< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه توضیحات پیرامون زاجات

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

و إنما تنحل منها الملحية مع ما فيها من الكبريتية، ثم تنعقد و قد استفادت قوة معدن أحد الأجساد؛ فما استفاد من قوة الحديد احمرّ و اصفرّ كالقلقطار و ما استفاد من قوة النحاس اخضر، و لذلك ما أمكن‌ أن تعمل هذه بالصناعة.

بحثمان در تکون معدنیات بود. بعد از اینکه تقسیم کردیم معدنیات رابه تقسیم استقرائی و بعداهم تقسیم کردیم به تقسیم عقلی، شروع کردیم به ذکر خصوصیات بعضی از این معدنیات. خصوصیات متطرقات را گفتیم. رسیدیم به حجریات یعنی غیرمتطرقات. اماهم متطرقات و هم حجریات به نحو کلی مطرح شدند. اینچنین نبودکه مثلا یک مصداقی از مصادیق متطرقات را بحث کنیم و یک مصداقی از مصادیق حجریات بلکه کلی بیان کردیم. بعد از اینکه کلی تمام شد وارد شدیم بعضی از ملح ها را ذکر کردیم. شب و نوشادور که در فارسی نوشادور تلفظ می شود و در عربی نوشادِر. البته فارسی واو را هم برمی دارد و نون را هم کسره می دهد. این دوتا را ذکر کردیم. شب همان بلور بود. زاج سفید. نوشادور هم که گفتیم درش آب هست. اجزاء ارضیه و اجزاء ناریه دارد. اجزاء ارضیه اش را گفتیم کثیر است. اجزاء ناریه اش هم گفتیم اکثر است. این سوال مطرح شد که آیا اجزاء ناریه اش اکثر است یعنی مقدارا اکثر است یا قوتا اکثر است؟ اجزاء ارضیه گفتیم کثیر است یعنی مقدارا کثیر است. در این تقریبا شکی نیست. ولی اجزاء ناریه اکثر است منظور این است که اکثر است مقدارا یا اکثر است قوتا؟ گفته شده اگر اکثر باشد مقدارا باید نوشادور به سمت بالا برود چون غلبه با ناریة است و ناریة طالب بالاست. درحالی که میبینیم نوشادور پایین می آیدو جالت سنگ دارد. مثل نمک منعقد است. مثل سنگ نمک. از اینجا می فهمیم که ناریة آن اکثر است قوتا ولی اکثر نیست مقدارا. اگرچه ارضیة آن اکثر است مقدارا. البته عبارت ابن سینا صریح در مطلب نیست و مطلب را واضح نمی کند که اکثر است مقدارا یا اکثر است قوتا. کتاب شامل ابن حزم را به من نشان دادند. تعبیری که آنجا دارد در مورد اجزاء ارضیه می گوید کثیرة در مورد اجزاء ناریة نمی گوید اکثر، می گوید ازید. شاید این تغییر دادن تعبیر به خاطر همین باشد که ازدیاد قوت را می خواهد برساند. یعنی درست است اجزاء ناریة کم اند ولی سوزانندگی نوشادور زیاد است. پس اجزاء ناریة تاثیرشان زیاد است، مقدارشان زیاد نیست. مقدارشان از اجزاء ارضیة کم تر است اما تاثیرشان زیاد است. به این معنا که اجزاء ارضیة خب بالاخره یک طعمی در آنها هست. یا یک کیفیت در آنها است. اما کیفیت در اجزاء ناریة بیشتر و قوی تر است و لذا نوشادور داغ و تیز دیده می شود یعنی حس می شود. عبارت ابن سینا تقریبا در این مساله ساکت است که زیادت نار به لحاظ قوت است یا به لحاظ مقدار است اما از آن شامل ابن حزم شاید بتوانیم استفاده کنیم زیادت به لحاظ قوت است یعنی تاثیرگذاری آن بیشتر است نه مقدارش. فلذلك يتصعد بكليته، چنین نیست که نوشادور خود به خود به سمت بالا صعود کند، اگر اجزاء ناریة اش بیشتر بود خود به خود صعود می کرد. اما این اینگونه صعود نمی کند. با ایجاد حرارت صعودمی کند یعنی شاید این طوری باشد. عرض می کنم عبارت ابن سینا مبهم است. شاید این طور باشد که نوشادور اجزاء ناریه اش کم تر از اجزاء ارضیه اش هست ولی قوت اجزاء ناریه اش زیاد است به طوری که اگر نار بیرونی بیاید به کمک این نار درونی، نار درونی قوی می شود حتی به حدی که کل محتوای نوشادور را به سمت بالا می برد. شاید این طوری باشد که آن معین وقتی می آید این اتفاق می افتد. یعنی نار بیرونی وقتی می آید غلبه می دهد نار درونی را. همراه با نار درونی می شود و غلبه می دهد و این را ما قبلا در کلمات ابن سینا داشتیم که گاهی غریبه می آید و آنچه داخل جسم است را تقویت می کند. آنچه داخل جسم بود و تاحالا نتوانسته بود تاثیر چندان بگذارد حالا که کمک شد و تاثیر می گذارد و بالا می رود. بعید نیست که صعود نوشادور هم از همین قبیل باشد آنوقت اگر همین باشد دیگر دلیل بر این نمی شود که نوشادور از نظر مقدار ناریة آن بیشتر است.

سوال: آیا همیشه لازم است مثلا اگر اجزاء مائیه در جسمی بیشتر بود حتما به سمت ماء برود؟

جواب: نه. بیشتری همیشه در صورتی حکم خودش را غلبه می دهد که قوت آن بیشتر باشد. مقدارش لازم نیست. ممکن است مثلا مقدار پنبه با یک مقدار آهن با هم مخلوط کنید. بالا می آید یا پایین؟ ممکن است با مقدار کمی آهن پایین بیاید ولی با مقدار زیادی پنبه بالا نرود. تاثیرگذاری به مقدار خیلی کاری ندارد. مگر اینکه همه این جسم با همه آن جسم از نظر سنخ یکسان باشد. مثلا پنبه کم و زیاد. اما اگر جنس ها مختلف بودند کم و زیادی مقدار تاثیرگذار نیست. کم و زیادی قوه تاثیرگذار است. ممکن اس مقدار بیشتر باشد اما غلبه با آنی است که قوتش بیشتر است. این یک قانون است که معدنیات ارضیاتشان زیاد است لذا میبینید همه ی آنها درون زمین هستند یا روی زمین و بالا نیستند. مقدار ارضیتشان بیشتر است. حالا یا بیشتر است یا زیاد است. ممکن هم هست در بعضی ها هم ناریتشان بیشتر باشد منتها ناریة نهفته که تاثیری ندارد و فقط تاثیر طعم را دارد نه بالا بردن را. این مسائل را یا باید در آزمایشگاه دید یا به ظاهر حرف اینها اعتماد کنیم چون مباحث تجربی هستند و دلایل عقلی کارایی ندارند.

رسیدیم به کباریت و انها را هم توضیح دادیم و وارد آخرین بحث شدیم که زاجات هستند. زاج اقسامی دارد. زاج سفید داریم، زرد داریم، سرخ و سبز داریم. چهار نوع زاج داریم. اینجا فعلا در ابتدای بحث به رنگشان کای ندارد فقط طبیعتشان و ترکیبشان را می گوید که مرکب از سه چیز هستند. یکی ملح، یکی کبریت و یکی هم حجاره. من گمان می کنم مرادش از حجاره این نباشد که سنگ و ملح و کبریت با هم مخلوط شده اند. مرادش این باشد که ملح و کبریت را با حرارت منعقد کردیم و با این انعقاد سنگی که همان سنگ زاج است درست شد. شاید مراد از حجاره الآن این باشد که بالاخره این زاج منجمد است. مایع و سیّال نیست. پس حالت حجاره دارد. ملح و کبریتی است که حجاره شده است. پس الآن می توانیم بگوییم سه چیز در این زاج وجود دارد. یکی ملح، یکی کبریت و دیگری حجاره. ولو حجاره عارض شده بر آن دوتا ولی بالاخره این در زاج هست. در مورد زاج یک مطلبی داشتیم که بیشتر توضیحش می دهیم. داشتیم و فيها قوة بعض الأجساد الذائبة، قوت را من خیلی توضیح ندادم. ایشان می فرماید که زئبق که بعدا بحث آن می آید ماده ی اجساد ذائبه است. اجساد ذائبه یعنی فلزات که ذوب می شوند. یعنی اگر زئبق را با چیزی مخلوط کردید ممکن است مس بدست بیاید. با چیز دیگر مخلوط کردید آهن بدست می آید. با امر سومی مخلوط کردید نقره و هکذا. این اجساد هفت گانه،این هفت فلز از زئبق بدست می آیند. همچنین وقتی اینها را ذوب کنید زئبق را بدست می آورید که ماده اینهاست. پس در مورد زئبق ایشان می گوید ماده این اجساد است. می توان گفت زئبق بالقوه آن اجساد است. چون وقتی ماده اجساد را دارد یا ماده اجساد هست، کلمه بالقوه را می توان در آن به کار برد که زئبق بالقوه این اجساد است. اما زاج این طور نیست که بخواهی حرارتش بدهی و ذوبش کنی ببینی از درون آن آهن در بیاید. یا آهن را ذوب کنی ببینی که زاج درآمد. پس قوه در اینجا در باب زاج به معنای آن بالقوه ای که در زئبق می گفتیم نیست. قوه ی مثلا آهن دارد، این زاج قوه آهن دارد یعنی اثر آهن را دارد. یعنی نیروی آهن در اینجا هست. تاثیر آهن در او هست. قدرت آهن در این هست. لذا ایشان می گوید زاج سبز قدرت مس دارد. زاج سرخ قدرت حدید دارد. یعنی اثر حدید را دارد. حالا حدید چه آثاری دارد در کشاورزی و غیر کشاورزی هست. بعضی از کسانی که درخت گردو دارند وقتی این درخت می خواهد بار بگیرد که بعدا گردو بشود یک بیل آهن پای این درخت میریزد. بعد وقتی گردوی آن را میچیند بسیار مرغوب است. یعنی نیروی آهن رفته آنجا. حالا اگر کسی بخواهد به جای آهن زاج سرخ بریزد، این را من عرض می کنم تجربه نشده، شاید هم شده و من خبر ندارم، فکر می کنم اثر آن آهن را دارد منتها آهن خالصه ولی زاج قوه آهن را دارد نه اینکه خود آهن باشد بنابراین تاثیرش کم تر است ولی بی اثر هم نیست. پس قوه آهن اینجور چیزهایی که آهن چه کارهایی می کند؟ این زاج سرخ هم در حد خوش نه در حد آهن این کارها را انجام می دهد. منظور از قوه این است نه آن بالقوه ای که در جیوه می توانستیم بگوییم. در جیوه که می گفتیم قوه ی آهن را دارد یعنی بالقوه آهن است. یا جیوه بالقوه مس است. اما در زاج نمی توانیم بگوییم بلقوه مس یا آهن است بلکه باید بگوییم نیرو و تاثیر آنها را دارد. در مورد زاج ها که می خواهیم بحث کنیم ایشان اینگونه می گوید که زاج از دو چیز حاصل می شود. یکی ملح و یکی کبریت. ثم تنعقد، بعد می بندد. از اینجاهمان احتمالی که دادم راحت تر استخراج می شود. تحتمال دادم که زاج ملح باشد و کبریت که بعد از انعقاد بشود حجر. پس اینچنین نباشد که از سه چیز ترکیب شده. الآن سه چیز دارد و الا ترکیبش از ملح و کبریت است. الآن که آن را نگاه می کنیم منعقد شده می بینیم ملح است و کبریت و حجاره. نه حجاره را آوردن و قاطی کردن با ملح و کبریت و سه تایی با هم زاج را ساختن. ظاهرا این را نمی خواهد بگوید. بلکه می خواهد بگوید ملح و کبریت را قاطی کردن و گذاشتن منعقد شود. عبارت اینجا چون مبهم است و مساله آزمایشگاهی هست و با عقل نمی توان حلش کرد با همین احتمالات حرف می زنم. عبارت ها هم عبارت های صریحی نیست که برای ما ابهام هایی که در ذهنمان هست برطرف کند. ابن سینا می گوید بعد از اینکه این ملح و کبریت منعقد می شود، قوه ی معدنی یکی از اجساد یعنی فلزات را پیدا می کند.این همانی است که الآن توضیح دادم. یعنی بالاخره یا ملحق به آهن می شود یا مس. قوه ی یکی از اینها را پیدا می کند. نه اینکه آهن و مس بشود ولی قوه ی اینها را پیدا می کند و تاثیر آنها را تقریبا دارد.

متن خوانی:و إنما تنحل منها الملحية مع ما فيها من الكبريتية، ثم تنعقد و قد استفادت قوة معدن أحد الأجساد"منها" یعنی من الزاجات. اگر بخواهید زاج را باز کنید و ببینید از چه چیزهایی ترکیب شده، "فیها" یعنی فی الزاجات. فیها را به ملحیت برنگردانید. در ملحیت، کبریتیت نیست. در زاج هم ملحیت هست هم کبریتیت. منحل می شود از زاجات، ملحیت و به علاوه آنچه که باز هم در زاجات است از کبریتیت. وقتی شما زاج را منحل کردید این دو جزء را در آن پیدا می کنید. بعد از اینکه حلش کردید ملحیتش و کبریتیش را بدست آوردید رهایش می کنید و میبینید که منعقد و جامد شد. "واو" حالیه است. منعقد می شود درحالی که از این انعقاد استفاده کرده یا از ترکیب این ملح و کبریت یا از عمر خارجی که شاید نمود ندارد، استفاده کرده است.

سوال: در اثر انحلال ملحیت و کبریتیت جدا می شوند؟

جواب: زاج بالاخره آب است. آبی است که ملح و کبریت و اینها در آن هست. ایشان نگفته چطوری منحلش می کنید، شمامی گویید اگر بتوسط حرارت منحل شود یا به هر نحوی، ملحیت منحل می شود و کبریتیت منحل می شود یعنی می رود و جدا می شود. آنچه باقی می ماند آب است. آب چگونه منعقد می شود؟ اگر ملحیت و کبریتیتش منحل شود و برود و باقی مانده ی آن آب خالص نباشد، باقی مانده اش آب باشد که بتواند منعقد شود معلوم می شود این حالت حجاریت دارد، حالت احد الاجساد را دارد به همین جهت منعقد می شود. یعنی وقتی ملحیت را شما بیرون می کنید همین طور کبریتیت را امر سومی باقی می ماند. آب خالی نیست. این امر سوم باعث انعقاد این باقیمانده می شود و معلوم می شود که این باقیمانده بالاخره قوت و نیروی یکی از این فلزات را داشته. این طور هم معنا کنید عبارت قابل هست. عرض کردم اینها باید در آزمایشگاه امتحان شوند.

فما استفاد من قوة الحديد احمرّ و اصفرّ كالقلقطار و ما استفاد من قوة النحاس اخضر، و لذلك ما أمكن‌ أن تعمل هذه بالصناعة.یعنی زاجی که استفاده می کند از قوه حدید سرخ و زرد می شود مانند قلقطار. آنی که از قوه ی نحاس استفاده کرده سبز می شود. پس از روی رنگهایشان تشخیص می دهیم که قوه ی کدام یک از اجساد و فلزات در آنها هست. "لذلک ما" ما، زائده است. به این جهت است که ممکن است این زاجات با صناعت ساخته شود. چون که مامی توانیم ملحیت و کبریتیت را و بعد هم قوه احد الاجساد را با هم جمع کنیم و مرکبی بسازیم معلوم می شود زاج را با صناعت می توان ساخت. چون این مرکب زاجی است. مرکبی که از ملح و کبریت و قوه احدالاجساد فراهم آمده یک مرکب زاجی می شود و ما می توانیم این زاج را بسازیم. پس زاج می تواند طبیعی باشد و می تواند صناعی باشد و همین طور هم هست. زاج ماده ی مرکبی است که هم می تواند به طور طبیعی در جهان یافت شود و هم می تواند با صنعت ساخته شود.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo