< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: رد قول مشائیون مبنی بر ارض محترقه بودن خط استوا و غیرقابل سکونت بودن آن

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

فهذا هو قول قدماء المشائين، و ليس التحقيق و الوجود على ما حكوه. فإن هاهنا بلادا عروضها أقل من الميل، و الشمس تسامت الرءوس فيها مرارا، و هى عامرة. و قد وجدت بلاد تقرب من خط الاستواء، بل قد دوّن الثقات أحوال بلاد موضوعة فى خط الاستواء و منها سرنديب. بحثمان در این بود که کجاهای زمین برای سکونت قابلیت دارند و کجاها ممنوع از سکونت هستند. قبلا یعنی قبل از اینکه به اینجا برسیم بحث در این داشتیم که کجا را آب گرفته و کجای زمین از آب بیرون است. آنجا که از آب بیرون است قابلیت سکونت دارد. آنجایی که آب وجود دارد قابلیت سکونت ندارد. ممنوعیت سکونت را از طریق بحر بیان کردیم. یعنی گفتیم هر جا دریا نباشد قابلیت سکونت هست. هرجا دریا باشد ممنوعیت سکونت هست. این بحث تمام شد. بعد خواستیم بپردازیم به این بحث که کجای زمین به خاطر سرما قابل سکونت نیست و کجا به خاطر گرما قابل سکونت نیست. دیگر به دریا کار نداشتیم. ولو قسمتی خشکی است اما در این قسمت خشکی جای سرد داریم، جای گرم داریم و جای معتدل داریم. خواستیم بیان کنیم جای سردی که نمی توان سکونت کرد کجاست همین طور جای گرمی که نمی توان سکونت کرد و جای معتدلی که می توان سکونت کرد. این قسمت را عمدا تکرار کردم چون در صفحه ی 26 سطر چهاردهم و پانزدهم ایشان عبارتش این بود فلننظر اولا انه لامانع بسبب البحر و النعتبر المانع ان هو بسبب بعد الشمس و القربها. این عبارت شاید در دو جلسه قبل بیان شد. خوب معنا نکردم ولی یادم نیست همان جلسه یا فردای آن اصلاحش کردم. و همینی که الآن بیان کردم گفتم. دومرتبه تکرار کردم تاکیدا تا آن حرف های قبلی من اصلاح شود. حرف هایی که بیان شد همگی درست بود منتها ایشان آن مطلب را گفته بود. من دریا را گفتم مانع نیست. به همان صورتی که ایشان قبلا گفت یا گفتم مانع هست. در هر صورت هرچه آن روز بیان شد درست بود منتها حرفای قبل ایشان را تکرار کردم. ایشان نمی خواست حرفهای قبلش را بگوید بلکه می خواست از این حرف ها منصرف شود و وارد بحث جدید شود. یعنی مانعیت بحر را نمی خواست مطرح کند بلکه مانعیت برودت و حرارت را می خواست بیان کند. حالا وارد این بحث شدیم که کجای زمین قابل سکونت هست یعنی حرارت و برودت مانع سکونت نیست نه اینکه کجای زمین قابل سکونت هست یعنی دریا مانع نیست. مانعیت دریا بحث قبلی ما بود. به این کاری نداریم. وارد قول قدمای مشائیون شدیم. قولشان را کامل توضیح دادیم. فقط یک نکته هست که باید بیان شود که در جلسه ی قبل بیان نشد. در صفحه ی 27 سطر دو یک حرفی باقی ماند. در سطر دو گفت فهو مابین البلاد التی تکون خارجتا عن مجاز شمس الی الارض محترقه، این الی الارض را من توضیح ندادم که متعلق است به مجاز. شمس وقتی که دارد عبور می کند یک بار به سمت قطب عبور می کند و یک بار به سمت خط استوا می آید. آنوقتی که دارد به سمت خط استوا می آید در این خط مطرح است. مجاز شمس الی الارض محترقه، ارض محترقه همان حدود خط استوا بود. حالا شمس داره عبور می کنه به سمت ارض محترقه می آید. بلادی که در آن نواحی هستند، خط فاصل یا حد مشترک هستند بین معتدل و حار. معتدل که عامر است و حاری که غامر من جهة الحر است. غامر یعنی ویران از جهت حر نه از جهت دریا و برودت. آن وقت شمس که تجاوز می کند و عبور می کند به سمت ارض محترقه تا بیاید محاذی آن ارض شود، بلادی که آن جا هستند که مرز بین قسمت معتدل و این قسمت حار هستند، حد مشترک بین این دو قسمت به حساب می آیند.

سوال: مراد از این حد مشترک همان حد مشترک بین دو سطح در ریاضیات نیست؟

جواب: دقیقا همان مراد است. خط مشترک بین دو جسم می شود یک سطح. یعنی قسمت بالایی که بارد بود یک جسم بود. قسمت بالای زمین سطح که نبود. یک جسم گنبدی بود. یک خط آنجا داشتیم که دائره ی اول بود از بالا، به صورت سطحی می روین توی زمین اون می شود سطح مشترک. قسمت معتدل هم می شود باز یک جسم که ولو سطحش آشکار است ولی بالاخره قسمت جوف زمین هم هست. آنوقت حد مشترک می شود یک سطح. اگر شما فقط روی زمین را نگاه کنید و به داخل آن کاری نداشته باشید، قسمت بارد می شود سطح همین طور قسمت های معتدل و حار. بین معتدل و حار فصل مشترک خط است. اینجا نگفته خط گفته بلاد. مابین بلاد. مابین بلاد هم می توانید خط فرض کنید لزومی ندارد حتما خود بلاد را بگیرید. آن خط فرضی که گاهی از زیر بلاد رد می شود یا گاهی از روی آنها این خط که فاصل بین منطقه ی معتدل و منطقه ی حار است بهش می گوییم حد مشترک. در هندسه گفته می شود حد فاصل بین دو سطح خط است. حالا اینجا اگر شما سطح زمین را ملاحظه کنید نه جوف آن حد مشترک می شود خط. اشکال شما این است که خط غیر بلاد است. بلاد منطقه ی وسیعی است. جواب این است که عیبی ندارد بلاد را هم حد مشترک بگیرید و یک خط فرضی هم آنجا در نظر بگیرید که از روی بلاد یا بین بلاد رد شود و این خط را حد مشترک در نظر بگیرید.

بحث امروز رد قول مشائیون است. ایشان بیان می کند که از خط استوا برویم به سمت بالا یعنی قطب، بیست و سه و نیم درجه که رد می شویم مدار راس السرطان است. یعنی نقطه ای است که محاذی با برج سرطان منطقة البروج است. و این نقطه را اگر به صورت یک دائره ی موازی با خط استوا دور زمین ادامه بدهید، مدار راس السرطان درست می شود. فاصله بین خط استوا و قطب را می گوییم عرض زمین. حالا چه به سمت قطب جنوب برویم و چه به سمت قطب شمال. البته بحث الآن در قطب شمال است. اگر از خط استوا بیست و سه و نیم درجه رفتید به سمت قطب مدار راس السرطان است. اینجا که رسیدید، یعنی به مدار راس السرطان که رسیدید بهش می گویند میل. یعنی میلی که بین یا میل منطقة البروج نسبت به معدل النهار. و چون شمس همیشه در منطقة البروج است پس میل اعظم را می توانیم اینطور معنا کنیم. میل شمس نسبت به معدل النهار. یعنی شمس با معدل النهار زاویه درست می کند و بر معدل النهار منطبق نمی شود بلکه میل به معدل النهار دارد. آن میل بیست و سه و نیم درجه است. ایشان می گوید که شهرهایی که عرضشان کمتر از میل است یعنی کم تر از بیست و سه و نیم درجه است و به خط استوا نزدیک هستند، یا بین خط استوا و مدار راس السرطان هستند. اینجاها محل سکونت انسان و حیوان است، درحالی که شمس چندبار محاذی این مناطق می تابد. یعنی درست روی این مناطق عمود می تابد و این مناطق آباد هستند. شما به بهانه ی این که شمس در خط استوا عمود می تابد و آن را داغ می کند گفتید آن منطقه حارّه است و جای سکونت نیست. ما در بین خط استوا و مدار راس السرطان بلادی داریم که اینها عرضشان کمتر از میل است. یعنی کم تر از بیست و سه و نیم درجه است. خورشید وقتی از خط استوا به سمت راس السرطان می رود، دوبار یک بار در وقت رفتنش و یک بار در وقت برگشتنش محاذی این شهرها می تابد. شما گفتید محاذی تابیدن یعنی داغ کردن و از قابلیت سکونت انداختن. درحالی که ماذی این شهرها می تابد دو بار در سال و در عین حال ساکن دارند چه انسان و چه حیوان. همین وضع را بیاورید تو خط استوا. تو خط استوا هم با وجود اینکه محاذی می تابد آنجا را قابل سکونت بگیرید و نگویید آنجا ارض محترقه است. محاذی تابیدن خورشید ارض محترقه درست نمی کند. چون در این بلادی که عرضشان کم تر از میل است یعنی بین خط استوا و مدار راس السرطان هستند در این قسمت هم خورشید گاهی مستقیم می تابد اما قابلیت سکونت از بین نمی رود.

سوال: در استوا دائما مستقیم می تابد اما در آن مناطق فقط دوبار در سال اینگونه است؟

جواب: این حرف شماست و شاید هم درست باشد، ولی ابن سینا این طور می گوید که شما گفتید مستقیم تابیدن نگفتید مستقیم تابیدن در اوقات دائم. دوام را نگفتید. گفتید مستقیم تابیدن باعث می شود حیوان آنجا زندگی نکند. آنوقت ما به شما می گوییم مستقیم تابیدن مزاحم نیست. بله اگر می گفتید مستقیم و دائما می تابد آنوقت می گفتیم امروز مستقیم تابید یک مقدار گرم کرد. فردا که آمد گرمای قبلی بود یا یک مقدار از آن بود، گرما یک مقدار اضافه شود. روزهای بعد هم همین طور. مدام اضافه روی هم دیگر و در طول سال دیدیم که دیگر قابلیت سکونت ندارد.. اگر شما این را می گفتید ما از شما قبول می کریدم. ما هم دوام را قبول داریم و بعدا این را مطرح می کنیم. اگر شما آتشی را آوردید داخل اتاقی از این در آوردید و از در دیگر خارج کردید این اتاق گرم نمی شود اما اگر باقی گذاشتیدش داخل اتاق در این صورت گرم می شود.

این یک دلیل بود که با آن مزاحمت محاذات شمس را نفی کردیم. محاذات شمس با این قسمت از زمین مزاحمت با سکونت ندارد. به دلیل اینکه در آن منطقه های آباد هم دوبار در سال خورشید مستقیم می تابد و در عین حال منطقه مسکونی است. این یکم بیان بود و بیان دیگر اینکه خودمان روی خط استوا ثقات برای ما نقل کرده اند که روی خط استوا نزدیک آن شهر وجود دارد. حتی رو خط استوا شهر موجود است. بیان سومی هم دارد که اصلا به نقل ثقات هم کاری نداریم. قیاس منطقی که صغری و کبری است برای ما ثابت می کند که خط استوا قابل سکونت است. این قیاس منطقی را که می خواهد بیان کند تا آخر فصل تقریبا طول می کشد. در این قیاس منطقی می خواهد ثابت کند که خط استوا معتدل است نه حارّه. پس سه رد بر این افراد وارد می کند.متن خوانی:فهذا هو قول قدماء المشائين، و ليس التحقيق و الوجود على ما حكوه. فإن هاهنا بلادا عروضها أقل من الميل، و الشمس تسامت الرءوس فيها مرارا، و هى عامرة.

تحقیقی که می کنیم طبق آنچه که اینها حکایت کرده اند نیست. تحقیقات ما چه از ثقات بشنویم چه قیاس مطرح کنیم، تحقیقات ما نشان می دهد قول اینها درست نیست. والوجود یعنی نه تنها تحقیق بر بطلان حرف اینها دلالت می کند، وجود یعنی چیزی که الآن موجود شده در عالم به ما نشان می دهد شهرهایی در همان ارض محترقه وجود دارد. پس وجود و تحقیق هر دو به ما می فهمانند که قول این گروه باطل است. فانها هاهنا شروع جواب اول است. هاهنا یعنی در روی کره ی زمین، شهرهایی داریم که، عروض در اینجا جمع عرض است نه به معنای عارض شدن، عرض آنها، عرض گفتم که فاصله ی بین خط استوا و قطب را می گویند عرض، بلادی داریم که عرضشان کم تر از میل است. میل یعنی میل منطقة الجنوب به معدل النهار یا میل شمس به معدل النهار که مقدارش بیست و سه و نیم درجه بود. از خط استوا که می روید بالا بیست و سه و نیم درجه که رفتید به سمت قطب اینجا را بهش می گویند میل. آن شهرهایی که بین خط استوا و این میل قرار دارند، یعنی بین خط استوا و راس السرطان واقع هستند عرضشان کم تر از میل یعنی کمتر از بیست و سه و نیم درجه است. ما شهرهایی داریم که فاصله ی آن ها کمتر از میل است یعنی همان عرضشان. خورشید هم محاذی سر آن موجوداتی که در ان بلاد زندگی می کنند می تابد. خورشید هم سمت رئوس می شود در آن بلاد، یعنی مستقیم بر رئوس می تابد. یعنی عمود و به محاذات می تابد. مرارا یعنی سالی دوبار. ممکن هم هست اشاره به سال نکند، مرارا یعنی کثیر. امسال و سال قبل و سال بعد و همه ی سالها. همه را حساب کرده و گفته مرارا. در این صورت می شود بی نهایت بار. یعنی اینها زمین و خورشید را ازلی و ابدی می دانند. بی نهایت بار خورشید می رود بالا و پایین و هربار هم مستقیم روی شهرهایی که در این منطقه هستند می تابد. تسامت را ایشان نود درجه گرفته نه مایل. و هی عامرة. واو حالیه است. درحالی که این شهرهایی که خورشید مستقیم روی اینها می تابد اینها همه آباد هستند. پس معلوم می شود هم سمت رئوس تابیدن خورشید مزاحم با سکونت نیست.

و قد وجدت بلاد تقرب من خط الاستواء، بل قد دوّن الثقات أحوال بلاد موضوعة فى خط الاستواء و منها سرنديب.این جواب دوم است که ثقات برای ما نقل کرده اند که نزدیکی های خط استوا شهر وجود دارد. ما نرفتیم آنجا ها ولی ثقات رای ما نقل کرده اند. بلکه حتی نقل کرده اند که روی خط استوا شهر وجود دارد. پس اگر آن منطقه محترقه بود و قابل سکونت نبود، وجود این شهر ها را شما چگونه توجیه می کنید؟ شهرهایی داریم نزدیک خط استوا، بل قد دوّن ثقات، یعنی نویسندگانی که جغرافی نوشته اند و مورد اطمینان ما بوده اند اینها تدوین کرده اند احوال بلادی را که نهاده شده اند این بلاد در خود خط استوا. از جمله آن شهرها شهر سرندیب است که در هندوستان وجود دارد و درست روی خط استوا قرار گرفته است. سرندیب شهری است که نقل می شود وقتی خداوند حضرت آدم را بهشت بیرون کرد و به زمین فرستاد، آدم تو سرندیب پایین آمد و حوا در جدّه. به همین مناسبت آن شهر را می گویند جدّه یعنی جدّه ی انسان ها. بین سرندیب و جدّه خیلی فاصله است. چطور آدم به حوا رسید؟ این هم مطرح می شود که آدم قد و قدمش اندازه ی ماها نبود. آنها خیلی بزرگ بودند. بنابراین فاصله ی بین سرندیب و جده را در مدت کمی می توانست طی کند. این طوری گفته می شود حالا ممکن هم هست این قول درست نباشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo