< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح عمل کیمیادان ها و رد ادعای آنها مبنی بر تغییر ماهیت فلزات و بیان شرایط تبدیل فلزی به فلز دیگر

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

فإن هذه الأحوال المحسوسة يشبه أن لا تكون هى الفصول التي بها تصير هذه الأجساد أنواعا، بل هى عوارض و لوازم و فصولها مجهولة؛ و إذا كان الشى‌ء مجهولا كيف يمكن أن يقصد قصد إيجاده أو إفقاده. و أما سلخ هذه الأصباغ و الأعراض من الروائح و الأوزان أو كسوها، فهذا مما لا يجب أن يصر على جحده، لفقدان العلم به، فليس يقوم البتة برهان على امتناعه. و يشبه أن تكون النسبة التي بين العناصر فى تركيب كل جوهر من هذه المعدودة، غيرها فى التركيب الآخر. و إذا كان كذلك، لم يعد إليه، إلا أن يفك التركيب إعادة إياه إلى تركيب ما يراد إحالته إليه. و ليس ذلك مما يمكن بأدائه‌ حفظ الاتصال، و إنما يختلط به شى‌ء غريب أو قوة غريبة. و لنا فى هذا كلام طويل، لو شئنا لقلناه. لكن الفائدة فى ذلك قليلة، و الحاجة عنه منقطعة فى هذا الباب.بحث این را داشتیم که آیا می شود فلزی را به فلز دیگر منقلب کرد. ذات فلزی را به ذات دیگر تبدیل کرد؟ یا اینکه این تبدل ها در عوارض این فلز انجام می شوند. رنگش را عوض می کنند یا عیبش را کم می کنند. گفتیم که کیمیادان ها ادعا می کنند که ما ذات فلز را عوض می کنیم و فلزی را به فلزی دیگر منقلب می کنیم. اما برای ما امکان این مطلب روشن نشده است. آنها تنها کاری که می توانند بکنند این است که عوارض فلزی را عوض کنند و عوارض فلز دیگر را روی این فلز وارد کنند. این کار را می توانند انجام دهند بلکه ممکن است در این کار چنان دقتی بکنند که اهل فن را هم به اشتباه بیندازند. ولی اینکه بتوانند فصلی را عوض کنند و فصل دیگری جایگزین کنند این را قبول نداریم. یا برای ما روشن نشده است. تا اینجا را توضیح دادیم. می فرماید علتش این است که این امور محسوس و این احوال محسوس که می بینیم عوض شدند، مثلا رنگ سرخ شد رنگ سفید. حالتی از این فلز تبدیل شد به حالتی دیگر. این ها احتمال دارد عوارض باشند، فصول نباشند. در این صورت با عوض شدنشان شیء عوض نمی شود بلکه عارض شیء عوض می شود. این فلزها نوعا فصلشان مجهول است. آن کیمیادان هم نمی داند فصل چیست. آنوقت چگونه می تواند آن چیزی را که نمی داند عوض کند. فصل را نمی شناسد. چگونه ادعا می کند من فصل را عوض کردم. تو نمی دانی آن چیزی که عوض شده است چیست. پس ما می دانیم احوالی عوض می شود ولی شک داریم که این احوال عوارض اند یا فصول. به نظرمون این ها عوارض اند و فکر می کنیم که فصول مجهول اند و وقتی فصول مجهول باشند هیچ کی نمی تواند بگوید من فصل را عوض کردم چون فصل را نمی شناسند. چگونه قصد می کنی که ایجادش کنی یا قصد می کنی که عوضش کنی؟ می خواهی فصل طلا را در مس ایجاد کنی. باید فصل مس را نفی کنی تا فصل ذهب را بتوانی بیاوری. شما نه فصل مس را می شناسی نه فصل ذهب را می شناسی. چگونه آن را نفی و این را ایجاد می کنی؟ می فرماید اگر کسی ادعا کند که رنگ را عوض می کنیم، عوارض را عوض می کنیم، به فصول کار نداریم، ما اصراری بر انکار حرفش نداریم و می پذیریمش. می گوییم بله عوارض قابل عوض کردن هست و همین طور رنگ ها، آنچه ما در آن شک داریم تعویض فصول است. تعویض عوارض مشهود و محسوس است و اصراری بر انکارش نداریم. بر امتناعش هم برهانی اقامه نشده است. بنابراین آن را قبولش می کنیم. اما اینکه بخواهد فصلی عوض بشود و فصل دیگری بیاید نه برهانی آن را اثبات کرده نه شهودی به ما نشانش داده. آن را درش شک داریم. نمی گوییم انکارش می کنیم. بلکه می گوییم امکانش بعید است.

سوال: نسبت به عوارضی که لازم هستند نمی توانیم بگوییم که اگر اینها عوض شدند نوع عوض نشده؟

جواب: نه ایشان عوارض لازمه را نگفته. مثال هایی که گفته معلوم هست همگی عوارض مفارقه است. یکی رنگ است که شاید جزو عوارض لازمه به حساب نیاید. یکی رایحه است و دیگری وزن.

سوال: گفته عوارض و لوازم تعویض می شود. چگونه ممکن است لوازم تعویض بشود اما ملزوم عوض نشود؟

جواب: ممکن است لازم وجود باشد نه لازم ماهیت. اگر لازم وجود باشد وقتی وجود را شما عوض کردید لازم هم عوض می شود. لازم شخص را اگر عوضش کنید، جسم یا ماهیت عوض نمی شود.اگر لازم، لازم ماهیت باشد بله. با عوض شدن لازم ماهیت، ماهیت هم عوض می شود. اما اگر لازم وجود باشد یعنی این شخص خاص این لازم را دارد، اگر این را بر داریم فصل عوض می شود. رنگ سفید مال تمام اشخاص نقره است. شاید کسی فکر کند که رنگ سفیدی لازم ماهیت نقره استنه لازم شخص. ولی آیا شما می توانید نظیر آن سفیدی را روی مس وارد کنید؟ پس نمی توانیم بگوییم مس نقره شد. بلکه بگوییم رنگ نقره را نگرفتیم ازش. اگر هم گرفتیم پوشاندیمش. یعنی یک رنگ سرخی روی آن گذاشتیم که رنگ نقره زیر آن حجاب رنگ سرخ قرار گرفت. ما رنگی را نگرفتیم بلکه رنگی روی آن کشیدیم.

سوال: اگر این کار را واقعا بعد از اینکه انجام دادیم تغییر ایجاد کردیم میبینیم من ظهره الی بطنه تماما مس سفید شد، گویا کامل نقره شده؟

جواب: باز هم نقره نمی شود. رنگ را می توانیم بفرستیم به باطن جسم. عارض هست. می توانیم بفرستیم به باطن جسم و یک مدت دیگری هم ممکنه در آزمایشگاه درش بیاوریم و رنگ سرخ برگردد. رنگ نقره را می فرمایید لازم است ما این رنگی که برای نقره لازم است برای مس به صورت عرض مفارق درست می کنیم. به قول شما به باطن مس هم می بریم. آیا این مس شد نقره یا رنگش شد رنگ نقره؟ نمی توانیم بگوییم ماهیت عوض شده. مگر چیزی ثابت بشود لازم خود ماهیت هست و شما واقعا این لازم را بگیرید معلوم می شود واقعا ماهیت هم گرفته شده و یک ماهیت دیگر پدید آمده اما ایشان ادعاشان این است که این اتفاق نمی افتد یا لااقل بعید است.

متن خوانی:فإن هذه الأحوال المحسوسة يشبه أن لا تكون هى الفصول التي بها تصير هذه الأجساد أنواعا، بل هى عوارض و لوازم و فصولها مجهولة؛ و إذا كان الشى‌ء مجهولا كيف يمكن أن يقصد قصد إيجاده أو إفقاده.چرا با عوض شدن این احوال شما قبول نمی کنید که ماهیت این فلز به ماهیت دیگر منقلب شد؟ ما می بینیم احوال عوض شد ولی فصل بودن آن احوال برایمان مشکوک است. احتمال می دهیم عوارض باشد و عوض شدن عوارض نمی تواند ماهیت را عوض کند و نمی تواند هم شاهدی بر عوض شدن ماهیت باشد. این احوال محسوسه ای که داریم می بینیم که متبدل شدبه نظرمی رسد که فصولی نباشد که به توسط این فصول این اجساد یعنی این فلزات انواع می شوند. فصول نوع ساز نباشند. منوع نباشند. ممکن هست این هایی که دارند عوض می شوند عوارض باشند. لوازم وجود باشند. یا اگر لوازم ماهیت باشند ما داریم روی اینها را می پوشانیم نه اینکه عوضشان بکنیم. و فصول این اجساد مجهول است. اگر مجهول باشند کسی نمی تواند بگوید من امر مجهول در این فلز را برداشتم و امر مجهول دیگری جای آن آوردم. اگر شیء ای که در بحث ما فصل است مجهول باشد، چگونه ممکن است که شما قصد کنید که ایجادش کنید در این فلز یا افقادش کنید؟ شما که آن را نمی شناسید نمی توانید بگویید باطلش کردم همین طور نمی توانید بگویید ایجادش کردم. بله می توانید عوارض را بردارید و عوارضی دیر بیاورید. اینها را ما انکار نمی کنیم اصراری هم بر انکارش نداریم. اگر شهود کردیم که علم به آنها داریم. اگر هم شهود نکردیم با اینکه علم نداریم اما احتمال انجام و وقوعش را می دهیم. پس چه عالم باشیم که این تعویض اتفاق افتاد و چه فقدان علم باشد در هر دو صورت مانعی از وقوع چنین تبدلاتی نداریم. برهانی بر امتناعش اقامه نشده. لذا اینها را قبول می کنیم یا اگر هم قبول نکنیم اصراری بر انکارش نداریم.و أما سلخ هذه الأصباغ و الأعراض من الروائح و الأوزان أو كسوها، فهذا مما لا يجب أن يصر على جحده، لفقدان العلم به، فليس يقوم البتة برهان على امتناعه.

اما پاک کردن این رنگ هایی که در این فلزات هست و پاک کردن اعراض، اعراض عبارت اند از روائح و اوزان. یعنی بوی فلزی و وزن آن را عوض می کنیم. سبک و سنگینش می کنیم که همه ی این ها اعراض هستند. از یک فلزی این اصباغ و اعراض را می کنیم یا وارد می کنیم در فلزی و آن را می پوشانیم.اما این چنین کاری از چیزهایی است که نباید اصراری بر انکارش شود به بهانه ی اینکه ما فاقد علم هستیم به چنین کسو و سلخی. لفقدان علم به دلیل برای لایجب نیست، دلیل برای یصر است. چرا اصرار برای انکار کنیم به بهانه ی اینکه علم به چنین کسو یا سلخی نداریم؟ ایشان می فرماید نباید انکار کنیم. اگر شهود کردیم مسلم است که انکار نمی کنیم. اما اگر شهود نکردیم به بهانه ی علم نداشتن نباید اصرار بر انکار کنیم چون برهانی بر امتناع آن نداریم. هذا ممالایجب نباید اصرار شود بر انکارش به بهانه ی اینکه ما علم به این سلخ یا علم یه این کسو نداریم، زیرا که برهانی بر امتناع اینچنین کسو و سلخی اقامه نشده است تا ما به خاطر آن برهان اصرار بر انکار کنیم. این تمام شد. ایشان می فرماید یک راهی برای تبدیل ماهیت است که اگر کیمیادان ها به این راه بتوانند وارد شوند ما حرفشان را قبول می کنیم. آن راه این است. ما مرکبی را ملاحظه می کنیم، تحلیلش می کنیم. می بینیم اجزاء ترکیبیش این مقدار است. مثلا چند مثقال خاک و چند مثقال آب و هوا و مقداری هم نار دارد. اندازه ی مفردات این مرکب را یادداشت می کنیم. بعد نحوه ی ترکیب را هم لحاظ می کنیم. میریم مرکب دیگر را هم به همین صورت منحل می کنیم. اجزاء ترکیبیش را دانه دانه ملاحظه می کنیم همراه با نحوه ی ترکیب. می بینیم این دو مرکب هم اجزاء ترکیبیشان از نظر مقدار متفاوت است و هم نحوه ی التیام اجزاء و ترکیب اجزاء. به همین جهت هم این یکی شده نقره و آن یکی طلا. تنها این نیست که این هم جیوه است و کبریت و آنهم جیوه و است و کبریت. هر دو جیوه و کبریت اند. ولی جیوه ی این چقدره و کبریتش چقدره آن یکی هم همین طور.اینها متفاوت اند. شاید هم در پاکیزگی جیوه یا جیدی کبریت با هم تفاوت کنند که این را قبلا گفتیم. این اختلافات در فلزات است. اگر ما این اختلافات را شناختیم و فلز نقره را منحل کردیم. مثلا خاک در فلز نقرره بیشتر بود. ذره ای از خاک را برداشتیم که اجزاء ترکیبی بشوند مثل اجزاء ترکیبی طلا. بعدهم التیام دادیم اجزاء را همان طور که در طلا التیام می دهیم. اینجا نقره تبدیل به طلا می شود. این را قبول داریم و اول می گوییم که فلزها هم به لحاظ اجزاء ترکیبی و هم به لحاظ نحوه ی ترکیب فرق می کنند. حالا اگر کسی این فرق را کشف کرد. این را اول می گوییم که فرق می کند. بعد می گوییم که اگر کسی این اختلاف را کشف کرد و توانست این مرکب و آن مرکب را منحل کند، اجزاء را هم که می شناسد. مقداری از این اجزاء که می بیند نقره ساز است آن را کم و مقداری که طلا ساز است اضافه می کند. همه را منظم می کند و ترکیبی مثل ترکیب طلا ایجاد می کند. در چنین حالتی نقره تبدیل به طلا می شود. اما چه کسی می تواند این کار را بکند. در آزمایشگاهشان خیلی هنر کنند این است که اجزاء را ذوب می کنند. ذوبی که فقط اتصال را به هم می زند. هیچ تغییری جز این نمی دهد. این ها توقع دارند فلزی به فلز دیگر تبدیل شود. آن کاری که ما گفتیم که نمی توانند انجام دهند. پس فلزی به فلز دیگر تبدیل نمی شود. وقتی ذوبش می کنند اشیاء غریبه را در این مذاب وارد می کنند حداقل نار را تا ذوب حاصل شود، ولی در اجزاء تغییری ایجاد نمی کنند. پس اینها نباید توقع داشته باشند که با این کارشان فلزی را به فلز دیگر تبدیل کرده باشند.

و يشبه أن تكون النسبة التي بين العناصر فى تركيب كل جوهر من هذه المعدودة، غيرها فى التركيب الآخر.ایشان می گوید که نسبت بین اجزائی که این مرکب را ساخته اند با نسبت بین اجزائی که آن مرکب دیگر را ساخته اند این نسبت ها فرق می کند. اگر ما توانستیم این نسبت ها را کشف کنیم و نسبت موجود در نقره را به نسبت موجود در طلا تبدیل کنیم می توانیم بگوییم توانستیم نقره را طلا کنیم. اما ما نسبت ها را تشخیص نمی دهیم و نسبت ها را عوض نمی کنیم. ما فقط در وقت ذوب کردن اتصال را به هم می زنیم. و یشبه ان تکون این نظر خیلی قوی است که نسبت ترکیبی در این فلز با نسبت ترکیبی در فلز دیگر فرق می کند و همین نسبت ترکیبی باعث شده تا ماهیت این فلز بشود این و ماهیت آن فلز بشود آن. یشبه ان تکون نسبتی که بین عناصر در ترکیب هر جوهر مرکبی، من هذه المعدودة متعلق به ترکیب است و من آن نشئیه است. هذه المعدودة یعنی این عناصر شمرده شده که آب و خاک و هوا و نار هستند. ترکیب هر جوهر مرکبی از این عناصر معدودة ممکن است نسبت بین عناصری که در یک مرکب وجود دارد، غیر آن نسبتی باشد در ترکیب دیگر. نسبت بین اجزاء در این مرکب غیر آن نسبت باشد در مرکب دیگر. یعنی نسبت ترکیبی ها فرق کند. که همین طور هم هست. نسبت ترکیبی فرق می کند لذا ماهیت ها هم فرق می کند.و إذا كان كذلك، لم يعد إليه، إلا أن يفك التركيب إعادة إياه إلى تركيب ما يراد إحالته إليه.پس روشن شد که نسبت ترکیبی بین فلزات فرق می کند. حالا که این طور شد، عودی نمی کند این فلز به آن فلز مگر به این صورت. یعنی نمی توانی فلزی را به فلز دیگر عود بدهی. نمی توانی فلزی را به فلز دیگر تبدیل کنی الا به این صورت که می گوییم. عبارت اینجا مقداری ضمیرهایش احتیاج به توضیح دارد. الا ان یُفَکَّ الترکیب. مگر اینکه ترکیب این فلز نقره مثلا که می خواهد ترکیب به طلا شود، فک شود به طوری که اجزائش از هم جدا شوند، اعادة را مفعول له می گیریم، یعنی من اجل اعادة هذا الترکیب. ایاه یعنی همین ترکیبی که الآن منفکش کردیم. اعادة یعنی به خاطر اینکه یا بگوییم تصمیم داریم که اعادة کنیم این ترکیب را که در مثال ما ترکیب نقره است، اعاده کنیم به ترکیب ما، یعنی به ترکیب طلایی که یراد احالته الیه، ترکیب نقره ای که اراده کردیم احاله ی این نقره را به آن طلا. ضمیر احالته و ضمیر ایاه برمی گردد به ترکیبی که نائب فاعل یفک است. ضمیر الیه بر می گردد به مایی که بعد از ترکیب دوم ذکر شده. آنوقت عبارت این طور معنا می شود. الا اینکه یعنی لم یعد الیه، یعنی نمی توانید فلز نقره را به فلز طلا ارجاع بدهید نه اینکه نقره را به حالت اولیه اش برگردانید چون نقره اول طلا نبوده، عود یعنی ارجاع. اعاده معنایش این است که چیزی قبلا امری بوده بعد از آن امر درآمده و می خواهیم به آن امر اول اعاده اش بدهیم. اینجا منظور از اعاده ارجاع است. شما می خواهید نقره را به طلا ارجاع بدهید. ارجاع داده نمی شود مگر اینکه ترکیب نقره به هم بخورد. به خاطر اینکه می خواهیم اعاده دهیم، ارجاع دهیم این ترکیب را یعنی ترکیب نقره را، به ترکیب چیزی که یعنی طلایی که اراده شده احاله ی این ترکیب اول له این ترکیب دوم. اراده کردم که احاله دهم نقره را به طلا. حالا باید ترکیب نقره را برگردانم به ترکیب طلا. اگر توانستم این کار را بکنم نقره می شود طلا در حالی که لیس ذلک، این کار را نمی توانند انجام بدهند.و ليس ذلك مما يمكن بأدائه‌ حفظ الاتصال، و إنما يختلط به شى‌ء غريب أو قوة غريبة. و لنا فى هذا كلام طويل، لو شئنا لقلناه. لكن الفائدة فى ذلك قليلة، و الحاجة عنه منقطعة فى هذا الباب.

دو نسخه ای که در دست ما هست دارد بأذابة تحفظ الاتصال. حالا ما عبارت خود کتاب را معنا می کنیم و بعد عبارت دو نسخه ی دیگر را. ذلک برمی گردد به فکّی که از یفک فهمیده می شود. این فک از چیزهایی نیست که با انجامش ممکن باشد اتصال اجزاء را حفظ کرد. یعنی اگر شما فک را اجرا کردید اجزاء از هم جدا می شوند. و نمی توانید با انجام این فک اتصال را حفظ کنید. این حرف خوبی است ولی احتیاج به تذکر نداشت. وقتی شما اجزاء را فک می کنید و نمی توانید اتصال را حفظ کنید خب معلوم است اتصال با فک اجزاء حفظ نمی شود. خیلی بیانش لازم نبود ولی خب مطلب درستی است. آن دو نسخه به نظر بهتر می آیند. ذلک یعنی فک تریکب به آن نحوی که گفتیم با اذابة ممکن نیست. یعنی با ذوب کردن ممکن نیست. اینکه شما کیمیادان ها در آزمایشگاه تنها فعالیتی که می کنید این است که این فلز را ذوبش می کنید. با ذوب کردن آن فکی که ما گفتیم حاصل نمی شود. فکی که ما گفتیم به صورتی است که تمام اجزاء این و اجزاء آن همه مشخص بشود و ما بتوانیم اجزاء را کم و زیاد کنیم تا ماهیتی به ماهیتدیگر تبدیل شود. با ذوب کردن فلز که نمی توان این کار را کرد. تازه اذابة خیلی هنر کند اجزاء را از هم جدا می کند، که این کار را هم نمی کند. تازه اذابه اتصال را حفظ می کند. یعنی بعد از اینکه شما ذوب کردید اینگونه نیست که اجزاء از هم جدا بشوند. فقط اجزاء روان می شوند و جدا نمی شوند. جدا نشدند یک،نتوانستید کم و زیادشان کنید دو، پس چطور توقع دارید این ماهیت به ماهیت دیگر تبدیل شود؟ شما حتی اتصال را نتوانستید برهم بزنید چه برسد به اینکه اجزاء را جا یه جا کنید. این نسخه ی دوم خوب معنا می شود. لیس این فک از چیزهایی که ممکن باشد به اذابة، یعنی با اذابة ممکن نیست. با اذابة شما فقط این اجزاء را روان می کنید. با اذابه نمی توان اجزاء را جدا کرد. اذابه ای که این صفت را دارد که اتصال را حفظ می کند. وقتی اتصال حفظ شد شما همان مرحله ی اول را که جدا کردن اجزاء است را نتوانستید انجام بدهید تا چه برسد به مرحله ی دوم که کم و زیاد کردن اجزاء است. پس چگونه توقع دارید ماهیتی را به ماهیت دیگر تبدیل کنید. تنها کاری که شما می کنید این است که شیء غریبی را در این فلز جامد داخل می کنید تا از جامد بودن دربیاید و روان شود. آن شیء غریب مثلا آتش است. حرارت شدید را در این فلز ایجاد می کنید و آن فلزی که تا الآن جامد بود روان می شود. حتی جدا کردن اجزاء هم در توان شما نیست تا چه رسد به کم و زیاد کردن آنها. و انما یعنی منحصرا کارهایی که شما انجام می دهید، به آن ترکیب اضافه می کند شیء بیگانه ای را یا نیروی بیگانه ای را مثل حرارت، بالاخره یک چیزی در این فلز ایجاد می کند. نه اینکه جدا کند و نه اینکه کم و زیاد کند. تا اینجا ایشان توضیح داد که کار کیمیادان ها عوض کردن فلزی و جانشین کردن فلزی دیگر نیست. حالا می فرماید ما در این باره حرف زیاد داریم. یک مقدراش را گفتیم که حکایت از انکار می کرد اما ما حرف زیادی داریم که اگر بخواهیم خواهیم گفت. یعنی اگر لازم باشد مطالب را خواهیم گفت. شیخ بهایی در کشکول نوشته که شیخ کتابی به نام حقائق الاشهاد در این زمینه نوشت و در اینجا کیمیا را قبول کرد. لکن الفائدة ،فائده در این بحث کم است و نیاز از این مطلب در این باب که باب تکون معدنیات است مورد حاجت نیست. ما در این باب در تکون معدنیات بحث می کنیم نه در تبدیل آنها پس احتیاجی به مطرح کردن تبدیل آنها نداریم. اگر هم احتیاج است در جایی دیگر است و ما کتاب مستقلی اگر بخواهیم می نویسیم. بحث در تکون معدنیات تمام شد. بحث بعد درباره اوضاع زمین و قسمت مسکونی آن و قرار گرفتن آب است که فصل بسیار سنگینی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo