< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث درباره احوال قسمت های مسکونی زمین

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

[الفصل السادس‌] فصل‌ فى أحوال المسكونة و أمزجة البلادو إذ قد تكلمنا فى حال تكون الجبال، و ما يتفجر فى‌ الارض من العيون، و ما يحدث فيها من الزلازل، و ما يتكون فيها من المعادن؛ فبالحرى أن نتكلم فى حال المسكون‌ كيف هو من الأرض. فنقول أولا: إنا كنا قد أشرنا فيما تقدم إلى أن الواجب بحكم طبيعة الماء و الأرض أن تكون الأرض فى ضمن الماء، و يكون الماء محيطا بها من جميع الجوانب؛ و لكن الوجود ليس على ذلك، و ليس على‌ ما هو طبيعى للأرض و الماء، بل ما هو طبيعى لنظام الكل. این فصل آخرین فصل از مقوله ی اولی است. این فصل درباره قسمت هایی از زمین که خشکی به حساب می آیند و به تعبیر دیگر بیرون از آب هستند بحث می کند. آن قسمت های خشک را می گویند قسمت های مسکونی. قسمت هایی که آب است نمی شود در آن ساکن شد اما قسمت هایی که از آب بیرون است و خشکی زمین به حساب می آید می شود قسمت های مسکونی در این فصل می خواهد احوال آن قسمت های مسکونی را توضیح بدهد. این شهرهایی که در این قسمت های مسکونی قرار گرفته اند جاهایشان مختلف است. یکی شرق و دیگری و غرب و .. بالاخره هرکدام یک جا قرار گرفته اند و این شهرها امزجه دارند. این ها را هم می خواهد توضیح دهد. هارون الرشید یک طبیب مخصوص داشت. این طبیب به او سفارش کرده بود که در بغداد بمان. شهر دیگر را برای سکونت انتخاب نکن. مزاج تو با مزاج بغداد مناسبت دارد و تو تا در بغداد هستی سالم هستی. بیرون بیایی ممکن است بعضی بلاد مزاجش با جزاج تو مناسب باشد و سالم بمانی و ممکن هم هست مریض بشوی. هارون به حرف طبیب گوش نمی دهد و به خراسان می آید. در خراسان مریض می شود. این طبیب می آید معاینه اش می کند و به او می گوید که مزاج این شهر با مزاج تو نساخته است. من به تو گفتم که از آن جا بیرون نیا. اینجا هم کاری نمی توانی بکنی. اگر برگشتی سالم می مانی. اینجا با مزاج تو نمی سازد و تو می میری. هارون از حرف خوشش نمی آید. دستور می دهد طبیب را بکشید. او را به زندان می برند و آماده می شوند برای کشتنش می گوید یکی دو روز صبر کنید و من را نکشید. یکی دو روز بعد هارون می میرد و این هم آزاد می شود و بیرون می آید. یعنی برای او چنان واضح بوده که مزاج ناسازگار است و هارون خواهد مرد. خود شهرها مزاج دارند همان طور که مرکبات عنصری مزاج دارند. شاید ما بتوانیم مزاج را بگوییم همان آب و هوا. مثلا می گوییم آب و هوای این شهر به من نمی سازد. داشتیم کسی را که به قم آمده بود و هر کار کرد نتوانست زندگی کند و برگشت شهر خودش و تمام مریضی هایش رفت. حتی آب را می رفت از جای دیگر می آورد. آب قم را نمی خورد اما با وجود این مریض بود. اگرچه مرگ را نمی توان علاج کرد و در شهر خودش مرد اما به خاطر ناسازگاری با آب و هوا نبود. پس امزجه ی بلاد هم مهم اند و ما در این فصل به امزجه ی بلاد اشاره می کنیم. در ابتدای فصل ابن سینا یک خلاصه ای از آن فصول قبلی ذکر می کند. می گوید ما تکون جبال را توضیح دادیم که چگونه کوه متکون می شود. چشمه هایی که از کوه ها یا احیانا و به طور ندرت در دشتها ظاهر می شوند این ها را هم توضیح دادیم. زلزله ها را هم گفتیم که چگونه بوجود می آیند و در آخر به معدن پرداختیم و تکون آنها را توضیح دادیم حالا وقت آن است و سزاوار است که درباره قسمت مسکونی زمین بحث کنیم. متن خوانی:فصل‌ فى أحوال المسكونة و أمزجة البلادو إذ قد تكلمنا فى حال تكون الجبال، و ما يتفجر فى‌ الارض من العيون، و ما يحدث فيها من الزلازل، و ما يتكون فيها من المعادن؛ فبالحرى أن نتكلم فى حال المسكون‌ كيف هو من الأرض.احوال مسکونة یعنی قسمت های مسکونی زمین و آب و هوای شهرها. درباره تکون جبال صحبت کردیم و همچنین صحبت کردیم درباره چشمه ها که منفجر می شدند در زمین و از زمین با شکافته شدن زمین بیرون می آمدند. و باز بحث کردیم درآنچه حادث می شود در زمین که آن حادث شوندگان در زمین عبارت از زلازل بودند. و همچنین در آخرین بحثمان بحث کردیم درباره معادن که در زمین متکون می شوند. ابن سینا عبارت هماهنگ را اگر می آورد شاید زیباتر بود. سه تا جمله ی اخیرش را هماهنگ آورده. مای تفجر فی الارض، ما یحدث فی الارض و ما یتکون فی الارض. اولی را اگر می گفت مایتکون علی الارض چون جبال هستند با این سه تای دیگر هماهنگ می شد. ولی خب نخواسته. اما این سه تا را هماهنگ آورده. البته اگر می گفت الجبال یتکون علی الارض حق مطلب را ادا نمی کرد چون کوه بیشترش داخل زمین است. شاید به همین مناسبت آنجا عبارت را اینچنین آورد و مثل بقیه نیاورد. فبالحری می شود جواب اذ. چون در مورد این چهارتا مطلب بحث کردیم سزاوار است که وارد بحث از پنجمین مطلب هم بشویم. درباره مسکون باید صحبت کنیم. حالت مسکون یعنی قسمت های خشکی و مسکونی زمین یعنی قسمت هایی که از آب بیرون هستند. این ها نسبت به زمین چگونه اند. چه حالتی دارند در زمین. در یک نسخه من الارض بر کیف هو مقدم است. خیلی نسخه ی روان و خوبی است. این طور است. فی حال المسکون من الارض کیف هو. این خیلی واضح تر است این نسخه. اما نسخه ی ما و یک نسخه ی دیگری که دست من است کیف هو من الارض دارد. این کیف هو من الارض یعنی حال مسکونی نسبت به بقیه ی زمین چگونه است. اما آن نسخه دارد فی حال المسکون من الارض کیف هو. گمان می کنم این نسخه ای که اشاره کردیم نسخه ی خوبی است. فنقول أولا: إنا كنا قد أشرنا فيما تقدم إلى أن الواجب بحكم طبيعة الماء و الأرض أن تكون الأرض فى ضمن الماء، و يكون الماء محيطا بها من جميع الجوانب؛ و لكن الوجود ليس على ذلك، و ليس على‌ ما هو طبيعى للأرض و الماء، بل ما هو طبيعى لنظام الكل.

ثانیا پشت این اولا نمی آید. بعد آن ثم می آورد می گوید ثم ان اصحاب تا آخر. ولی کلمه ی ثانیا دیگر نمی آید. می توانید اینجا اولا را به عنوان مقدمه بگیرید. بگویید فنقول مقدمتا و دیگر احتیاجی به ثانیا ندارد تا اینکه ما ثم را حمل بر ثانیا بکنیم. اگر هم اولا را به معنای خود اولا بگیریم نه به معنای مقدمتا بعدا در کلمات ایشان کلمه ی ثم آمده. می توانیم ثم را به جای ثانیتا قرار بدهیم. بحثی که ایشان ابتدائا شروع می کند این است. کل مطلب یک صفحه را می خواهم تقریبا از خارج بگویم. می فرماید که طبیعت آب و طبیعت خاک اقتضا می کنند که کروی باشند. هر دو هم کره ی کامل. خاک چنان کره ی صافی باشد که آب همه ی آن را احاطه کند. یعنی خاک یک کرهای باشدکه پستی و بلندی ندارد، به قول ایشان دندانه دندانه نیست. آب هم همین طور. آن وقت آن کره که کره ی خاکه در جوف کره ی دیگر یعنی کره ی آب قرار می گیرد. این مقتضاء طبیعت هر جسم بسیطی است که جسم بسیط کروی است. علاوه بر این وقتی ما نگاه می کنیم به نحوه ی قرار گرفتن عناصر و افلاک می بینیم طبقه طبقه هستند و هر طبقه ی فوقانی طبقه ی تحتانی را کاملا احاطه کرده. اگر افلاک را ملاحظه کنید می بینید که فلک دوم فلک اول را کامل احاطه کرده. این طور نیست که قسمتی از فلک اول از جایی از فلک دوم بیرون زده باشد. در هوا و نار هم که جزو عناصر هستند همین وضع را می بینید. هوا تمام می شود و بعد کره نار شروع می شود. این طور نیست که هوا برود توی کره نار و از جایی و قسمتی از کره نار بیرون بیاید. این اتفاق در زمین افتاده. تو زمین نگاه می کنید می بینید که کره ی کامل نیست. دندانه دندانه دارد. بعضی از دندانه های آن از آب بیرون آمده و شده خشکی. پس زمین یک کره صاف نیست. کره ای است با پستی ها و بلندی های فراوان. درحالی که هم طبیعت آب و هم طبیعت زمین اقتضا می کند که زمین صاف باشد و آب یک محیط تام باشد و هم نحوه ی چینش افلاک و بقیه ی عناصر اقتضا می کند که زمین یک کره ی داخلی باشد و محاط و آب یک کره ی بیرونی باشدو محیط. همه ی آب محیط باشد به همه ی خاک. این هم مقتضای طبیعت آب و خاک است و هم مقتضای چینش این کرات سیزده گانه است. چهارتا از این کرات عنصر و نه تا هم فلک هستند. این سیزده تا غیر از این دو تا همگی به همان نحوی که گفته شد قرار دارند. یکی می شود محاط کامل و دیگری محیط کامل. فقط آب و زمین این وضع را ندارند که یکی محاط کامل و دیگری محیط کامل باشد. بلکه آن محیط ناقص است چون محاط، محاط صافی نیست. قسمت های گودش رفته زیر آب و قسمت های دندانه دارش که بلند است یعنی همان قسمت های مرتفعش امده بیرون آب. هم خودش یک کره صاف نیست هم اجازه نداده آب یک کره ی صاف باشد. پس ابن سینا این طور می گوید. به مقتضای طبیعت آب و زمین و به مقتضای چینش کرات سیزده گانه باید زمین محاط باشد محاطا تاما و آب محیط باشد محیطا تاما، لکن الوجود علی خلاف ذلک، وجود یعنی آنچه در بیرون و عالم وجود اتفاق افتاده و موجود شده خلاف این است. یعنی نگاه می کنیم می بینیم که نه زمین محاط تامه نه آب محیط تام. همان طور که گفتیم قسمتی از زمین مزاحم آب شده و از آب بیرون آمده. بعد شروع می کند به گفتن اینکه و ذلک انه لما کان، توضیح می دهدکه چرا این اتفاق افتاده است. چه عاملی این وضع را به وجود آورده است؟ یک عامل فاعلی داریم و یک عامل غایی. به عامل فاعلیش ابتدا اشاره می کند و به عامل غایی هم بعدا. زمین مثل بقیه ی عناصر نیست. بقیه ی عناصر مثل آب. شما از آن یک کاسه بردارید می بینید آن قسمتی که گود شد دوباره پر شد. آب همان طور گود باقی نمی ماند. وقتی یک کاسه آب برداشتید و این قسمت گود شد دوباره آب های اطراف هجوم می آورند و قسمت پر شده راپر می کنند. آب به شکل اصلیش بر می گردد. اما زمین این گونه نیست. بر اثر یبوستی که دارد قسمت گودی اش باقی می ماند. اگر بر آب شما یک کاسه آب بریزید، این قلمبه بر روی آب باقی نمی ماند و پخش می شود و دوباره کرویتش را پیدا می کند. اما اگر بر قسمتی از زمین شما خاک بریزید، خاک ریخته شده قلمبه بر روی زمین باقی می ماند و پخش نمی شود. و قانون عناصر این است که به هم تبدیل بشوند و خاک مجدد بوجود بیاید. ممکن است مثلا عناصر دیگر تبدیل شوند به خاک و خاک جدید به وجود بیاید. ممکن است قسمتی از خاک تبدیل بشود به آب، هوا، نار و قسمتی از آن کم شود. گودی در خاک به وجود می آید و همین طور بلندی و این ها باقی می مانند. وقتی باقی ماند زمین دندانه دندانه می شود. حالت طبیعی آن این است که گرد باشد و بلندی و پستی نداشته باشد. ولی بر اثر آن یبوستی که دارد این حالت طبیعی باقی نمی ماند. پس عامل بیرونی و فاعلی داشته که گودی درست کند و این گودی و ارتفاع بماند. کم کم یک جاهایی گود شده خیلی زیاد و آب ها رفته اند آن تو. یک جاهایی مرتفع شده خیلی زیاد و این قسمت های خشکی زمین هستند که از آب بیرون زده اند. پس عامل فاعلی داشته یعنی یک چیز آمده گودی یا ارتفاع درسته کرده و این دو باقی مانده اند و بالاخره نتیجه این شده که زمین آن کرویت صاف را که در طبیعتش هست و شاید هم از اول به همان صورت بوده را از دست بدهد. ظاهرا زمین اول دارای کوه نبوده. بعدا این ارتفاعات بوجود آمده. چون در روایات داریم که زمین لرزان بود، خداوندک وه ها را به عنوان میخ روی زمین گذاشت. یعنی کوه ها بعدا به وجود آمده اند. اگر این طور باشد زمین اول صاف بوده و بعد یواش یواش بر اثر همین عاملی که گفتیم یک جا گود شده و یک جای دیگر مرتفع شده و بالاخره به همین صورت درآمده. الان هم چه بسا که رسوبات دریا خاک هایی را به قعر دریا ببرند و یواش یواش این دریا قعرش بالا بیاید و آنجا دوباره از زیر آب بالا بیاید و یک قسمت های دیگر گود شود و دریا به آن قسمتها منتقل بشود. ممکن است دریاها جا به جا بشوند که شده اند. علم امروز می گوید که دریاها جا به جا شده اند و نشان داده می شود که خیلی از کوه هایی که ما الآن می بینیم رسوبی هستند و زیر دریا به وجود آمده اند و به تدریج بیرون آمده اند و به کوه تبدیل شده اند. در فصل دوم از فن چهارم آنجا که از احواب بحر بحث می کردیم این مطالب را گفتیم. این عامل فاعلی بود که بیان شد. یک عامل غایی هم داریم. خداوند زمین را برای چه آفریده؟ برای اینکه مهد انسان ها و حیوانات و نباتات باشد. یعنی جایگاه زندگی اینها باشد و این موجودات آبی نیستند، موجودات آبی جایگاشان دریا است. این ها موجودات خشکی هستند. خداوند به غرض اینکه این زمین محل سکونت این موجودات متنفس یعنی موجوداتی که از هوا استفاده می کنند باشند، زمین را آفرید. هدف اقتضاء می کند که زمین فردا به این صورت دربیاید که خشکی ها بیرون بیایند تا آن حیواناتی که از هوا استنشاق می کنند و ساکن در آب نیستند بتوانند در این خشکی ها زندگی کنند. این هم علت غایی برای اینکه زمین به آن صورت کروی باقی نمانده. پس یک علت فاعلی داریم و یک علت غایی. این دو باعث شده اند که زمین به حالت طبیعی باقی نماند و به همین حالتی باشد که الآن مشاهده می کنید. فنقول اولا إنا كنا قد أشرنا فيما تقدم إلى أن الواجب، یعنی آنچه که لازم است به حکم طبیعت آب و ارض و به حکم نحوه ی چینش آن یازده تا کره ی دیگر، آنچه واجب است این است که ارض در ضمن آب باشد. یعنی محاط به آب باشد. در لای آب باشد. همه ی زمین محاط باشد و همه ی آب محیط باشد. آب هم محیط باشد بر زمین. من جمیع الجوانب مربوط شده است به محیط ولی می توانید مربوطش هم بکنید به آن ضمن. ارض از تمام جوانب در ضمن آب باشد و آب هم از تمام جوانب محیط به ارض باشد. این من جمیع جوانب را به هر دو می توانید مربوط کنید، اگرچه به ظاهر به محیطا مربوط شده است. لکن وجود این چنین نیست. یعنی آنچه که موجود شده و در خارج اتفاق افتاه به این صورتی که مقتضای طبیعت آب و خاک است نیست. یعنی این طور نیست که کره ی زمین من جمیع جوانب فی ضمن ماء باشد و کره ی ماه هم من جمیع جوانب محیط به ارض باشد.این اتفاق نیفتاده است. وجود یعنی عالم خارج به این صورتی که الآن گفتیم مقتضای طبیعت آب و زمین است، انجام نشده است. بل ما هو طبيعى لنظام الكل. بل اضراب از آن دو لیس است. بل للوجود علی نحو ماهو طبیعی لنظام کل. عبارت اینگونه معنا می شود. وجود آنگونه که گفتیم مقتضای زمین و آب است واقع نشده بلکه این وجود واقع شده به نحوی که طبیعی لنظام الکل باشد. یعنی کل جهان. نظام کل جهان اقتضا می کند، نظام کل یعنی با توجه به معادن، نباتات، حیوانات و انسان که خیلی از اینها باید روی زمین باشند. طبیعی نظام کل یعنی کل موجودات اقتضا می کند که زمین به آن شکلی که مقتضای خودش هست نباشد. طبیعی خودش این است که در ضمن آب باشد. ولی طبیعی لنظام کل موجودات این است که زمین قسمتیش بیرون از آب باشد. که در اینجا تزاحم بین مقتضای طبیعی زمین و آب و مقتضای نظام کل واقع شده است. و مقتضای نظام کل مقدم شده است. آنچه نظام کل اقتضا می کند مقدم شده بر آنچه که خود طبیعت زمین و آب اقتضا می کند. بل هو یعنی وجود علی نحو ما هو طبیعی لنظام کل است. توجه کنید در این عبارت اخیری که خواندم بل هو ما طبیعی لنظام کل دارد به غایت اشاره می کند. یعنی هدف خلقت یا هدف خلقت انسان و حیوان و نبات که جزئی از مخلوقات جهان هستند، هدف اقتضاء می کند که قسمتی از زمین از آب بیرون باشد و خشکی های زمین را تشکیل داده باشد. مقتضای نظام کل یعنی همان هدف. پس در اینجا داردبه آن علت غایی اشاره می کند. بعد که وارد بحث می شود به تفصیل هم علت فاعلی را می گوید هم علت غایی را.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo