< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

99/08/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الحیوان/طبیعیات شفا /عضله های مقعد و حنجره - تشریح کبد

 

فن هشتم طبیعیات شفا الحیوان صفحه 307 سطر پنجم

«ولیس یتحرک شئ من هذه الاعضاء التی هی مجری الغذاء بعضل الا الطرفان اعنی الراس وهو الحنجره و الاسفل وهو المقعده»

 

ابن سینا در این مقاله ای که در آن هستیم از فصل دوم به ذکر اعضائی پرداخت که مسیر غذا هستند و ما الان آخر فصل پنجم هستیم. حنجره، مری، معده و بعد روده ها را تشریح کرد. بحث روده ها تمام شد. الان می فرماید از ابتدای مسیر غذا که حنجره است تا انتهای این مسیر که مقعد است، هیچ قسمتی از آن ها حرکت نمی کند. مری حرکت دارد اما زمانیکه لقمه داخل مری می رود، مری را حرکت می دهد و حرکت به وسیله عضله نیست. در مسیر غذا، فقط دو مکان به وسیله عضله حرکت می کند، روده و معده حرکات جذبی و دفعی داشتند اما حرکت با عضله فقط در ابتدا و انتهای این مسیر است. حنجره در ابتدا و مقعد در انتها فقط با عضله حرکت دارند. ابن سینا می گوید خوب است عضله‌ی این دو عضو را توضیح بدهیم.

ابن سینا دهان را مسیر غذا حساب نکرده است و از حنجره آغاز کرده است، لذا می گوید راس مسیر غذا حنجره است. در دهان هضمی به وسیله بزاغ انجام می شود اما ابن سینا دهان را در مسیر غذا نگرفته است.

عضله های روده راست را دیروز مطرح کردیم و ابن سینا همان چهار عضله را برای مقعد هم ذکر می کند. بیان ابن سینا اضافه ندارد و فقط از روی متن می خوانیم و تطبیق می کنیم.

 

تطبیق متن

«ولیس یتحرک شئ من هذه الاعضاء بعضل» یعنی هیچ کدام از اعضایی که در مجرای غذا هستند با عضله حرکت نمی کنند. «الا الطرفان اعنی الراس والاسفل» یعنی مگر سر و ته این مسیر.

مراد از راس حنجره است و مراد از آن سر یا دهان نیست. و ته این مسیر نیز مقعد است. این دو عضو به وسیله عضله حرکت می کنند.

«وقد ذکرنا تشریح عضل الحنجره» یعنی در گذشته عضله حنجره را توضیح دادیم.«فلنذکر عضل المقعد» یعنی عضله های مقعد را ذکر می کنیم. «فنقول ان عضل المقعد اربع» پس می گوییم عضله های مقعد چهار عدد است که همان عضلات راست روده است که جلسه گذشته توضیح دادیم.

عضله اول (دهانه مقعد)

«منها عضلة تلزم فمها» اولین عضله ملازم دهانه مقعد است. «وتخالط لحمها» این عضله با گوشت مقعد مخلوط می شود.به طوری که جدا از هم دیده نمی شوند همانطور که در لب گفتیم که عضله لب با خود لب طوری مخلوط است که از یکدیگر قابل تشخیص نیستند. «مخالطة شدیدة شبه مخالطة عضل الشفه»

کار عضله دهانه مقعد

«وهی تغرض الشرج و تشده» این عضله شکاف مقعد را تنگ می کند و آن را محکم می کند. شکاف مقعد را شرج می نامند. «وتنفذ بالعسر بقایا البراز فیه» و باقیمانده مدفوع را به وسیله فشار دفع می کند.

عضله دوم

«ومنها عضلة موضوعة ادخل من هذه و فوقها بالقیاس الی راس الانسان» عضله دوم، عضله ای است که نسبت به عضله اول، داخل تر در بدن قرار دارد و بالای عضله اول قرار داد. «ویظن انها ذات طرفین» گمان می شود که این عضله دارای دو طرف است. این عضله دور تادور روده مستقیم است و سر و ته ندارد. اما برخی افراد گفته اند این عضله دو طرف دارد که یک طرف آن به عضله دهانه و طرف دیگر آن به بیخ قضیب وصل است. «ویتصل احدیها باصل القضیب فی الحقیقه»

عضله سوم و چهارم و منفعت آن

«ومنها زوج مورب فوق الجمیع» دو عضله دیگر وجود دارد که بالای دو عضله قبل قرار دارد. منفعت این عضله بلند کردن و کشیدن مقعد به سمت بالا است. «وانما یعرض خروج المقعده لاسترخائها» اگر این عضله سست شود مقعد خارج می شود و بیرون می زند.

آیا در روده ها عصب وجود دارد؟

در روده ها بیش از مقدار عصب موجود در کبد، عصب وجود دارد. در خود کبد عصب وجود ندارد و عصب ها در قشاء و پوسته کبد وجود دارد. زیرا احتیاج روده به حس بیش از کبد وجود دارد. «وقد تاتی الامعاء کلها اورده و شرایین و عصب» به همه روده ها سیاهرگ و سرخرگ و عصب دارند. «اکثر من عصب الکبد لحاجتها الی حس کبیر» که عصب روده ها بیش از عصب کبد است زیرا احتیاج آن به حس بیشتر است. در نسخه قانون «حس کثیر» آمده است.

 

الفصل السادس فی تشریح الکبد، بواب، اورده

بواب دهانه پایینی معده است. اورده جمع ورید به معنای سیاهرگ است. ابتدا به توضیح کبد می پردازد.

کبد

یک رگ از مقعر کبد در می آید که به آن باب می گویند و رگ ماساریقا به آن متصل است و یک رگ از محدب کبد در می آید که به آن اجوف می گویند.

کبد عضوی است که تکون دم در آن تمام می شود. تکون دم قبل از کبد شروع می شود و در کبد تکمیل می شود. توضیح داده اند که تکون دم در معده شروع می شود زیرا غذا در معده تبدیل به کیلوس می شود و کیلوس مقدمه خون است. اما ابن سینا شروع خون را از ماساریقا می داند. بنابراین خون شدن از ماساریقا شروع می شود. خود ماساریقا دارای قوه ای است که در خون سازی دخالت نمی کند زیرا با این قوه غذا می سازد و غذا می گیرد. غذا گرفتن هر عضوی به این نحو است که غذا را به سنخ خود تبدیل می کند و غذا را می گیرد. مثلا ماهیچه و عصب غذا را تبدیله به ماهیچه و عصب می کنند و جذب می کنند. ماسریقا از جنس عصب هستند و عصب سفید رنگ هستند پس باید غذا نزد ماساریقا به رنگ سفید درآید تا توسط ماساریقا جذب شود، اما غذا در ماساریقا به رنگ خونآبه در می آید. لذا ابن سینا می گوید غذایی که در ماساریقا تبدیل به خون می شود با قوه خود ماساریقا نیست بلکه با قوه کبد می باشد. کبد قوه خود را در ماساریقا می فرستد و غذا را در ماساریقا تبدیل به خون می شود.

کبد خون جامد است و هم خونساز است و هم خودش خون جامد است.

شارحین قانون خصوصا مرحوم گیلانی می گوید آنچه درون ماساریقا است خون نیست بلکه مانند عصاره خون است.مانند آب زائدی که به کلیه می رود و رنگ خون دارد و تصفیه می شود و رنگ سرخ آن نیز از بین می رود اما آن را خون نمی گوییم. در ماساریقا هم چنین است و آنچه در ماساریقا است خون نیست اما رنگ سرخ دارد.

 

تطبیق متن

«فاما الکبد فانه عضو الذی یتمم تکوین الدم» کبد عضوی است که تشکیل خون را کامل می کند. «وان کان الماساریقا قد یحیل الکیلوس الی الدم احالة ما» اگر چه ماساریقا کیلوس را به طور ناقص به خون تبدیل می کند. پس شروع خون از ماساریقا است اما تکمیل آن با کبد است. «بما فیه من قوة الکبد» این تبدیل ناقص کیلوس به خون در ماساریقا با قوه کبد صورت می گیرد. «والدم فی الحقیقه غذاء استحال الی مشاکلة الکبد الذی هو لحم احمر کانه دم لکنه جامد» خون در حقیقت غذا است که در کبد به سنخ کبد در آمده است. این خون به هر عضوی که می رسد مانند همان عضو مانند پوست و عصب و عضله می شود. غذایی که در کبد تبدیل به خون شده است هم شکل خود کبد شده است زیرا کبد، گوشت سرخی است که گویا خون بسته شده است. در ضمیر «لکنه » اختلاف است. قرشی می گوید به کبد برمی گردد اما کبد جامد نیست قرشی می گوید مراد ابن سینا انعقاد است. مرحوم گیلانی با کمک گرفتن از عبارتی که در کتاب مسیحی آمده است ضمیر را به خون برمیگرداند. «هو خال عن لیف العصب» گوشت کبد از تارهای عصب خالی است. بلکه غشاء و پوسته کبد عصب دارد. «منبث فیه العروق التی هی اصول ما ینبت منه متفرقة فیه کاللیف» در کبد رگ هایی وجود دارد که داخل کبد مانند تارهایی پخش هستند و همه آن ها یک جا جمع می شوند. این رگها به رگ واحد تبدیل می شود و از کبد بیرون می آید. این رگ از بالای کبد (محدب) بیرون می آید می شود اجوف که اصل سیاهرگ است و در تمام بدن پخش می شود. اصل سیاهرگ واحد همان سیاهرگ هایی است که درون کبد پخش هستند. «وعلی ما علمته من تشریح العروق الساکنه» مانند آنچه قبلا دانستی که کبد از طرف مقعر روی معده افتاده است و کیپ به معده است. اما فقط روی معده نیست بلکه چهار یا پنج زائده برای کبد وجود دارد مانند پنج انگشت. وقتی با کف دست چیزی را می گیرید انگشت ها نیز آن چیز را قلاب می کنند. کبد هم چهار یا پنج زائد دارد که با آن معده را قبض کرده است. که این زائده ها همان رگ هایی هستند که از کبد آمده اند و به معده وصل شده اند. پس رگ های کبد یکی تارهایی هستند که در داخل کبد متفرق هستند و یکی هم پنج زائده ای هستند که معده را قبض کرده اند. (عروق ساکنه) همان سیاهرگ ها هستند که ضربان ندارند. برخلاف سرخرگها که ضربان دارند که به آن ها ضوارب می گویند. پس کبد متمم خون است، خالی از لیف عصب است، رگ ها در آن مانند لیف پخش شده اند، پنج زائده دارد که به وسیله آن ها معده را در بر گرفته است. «وهو ینفص من المعده و الامعاء» کبد حالت مکندگی دارد. از معده و از روده ها غذا را می مکد. غذا را مستقیم نمی مکد بلکه این مکیدن به وسیله رگ هایی است که ماساریقا نامیده می شود. «بتوسط شعب باب المسماة بماساریقا من تقعیره» مکندگی کبد با شاخه های باب است که شاخه ها ماساریقا نامیده می شود و از پایین کبد است. (باب) رگی است که از مقعر و پایین کبد خارج می شود و ماساریقا به آن وصل است. پس کبد با ماساریقا می مکند به واسطه باب، باب نیز وصل به پایین (قسمت مقعر) کبد است. بالای کبد محدب است و به حجاب حاجز چسبیده است و پایین کبد مقعر است و قسمتی از آن روی معده قرار دارد. «وتتبخه هناک دما» قوه ای از کبد داخل ماساریقا می رود و غذا را می پزد تا خون شود. یعنی غذا را به خون تبدیل می کند. ضمیرها به کبد اکثرا مونث برمیگردد. در مجمع البحرین آمده است که کبد مونث است اما فراء می گوید گاهی مذکر و گاهی مونث به آن برمیگردد. ظاهرا ابن سینا حرف فراء را قبول کرده است زیرا گاهی مونث و گاهی مذکر می گیرد.

چگونه خونی که توسط کبد ساخته شده است به بدن می رسد، انتقال آب اضافه در خون به کلیه ها، صفرا و سودا و نقش کبد در آن ها، آینده می آید.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo