< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

99/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الحیوان/طبیعیات شفاء /تشریح کبد

 

فن هشتم طبیعیات شفا الحیوان صفحه 308 سطر 9

«و توجهه الی البدن بتوسط العرق الاجوف النابط من حدبته و توجه المائیة الی الکلیتین من طریق الحدبة»دو نکته:

غالبا در قولون قولنج اتفاق می افتد به همین جهت به آن قولون گفته می شود و گاهی نیز قولنج در روده مستقیم نیز اتفاق می افتد.

مراد از بواب در این فصل، باب است، باب رگی است که از پایین کبد (قسمت مقعر) بیرون می آید. بواب نام دهانه پایین معده است.

قبلا گفتیم کبد هم از معده و هم از روده ها غذای آماده که کیلوس است را می مکد و در داخل خودش تبدیل به خون می کند.

کبد غذای ساخته شده و خون شده را کجا می فرستد؟

در کبد چهار چیز به وجود می آید.

خون

فضله ای که عبارت از آبی است که در آن خون مخلوط است. که اگر خون از آن گرفته شود ادرار می شود.

کف روی خون

ذرات سنگین خون که رسوبات خون درست می شود. و زیر خون است.

 

خون به ورید(سیاهرگ) می فرستد تا به تمام اعضای بدن برسد.

آب را می فرستد به کلیه تا در آنجا تصفیه بشود و خون آن به خون های دیگر برود و آب خالص آن به صورت ادرار خارج شود.

کف روی خون که صفرا است را به کیسه صفرا می فرستد.

رسوبات خون را که سودا است به طحال می فرستد.

 

خون و خون همراه آب از رگ بالای کبد که به نام اجوف است خارج می شود. کف خون (صفرا) و رسوب خون(سوداء) از رگ پایین کبد که نام آب باب است خارج می شود. پایین کبد دو قسمت عالی و دانی دارد. از قسمت عالی صفرا خارج می شود و از یک مقدار پایین تر آن سوداء خارج می شود.

 

تطبیق متن

«وتوجهه» ضمیر فاعلی به کبد بر می گردد و ضمیر مفعولی که آشکار است به دم بر می گردد. کبد، کیلوس را به دم تبدیل می کند و این جا بیان می کند که به کجا ارسال می کند. «الی البدن» خون را به سمت بدن توجه می دهد به وسیله رگ اجوف که بالای کبد است. «وتوجه المائیة الی الکلیتین من طریق الحدبه» اضافه ای که در خون که با آب مخلوط است را به دو کلیه می فرستد و این هم از طریق محدب است که همان رگ اجوف است. ریشه های اجوف و باب هر دو در کبد است. در کبد دو نوع ریشه داریم، یک نوع آن اجوف (رگ بالایی) می شود و یک نوع آن باب(رگ پایینی) می شود. علاوه بر این رگ هایی که در کبد قرار دارند، لحم(گوشت) کبد نیز وجود دارد. گاهی از کبد، لحم کبد مراد است و گاهی همه کبد (لحم و رگ های کبد) مراد می باشد.«و توجه الرغوة الصفرائیه الی المراره من طریق التقعیر فوق الباب» کبد کف صفراوی را به کیسه صفراء می فرستد. همه پایین کبد مقعر است. [یک حالت هلالی دارد از نقطه بالای بالا کف را به سمت مراره می فرستد] از بالای رگی که اسم آن باب است. باب وقتی از کبد بیرون می اید هشت شاخه پیدا می کند و این شاخه ها محل ارسال چیزهایی از جمله صفراء هستند و شاخه بالای بالای آن صفرا را خارج می کند. «وتوجه الرسوب السوداوی الی الطحال من طریق التقعیر ایضا» کبد رسوب خون را که سودا است به طحال می فرستد و این هم از طریق تقعیر است. محشین نوشته اند از اسفل است یعنی از قسمت های پایین تقعیر سودا به طحال ارسال می شود.

چرا خداوند کبد را صاف نیافرید؟چرا پایین کبد مقعر است؟

پایین کبد مقعر است و بالای آن محدب است. کبد با معده کار دارد و با هم ارتباط زیادی دارد. اصل خونی که کبد تولید می کند را از مواد معده می مکد. ومعده هم آنچه در خود دارد مقداری را به کبد می دهد و مقداری را به روده ها می دهد. کبد و معده با یکدیگر مبادله می کنند. معده به کبد کیلوس می دهد و کبد به معده خون می دهد. معده مانند سایر اعضا نیاز به غذا دارد و غذای آن خون است. پس بین کبد و معده مبادله است. این مبادله اقتضا دارد که به هم نزدیک بلکه چسبیده باشند. اما چرا کبد مقعر است؟ معده محدب است و اگر کبد مسطح باشد فقط در یک نقطه با هم اتصال می گیرند و همچنین اگر قسمت پایین کبد محدب باشد باز در یک نقطه تلاقی دارند، اما وقتی مقعر است کاملا به هم متصل می شوند. و غرض مبادله خوب انجام می گیرد.

«وقعر ما یلی المعده منه لیحصل هندامه علی تحدب المعده» قسمتی از کبد که کنار معده است مقعر شده است تا اندام آن خوب روی محدب معده جا بگیرد. هندام معرب اندام است.

چرا بالای کبد محدب است؟جهت اول

بالای کبد وصل به حجاب حاجز است. این حجاب بین سینه و شکم فاصله می اندازد تا بخارات شکم و بوی بدی که در شکم تولید می شود به سمت شش ها و سینه ها وارد نشود. خداوند بین دو جوف سینه و شکم پرده ضخیم کشیده است تا فضای بالا بشود جایگاه قلب و شش و فضای پایین نیز جایگاه احشاء بشود. کبد از طرف بالا به این حجاب وصل است. اگر خداوند بالای کبد را مسطح یا مقعر می آفرید و روی حجاب می افتاد، جلوی حرکت حجاب را می گرفت و برای حجاب مزاحمت ایجاد می کرد. بنابراین محدب را به سمت حجاب قرار داده تا تماس کمی با حجاب داشته باشد. حجاب نیاز به حرکت دارد و با تنفس ما حجاب حرکت می کند. انسان موجود ایستاده است و کبد آن آویزان است و باید جایی وصل باشد، خداوند کبد را به حجاب محکم وصل کرده است و علت تماس آن همین است. این تماس باید به اندازه نیاز باشد. «وحدب ما یلی الحجاب» قسمت بالای کبد محدب قرار داده شده است. شارحین گفته اند (ما یلی الاضلاع و الحجاب) یعنی قسمتی از کبد کنار اضلاع است که استخوان های دنده باشد. استخوان دندن از باطن مقعر است و با محدب کبد سازگار است. «لئلا لا یضیق علی الحجاب مجال حرکته» تا میدان حرکت حجاب را تنگ نکند. «بل یکون کبد کانه یماسه بقریب من نقطه» بلکه تماس کبد با حجاب یک مقدار بیشتر از یک نقطه است. حجاب ضخیم است بنابراین اگر چیزی به آن وصل باشد آسیب نمی بیند. «وهی تتصل بقرب العرق الکبیر النابط منه» کجای کبد به حجاب وصل است؟ کنار اجوف به حجاب وصل است. نقطه اتصال کبد و حجاب متصل است در نزدیکی رگ بزرگی که از کبد بیرون می آید. «ومماستها فوقه» نقطه اتصال بالای کبد است. در نسخه قانون و خطی آمده است (ومماستهما قویة) یعنی نقطه تماس حجاب و کبد قوی است زیرا با این اتصال باید کبد نگه داشته شود و کبد سنگین است و زمانیکه انسان می ایستد کبد نیفتد بنابراین نیاز است که اتصال قوی باشد.

جهت دوم

دنده ها از داخل مقعر هستند، خداوند کبد را محدب آفرید تا در مقعر دنده ها جا بیفتد و دیگر جابجا نمی شود. از بالا به حجاب متصل می شود و از کناره ها درون دنده ها جا می افتد.

چرا خداوند برای کبد قشاء عصبی آفرید؟جهت اول

در کبد عصب وجود ندارد اما دور کبد قشاء عصبی است تا کبد بتواند احساس کند. گاهی ورمی برای کبد به وجود می آید. ما درد را احساس نمی کنیم ولی وقتی به قشاء فشار می آورد ما درد آن را احساس می کنیم.

جهت دوم

کبد با احشاء دیگر مانند طحال، کیسه صفراء و معده ارتباط دارد و وسیله ارتباطی آن زائده های بیرون آمده، ماساریقا و از جمله همین قشاء عصبی است.

«وتخللها قشاء عصبی» این مطلب تایید نمی شود زیرا عصب ها خلال کبد نیست بلکه روی کبد است. در نسخه قانون و خطی آمده است (ویجللها) یعنی کبد را می پوشاند. «یتولد من عصبة صغیرة تاتیها» عصب کوچکی به سمت کبد می آید، این عصب نزدیک کبد پخش می شود و این قشاء عصبی را می سازد. این قشاء عصبی می شود ادامه آن عصب صغیر است.

گیلانی اشکال کرده است. قشاء از عصب صغیر درست نشده است بلکه از انتهای صفاق آمده است.

«لیفیدها» مفعول له یا علت برای تجللها است «حس ما» تا یک حسی به آن بدهد. «کما ذکرناه للرئه» در ریه هم همین مطلب را گفتیم. ریه حس نمی کند بلکه قشاء روی ریه حس می کند. «واکثر هذا الحس من جانب المقعر» بیشترین حسی که از طریق این قشاء حاصل می شود از جهت مقعر کبد است. «لیربطها لغیرها من الاحشاء» تا کبد را به احشاء دیگر مرتبط کند. احشاء اعضائی هستند که در شکم هستند.

خداوند سرخرگی هم در کبد فرستاده است که سه جهت دارد که در جلسه آینده مطرح می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo