< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان سومین عامل فاعلی تکون خشکی و بیان علت غائی تکون خشکی ها و شروع بحث مکان و مساحت خشکی ها روی کره زمین

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

و قد أعان على هذا أسباب أخرى، إذ لا بد من حدوث طين بين الماء و الأرض، و لا بد من نفوذ قوة الشمس و الكواكب إلى الطين و تحجيرها إياه إذا انكشف‌ حتى تتخلق الجبال، على ما قلناه. فإذا كان كذلك، لم يكن بد من أن يكون بر و بحر، و فى ذلك حكم إلهية لولاها لم يكن للحيوانات الأرضية التي تعيش بالنسيم مكان طبيعى. فلمثل هذا السبب ما انكشف من الأرض شى‌ء برّا. و الأولى أن يكون المستولى على الأرض هو الماء الذي من حقه أن يفيض على كليتها. ثم أن أصحاب الرصد وجدوا ربع الأرض برا و إذا وجد هذا، فمن الذي يطمع فى‌ أن يكون غيره برا يعتد به، إلا جزائر قليلة. فإن انكشاف الربع كثير.قبل از اینکه این سبب را برای بوجود آمدن خشکی و دریا ذکر کنم، می خواهم دهر را دوباره معنا کنم. دهر را به معنای مدیر طبیعت گرفتم. حالا دوتا اسم دیگر هم برای آن پیدا کردم. دهر به معنای مدیر طبیعت که گفتیم خوب بود. الآن می خواهم بگویم دهر به معنای قانون طبیعت. این یک اسم. اسم دیگر سنت الهی. سنت الهی در اجسام این چنین است که اگر جامد باشد، در جای خودش بماند، اگر مایع باشد سیلان پیدا کند و اگر گاز باشد صعود کند. این ها سنت های الهی است و این سنت ایجاب کرد که آب به این شکل دربیاید که الآن است. بحثی که ما داریم این است که اگرچه طبیعت اقتضاء می کرد که زمین در ضمن آب باشد و آب کاملا زمین را احاطه کند، ولی عواملی باعث شدند که زمین تقسیم بشود به خشکی و دریا. آن عوامل را به دو دسته تقسیم کردیم. یکی فاعلی و دیگری غائی. و فاعلی را هم گفتیم سه تا مبداء فاعلی ذکر می کنیم که دوتای آنها بیان شد. می خواهیم سومی را بیان کنیم. می فرماید که فرض کن زمین در جوف آب است. بالاخره آب در زمین یک مقداری فرو می رود و گل درست می کند. لابد که گل حادث شود به خاطر تاثیر آب در خاک. از طرف دیگر لابد که خورشید بتابد و اگر بر گل تابید گل را خشک کند. این دوتا قانون را ما داریم. یکی اینکه آب وقتی با خاک تماس بگیرد گل درست کند و قانون بعدی اینکه خورشید اگر بر این گل بتابد این گل را خشک می کند. حالا با توجه به این دو قانون اگر اتفاق افتاد قسمتی از این گل ها منکشف شدند از زیر آب بیرون آمدند، در تابش خورشید قرار می گیرند و خشک می شوند. حالا چطور می شود که این قسمت بیاید بیرون این را قبلا اشاره کردیم. توی این آب خاک هایی محلول می شوند. این محلول ها به تدریج ته نشین می کنند. بعد روی هم انبار می شوند و می آیند بالا تا لبه ی آب قرار می گیرند. اگر خورشید بتابد و این قسمت از آب را تبخیر کند، آن گل بیرون آمده در تابش خورشید قرار می گیرد و خورشید آن را خشک می کند. به این ترتیب قسمت خشکی پیدا می شود. اگر این قسمت خشکی که حالا یابه صورت صحرا است یا به صورت کوه ادامه پیدا کند، خشکی های وسیعی پیدا می شود. پس طبق دوتا قانون که به قول ایشان لابد منهما، ما توانستیم ثابت کنیم که زمین دارای خشکی و دریا هر دو است. این هم عامل سوم که عامل فاعلی است. عامل فاعلی است یا مبداء فاعلی است برای پیدایش خشکی در زمین یا برای پیدایش خشکی و دریا در زمین. متن خوانی:و قد أعان على هذا أسباب أخرى، إذ لا بد من حدوث طين بين الماء و الأرض، و لا بد من نفوذ قوة الشمس و الكواكب إلى الطين و تحجيرها إياه إذا انكشف‌ حتى تتخلق الجبال، على ما قلناه.هذا یعنی ماذکر. یعنی مبداء فاعلی یا دو مبداء فاعلی که قبلا ذکر کردیم، کمک می کند علی هذا اسباب دیگری برای پیدایش خشکی و دریا روی زمین. اسباب دیگر چی هستند؟ این دوتا سبب را ایشان ذکر می کند که این دو را باید با هم جمع کنید تا بشود یک سبب و مسببش بشود پیدایش خشکی بر روی زمین. سبب اول حدوث گل است از برخورد آب و زمین. سبب دوم این است که قوه ی شمس که همان حرارتش هست یا شعاعی است که تولید حرارت می کند به قول اینها و حار است به قول امروزی ها، نفوذ کند و خودش را به گل برساند و این شمس و کواکب گل را تبدیل به سنگ کند و خشکش کند. اما لابد از این نفوذ و از آن تحجیر اگر این گل منکشف شود و از زیر آب بیرون بیاید. اگر از زیر آب بیرون آمد لابد که قوه ی شمس و کواکب در آن نفوذ کند اولا، تحجیرش کند یعنی تبدیل به سنگش کند ثانیا. تا جبال درست شوند چنان چه در فصل مربوط به تکون جبال گفتیم.فإذا كان كذلك، لم يكن بد من أن يكون بر و بحر، و فى ذلك حكم إلهية لولاها لم يكن للحيوانات الأرضية التي تعيش بالنسيم مكان طبيعى. وقتی وضع این چنین شد که گل حادث شد و قوه ی شمس هم بعد از انکشاف گل نفوذ کرد، نتیجه ای بوجود می آید که آن نتیجه هم حتمی است همان طور که آن دو سبب حتمی بودند نتیجه ی حاصل از آن دو هم حتمی است. در آنجا گفت لابد در اینجا می گوید لم یکن بد، ناچار باید برّ و بحری حاصل شوند. با اجتماع آن دو سبب، این نتیجه قهری است. دو تاسبب داریم درواقع یکی حدوث گل و دیگری هم تابش خورشید بر گل منکشف شده. این دوتاکه آمد نتیجه می دهد که یکون برّ و بحر. سبب برای بر شد. برای اینکه خشکی روی زمین درست شود سببش چیست؟ سببش حدوث گل است یک، نفوذ قوه ی شمس است در این گل منکشف شده دو، این دوتا سبب وقتی جمع شدند این نتیجه که مدعای ماست یعنی پیدایش برّ و بحر حاصل می شود.

سوال: تا زمانی که این گل ها از دریا بیرون نیایند هرگز برّی حاصل نمی شود و راه بیرون آمدنشان هم همان دو سبب قبلی است؟

جواب: این را توضیح دادم. گل ها ته نشین می کنند و تا بالای آب می آیند. البته این در یک فاصله ی کوتاهی انجام نمی شود. ممکن است قرن ها طول بکشد. خورشید که روی این قسمت از دریا می تابد، یک مقدار آب را بخار می کند آن گل ها کاملا بیرون می آیند. نفوذ قوه ی خورشید باعث می شود که آن گل ها تبدیل به خشکی بشوند. سبب برای تشکیل گل و لای را نمی گوید. می گوید گل باید حاصل شود ولی سببش را توضیح نداده است. این را تکون جبال بیان کرده. پس این مطلب که باید گلی داشته باشیم این را بیان می کند. ولی سبب پیدایش گل که برخورد آب با خاک است را توضیح نمی دهد. ته نشین کردن سبب انکشاف گل است والا گل احتیاجی به ته نشینی ندارد. همین اندازه که آب و خاک برخورد کردند گل درست می شود اما اگر بخواهد منکشف شود باید آن ته نشین ها و رسوبات را هم لحاظ کنیم.

سوال: دوتا بحث داریم یکی اسباب انکشاف در سطح آب. دوم سبب برّ شدن و خشک شدن بعضی از این قسمت ها. سبب انکشاف می تواند آن چیزی باشد که در بحث جبال گفتیم، یک خشکی بیرون می زند حالا این خشکی احتیاج دارد به خشک شدن و برّ شدن. سبب برّ شدن را دارد بیان می کندنه سبب ظهور خشکی را؟

جواب: چه فرقی می کند سبب ظهور خشکی یا برّ شدن. سبب برّ شدن هم نفوذ قوه ی خشکی است. یعنی گل بیرون می آید حالا یا با رسوب یا با جا به جا شدن آب. گل وقتی بیرون آمد نفوذ قوه ی خورشید آن را خشک می کند. وقتی خشک شد، خشکی های زمین تولید می شود.

سوال: از همین کلمه ی قد اعان استفاده کنیم و بگوییم فرق دارد با قبلی. دو سبب قبلی در مورد ظهور چیزهایی است که می تواند تبدیل به بر بشود و منظورش هم بالاتر از سطح آب است. این سبب، سبب تحقق خود برّ است؟

جواب: عبارت را دقت کنید. فاذا کان کذلک لم یکن بد. این لم یکن بد را نتیجه ی اذا کان کذلک گرفته. یعنی آن دو سبب جمع می شوند و این نتیجه را می دهند. شما می خواهید این نتیجه را سک سبب مستقل بگیرید؟

سوال: دو سببی که جلسه ی قبل گفتیم. تبخیر آب و امثال اینها. نه این دو سببی که الآن گفتیم.

جواب: یعنی این فاذا کان کذلک را شما می خواهید به این عامل سوم مرتبط نکنید، به هر سه عامل مرتبط کنید؟

سوال: دو مطلب است. بالاخره باید یک نحوی از خاک یا گل از سطح آب بزند بیرون. مطلب دوم این است که اینی که از سطح آب زده بیرون باید خشک شود. ایشان این سطح آب زدن بیرون را در اسبابی که چندین جلسه قبل خواندیم و هر چه در باب تکون جبال خواندیم آنجا بیان کرده. بعد حالا که زده بیرون می خواهد خشک شود. ایشان الآن دارد سبب خشک شدن را بیان می کند؟

جواب: نه. حدوث طین را بی جهت گفت؟ فقط نفوذ خورشید را دارد اینجا بیان می کند؟

سوال: می گوید این هایی که از سطح آب می آیند بیرون به هر سببی که باشد این ها چرا گل هستند؟ چون خاکشان با آب مخلوط شده. حالا این هایی که گل هستند ما برای اینکه خشکی داشته باشیم عامل دوم که تابش شمس بر گل هاباشد می آید تا بر و بحر ایجاد شود. این را شما یک سبب سومی می گیرید در کنار دو سببی که در جلسه ی قبل خواندیم. می خواهم بگویم این ربطی به آنها ندارد. آنها سبب پیدایش هستند و این سبب تحقق بر.

جواب: خیلی مهم نیست. شما می فرمایید که آنهایی که جلسه ی قبل خواندیم همه شان می خواهند بیان کنند که گل حادث می شود. این یکی می خواهد مقدمه ی دوم را بگوید که خورشید بر گل می تابد و خشکش می کندو نتیجه اس حدوث بر است. شما می خواهید تمام آن سه تا عامل را یکی کنید. این خیلی مهم نیست. آن قبلی ها به نظر می رسد که تمام شد. بر شدن را نگفت ولی ما نتیجه گرفتیم که باید این چنین باشد. این جا هم یک سبب جدید است. حالا شما می خواهید یک سبب جدید نگیرید که خلاف ظاهر می شود، ایرادی ندارد. این هم ضمیمه کنید بگویید مقدمه دوم است برای مقدمه ی اولی که ما در جلسات قبل خواندیم. این مقدمه ی دوم را ضمیمه کنید و نتیجه بگیرید و همه اش را هم بگویید یک سبب. این خیلی تفاوتی ایجاد نمی کند. آن طوری که ما بیان کردیم مطابق با ظاهر هم هست.

و فى ذلك حكم إلهية لولاها لم يكن للحيوانات الأرضية التي تعيش بالنسيم مكان طبيعى.در اینجا مبداء غایی را اشاره می کند. خداوند می خواهد روی زمین حیواناتی بیافریند از جمله انسان که از هوا استنشاق می کنند و استنشاقشان از آب نیست. حکم ماهی و حیوانات آبزی را ندارند. این را می خواهد بیافریند. تو آب که نمی شود چنین موجودی را آفرید. باید زمین دارای خشکی باشدتا چنین موجوداتی روی خشکی زمین زندگی کنند. حکمت الهی که هر چیزی را به جای خود می نهد، قبل از آفرینش این حیوانات جایگاه اینها را فراهم کرد. خداوند قانونش این است که وقتی یک موجود محتاجی را می آفریند، آن محتاج الیهش را قبلا فراهم کند. وقتی این بچه دنیا می آید و احتیاج به شیر مادر دارد قبل از به دنیا آمدن او شیر مادر را فراهم می کند تا این بچه منتظر نماند. در اینجا هم همین طور. خدایی که می خواهد موجودات محتاج به هوا و خشکی بیافریند، هوا و خشکی را قبل از اینکه این موجودات را خلق کند آماده می کند و بعد اینها را خلق می کند تا اینها منتظر نمانند. حکمت الهی اقتضاء کرد که زمین علاوه بر دریا خشکی هم داشته باشد. این هم مبداء غائی برای اینکه زمین دارای خشکی و دریا شد. البته دریا را که لازم نیست توضیح دهیم. چون گفتیم آب دور زمین را باید احاطه می کرد و بر کل زمین استیلا پیدا می کرد. این راگفتیم حالت طبیعی است. ما باید خشکی ها را توجیه کنیم. اما برای توضیح بحث گاهی می گوییم دریا و خشکی درست شد وگرنه نظر اصلی ما این است که بگوییم خشکی درست شد و دریا حالت طبیعی است و باید وجود می داشت. ایشان می فرماید با اینکه به طور طبیعی باید آب بر کل زمین مستولی می شد، اما حکمت الهی اقتضاء کرد که آب بر کل زمین مستولی نشود و قسمتی را فرا نگیرد تا آن قسمت خشک باقی بماند و موجوداتی که قرار است در این قسمت زندگی کنند جایگاه زندگی داشته باشند. و فی ذلک یعنی در پیدایش برّ و بحر، اشاره دارد به جمله ی قبل، در پیدایش اینها حکم الهی بود، نمی گوید حکمت بلکه جمع می آورد، اگر این حکمت الهیه نبود و نتیجتا اگر خشکی نبود، برای حیوانات ارضیه دیگر مکان طبیعی وجود نداشت. حیوانات ارضیه چی هستند؟ التی تعیش بالنسیم، نسیم یعنی باد نرم منظور همان هوا است. یعنی زندگی می کنند با هوا. حیواناتی که در آب هستند با آب زندگی می کنند. حیواناتی که در هوا غرق اند با هوا زندگی می کنند. اگر این خشکی نبود حیوانات ارضی که با هوا زندگی می کنند، مکان طبیعی نداشتند.فلمثل هذا السبب ما انكشف من الأرض شى‌ء برّا. و الأولى أن يكون المستولى على الأرض هو الماء الذي من حقه أن يفيض على كليتها.مای بعد از سبب مای زائده است. مثل آن مائیمی ماند که در لهذا ما و لذلک ما می آید. این جا سبب را گفته. ولمثل هذا السبب ما. به خاطر مثل چنین سبب است که، می خواهم بگویم ما را نافیه نگیرید و به انشکاف وصلش نکنید، به قبلش وصل کنید. این ما را در فارسی من تاحالا است معنا کردم. به خاطر این سبب است که منکشف شده از زمین چیزی درحالی که آن شیء برّ است. بر را حال گرفتم. تمییز هم برای نسبت انکشاف به شیء بگیرید اشکالی ندارد. و الاولی واوش حالیه است. یعنی اگر این حکمت نمی بود، این حکمت اقتضا کرد که بر بوجود بیاید، درحالی که به لحاظ طبیعت اولی این بود که آب بر کل زمین مستولی بشود ولی حکمت خدا اقتضاء کرد که این امری که به صورت طبیعی اولی بود انجام نگیرد. حق آب این بود که روی تمام زمین بریزد، این برای آب طبیعی بود که روی تمام زمین بریزد و تمام زمین را احاطه کند ولی حکمت الهی اقتضاء کرد که این وضع اتفاق نیفتد بلکه قسمتی از زمین از استیلاء آب بیرون بیاید. این بحث تمام شد. تا اینجا لابدیت پیدایش خشکی توضیح داده شد که خشکی باید موجود شود. حالا یا به خاطر عامل فاعلی یا به خاطر عامل غائی. حالا می خواهیم ببینیم این خشکی چه مساحتی از زمین را اشغال کرده است. ایشان بیان می کند که ربع زمین خشک است. مفهوم این جمله این است که سه ربع دیگرش آب است. ایشان بعد از اینکه خشکی را اثبات می کند یا بیان می کند که یک ربع است، سراغ سع ربع دیگر می رود. می گوید یقین داری که سه ربع دیگر زیر آب است؟ شاید دورها خشکی ای باشد که ما به آن دسترسی نداشته باشیم. قاره ی آمریکای شمالی و جنوبی هر دو وجود داشتند و ابن سینا از آنها اطلاع نداشته است. ما طبق غالب ظنمان یعنی ظن غالب حکم می کنیم که بقیه ی زمین پوشیده از آب است. شاید هم قسمت هایی از زمین بیرون باشد. تنها چیزی که ما اجازه می دهیم این است که در این سه ربع زمین که دریا است یک جزیره های کوچکی هم وجود داشته باشد. اما اینکه یک خشکی قابل توجهی در این سه ربع باقی مانده وجود داشته باشد، ظن غالب ما این را رد می کند. پس نتیجه این شد که یک ربع خشکی را داریم به شهود و سه ربع دریا را هم داریم به ظن غالب. اما آن مقداری خشکی کجای زمین است؟ زمین را به دوتا نیم کره ی شمالی و جنوبی در فرضتان تقسیم کنید. در نیم کره ی جنوبی خشکی وجود ندارد. اگر هم باشد یک ذره از قاره ی آفریقا است. خیلی هم زحمت بکشیم بگوییم یک مقدار هم از سبه جزیره ی هند. بقیه اش را نفی می کنیم. امروزه معلوم شده که در قطب جنوب هم خشکی داریم. در جنوب کلا آمریکای جنوبی را داریم. اینها بعدا معلوم شده. ایشان زمان خودش را می گوید. پس نیم کره ی جنوبی مورد بحث ما فعلا نیست چون آن را پوشیده از دریا فرض می کنیم. جزیره های کوچک هم قابل توجه نیستند. اگر نیم کره ی شمالی را نصف کنید، نصف اش می شود ربع زمین. چون دوتا ربع که در نیم کره ی جنوبی است، دوتا هم در نیم کره ی شمالی، دوتا ربع نیم کره ی جنوبی را گفتم همه اش پر از آب است. حالا می خواهیم بگوییم ربع از نیم کره ی شمالی هم آب است. از این سه ربع آب درست می شود. یک ربع باقی می ماند که خشکی است. این یک ربع را ایشان می گوید نصف زمین است. نصف طولی زمین. از مشرق تا مغرب روی کره ی شمالی، البته این حرف من درست نیست، هرجای کره ی شمالی را دست بگذارید می شود نقطه ی مشرق و همان جا مغرب هم می تواند باشد. در هر صورت مشرق و مغرب یک جای معینی ندارد. فرض کنید یک نقطه را بگیرید مشرق، مقابلش را مغرب بگیرید. از آن نقطه ی مشرق تا مغرب طول است و نصف زمین را هم شامل است. نصف زمین یعنی نصف طول زمین. چون وقتی زمین یک کره است بالاش می شود شمال و پایینش جنوب. دست راستش مشرق و دست چپش مغرب. از این دست راست تا دست چپ نصف کره ی زمین است طولا. نصف کره ی زمین را از نظر طول خشکی گرفت. از نظر عرض از خط استوا گرفته تا قطب شمال تقریبا نه تحقیقا، و این می شود ربع. از نظر عرض می شود ربع زمین. یعنی از خط استوا شروع کنید تا قطب شمال می شود یک ربع. از آن ور قطب شمال بروید به خط استوا می شود یک ربع دیگر، از خط استوا تا قطب جنوب می شود ربع سوم و از قطب جنوب بیایید به خط استوا می شود ربع چهارم. از نظر عرض که نگاه کنید زمین به چهارتا ربع تقسیم می شود. طول هم همین طور است. ولی ما در طول نصف را مطرح می کنیم. در طول شما از مشرق تا مغرب نصف زمین را دارید و از مغرب تا مشرق نصف دیگر زمین است. ایشان می گوید به لحاظ طول نصف زمین خشکی است. به لحاظ عرض هم ربعش خشکی است. این ربع و نصف را که کنار هم بگذارید یعنی طول و عرض را ضرب در هم بکنید یک مساحتی بوجود می آید که این مساحت درست است که نصف کره ی شمالی است ولی ربع کل زمین است. آن قسمت می شود خشکی. آن قسمت را هم به هفت اقلیم تقسیم می کنند که این اقلیم ها پله پله روی هم هستند. البته خطوط صاف بینشان نمی کشند. یعنی این طور نیست که اقلیم ها با خطوط موازی از هم جدا بشوند. خطوط کج و کوله هستند ولی هفت تا اقلیم روی هم درست می کنند. یعنی وقتی این اقلیم ها را رسم می کنند از خط استوا به بالا شروع می کنند. اقلیم اول یم مقدار بالاتر از خط استوا تمام می شود. اقلیم دوم از جایی که اقلیم اول تمام شد شروع می شود به سمت قطب شمال. اقلیم سوم هم از همان جا شروع می شود به سمت قطب شمال. خط هایی که در نقشه ها کشیدند صاف نیست که اقلیم ها موازی بشوند. با هم موازی هستند اما خط هایشان صاف نیست. مثلا اقلیم اول یک مقدار برجستگی دارد به نظر می رسد رفته تو اقلیم دوم. شاید آنی که کشیده کج و کوله کشیده و در واقع اقلیم ها باخط موازی جدا می شوند.

ثم أن أصحاب الرصد وجدوا ربع الأرض برا و إذا وجد هذا، فمن الذي يطمع فى‌ أن يكون غيره برا يعتد به، إلا جزائر قليلة.

اصحاب رصد کسانی هستند که با مشاهده کار می کنند. مشاهده ی مکرر انجام می دهند تا مطمئن می شوند. حالا گاهی رصد می کنند بالاها را یعنی آسمان و کواکب را و گاهی هم پایین یعنی زمین را رصد می کنند. آنهایی که زمین را رصد می کنند جغرافی دان ها نام دارند. آنهایی هم که بالا را رصد می کنند اصحاب هیئت نام دارند. جغرافی یک کلمه ی یونانی است که تعریب شده و شده جغرافی. معناش صور الاقالیم است. یعنی این هفت اقلیم را صورتش را بیان می کنند. جغرافی کارش همین است. بیان صور اقالیم. اگر اصحاب رصد مشاهده کردند این قسمت ها را پیمودند و به خشکی هایی که ربع زمین را تشکیل می دهند دسترسی پیدا کردند دیگر کسی توقع ندارد که جای دیگر خشکی باشد. چون اینها همه جا را تفحص کردند و دیدند ربع زمین خشکی است. بقیه اش آب است و نمی توانستند بروند. حالا که اینها با مشاهده و رصد یافتند دیگر توقع نداشته باشید در آن سه ربع دیگر خشکی قابل توجهی داشته باشیم. فوقش جزیره های کوچکی وجود داشته باشند. فمن الذی چه کسی انتظار دارد غیر از این ربع مسکون خشکی قابل توجهی باشد؟ یعنی خشکی نداریم مگر جزایر کمی در این دریاها باشند.

فإن انكشاف الربع كثيرهمین ربعی که منکشف شده خودش قابل توجه است. دیگر به بقیه اش احتیاجی نیست. حکمت الهی که اقتضاء می کرد قسمتی از زمین خشک باشد، آن حکمت بیش از این دیگر اقتضائی نداشت. زمین بسیار بزرگ است بنابراین ربعش هم زیاد است. همین مقدار حکمت الهی را که وجود مسکن برای حیوانات زمینی است، تامین می کند. بعد ربع را تعیین می کند که از طرف طول نصف زمین و از طرف عرض ربع زمین را می گیرد. این ربع را در نصف که ضرب کنید مساحتی پیدا می شود که مساحت ربع کل زمین است که این ربع، کل زمین است. بعد می گوید برای سه ربع دیگر ظن غالب ایجاب می کند دریا باشند. البته این ظن مربوط به آن دوران است. امروزه استرالیا و آمریکای شمالی و جنوبی را داریم که کشف شده اند. بعد از اینکه آمریکا کشف شد دیدند که انسان ها آنجا هستند. اینها از کجا رفته اند؟ فاصله ی بین اروپا و آمریکا اقیانوس وسیع اطلس است.این انسان ها با کدام کشتی به آنجا رفته اند؟ آخر سر بر این فرضیه استوار شدند که قبلا این قسمتی از زمین خشک بود که ین اروپا و آمریکا را به هم متصل می کرد. اینها از خشکی عبور کردند. همان طور که ابن سینا گفت چون آب جا به جا می شود این قسمت از خشکی بعدا زیر دریا رفت. رابطه ی دو قاره قطع شد. پس به صورت مسافرت کشتی نبوده.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo