< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تکون اجسام معدنیه

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویة

فنقول: إن الأجسام المعدنية تكاد أن‌ تكون أقسامها أربعة: الأحجار، و الذائبات، و الكباريت، و الأملاح. و ذلك أن‌ من الأجسام المعدنية ما هو سخيف الجوهر، ضعيف التركيب و المزاج. و منها ما هو قوى الجوهر؛ و ما هو قوى الجوهر، فمنه ما ينطرق، و منه ما لا ينطرق. و ما هو ضعيف الجوهر، فمنه ما هو ملحى‌ تحله الرطوبة بسهولة مثل الشب و الزاج‌ و النوشادر و القلقند، و منه ما هو دهنى لا ينحل بالرطوبة وحدها بسهولة مثل الكبريت و الزرنيخ. در این فصل پنجم از مقاله ی اول ایشان می خواهند تکون معدنیات را ذکر کنند. ابتدا معدن را تقسیم می کنند. قانون این است که ابتدائا معدن را تعریف کنند و بعد از آن تقسیم کنند و در انتها نحوه ی تکون آن را ذکر کنند. اما ایشان معدن را تعریف نمی کند. به این دلیل که یا روشن است یا قبلا اشاره کرده است. از اول وارد تقسیم می شود. تقسیم را دو جور می توان مطرح کرد. یکی اینکه از اول حاصل تقسیم را بگوییم. حاصل تقسیم همان اقسام هستند ولی چگونه به این اقسام رسیده ایم را بیان نکنیم. یکی هم اینکه تقسیم را شروع کنیم یعنی مقسم را مطرح کنیم. منشعبش کنیم به شعبی و از این شعب اقسام بدست بیاید. در این صورت ما هم اقسام را داریم و هم می دانیم که چگونه به این اقسام رسیده ایم. ابن سینا هر دو نوع تقسیم را در این عبارت مطرح می کند. هم در ابتدای عبارت اشاره به اقسام می کند بدون اینکه توضیح بدهد که ما چگونه به این اقسام رسیدیم. هم اینکه در ادامه وقتی می خواهد توضیح بدهد بیانمی کند که ما معدن را به عنوان مقسم به عنوان جامع در مقابل خودمان قرار می دهیم، بعد شروع به قیدآوردن می کنیم. با هر قیدی قسمی درست می کنیم و این نحوه ی تقسیم است و بعد هم اقسام بدست می آید. ایشان در ابتدا که اقسام را ذکر می کند می گوید معادن چهارنوع هستند ولی به صراحت نمی گوید چهارتا هستند، می گوید تکاد ان تکون اقسامها اربعا، یعنی یک لفظی می آورد که حکایت از شک می کند. علتش این است که تاتقسیم دائر بین نفی و اثبات نشود به اقسام حاصله اطمینان حاصل نمی شود. ایشان هم در ابتدا بدون اینکه تقسیم را دائر بین نفی و اثبات کند اقسام را ذکر کند، در این حالت نمی تواند به طور جزمی بگوید اقسام چهارتا است اگرچه جزم هم داشته باشد و بعدا اثبات کند که اقسام همین چهارتاست و نه بیشتر و کم تر. اما الآن نمی تواند با یقین بگوید اقسام چهارتا است. الان با همان تردید و شک و با احتمال می گوید اقسام چهارتاست تا بعدا رسیدگی کنیم و ببینیم آیا همین چهارتا است یا بیشتر. یعنی الآن همان حصر استقرایی را ارائه می دهد. در این نوع حصر انسان نمی تواند ادعای یقین کند. پس جا دارد که ایشان اقسام را با این جمله ی تکاد ان تکون ذکر بکند.

سوال: تکاد از باب این است که کلا حصر از نوع استقرایی است یا زمانی هم که بیان علت تقسیم را می کند بازهم حصر از نوع استقرایی است؟ حصر عقلی نیست، چوندر صورت دوم به صورت نفی و اثبات وارد نمی شود.

جواب: بله در بیان تفصیلی ایشان به صورت حصر عقلی که نه دائر بین نفی و اثباته وارد نمی شود ولی کلامش به حصر عقلی و دوران بین نفی و اثبات برمی گردد. ایشان می گوید ترکیب یا قوی است یا ضعیف درحالی که می تواند بگوید یا قوی است یا نه. ایشان برای اینکه مطلب را واضح تر بیان کند آن اولی را بیان کرده و گفته ترکیب قوی والا معنایش این نیست که دائر بین نفی و اثبات نکرده. تقسیم دائر بین نفی و اثبات شده. در قوی هم گفته یا متطرق است یا نه. اینجا تصریح کرده به نفی و اثبات. تقسیم بعدی ایشان دورانی بین نفی و اثبات است. ولو ظاهرش نفی و اثبات قرار نداده. تقسیمات عقلی لازم نیست همیشه به صورت نفی و اثبات مطرح شود. حتی اگر باطنش نفی و اثبات باشد کافیست ولو ظاهرش همش موجبه جزئیه باشد.

سوال:خط آخر منظورم بود، و ما هو ضعيف الجوهر، فمنه ما هو ملحى و منه ما هو دهنى.

جواب: این هم همین است. آن قبلی را می گوید اما متطرق اما لا، ضعیف را هم می گوید اما ملحی و اما دهنی.

سوال: از کجا معلوم شیء دیگری به غیر از دهنی ما نداشته باشیم؟

جواب: یعنی رطوبت دو قسم است. یا رطوبتی است که قابل انحلال است، یا رطوبتی است که قابل نفوذ نیست. آنی که قابل نفوذ نیست از ان به دهنی تعبیر می شود. شما فکر می کنید دهنی یعنی فقط باید چرب باشد و می گویید باید یک مورد دیگری هم باشد که نه چرب است و نه آبکی. نه، دهنی یعنی قابل نفوذ نیست. وقتی شیء مرطوب باشد وقتی آب داخل آن بریزی میبینی آب نفوذ می کند این دهنی نیست، اگر نفوذ کرد می گویید دهنی است. یعنی دهنی را شامل چرب نگیرید بلکه به معنای غیرقابل نفوذ بگیرید. اگرچه ابن سینا بعضی از این تقسیم ها را ظاهرا دائر بین نفی و اثبات نکرده اما باطنا هستند و حصر عقلی است. اما در ابتدا حصر استقرایی است. در استقرایی تکاد ان تکون می آورد اما در قسمت بعدی این را نمی آورد یعنی به صورت جزمی بیان می کند.

آن چهار قسمی که احجار است، احجار را در اینجا ما چی معنا کنیم؟ احجار کریمه یا مطلق احجار. احجار کریم برای معدنیات است، می دانیم، آیا مطلق احجار را هم می توانیم برای معدنیات بیاوریم؟ احجار کریم مثل عقیق و یاقوت و فیروز و .... احجار معمولی هم معادن هستند. معادنی که ما مطرح می کنیم عبارتند از مرکبات عنصری که اولینمرتبه ترکیب را دارند که اگر از آن مرتبه بگذرند نبات است و بالاتر که برود حیوان. پس معدن در اینجا به معنای مایترکب من العناصر و اثر صورتش منحصرا حفظ المرکب عن تفرق است. اگر این اثر، اثر تغذیه و تولید پیدا کند، صورتش می شود نفس، اضافه بر این باشد صورت می شود نفس حیوانی. پس معدن یعنی مرکب من العناصری که صورتش فقط وظیفه ی حفظ المرکب عن التفرق دارد. می توانیم مطلق احجار را از این قبیل بدانیم. دیگر لزومی ندارد قید کریمی بیاوریم. این قید رادر بعضی از جاها می آورند که می توان گفت برای اشاره به فرد روشن و فردی که مورد قبول همه است آورده شده. والذائبات عبارتند از آن معدنی یا مرکبات عنصری که همراه با جنی مغایر جنس خودشان هستند و ما آنها را وقتی می خواهیم خالص کنیم باید ذوبشان کنیم. مثل آهن که با سنگ همراه است. آنچه شما در معدن پیدا می کنید سنگ آهن است. این را ذوب می کنید، آن قسمت آهنش که ذوب می شود، کنار هم جمع می شود و یک آهن خالص درست می شود. البته ذائبات نیازی نیست حتما همراه با یک جنسه دیگری باشد، غالبا اینچنین است ولی لازم نیست. حالا اگر یوقتی یجا آهن خالی پیدا کردیم این هم ذائبات است. یا یجا طلای خالص پیدا کردیماین هم ذائبات است. اشاره کردم که در بعضی از رودخانه ها طلای خالص پیدا می شود. حالا این طلای خالص چگونه بوجود می آید؟ آب از سنگ طلا ، طلا را جدا می کند؟ این خیلی بعید است.احتمالا طلای خالص در طبیعت داشته باشیم. یک قسمتی از زمین هست چسبیده به آمریکای شمالی، بهش آلاسکا می گن، این قبلا مال شوروی بود، چون بین آلاسکا و سیبری که انتهای شوروی است فاصله خیلی کم است، ولو یکی شرق به حساب می آید و دیگری غرب ولی فاصله کم است و این تقریبا وصل به شوروی بود. شوروی دید یک زمین بی فایده و سرد و پربرف و بدردنخوری است. آن را به آمریکا فروخت و آمریکا هم خرید. بعد که مردم آمریکا وارد این سرزمین شدند دیدند که در رودخانه های آن طلا می آید. کم تر از یک روز تمام پولی که آمریکا بابت بدست آوردن خرج کرده بود بدست آورد. پس معلوم می شود لزومی ندارد طلا حتما همراه با سنگ باشد و بعدا با ذوب شدن خالص بشود. چه خالص باشد یا چه همراه سنگ باشد قابلیت ذوب دارد. یعنی وقتی بر آن حرارت مسلط می کنید، ذوب می شود. علت ذوب شدن آن یعنی نه تنها این، بقیه ی فلزها، که ذوب می شوند بر اثر حرارت علتش ایناست که اگر ترکیب ضعیف بود، وقتی حرارت را مسلط میکنید بر این مرکب یک بخش لطیف در این مرکب هست و یک بخش کثیف و فشرده، آتش رو بخش لطیف زودتر اثر می گذارد و این لطیف را زود متصاعد می مند و این نتیجه اش این می شودکه اجزای مرکب از هم جدا شوند. کثیف می ماند و یا دیرتر صعود می کند. علی ای حال این دو از هم جدا می شوند. اما در جایی که ترکیب شدید باشد اجزای ترکیبی همدیگر را رها نمی کند، آتش هم هرچه قدر مسلط شود توانایی جداسازی ندارد. در چنین وضعی که ترکیب شدید باشد چهار حالت اتفاق می افتد. یک حالت این است که اجزای لطیف و اجزای کثیف از جهت مقدار مساوی باشند یا نزدیک به مساوی باشند. در چنین حالتی آتش وارد می شود و نمی تواند ترکیب را از هم جدا کند. از طرفی چون لطیف و کثیف تقریبا مقدارشان یکی است نمی تواند لطیف را بالا ببرد و به دنبال لطیف، کثیف هم بالا برود. در چنین حالتی تجاذب و تمانع بین لطیف و کثیف واقع می شود. لطیف می خواهد برود بالا و کثیف می خواهد بماند پایین، یک حالت چرخشی ایجاد می شود و این فلز بجوش می آید اما دور خودش می چرخد. به تعبیر ابن سینا مثال به ذهب می زند و می گوید که در بوتقه، بوتقه آن بوته ای است که فلزات را در آن می گذازند. به بوتقه نگاه کن و ببین طلا چه شکل زیبایی پیدا می کند که به صورت دایره های متحدالمرکز دور می زند. حالت ذوب پیدا می کند. این یک صورت. یک صورت این است که، ببینید این چهار صورتی که می گویم همه د رفرضی است که ترکیب شدید باشد، آنجا که ضعیف باشد خیلی راحت آتش لطیف را جدا می کند و کثیف باقی می ماند و ترکیب به هم می خورد. اما جایی که ترکیب قوی باشد این وضع اتفاق نمی افتد و آتش نمی تواند اینها را از هم جداکند و چهار حالت بوجود می آید. یکیش ذوب شدن بودو علت ذوب شدنش هم این بود که اجزاء لطیفه و کثیفه از نظر مقدار به هم نزدیک هستند. صورت دوم این است که اجزاء لطیفه خیلی بیشتر هستند و اجزاء کثیفه کم تر است. آتش می آید اجزاء لطیفه را بالا می برد. ترکیب چون شدید است اجازه نمی دهد اجزاء کثیفه پایین بماند و آنهاهم بالا می روند. نشادر اینچنین است. یک مرکب ملحی است. این مرکب ملحی ترکیبش قوی است ولی اجزاء لطیفه اش بیشتر است وقتی در تسخیر آتش قرارش می دهیم میبینیم که آتش همه ی این را بالا برد هم اجزاء لطیفه اش و اجزاء کثیفه هم درضمن بالا رفتند. حالت سوم این است که باز هم ترکیب شدید است اما آن قسمت کثیف زیاد است. این را دو قسم می کنند که یکی می شود حالت سوم و دیگری چهارم. یا اجزاء کثیفه کم زیاد است یا خیلی زیاد است. اگر کم زیاد باشد این را می گویند که جسم فقط بر اثر حرارت نرم می شود. مثال به آهن می زنند. نه آهنی که با سنگ همراه است و باید ذوب شود، همین آهن خالی. این را می گذاریم در آتش البته اگر آتش را زیاد ادامه بدهیم ذوب می شود. اول این آتش فقط آهن را نرم می کند. اجزاء کثیفه بیشتر از اجزاء لطیفه هستند اما بیشتری زیاد نیست و ترکیب هم شدید است و آتش نمی تواند اجزاء لطیفه و کثیفه را از هم جدا کند و چون اجزاء لطیفه بیشتر نیستند حکومت با اجزاء کثیفه است. اما اجزاء کثیفه هم زیاد نیستند. اینجا می گویند جسم نرم می شود نه ذوب مگر اینکه ادامه بدهید. قسم چهارم این است که اجزاء کثیفه خیلی زیاد باشند. آنجاهم می گویند آتش نه ذوب می کند نه نرم می کند و نه بالا می برد. مثال می زنند به طرق. طرق اجزاء کثیفه اش بیشتر از لطیفه است و وقتی آتش به آن مسلط می شود ذوبش نمی کند مگر اینکه از حیله های آزمایشگاهی استفاده کنید. در شرح مواقف در بحث کیف محسوس در ذیل بحث حرارت این تقسیم بندی ها آمده در جلد پنجم. و الکباریت جمع کبریت است به معنی گوگرد. گوگردها هم داریم که البته رنگ هایشان مختلف است. از کلام ابن سینا برمی آید که حقیقتهایشان هم مختلف است. شاید اختلاف رنگ هم به خاطر اختلاف حقیقت باشد. املاح یعنی نمک. امروزه تقسیم می کنند این مرکبات شیمیایی را به اسیدی و بازی. این باز همان املاح است. البته در اسید هم گاهی املاح می آید. نمی شود این توضیحی که من عرض کردم ملتزم شد. این را رها می کنیم. املاح یعنی آنهایی که جزء نمک ها حساب می شوند. مثلا ما زاج را جزو نمک ها حساب می کنیم با اینکه نمکی نیست. نمک در عرف ما یا در عرف عام به نمک طعام گفته می شود. در عرف شیمی نمک اختصاص به نمک طعام ندارد. نمک طعام یکی از اقسام نمک ها است. زاج و حتی نشادر و اینها را نمک می گویند. جسم جامدی است که حل می شود. ظاهرا نمک را می گوید رطوبت به سهولت آن را حل می کند. اول در آن حلول می کند و بعدا آن را حل می کند. نمکاین طور است. مثلا زاج نمکی است. زاج مثل سنگ می ماند. سفت است. در آب که بگذاریدش بعد از مدتی تمامش درآبحل می شود. نمک طعام هم همین طور است. درابتدا به صورت سنگ است. املاح هم روشن شد. پس معادن به این چهار قسم تقسیم شد. ایشام این چهار قسم را با آن تقسیمی که عرض کردم بیان می کند و از آن قسیم استخراجش می کند. می گوید اجسام معدنی به تقسیم اولی دو قسم اند. یا سخیف الجوهرند یا قوی الجوهر. سخیف الجوهر را معنا می کند به اینکه ترکیبشان ضعیف است. پس بنابراین معدنیات که مرکبات اند دو قسم اند. یک قسم مرکباتی که با ترکیب ضعیف اند و قسم دوم مرکباتی که با ترکیب شدیدند و هر یک از این دوتا را دو قسم می کند. قوی الترکیب را به متطرق و غیرمتطرق تقسیم می کند و مرکب ضعیف را به ملحی و دهنی تقسیم می کند. می شود چهار قسم. تقسیم هم چهار قسم را نتیجه داد. چون در تقسیم اول معدنی را به قوی و ضعیف تقسیم کرد و بعد هرکدام را به دو قسم دیگر تقسیم کرد. همان چهار قسمی که در ابتدا گفت بدست آورد. منتها اول بدون تقسیم و بعد با تقسیم.

سوال: اجسامی که در انسان وجود دارد بعد از فسادش مثل استخوان این در کدوم دسته قرار دارد؟

جواب: اجسام معدنی که ما می گوییم یعنی تکونشان معدنی باشد، الآن بحثمان در همین هاست. اینی که شما گفتید ان هم درست است، مثلا این جسم حیوان بعد از مرگش یک مرکب معدنی می شود، حتی می توایم ادعا کنیم مرکب معدنی هم نیست چون متلاشی می شود و مرکب معدنی مرکبی است که صورت معدنیش حافظ ار تفرق است و این جسم حیوان وقتی مرده و متلاشی می شود از همین معلوم می شود آن صورت معدنی را ندارد پس به این نمی توان گفت جسم معدنی. اگر هم بهش می گوییم جسم معدنی این در ابتدا است. مثلا درخت وقتی خشک شود تنه ی درخت می شود جزء معدنیات. این بعد از مرگ است.این ممکن است بهش بگویید جسم معدنی چون صورتش متلاشی نمی شود اگرچه این هم در طول زمان متلاشی می شود. ما صورت معدنی را جنس می گیریم. در انسان هم همین طور است. صورت معدنی جنس است. جنسی که می تواند در مصادیق معدن خالص، در مصادیق نبات و جیوان و انسان وجود داشته باشد. اگر بهش هیچی ندادید همان معدن است. اگر به آن نفس نباتی دادید، نقس نباتی با این جنس، حالت جنس و فصل پیدا می کند و خود جسم یا نفس نباتی هم در مثل حیوان جنس می شود برای نفس حیوانی. نفس حیوانی هم در مثل انسان جنس می شود برای نفس انسانی. چون می دانید که انسان معدن است و سنگ هم معدن است به شرط لا. انسان معدن لابشرط است یعنی حالت جنسی دارد. می تواند فصل بعدی را بگیرد. نبات هم در انسان هست منتها در انسان لابشرط است و در گیاهان بشرط لا.

سوال: خود خونی که در رگ های انسانی جریان دارد می توان گفت نفس انسانی دارد؟ مسلما صورت معدنی دارد.

جواب: نفس انسانی دارد. نفس انسانی بدن شما را از جمله خون را تدبیر می کند. شما در خونتان هم نفس انسانی هست نه اینکه حلول کرده باشد. همان طورکه در بدنتان حلول نکرده و تمام اجزای بدن شما صاحب نفس است از جمله خون و معدنیت هم دارند منتها معدنیت لا بشرط یعنی حالت جنسی داردبرای مراتب بالاتر. منتها خون مرکب معدنی است که یکی از عناصر که آب است در آن قرار دارد. اجزاء ارضیه و هوایی و ناریه و مائیه دارد که مائیه بیشتر از همه است. اما این معدن است مثب بقیه اجزاء شما که معدن هستند. در عین معدن بودن حالت نباتی و حیوانی و انسانی دارد. البته حالت انسانی یک مقدار مشکل است که بگوییم. تا حالت حیوانی را می توانیم بگوییم.

و ذلك أن‌ من الأجسام المعدنية ما هو سخيف الجوهر، ضعيف التركيب و المزاج.ذلک یعنی می گوییم چهار قسم داریم به خاطرتقسیماتی است که بیان می کنیم و حاصل آنها چهار قسم است. این اقسام به خاطر این است که بعضی از معدنیات ترکیبشان ضعیف است، قهرا به آن کیفیت حاصل از این ترکیب که بر اثر فعل و انفعالات کیفیات اوله به وجود می آید و اسمش مزاج است، آن هم ضعیف است. ممکن است در اینجا کلمه مزاج را به معنای لغوی بگیرید که عطف تفسیر باشد بر ترکیب. هیچ عیبی هم ندارد که به معنای اصطلاحی هم بگیریم زیرا اینجا قابلیت دارد. هم ترکیبش ضعیفه هم مزاجش یعنی کیفیت متوسط حاصل از امتزاجش ضعیف است. معدن مرکب تام است و مرکب تام هم مزاج دارد.و منها ما هو قوى الجوهر؛ و ما هو قوى الجوهر، فمنه ما ينطرق، و منه ما لا ينطرق.بعضی از معادن، معادنی هستند که قوی الجوهر هستند. چون ضعیف الجوهر را به این تفسیر کرد که ترکیبشان ضعیف است، قوی الجوهر می شود مرکبی که ترکیبش قوی است. هرکدام از این دو قسم را به دو قسم تقسیم می کند. قوی را به متطرق و غیرمتطرق و ضعیف را به ملحی و دهنی تقسیم می کند. آنی که چکش خور نیست حالا چه از شدت رطوبت چه از شدت خشکی هر دو را غیرمتطرق گویند. و هر آنچه که چکش خور است را متطرق گویند.و ما هو ضعيف الجوهر، فمنه ما هو ملحى‌ تحله الرطوبة بسهولة مثل الشب و الزاج‌ و النوشادر و القلقند، و منه ما هو دهنى لا ينحل بالرطوبة وحدها بسهولة مثل الكبريت و الزرنيخ.ملحی یعنی از سنخ نمک ها به حساب می آید. توضیح می دهد ملحی را به این که رطوبت در آن نفوذ می کند و به راحتی آن را حل می کند. همه ی مثال هایی که آورده غیر از نوشادر همه از جنس زاج اند. اگرچه از نظر ملحی بودن به اینها نزدیک است. دهنی ها هم از رطوبتی تشکیل شده اندکه آب را در خودش راه نمی دهد. حالا یا چرب است یا غیره. البته در آخر حل می شود اما نه با سهولت. با رطوبت تنها به سختی و با رطوبت به ضمیمه کارهایی که در آزمایشگاه انجام می شود به سهولت حل می شود. رطوبت به تنهایی به سهولت آن را حل نمی کند. مثل گوگرد و زرنیخ.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo