< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

99/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الحیوان/طبیعیات شفاء /تشریح کبد-رگ های ورودی و خروجی کبد

 

فن هشتم طبیعیات شفاء الحیوان صفحه 309 سطر 13

«وکبد الانسان اکبر من کبد کل حیوان یقاربه فی القدر»

بحث ما در تشریح کبد بود و منافع آن را گفتیم. می فرماید کبد انسان را اگر با کبد حیواناتی که اندازه انسان هستند مقایسه کنیم، می بینیم که کبد انسان از کبد آن ها بزرگ تر است. مثلا نباید انسان را با زرافه یا فیل مقایسه کرد.

کبد انسان از کبد حیوان هم اندازه خود بزرگ تر است

علت بزرگ تر بودن کبد انسان از حیوان این است که کار کبد هضم غذا است و اگر هضم غذا کامل تر باشد باعث می شود مزاج حیوان بهتر و کامل تر باشد. خداوند کبد انسان را بزرگ تر آفریده است تا بیشتر بر معده اشتمال داشته باشد و بر اثر اشتمال بر معده، غذای داخل در معده را به سمت هضم بهتر سوق بدهد. علاوه بر این، خود کبد نیز هضم دوم را انجام می دهد و کیلوس را تبدیل به خون می کند، اگر کبد بزرگ باشد هم هضم اول را که هضم در معده است کامل تر می کند به جهت حرارت رساندن به معده، و هم هضم خودش بهتر انجام می شود. و وقتی هضم بهتر شد، مزاج انسان شریف تر و متعادل تر می شود. از آن جایی که انسان شریف ترین حیوان است، خداوند خواسته است هضم غذای او نیز بهتر از حیوانات دیگر باشد تا مزاج بهتری داشته باشد.

 

تطبیق متن

«وکبد الانسان اکبر من کبد کل حیوان یقاربه فی القدر» کبد انسان از کبد هر حیوانی که به لحاظ اندازه مناسب و نزدیک با انسان است، بزرگ تر است و علت آن را نیز گفتیم. قولی را ابن سینا با قیل می آورد نشان می دهد ابن سینا این قول را ضعیف و مریض می داند. ما این قول و سبب این قول و علت ضعف آن را بیان می کنیم:

قول مقابل قول ابن سینا در علت بزرگ بودن کبد انسان: اگر حیوانی را دیدید که دو خصوصیت داشت، یکی اینکه پرخور است و دیگری اینکه قلب آن ضعیف است، کشف می شود که کبد او بزرگ است.

علت این قول: وقتی پر خوری می کند احتیاج به هضم بیشتری دارد زیرا حجم بیشتری از غذا وارد بدن او می شود به جهت بیشتر شدن هضم باید کبد او بزرگ تر باشد. ما در انسان گفتیم که هضم کامل تر و بهتر رابطه با بزرگ تر بودن کبد دارد اما این قول می گوید هضم زیاد ارتباط با بزرگی کبد دارد. اما چرا قلب ضعیف علامت بزرگی کبد حیوان است؟ زیرا اگر قلب ضعیف باشد حرارت کمی را ارسال می کند. وقتی حرارت قلب کم باشد، کبد باید بزرگ تر باشد تا آن حرارت کم را بهتر به غذا و معده انتقال دهد.

دلیل ضعف این قول: شما فکر میکنید هرچقدر جسمی که دارای قوه است بزرگ تر باشد، قوه‌ی موجود در آن جسم بزرگ تر است. مثلا سنگ بزرگ نیروی پایین رفتن آن یا به تعبیر دیگر سنگینی آن بیشتر است درحالیکه سنگ کوچک سبک تر است. [بعضی می گویند این امر به خاطر قوه نیست، بلکه به خاطر این است که سنگ بزرگ می تواند بهتر و زودتر هوا را بشکافد اما سنگ کوچک، دیر تر هوا را می شکافد. شاهد آن این است که زمانیکه سنگ ها را در خلا رها می کنیم، با یک دیگر پایین می آیند. این هوا است که مقاومت می کند.] درحالیکه بسیاری از اجسام کوچک تر هستند و نیرو را قوی تر وارد می کنند. در کنار اینکه نیروی وارد در جسم بزرگ، چون باید در فضای بیشتری پخش بشود، از نیروی آن کاسته می شود. «وقد قیل ان کل حیوان اکثر اکلا و اضعف قلبا فهو اعظم کبدا» هر حیوانی که هم پرخور است و هم قلب آن ضعیف است، کبد آن بزرگ تر است. که سبب و ضعف این قول را گفتیم.

 

عصب بین کبد و معده

بین معده و کبد یک عدد عصب، رابط و واصل می شود و این عصب باریک است. بنابراین اگر در کبد آسیبی وارد بشود، این آسیب سریعابه معده منتقل نمی شود و همچنین اگر آسیبی به معده وارد شود، سریعا به کبد منتقل نمی شود. علت آن هم که سبب انتقال که همین عصب است، کم تعداد و کم ضخامت است. البته بعضی مرض ها، از طریق عصب منتقل نمی شود. مرض هایی که از طریق عصب منتقل می شوند، نمی توانند به سهولت به سمت معده و کبد منتقل شوند. مگر اینکه مریضی خیلی شدید باشد که در این صورت بیماری منتقل می شود. ابن سینا به ورم کبد مثال می زند. این ورم وقتی شدید می شود به معده منتقل می شود و یک دردی را معده احساس می کند، حتی در بعضی از اوقات انسان مبتلا به (فواق) یعنی سکسکه می شود که در اثر ورم کبد می باشد زیرا معده انقباض و انبساط پیدا می کند تا از مرض خودش را دور نگه دارد. معده خودش را جمع می کند تا به خطر مبتلا نشود و بعد منبسط می شود تا خطر را پرت کند و ازخودش دور کند. «ویصل بینها» یعنی بین کبدو معده «عصب» یک عصب وصل می کند بین کبد و معده را «لکنه دقیق» لکن آن باریک است «فلا یتشارکان» می تواند تفریع باشد برای تعداد کم عصب یا می تواند تفریع باشد برای باریک بودن عصب یا اینکه تفریع برای هر دو باشد. یعنی معده و کبد در آسیبی که وارد می شود مشارکت پیدا نمی کنند «الا لامر عظیم» مگر اینکه اتفاقی که برای هر یک افتاده است، امر عظیمی باشد که در اینصورت انتقال حاصل می شود «من اورام الکبد» من بیان برای امر عظیم است. یعنی امر عظیمی که عبارت باشد از ورم های متعدد.

 

رویش دو رگ از کبد

از کبد دو رگ رویش می کند.یکی از محدب که نام آن اجوف است و یکی از ناحیه مقعر کبد که اسم آن باب است. ابن سینا می گوید اولین رگ هایی که از کبد می رویند این دو رگ هستند. ظاهر معنای عبارت این است که از کبد رگ های دیگر هم از کبد رویش دارند اما اول نیستند. شارحین قانون تذکر می دهند که این طور نیست. زیرا فقط این دو رگ از کبد می روید و بار دوم رگ ها از کبد نمی روید بلکه شاخه هایی از این دو رگ به وجود می آیند.

رگی که از مقعر خارج می شود، کیلوس را از معده به سمت کبد جذب می کند، البته این رگ، رگ درشتی است که شاخه هایی دارد و شاخه های آن ماساریقا است که به معده و روده وصل شده اند و غذا را به باب می رسانند و از این طریق به کبد می رساند. پس چون مدخل غذا به کبد است یعنی محل ورود غذا به کبد این رگ است به همین جهت باب نامیده می شود. یعنی باب الکیلوس یعنی درب ورودی کیلوس به کبد است. رگی که در مقعر قرار دارد چون داخل آن و جوف آن وسیع است. این رگ ورید و سیاهرگ است و خون را باید به تمام بدن برساند پس باید وسیع باشد تا بتواند خون زیادی را ارسال کند. بنابراین اجوف نامیده شد به معنای آن که داخل آن بزرگ است. احتمال دارد که ابن سینا می گوید این رگ وسیع ترین (البته به یاد ندارم که ترین گفته است یا نه؟) رگ در بدن است به همین جهت به آن اجوف می گویند.

«واول ما ینبط من الکبد عرقان» اولین چیزی که از کبد می روید دو رگ است «احدهما من الجانب المقعر و اکثر منفعته فی جذب الغذاء الی الکبد» یعنی یکی از آن دو در ناحیه مقعر(گود رفتگی، پایین) کبد است که بیشترین منفعت آن در جذب غذا به سمت کبد است. مفهوم اکثر منفعته این است که منفعت کم دیگری نیز دارد. این منفعت کم را دو چیز گفته اند. یکی اینکه وسیله استقرار کبد در جایگاه خودش است. کبد و معده آویزان هستند. خداوند به وسائلی این دو را سرجای خود ثابت نگه داشته است که این رگ باب جزء این وسایل نیز می باشد. فایده دوم ارسال غذا است. چون معده و روده هر دو غذا می خواهند و باب غذا را به این دو میرساند. اگرچه غذا را جذب می کند تا به کل بدن ارسال شود اما از طرفی غذا به معده و روده نیز ارسال می کند. «والاخر فی الجانب المحدب» رگ دیگر از ناحیه محدب کبد بیرون می آید. «ومنفعته ایصال الغذاء من الکبد الی الاعضاء» منفعت آن ارسال غذا که همان خون باشد، به همه اعضاء بدن. البته منفعته، دلالت بر حصر نمی کند، یعنی تنها منفعت این رگ نیست بلکه منفعت های دیگری هم دارد. «و الی الاجوف» (و الی) در اینجا معنا نمی شود. نسخه خطی و نسخه قانون به جای (الی) دارد (و یسمی) که صحیح است.

ابن سینا اول تشریح باب را شروع می کند. باب دو طرف دارد. یک طرف آن در کبد فرو رفته است و یک طرف آن بیرون از کبد است. این رگ در درون کبد به صورت ریشه های درخت پخش می شود. نمی توانیم تعداد شعبات این رگ را درون کبد بشماریم. اما قسمت ظاهر این رگ که از کبد بیرون است، از آن هشت شاخه می روید.

«ولنبدأ بتشریح العرق المسمی بالباب» شروع به تشریح رگی می کنیم که به نام باب است و از مقعر کبد می آید «فنقول ان الباب ینقسم طرفه القاعر اولا فی تجویف الکبد خمسة اقسام» یعنی قسمت می شود باب در فضای خالی درون کبد به پنج قسم، کلمه اولا در اینجا بعد از قاعر آمده است. در نسخه قانون و همچنین در نسخه خطی شفاء کلمه اولا قبل از (ینقسم) آمده است : ان الباب اولا ینقسم طرفه القاعر. ثانیا ینقسم طرفه الظاهر یعنی دوم طرف ظاهر آن تقسیم می شود. به نظر می رسد نسخه قانون و خطی بهتر باشد. کلمه فی تجویف الکبد به قاعر متعلق است. وسط متعلَق و متعلِق، آمدن اولا مناسب به نظر نمی رسد. بهتر است اولا قبل از ینقسم باشد. البته ثانیا در عبارت نمی آید اما مفاد آن (اما الطرف الذی یلی تقعیرها) بعدا می آید. جوف کبد به معنای باطن است اما تجویف به معنای فضای خالی است. گفتیم کبد فضای خالی نیست بلکه درون آن ماده کبد وجود دارد. «تتشعب حتی تاتی اطراف الکبد المحدبة» پنج شعبه به سمت اطراف محدب کبد می آیند. ضمیر (تاتی) به (خمسة اقسام) بر می گردد. (محدبه) صفت برای (اطراف) است. رگ ها از درون به هم پیوند می خورند و به سمت جداره کبد می آید و هر کدام از پنج شاخه به اندازه سر انگشت از کبد بیرون می آیند. این ها همان رگ هایی هستند که منشعب شدند در داخل کبد و از کبد بیرون آمده اند. این رگ ها خودشان محدب هستند و به اعضاء کناری متصل می شوند. از این پنج شاخه توسط اطباء به تنه درخت تعبیر شده است. اما من خود رگ باب را تنه درخت قرار دادم. برخی گفته اند این شعبه ها چهار عدد است. «یذهب منها ورید الی المراره» از این پنج شعبه یک وریدی (سیاهرگ) به سمت مراره یعنی کیسه صفراء می رود. شارحین می گویند یک رگی از یکی از این پنج قسم به سمت مراره می رود نه اینکه یکی از آن ها برود. «وهذه الشعب هی مثل اصول الشجرة النابته» این شعبه های درون کبد مانند ریشه های درخت هستند که از خود درخت می رویند و داخل خاک می شوند. در توضیحات من از شعبات درون کبد آمدم به پنج شعبه بیرونی اما ابن سینا از پنج قسم به شعبات درون کبد می رود. «تاخذ الی غور منبطها» تا عمق محل رویش خود می روند یعنی درون کبد می روند.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo