل از اینکه این سوال را جواب بدهیم باید تفاوت بین «ما» شارحه و «ما» حقیقیه را بدهیم.
  در «ما» شارحه می گوییم که دو شرح داریم: 1ـ شرح الاسم 2ـ شرح اللفظ.
 شرح اللفظ، در لغت مطرح می شود و کاری به علوم عقلیه ندارد لذا «ما» شارحه را شارحه لفظ قرار نمی دهیم بلکه شارحه ی اسم قرار می دهیم، وقتی «ما» شارحه می گوییم یعنی «ما» که عهده دار شرح الاسم است نه اینکه عهده دار شرح اللفظ باشد چون شرح اللفظ مربوط به علم لغت است و به بحث ما دخالتی ندارد.
 شرح اللفظ یعنی لفظی را به لفظ دیگر تبدیل کند که این، کار لغت است تا معنای این لفظ فهمیده شود.
 «ما» شارحه ی اسمی حقیقت شی را بیان می کند.
  متاخرین معتقدند که «ما» شارحه با «ما» حقیقیه هیچ تفاوت از نظر مفاد ندارد یعنی وقتی سوال به «ما» شارحه می کنند حدّ شی در جواب می آید و وقتی سوال به ما حقیقیه می کنند حدّ شی در جواب می آید. منتهی چون «ما» شارحه قبل از «هل» بسیطه می آید یعنی قبل از اینکه وجود شی روشن شود از شرح الاسم آن سوال می شود ولو در جواب، حدّ قرار می گیرد ولی آن حدّ را ما حدّ نمی گوییم چون حدّ، بیان حقیقت شی است و شی، حقیقت پیدا نمی کند مگر با وجود پیدا کردن. پس تا وجود شی را ثابت نکنیم حقیقتش را نمی توانیم بیان کنیم چون حقیقتی ندارد که بخواهد آن حقیقت را بیان کنیم. بنابراین قبل از اثبات وجود، اگر توضیحی بدهیم این را حدّ نمی گوییم. شرح الاسم، ظاهرا حد است اما باطن آن، حد نیست. بعد از اینکه شرح الاسم می گوییم اگر وجود را اثبات کردیم همان شرح الاسم، حد می شود که مصنف می فرماید (بل صار حد بالحقیقه) یعنی همان که قبل از اثبات وجود به صورت حدّ تعریف شده بود بعد از اثبات وجود، همان که صورت حدّ بود به واقعیت حدّ تبدیل می شود نه اینکه فقط صورتِ حدّ باشد.
 بنابراین تعریف شرح الاسمی با تعریف حقیقی ظاهراًهیچ تفاوت ندارد جز اینکه شرح الاسمی را قبل از اثبات وجود می آوریم و حقیقی را بعد از اثبات وجود می آوریم و بعد از اثبات وجود، همان شرح الاسمی، حقیقی می شود.
 از این بیان که کردیم روشن شد که «ما» شارحه اولا باید طلب شود بعداً «هل» بسیطه و بعداً «ما» حقیقیه.
 این، نظر متاخرین بود. اما از کلام مصنف برمی آید که سوال به «ما» حقیقیه حتما باید با حد جواب داده شود اما سوال به «ما» شارحه می تواند به حد جواب داده شود واجب نیست که به حد جواب داده شود بلکه می تواند به چیز دیگر جواب داده شود اما متاخرین می گویند در هر دو باید به حد جواب داده شود ولی حدّی که در جواب «ما» شارحه قرار می گیرد حدّ صوری و ظاهری است و آن حدی که در جواب «ما» حقیقیه قرار می گیرد حقیقی است. اما مصنف می گوید تفاوت زیاد است و همین که فرمود تفاوت، زیاد است معلوم می شود که اجازه می دهد که شرح الاسم، حد نباشد. مصنف تصریح به این مطلب نمی کند ولی کلامش این را می رساند.
 مصنف می خواهد ترتیب این سه مطلب را روشن کند و می گوید چه وقت ما می توانیم از وجود چیزی سوال کنیم؟ وقتی که شناختی از آن داشته باشیم. چیزی که آگاهی از آن نداریم نمی توانیم سوال کنیم که وجود دارد یا ندارد پس در ابتدا باید چیزی به ذهن ما بیاید و سپس سوال کنیم که آن چیست؟
 پس باید سوالها به ترتیب شود ابتدا باید شناختی داشته باشیم بعداً سوال کنیم که آن چیز آیا وجود دارد یا نه؟ پس ابتدا باید با «ما» شارحه توضیح بدهیم که این شی چیست ولو کاملاً معلوم نیست تا سوال از وجودش کنیم.
 اگر هنوز چیزی را نمی دانیم نمی توانیم درباره وجودش سوال کنیم پس «هل» بسیطه نمی تواند مقدم شود. از حقیقت آن هم نمی توان سوال کرد چون نمی دانیم چه چیز است؟
 آیا «ما» حقیقیه را می توان بر «هل» بسیطه مقدم کرد؟
 واضح است که نمی توان مقدم کرد چون «ما» حقیقیه از حقیقت شی می پرسد. چیزی که وجود ندارد حقیقتی ندارد که از آن سوال شود پس معنی ندارد که بگوییم «ما» حقیقیه قبل از «هل» بسیطه است.
 عبارتی که مصنف در «ما» حقیقیه بکار می برد که (تحقق الامر فی نفسه) است.
 (تحقق) به معنای وجود می آید از باب اینکه حقیقت شی به وجود است لذا بر وجود، اطلاق حقیقت و تحقق می شود ولی در واقع تحقق از همان ماده حقیقت است. وقتی از شی سوال می کنیم از تحقق آن سوال می کنیم نه از وجودش، یعنی از حقیقتی که دارا است سوال می کنیم. این شیء تحققی دارد یعنی حقیقتی دارد. تحقق یعنی حقیقت داشتن، ولی چون حقیقت داشتن، با وجود است ما وقتی کلمه تحقق را بکار می بردیم یعنی وجود داشتن را بکار بردیم. در حالی که تحقق در خارج به معنای وجود داشتن نیست بلکه به معنای حقیقت است. سپس مصنف می فرماید: سوال به «ما» حقیقیه یعنی سوال از تحقق و حقیقت امر می کنیم اما ازتحقق فی نفسه و حقیقت خودش سوال می کنیم، نه از حقیقت عوارض و حواشی و لوازم آن سوال کنیم.
 بله وقتی می خواهیم از کتابتی که برای انسان، عارض به حساب می آید سوال کنیم، کتابت را به عنوان عرض و لازمِ انسان نمی بینیم بلکه به عنوان یک پدیده خارجی می بینیم چون هر عرضی حقیقتی دارد. نه اینکه رابطه کتابت با انسان را لحاظ کنیم چون رابطه کتابت با انسان را با «ما» حقیقیه سوال نمی کنند.
 رابطه وجود با حقیقت چیست؟
  وجود، محقّق الحقیقه است. (ما به یجد الشی حقیقه) که نظیر این تفسیر، در نمط 4 اشارات است. که این، وجود و محقق الحقیقه است. تا وقتی وجود نیامده ماهیت است ولی وقتی وجود آمد، حقیقت می شود. پس وجود، حقیقت دهنده است. حدّ، مفسّر الحقیقه است. ما می گوییم اسم را حدّ می کند یعنی وقتی وجود می آید همان چیزی که تا الان اسم بود الان حدّ (یعنی حقیقت) می شود.
 توضیح عبارت
 (فمطلب «ما» الذی بحسب الاسم متقدم علی کل مطلب)
 آن که به حسب اسم است که «ما» شرح الاسمی است مقدم بر تمام مطلب بعدی است.
 (و اما مطلب «ما» الذی بحسب تحقق الامر فی نفسه فمتاخر عن مطلب «هل» البسیط)
 اما مطلب «ما» که به حسب تحقق الامر فی نفسه است (که به آن، «ما» حقیقیه می گوییم) و از حقیقت شی سوال می کند باید از مطلبی که عبارت از «هل» بسیط است مؤخر باشد.
  اضافه «مطلب» به (هل البسیط) بیانیه است یعنی مطلبی که عبارت از هل بسیط است.
 (فان الذی یطلب ما ذات الحرکه و ما الزمان فانما یطلب مائیه امر موجود عنده)
 (فان) تعلیل برای (فمتاخر) است یعنی چرا باید «ما» حقیقیه موخر از وجود و «هل» بسیطه باشد؟ زیرا سائلی که طلب می کند و می گوید ذات حرکت و زمان چیست؟ این چنین سائلی طلب می کند حقیقت چیزی را که در نزدش موجود است. چیزی را که موجود نیست از آن سوال نمیکند، بنابراین باید «ما» حقیقیه را بعد از «هل» بسیطه بیاوریم والّا جای سوال نیست.
 (و اما ان طلب احد هل حرکه او هل زمان او هل خلا او هل اله موجود)
 کلمه موجود برای توضیح است والا خود «هل» این موجود بودن را می رساند.
 اما «ما» شارحه قبل از «هل» بسیطه است اما به چه علتی قبل است؟ بیان علت آن را می کند. این عبارت، ناظر به «ما» شارحه است.
 ترجمه: اگر کسی از وجود بسیطِ حرکت یا زمان یا خلا یا اله سوال کند قبلا باید اسم شی را بداند تا بتواند از وجودش سوال کند. پس معلوم می شود که «ما» شارحه باید قبل از «هل» بسیطه مطرح باشد.
 (فیجب ان یکون فهم اول ما تدل علیه هذه الاسامی)
 واجب است که این شخص، اولاً (قبل از اینکه با «هل» بسیطه سوال کند) باید بفهمد که آنچه را که این اسامی دلالت بر آن می کند را بفهمد.
 مثلا حرکت اسمی است و گفته شده و باید توضیحی بخواهد که به صورت شرح الاسمی باشد که معلوم شود این چیزی که الان درباره وجودش می خواهیم سوال کنیم چیست؟
 ترجمه: سائل باید بفهمد اولاً چه چیزی دلالت بر این اسامی (حرکت و زمان و خلا و اله) می کند.
 (فانه یمکن ان یعلم مایدل علیه الاسم و لایعلم هل ذلک المدلول علیه موجود او غیر موجود)
 (فانه) تقدیم «ما» شارحه بر «هل» بسیطه را بیان می کند یعنی ممکن است که شخص سائل، آنچه که اسم حرکت یا زمان یا خلا یا اله بر آن دلالت می کند را می داند ولی نمی دادند آنچه که این لفظ بر آن دلالت می کند آیا موجود است یا موجود نیست. اما قبل از اینکه اسم را بداند از وجود نمی تواند سوال کند.
 (و ان کان الحد انما هو بالحقیقه للموجود)
 حد در حقیقت برای موجود است.
 بیان کردیم در جوابِ «ما» شارحه، حدّ می آید. هنوز وجود ثابت نشده ولی حدّ در جواب آن می آید. مصنف می فرماید حدّ برای موجود است و شما هنوز با «هل» بسیطه وجود را ثابت نکردید. چگونه در «ما» شارحه حدّ می آورید مصنف این را جواب می دهد و می فرماید آن حدّی که در ابتدا می آوریم در کنار آن، ادعای وجود را ضمیمه نمی کنیم. ما حدّ را می آوریم ولی نمی گوییم این حدّ، حدّی است که حقیقت شی را نشان می دهد یا حدی است که اسم را نشان می دهد. اگر گفتیم حدی است که حقیقت شی را نشان می دهد در این صورت به ما اعتراض کنید و بگویید نشان دادن حقیقت، فرع بر وجود داشتن است و هنوز که وجود ثابت نشده شما چگونه حقیقت را نشان می دهید؟ ولی ما قبل از اثبات وجود (یعنی وقتی که از «ما» شارحه استفاده می کنیم اصلا ادعا نمی کنیم که داریم حقیقت را بیانم می کنیم. به مخاطب نمی گوییم که تو را به حقیقت شی منتقل می کنیم. لذا او نباید توقع داشته باشد که حتما وجود این شی ثابت شده باشد ولو اینکه ما قبل از اثبات وجود، حدّ را مطرح کردیم ولی چون حدّ به نیت کشف حقیقت مطرح نشده بود لذا وجود می تواند بعد از «ما» شارحه باشد بله اگر به عنوان کاشف حقیقت مطرح شده بود حتما باید وجود احراز می شد.
 ترجمه: حد اگر بخواهد حدّ حقیقی باشد برای موجود است (یعنی شی موجود را باید با حد حقیقی معنی کنی)
 (و لکن لا یوقف فی اول الامر ان هذا القول حد بحسب الاسم او بحسب الذات)
 اطلاع داده نمی شود (وقوف به معنای اطلاع است نه به معنای توقف) در اول الامر (اول الامر یعنی در سوال اول که قبل از سوال وجود است) که این قول و قضیه (ای را که در آن، جنس و فصل با هم ترکیب شدند و یک قول و قضیه درست شده) حدّ به حسب اسم یا به حسب ذات است.
 (الا بعد ان یعرف ان الذات موجوده)
 وقتی که داشته می شود ذات، موجود است. در آن وقت، مخاطب را مطلع می کنیم که حقیقت داشت. یعنی دیگر نمی خواهیم اسم را تبیین کنیم بلکه می خواهیم ذات را تبیین کنیم.
 (و لذلک یوضع فی التعالیم حدود اشیا یبرهن علی وجودها من بعد کالمثلث و المربع و اشکال اخری حدت فی اول کتاب «اسطقسات الهندسیه»)
 (و لذلک) یعنی و چون در اول الامر احتیاج به بیان وجود نیست بلکه فقط خود شی بیان می شود نه به اعتبار ذاتش بلکه به اعتبار اسمش، لذا در اول کتب هندسه می بینید که مثلا مثلث و مربع و اشکال دیگر، تعریف شدند و تعریف آنها هم، تعریف حدّی است. قبل از اینکه وجود آنها اثبات شود تعریف آنها را می یابیم.
 علت، این است که در وقتی داریم تعریف می کنیم نمی گوییم که ما حقیقت یک شی موجود را بیان می کنیم بلکه می گوییم این اصطلاح و این اسم را داریم توضیح می دهیم.
 بعدا که اثبات وجود می کنیم همان توصیفی که برای اصطلاح و برای اسم آوردیم همان توضیح، توضیح ذات هم می شود یعنی ذات مثلث، اگر بخواهد توضیح داده شود به همان چیزی توضیح داده می شود که اسم آن، توضیح داده بود.
 ترجمه: چون ما می خواهیم در اول الامر شخص را بر حقیقت آگاه کنیم بلکه برای ما کافی است که او را به اسم آگاه کنیم لذا در صدر تعالیم، حدود اشیا می آید.
 (تعالیم) در حرکت یعنی یاد دادن که مراد علوم است اما در معنای اصطلاحی به معنای ریاضیات است و گویا مصنف، معنای اصطلاحی را اراده کرده است و مثال که می زند مثال به هندسه است.
 ترجمه: و به خاطر آن، قرار داده می شود در تعالیم، حدود اشیائی که بعدا برهان بر وجود آنها اقامه می شود.
 (فکان حداً بحسب شرح الاسم)
 همین تعریفی که ما برای مثلث و مربع و امثال آنها قبل از اثبات وجود می آوریم حدّ به حسب شرح الاسم است.
 (ثم اثبت وجودها من بعد)
 بعدا وجود این اشکال را در داخل کتاب، اثبات می کنیم. («من بعد»، یعنی در داخل کتاب، اثبات می کنیم)
 (فصار الحد لیس بحسب السم فقط بل بحسب الذات بل صار حدا بالحقیقیه)
 بعد از اینکه وجود این اَشکال ثابت می شود آن حدّی که قبلا به عنوان شرح الاسم آوردیم حدِ به حسب اسم تنها نیست بلکه به حسب ذات هم هست. یعنی هم حدّ به حسب ذات و هم حدّ به حسب اسم است در حالی که قبلا حد به حسب اسم فقط بود و حد به حسب ذات نبود.
 (بل صار حدا بالحقیقیه) بلکه حقیقه حد می شود چون حد، بیان حقیقت است یا به عبارت دیگر، بیان ذات شیئ که موجود بشد.
 ( و یجب ان یعلم ان الفرق بین الذی یفهم من الاسم بالجمله و الذی یفهم من الحد بالتفصیل غیر قلیل)
 واجب است که دانسته شود بین شرح الاسم و شرح حقیقت، فرق است و فرق آن کم نیست. از اینکه می گوید (فرق، کم نیست) معلوم می شود فرقی که متأخرین گفتند در ذهن مصنف نبوده، بلکه مازاد بر فرق متاخرین در نظرش بوده. متاخرین می گویند فرق این است که در قبل از «هل» بسیطه این حدّ، حد صوری است و در بعد از اثبات آن شی حد، حد حقیقی است. مصنف می فرماید فرق، بیشتر از این است که معلوم می شود اجازه می دهد که در شرح الاسم، حدّ نداریم.
 وقتی وجودش را بیان کردیم حدّ داریم، احتمال دارد که بگوییم در شرح الاسم حدّ داریم که آن، حد صوری است. که مصنف با هر دو موافق است.
 ترجمه: واجب است که دانسته شود آن معنایی که از اسم فهمیده می شود به نوع فهم اجمالی است و ان که از حد فهمیده می شود که فهم تفصیلی است. فرق بین این دو، قلیل نیست یعنی فکر نکن که فرق بین این دو فرق اجمال و تفصیل است. بلکه قبلی، حد نیست و این بعدی، حد است.
 (فکل انسان اذا خوطب باسم فهم فهمامّا و وقف علی الشی الذی یدل علیه الاسم اذا کان عالما باللغه)
 شاهد می آورد برای اینکه آن که به حسب اسم بود با آن که به حسب ذات است یکی است چون وقتی اسم شی را شنیدی یک تصوری از آن داری و همان تصور، حد می شود (مصنف می گوید وقتی اسم شی را شنیدی یک تصوری از آن داری، نمی گوید حدّ است یعنی لازم نمی داند که قبل از «هل» بسیطه، در جواب «ما» شارحه حد را آورد. وقوع حد را واجب نمی داند.
 (وقف) یعنی اطلاع پیدا می کند بر شی به همان اندازه ای که دلالت می کند آگاهی پیدا می کند. البته در صورتی که عالم به لغت باشد. اما اگر عالم به لغت نباشد اسم را تشخیص نمی دهد.(
 (و اما الحد فلا یقف عله الا المرتاض بصناعه المنطق)
 پس هر انسانی آگاه به اسم می شود اما حد را کسی مطلع بر آن نمی شود مگر کسی به صناعت منطق، ریاضت کشیده باشد. حدّ با شرح الاسم فرق می کند چون شرح الاسم را هر کسی می داند ولی حد را هر کسی نمی داند. (پس مصنف، مازاد بر فرقی که متاخرین گفتند را می گوید)
 (فیکون احد الامرین معرفه و الثانی علما کما ان الحس معرفه و العقل علم)
 (احد الامرین) یعنی: 1ـ شناخت از طریق اسم 2ـ شناخت از طریق حدّ.
 هر دو شناخت است ولی یکی از طریق اسم است که با «ما» شارحه درست می شود و قبل از «هل» بسیطه می آید و یکی هم شناخت حدّی است که بعد از «هل» بسیطه به توسط «ما» حقیقیه می آید. مصنف می فرماید این دو شناخت، یکی از آنها معرفت و یکی علم است.
 معرفت در سه جا اطلاق می شود و با علم تفاوت دارد.
 1ـ مراد از معرفت، شناخت بالاجمال و مراد از علم، شناخت بالتفضیل است.
 شناخت از طریق اسم، شناخت بالاجمال است پس معرفت می شود و شناخت از طریق حدّ، شناخت بالتفضیل است پس علم می شود. پس احد الامرین معرفه است یعنی شناخت بالاسم است و دومی، شناخت به حدّ است. با این بیان، عبارت (فیکون احد الامرین معرفه و الثانی علما) را بیان کرد).
 2ـ در امور حسی تعبیر به معرفت و در امور عقلی تعبیر به علم می کنیم که خود مصنف هم فرموده (کما ان الحسن معرفه و العقل علم).
 3ـ معرفت در شناختِ مجدّد بکار می رود و علم در شناخت ابتدائی بکار می رود یعنی اگر ما چیزی را بشناسیم و یادمان برود و دوباره متذکر آن بشویم به آن معرفت می گویند اما اگر ابتداءً بخواهیم بشناسیم علم می گویند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo