< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/09/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان علت فاعلی کروی نبودن تام زمین

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

و ذلك أنه لما كان من شأن العناصر أن يستحيل بعضها إلى بعض بأجزائها، كانت الأرض لو وجدت على ما هو طبيعى لها لم يثبت. لأن فى طبيعة الأرض أن تستحيل أجزاء منها ماء أو نارا، أو غيرهما من الجواهر الأخرى. و تلك الجواهر أيضا قد تستحيل‌ أجزاء منها أرضا، فما يستحيل من الأرض إلى غيره ينقص من جملة حجم الأرض، فيلزم ضرورة أن يقع هناك ثلمة فى تدوير الأرض، و غور إذا كانت الأرض يابسة لا تجتمع إلى شكلها الطبيعى، بل يبقى عليها الشكل المستفاد. و ما يستحيل إلى الأرض يكون لا محالة زيادة و نتوّا ملحقا بها، فلا ينبسط عليها انبساط الماء المهراق على ماء غيره، حتى يصير منهما واحد مستدير؛ فيلزم‌ ضرورة أن يتولد على كريّة الأرض تضريس من غور و نجد.فرمودند به دو عامل توجه می کنیم و از این دو عامل نتیجه می گیریم که زمین باید به طور کامل محاط در آب باشد و آب باید به طور کامل محیط بر زمین باشد. قسمتی از زمین گود نباشد که آب در آن فرو برود و قسمتی مرتفع نباشد که از آب بیرون بزند. یکی از دو عامل طبیعت خود آب و ارض بود که دو طبیعت بسیط اند و هر بسیطی اقتضای کرویت می کند. پس خاک هم باید کره باشد همین طور آب و کره بودن این دو باعث می شود که یکی محاط کامل باشد و دیگری محیط کامل. عامل دوم سیزده تا کره ما داریم که چهارتا عنصری و نه تا فلکی هستند. یازده تا از این سیزده تا اینچنین اند که هر یک که محاط است، محاط کامل است و آنی هم که محیط است، محیط کامل است. نحوه ی آن یازده تا ایجاب می کند که آب و خاک هم این چنین باشند. خاک بشود محاط کامل و آب محیط کامل. درحالی که ما خلاف این را می بینیم. می بینیم قسمتی از گود است که آب پرش کرده و قسمت هایی هم مرتفع است و از آب بیرون آمده. نه آب توانسته زمین را کاملا احاطه کند و نه زمین توانسته کاملا در ضمن آب باشد. چرا این اتفاق افتاده است؟ چی شده که زمین گود شده یا مرتفع شده؟ و بالاخره چی شده که این دو تا کره به این صورت محیط و محاط شده اند. گفتیم دو تا عامل دارد. دوتا مبدا دارد. یکی فاعلی و دیگری غایی. حداوند می خواست موجوداتی که از هوا استنشاق می کنند روی کره زمین زندگی کنند. اگر همه ی آب را محیط به همه زمین می کرد فقط موجودات آبی می توانستند زندگی کنند. موجودات خاکی زیر آب می رفتند و نمی توانستند زندگی کنند. هدف از خلقت زمین ایجاب می کرد که قسمتی از آن بالا بیاید و خشک باشد تا موجوداتی که در خشکی زندگی می کنند بتوانند روی زمین دوام بیاورند. این علت غایی است که بعدا بیان می کنیم. اما علت فاعلی.ایشان می فرماید که بر فرض زمین محاط کامل و آب محیط کامل می شد بالاخره به آن صورت باقی نمی ماند. بر می گشت به همین صورتی می شد که الآن است. و شاید هم اول همین طور بوده. زمین محاط کامل بوده و آب محیط کامل. بعد اتفاقاتی که الآن خواهیم گفت واقع شدند و این وضعی که الآن دیده می شود پدید آمد. بر فرض هم این طوری نبوده بالاخره آخر سر این طوری می شده. زمین با بقیه عناصر فرق می کند. عنصر آب را ملاحظه کنید. اگر چیزی از آن بر داشتید، لحظه ای گود می شود ولی بلافاصله آب هایی که در اطراف هستند این گودال را پر می کنند. دیگیر غوری در آب باقی نمی ماند. اگر آبی هم روی آب بریزید این آب پخش می شود. به صورت یک ذره ی برجسته روی آب باقی نمی ماند. پس اگر آبی از روی این آب محیط برداشتید، گودالش باقی نمی ماند. اگر آبی روی آن ریختید، مرتفع نمی ماند. آب این طور است. هوا این طور است و همین طور نار. ولی زمین این طوری نیست. زمین اگر یک جایش گود شود همین طور گود باقی می ماند. یک ذره خاک روی یک قسمتی از آن بریزید مرتفع باقی می ماند. زمین این طوری نیست که گودی هایش را پر کند و مرتفع هایش را پخش کند. مطلب دیگری که داریم این است که خداوند این عناصر چهارگانه را چنان آفریده که به هم تبدیل شوند. بر فرض که شما خاکی از بیرون نیاورید، این عناصر سه گانه ی دیگر طبق آنچه در جای خودش گفته، قابل تبدل به زمین هستند و قهرا خاک اضافه ای به وجود می آید که روی زمین می ریزد و آن خاک همچنان برجسته می ماند و روی زمین پخش نمی شود. کرویت زمین را خراب می کند. به صورت یک تپه در می آید. گاهی هم زمین تبدیل به آن سه تا می شود. وقتی زمین تبدیل شد از زمین چیزی کم می شود و آن کمبود دیگر جبران نمی شود. در طول زمانی که خداوند زمین را آفرید و آن عناصر دیگر را، این تبدلات دارد انجام می شود. زمین دارد قسمتی از خودش را از دست می دهد و قسمتی را هم از آن عناصر دیگر دارد می گیرد. قسمت های از دست رفته به صورت گودال باقی می مانند و قسمت هایی که دارد می گیرد به صورت تپه باقی می مانند. به تدریج زمینی که از اول به صورت کره آفریده شده از صورت کرویت در می آید و قسمت های گود و مرتفع پیدا می کند و به قول ایشان دندانه دار می شود. پس علت فاعلی اینکه کره زمین آنچنان که طبیعتش اقتضا می کند نشده است، علتش همین است که نتوانسته خودش را به آن صورت حفظ کند. پس اگر خلاف طبیعت زمین و خلاف طبیعت آب را داریم مشاهده می کنیم عامل و فاعلش اینی است که گفتیم. بعد ایشان علاوه بر این یک فاعل دیگری هم ذکر می کند که ستاره ها بر اثر گردششان تاثیر می گذارند. این ها چون حرکت می کنند تاثیر می گذارند. آب ها را جا به جا می کنند و با جا به جا کردن آب ها اتفاقاتی که توضیح می دهیم می افتد. و دوباره باعث می شود که زمین به این صورتی که هست دربیاید و آب به آن صورتی که هست.متن خوانی:و ذلك أنه لما كان من شأن العناصر أن يستحيل بعضها إلى بعض بأجزائها، كانت الأرض لو وجدت على ما هو طبيعى لها لم يثبت.ذلک یعنی اینکه می بینیم زمین و آب ما هو طبیعی لهما واقع نشده اند، بلکه علی ما هو طبیعی لنظام کل واقع شده اند. یعنی طبیعی خودشان را از دست داده اند و یک طبیعتی پیدا کرده اند که با نظام کل آفرینش سازگار است، نه با نظام خودشان. نظام خودشان ایجاب می کند کرویت را و محیط بودن و محاط بودن کامل را. اما نظام کل موجودات ایجاب می کرد که زمین این طور باشد که الآن هست و همین طور آب. پس آنچه وجود گرفته ما هو طبیعی لهما نبوده بلکه ما هو طبیعی لنظام کل بوده.

سوال: نظام کل در واقع مثل یک قاصر عمل می کند نسبت به این زمین و آب و آن را از مقتضای صورت طبیعی خودش خارج می کند. ممکن است این از ابتدا اینگونه باشد؟

جواب: اینکه از اول این طور باشد یا بعدا این طور شده باشد مهم نیست. می فرماید قصر دائمی. مگر چیزی روی زمین قرار بگیرد به صورت مرتفع دربیاید یا چیزی از زمین کم بشود و به صورت گوداب در بیاید این قصر است؟ طبیعت زمین این است که به خاطر یبوستش مرتفع ها را مرتفع نگه می دارد و گودها را هم گود. این طبیعی زمین است. کروی بودن طبیعی به مقتضای ذات آنهاست و این حالت فعلیشان طبیعی ای است که مقتضای نظام کل است. هر دو طبیعی هستند و قصری در کار نیست. طبیعی اصلی در ابتدا رعایت شده و طبیعی بعدی بعدا. هیچ قصری در کار نیست. طبیعت دوم به خاطر قرار گرفتن آب و زمین در نظام کل است. وگرنه طبیعت خودشان تنها این است که یکی محیط کامل و دیگری محاط کامل باشد. ما می گوییم حکم بسیط در صورتی که تنها باشد کرویت است اما اگر تنها نباشد، قاصر داشته باشد یا نداشته باشد دیگر حکمش کرویت نیست. اگر قاصر داشته باشد آن را از کرویت در می آورد. اگر هم طبیعت فوق داشته باشد آن طبیعت حاکم می شود و طبیعت تنها را از بین می برد.

نکته: اگر انسان فقط قوه ناطقه داشت. این ملکوتی بود و واصل الی الله. اما حالا توی یک نظام جمعی انسان قرار دارد. قوه ی ناطقه و حیوانیه و نباتیه را با هم دارد. اگر یک طبیعت مجموعی را حساب کنید، گاهی انسان به سمت این قوه ی حیوانی می رود و می شود اکثر لایعلمون یا می شود بل هم اضل و گاهی هم به سمت قوه ی ناطقه اش می رود و از ملک بالاتر می رود. اگر انسان تنها قوه ی ناطقه داشت طبیعتش این بود اما حالا که مجموع است طبیعت مجموع بر آن حاکم است. در همه جا همین است و قصری هم لازم نمی آید. در ما نحن فیه هم همین است. اگر زمین و آب تنها بودند وضعشان این بود. حالا که در یک مجموعه ی سیزده گانه هستند باید طبیعت مجموع را لحاظ کنند.

و ذلک انه یعنی اینکه می گوییم طبیعی زمین نسبت به نظام کل این چنین است بیانش این است. اینجا دوتامطلب ذکر می کند. هر دو را از خارج گفتیم. یکی اینکه عناصر به هم متبدل می شوند. خاک به ان های دیگر تبدیل می شودو بالعکس. البته آنهای دیگر هم به همدیگر تبدیل می شوند اما بیانش اینجا لازم نیست چون مورد حاجت ما نیست. این یک قانون کلی است که خاک به آن سه تای دیگر تبدیل می شود و بالعکس. مطلب دیگر این که زمین وضعش این طور است که اگر تبدیل شد به عناصر دیگر آن قسمت تبدیل شده اش گود می شود و گود باقی می ماند. اگر از عناصر دیگر خاکی درست شد و آمد روی زمین قرار گرفت، روی زمین واقع می شود و همچنان می ماند. این دوتا را ایشان با هم تلفیق می کند و می گوید نتیجه این می شود که به مرور زمان قسمت هایی از زمین گود می شود و قسمت هایی هم مرتفع و زمین دندانه دار می شود و به همین صورت در بیاید که الان می بینیم. این شأن برای عناصر هست و اجزاء آن، لا بکلیتها را کنارش اضافه می کنیم، کل هوا تبدیل به آب نمی شود و کل آب هم تبدیل به هوا نمی شود. این طور نیست که این عناصر وظیفه ی این چنینی به آنها داده شده باشد که کلشان تبدیل به کل دیگری شود. هیچ وقت استحاله در کلیت اینها اتفاق نمی افتد. استحاله در اجزاء اتفاق می افتد. بخشی از آب را تبدیل می کنیم به بخار و هوا و بخشی از بخار را تبدیل به آب می کنیم. پس همیشه شأن اینها استحاله هست اما به اجزائها نه به کلیتشان. چون چنین است اگر زمین یافت شود به آن صورت که طبیعی خودش است یعنی محاط کامل واقع شد در ضمن آب نه طبیعی کل، زمین به این حالت باقی نمی ماند. یعنی به آن حالت طبیعی اش باقی نمی ماند. بله اگر تبدیل عناصر را نداشتیم زمین از اول به همان صورت که آفریده می شد باقی می ماند. اما ما چون تبدیل عناصر را داریم از زمین چیزی کم می شودو بر زمین چیزی افزوده می شود و زمین حالش این است که به آن صورت باقی یعنی صورت اولی باقی نمی ماند. اگر زمین یافت می شد به آن صورت که طبیعی خودش بود که طبیعی خودش این بود که در ضمن آب باشد، اگر اینچنین یافت می شد بر این حالت طبیعی باقی نمی ماند. به خاطر آن تحولات عنصری که انجام می شد. لأن فى طبيعة الأرض أن تستحيل أجزاء منها ماء أو نارا، أو غيرهما من الجواهر الأخرى.زیرا طبیعت ارض این است که اجزائی از این زمین استحاله شود به آب یا نار یا هوا یا جواهر دیگری که بسیط هستند. پس زمین مثل بقیه ی عناصر طبیعتش این است که تبدل پیدا کند. وقتی این طور می شود از زمین یک چیزی کم می شود و آن کم شدن باعث گود شدن می شود و این گود شدن پر نمی شود. مثل آب نیست که پر شود، همچنان گود باقی می ماند.و تلك الجواهر أيضا قد تستحيل‌ أجزاء منها أرضا، فما يستحيل من الأرض إلى غيره ينقص من جملة حجم الأرض، فيلزم ضرورة أن يقع هناك ثلمة فى تدوير الأرض، و غور إذا كانت الأرض يابسة لا تجتمع إلى شكلها الطبيعى، بل يبقى عليها الشكل المستفاد.آن جواهر یعنی جواهر بسیطه ی عنصریه مثل نار، ماء و هوا این ها هم بخشیشون استحاله می شود نه کلیتشان و به زمین تبدیل می شوند. دو تا مطلب اینجا گفت. اول این بود که طبیعت ارض استحاله می شود به آن سه تای دیگر. دوم این بود که طبیعت آن سه تای دیگر هم به ارض استحاله می شود. به صورت لف و نشر مرتب هم دو مطلب می گوید. اول می گوید فما یستحیل من الارض و به آن مطلبی که اول ذکر کرد بر می گردد. سه خط پایین تر و مایستحیل من الارض، این به دومی بر می گردد. این دوتا مایستحیل هایی که می آورد به صورت لف و نشر به آن دو مطلب بر می گردد. خوب است که ما روی این عبارت لأن فی طبیعت الارض ان تستحیل بنویسیم یک و در خط بعد تلک الجواهر ایضا قد تستحیل را بنویسیم دو. روی فما یستحیل بنویسیم یک و روی مایستحیلی که سه خط بعد می آید بنویسیم دو. اینگونه لف و نشر مشخص می شود. ابن سینا در اول گفت زمین تبدیل می شود. حالا می گوید فمایستحیل من الارض. یعنی اگر زمین تبدیل شد قسمتی از آن کم می شود و گود می شود و باقی می ماند. آن قسمتی و آن جزئی از زمین که یستحیل الی غیره از مجموع حجم ارض کم می شود. چون بالاخره به آن سه تای دیگر تبدیل می شود. غور عطف تفسیر بر ثلمة است. هناک یعنی آنجایی که زمین کم شده. آن قسمتی که از زمین کم شده، ثلمه یعنی شکاف و رخنه و تدویر یعنی گرد بودن، در گرد بودن زمین یک رخنه وارد می شود و از گردی می افتدو گودی باقی می ماند. آسیب به این صورت است که گودی واقع می شود. هر دو نسخه دارد اذ کانت، در کتاب ما اذا دارد که غلط است. اذ کانت الارض یابسة، چرا این گودی باقی می ماند؟ چون زمین یابس است و مقتضای یابس بودن آن این است که بر نمی گردد به شکل طبیعی. دو مرتبه اجزائی جمع نمی شوند که دوباره گرد بشوند. بلکه بر زمین باقی می ماند همان شکلی که استفاده شده یعنی همان شکلی که الان به وجود آمده. در یک نسخه به جای مستفاد دارد مستعار که خوب است. شکل عاریه ای که جدیدا به وجود آمده است باقی می ماند یعنی همان گودی. این مربوط بود به آنجایی که زمین به عناصر دیگر تبدیل شود و گودی ایجاد شود و باقی بماند.و ما يستحيل إلى الأرض يكون لا محالة زيادة و نتوّا ملحقا بها، فلا ينبسط عليها انبساط الماء المهراق على ماء غيره، حتى يصير منهما واحد مستديراین مایستحیل اشاره دارد به آنجایی که آن جواهر دیگر تبدیل شوند به زمین. قسمتی بر زمین اضافه می شود و این اضافه ها به صورت تپه و بلندی باقی می ماند و از بین نمی رود. آن جزء عناصر دیگری که متحول می شوند به زمین، نتو یعنی برجستگی، می شود زیاده و برجستگی ای که ملحق می شود به زمین یعنی می چسبد به زمین. پیداست وقتی خاک ها به وجود می آیند این خاک ها وقتی روی زمین می ریزند، پخش نمی شوند. همان طور به صورت برجسته باقی می مانند به خاطر یبوستی که دارند. ضمیر فلاینبسط به "ما" مایستحیل بر می گردد. مانند انبساط آبی که ریخته شده بر آبی که غیر خودش است. وقتی که شما آبی را می ریزید روی آبی دیگر می بینید این آب ریخته شده بر آن آب اولی پهن می شود و منبسط می شود و به صورت برجسته در نمی آید. زمین این چنین نیست. به خاطر یبوستی که دارد اگر خاکی روی زمین بریزید، روی زمین پهن نمی شود بلکه به همان صورت برجسته باقی می ماند. فلاینبسط آنچه که متحول شده به زمین مانند انبساط آب ریخته شده تا از این دو یعنی خاک اولیه ی زمین و خاک ثانویه که روی خاک اولی ریخته شده، خاک دومی پهن نمی شود تا از این دو تا خاک یک حجم واحد مستدیر ساخته شود. آب دومی که ریخته می شود روی آب اولی پهن می شود به طوری که از این دوتا آب یک حجم مستدیر ساخته می شود. اما خاک این طور نیست که دوم روی اول پهن شود به طوری که از این دو یک حجم واحد مستدیر پدید آید. تا اینجا دوتا مطلب گفتیم. یکی خاک هایی که از زمین کم می شوند در زمین گودی درست می کنند و این گودی پر نمی شود. مطلب دوم این بودکه خاک هایی که روی زمین می آیند روی زمین برجستگی درست می کنند و این برجستگی زائل نمی شود. پس زمین دائما در حال گود شدن و برجسته شدن است.فيلزم‌ ضرورة أن يتولد على كريّة الأرض تضريس من غور و نجد ابن سینا از هر دو مطلب فلیلزم را نتیجه گیری می کند. می گوید فلیلزم ضرورتا لازم می آید که بر کریت ارض دندانه واقع شود. یعنی زمین دیگر کروی نباشد بلکه دندانه دار باشد. قسمتی از آن گود و قسمتی برآمده باشد. در این حالت دیگر کرویت تام ندارد. غور یعنی گودال و نجد هم به معنای بلندی است. لازم می آید که بر کرویت زمین تضریسی یعنی دندانه هایی وارد شود از ناحیه ی غور یعنی گودی ها و نجود یعنی بلندی ها. قسمتی از زمین از آب بیرون می آید که همان خشکی ها هستند. تا اینجا ما یک عامل که عامل فاعلی بودبرای شکل فعلی زمین توضیح دادیم. دو تا عامل فاعلی داشت. یکی همین که توضیح دادیم دیگری را بعدا خواهیم گفت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo