< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/06/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ بیان دلیل دوم بر کرویت سطح فوقانی آب 2ـ بیان شکل زمین/ بیان شکل عناصر/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا

و لو کان الماء مستقیم السطح لکان الجزء الوسط منه اقرب الی المرکز المتحرک الیه بالطبع من الجزءین الطرفین[1]

بحث در کرویت آب بود دلیلی بر این کرویت آورده شد الان مصنف می خواهد دلیل دوم را ذکر کند.

بیان دلیل دوم بر کرویت آب: اگر فرض کنید آب به صورت یک جسمی که مستقیم السطح است بر روی کره زمین قرار گرفته باشد به بیانی که گفته می شود این جسم به سمت کرویت می رود و کره می شود پس باز هم با فرض اینکه کره نیست کرویت آن ثابت می شود فرض کنید زمین در زیر قرار گرفته و آب روی آن قرار گرفته است. این آب که بر روی زمین قرار گرفته را فرض کنید کره نیست و به صورت یک سطح مستقیم و مستوی بر روی زمین واقع شده است. بنده ـ استاد ـ در جلسه گذشته مثال به توپی زدم که بر روی آن کاغذ گذاشته می شود. دو طرف این ورق، خالی است ولی وسط ورق بر روی آن توپ قرار گرفته، اگر حالت این ورق به اینصورت باشد که میل به سمت توپ کند همانطور که آب میل به مرکز یعنی به سمت زمین می کند، می گوییم ظرفِ وسط به سمت توپ نمی آید چون آن وسط بر روی توپ گذاشته شده است ولی آن دو طرفش که روی توپ نیست به سمت توپ خم می شود و به صورت یک سطح کروی می شود با اینکه ابتدا فرض شد که یک سطح مستقیم است. آب هم به همین صورت است که اگر بر روی زمین قرار بگیرد قسمت وسط آن به زمین نزدیک و دو طرف آن از زمین دور است اما آب اینگونه است که به طور طبیعی به سمت مرکز میل دارد وقتی زمین به صورت کره بود آب هم که اطراف زمین قرار دارد به صورت کره می شود.

نکته: آیا باید مقعر هوا هم کروی باشد تا آب به شکل کره باشد؟ یعنی اگر مقعر هوا به صورت مکعب باشد آب به همان صورت می ماند و کره نخواهد بود؟ جواب داده می شود که این فرض مستلزم این است که هوا، آب را به سمت خودش جذب کند و الا اگر هوا جذب نکند آب به سمت پایین می رود هوا هم ناچار است که به تبع آب پایین برود.

توضیح عبارت

و لو کان الماء مستقیم السطح لکان الجزء الوسط منه اقرب الی المرکز المتحرک الیه بالطبع من الجزءین الطرفین

« المتحرک الیه » صفت برای « المرکز » است و الف و لام آن موصولی است که عبارت از مرکز می باشد یعنی « المرکز الذی یتحرک ». ضمیر « الیه » به الف و لام یعنی مرکز بر می گردد. ضمیر مستتر در « متحرک » به « ما » برمی گردد. « بالطبع » قید « متحرک » است.

ترجمه: اگر سطح آب مستقیم باشد « و مستدیر نباشد » جزء وسط از آب به مرکز « یعنی مرکز زمین » نزدیک است « اما با سطح خود زمین مماس شده است » مرکزی که این صفت دارد که آب حرکت می کند به سمت آن مرکز بالطبع « یعنی حرکت آب به سمت آن مرکز، حرکت طبعی است ».

« من الجزءین الطرفین »: متمم « اقرب » است. یعنی وسط آب از آن دو جزءِ طرف، به مرکز نزدیکتر است.

فکان یجب ان یمیل الجزء ان الطرفان الی الوسط

چون وسط، نزدیک تر به مرکز است لذا حرکت نمی کند و در همان جایی که هست، قرار می گیرد اما آن دو طرف دیگر چون از مرکز دورتر هستند به سمت مرکز حرکت می کنند یعنی به سمت مرکز خم می شوند.

ترجمه: واجب است آن دو جزئی که در طرف قرار گرفتند به وسط میل کنند.

نکته: مراد از « الوسط » در این عبارت، همان « الوسط در سطر 16 یعنی سطر قبل نیست. آن « الوسط » در خط قبلی، وسط از آب بود. مراد از « الوسط » در اینجا وسط عالم یعنی مرکز است.

و ان لم یکن ذلک لیصلا الیه کما قلنا بل لیکون لهما الیه النسبه المتشابهه المذکوره

« ان » وصلیه است.

« ذلک »: مشار الیه آن « ان یمیل » است که به تاویل مصدر می رود و تبدیل به « میل » می شود.

« لیصلا » : ضمیر آن به « طرفان » برمی گردد.

ضمیر « الیه » به « وسط » یعنی مرکز عالم برمی گردد.

مراد از « وسط » در عبارت « ان یمیل الجزءان الطرفان الی الوسط » می تواند وسط حقیقی باشد که عبارت از نقطه ی مرکز است و می تواند وسط عرفی باشد که خود زمین است ولی مراد از ضمیر « الیه » که به « وسط » برمی گردد حتما مرکز حقیقی و وسط حقیقی عالم است که یک نقطه می باشد چون آب به وسط حقیقی نمی رسد زیرا زمین مانع می شود ولی به وسط عرفی که زمین است می رسد. پس آن میلی که آب به وسط دارد نه برای این است که آن دو طرف آب به وسط حقیقی برسند چون به وسط حقیقی نمی رسند بلکه برای این است که به زمین برسند که وسط عرفی می باشد.

توجه کنید عبارت « بلکه برای این است که به زمین برسند که وسط عرفی می باشد ». را بنده ـ استاد ـ اضافه کردم اما مصنف اینگونه می گوید « بلکه برای این است که نسبت متشابه با وسط پیدا کند » که این « نسبت متشابه با وسط پیدا کردن » همان حرفی است که بنده ـ استاد ـ گفتم « که به زمین برسد ».

ترجمه: اگر چه این میل دو طرف آب به وسط برای این نیست که این دو طرف به وسط حقیقی برسند « چون هرگز به وسط حقیقی نمی رسند » همانطور که گفتیم بلکه میل به سمت وسط پیدا کردن به خاطر این است که برای طرفان به وسط، آن نسبت متشابه مذکوره حاصل شود.

« النسبه المتشابهه المذکوره »: یعنی وسط آب با زمین « یا با مرکز عالم » یک نسبتی دارد. بقیه اجزاء آب هم با وسط آب متشابهند پس همان نسبت را باید داشته باشند. همانطور که وسط آب به مرکز حقیقی نزدیک شد آن دو طرف هم می خواهند آن نسبت نزدیکی را پیدا کنند و به وسط حقیقی نزدیک شوند. نمی خواهند به وسط حقیقی برسند چون وسط آب به وسط حقیقی نرسیده است چگونه این دو طرف می خواهند به وسط حقیقی برسند. هم وسط آب نسبتی با مرکز « یعنی وسط » دارد هم این دو طرف می خواهند آن نسبت را پیدا کنند نسبت هم باید نسبت متشابه باشد چون خود اجزاء آب متشابه اند.

و تلک النسبه لا مانع لها، فی طباع الماء عن ان تنال

بعد از « لها » ویرگول گذاشته شده که خوب است نباشد.

تا اینجا مصنف بیان کرد که این نسبت متشابه وجود دارد از اینجا بیان می کند مانعی از حصول این نسبت نیست.

رسیدن به وسط حقیقی برای آب ممنوع است چون زمین سنگین تر بوده و به وسط حقیقی سبقت گرفته لذا مانع می شود از اینکه آب به وسط حقیقی برسد بنابراین آب برای بدست آوردن وسط حقیقی مانع دارد اما برای بدست آوردن این نسبتی که الان ذکر شد مانعی وجود ندارد. بدست آوردن نسبت به این صورت است که آن دو طرفِ آب به سمت زمین خم شود و زمین را بغل کند در اینصورت آن دو طرفِ آب که به صورت مستقیم فرض شده بود به سمت زمین خم شد و مانند زمین کروی شد. توجه کنید اگر این نسبت متشابه حاصل نشود آن آبی که مستقیم است همچنان مستقیم باقی می ماند ولی چون این نسبت متشابه مقتضیش که همان میل آب هست، موجود می باشد و مانعی هم برای رسیدن به زمین ندارد « اگر چه مانع رسیدن به وسط را دارد » لذا آب، این نسبت را تحصیل می کند و با تحصیل کردن این نسبت، کروی می شود.

ترجمه: در طبع آب مانعی از اینکه این نسبت، مورد میل قرار بگیرد نیست. اگر « عن ان تنال » باشد به اینصورت معنا می شود: « مورد میل قرار بگیرد ». اما اگر « عن ان ینال » باشد ضمیر آن به آب برمی گردد یعنی « مانعی در طباع آب نیست که آب به آن نسبت برسد ».

بتدافع اجزائه الی المرکز تدافعا مستویا

چگونه آب می تواند به این نسبت برسد؟ مصنف می فرماید به اینصورت که اجزایش به سمت مرکز تدافع کنند و هُل داده شوند. خود آن میل، این اجزاء را به سمت مرکز هُل می دهد اما هُل دادن، هُل دادن مستوی است لذا نسبت، متشابه است. اگر هُل دادن، مستوی نباشد یعنی در یک جا با فشار بیشتری هُل بدهد و جای دیگری را با فشار کمتری هُل بدهد. در اینصورت جایی که فشار بیشتری می آورد آب، تو رفته می شود و جایی که فشار کمتری می دهد آب، برجسته می شود و کرویت درست نمی شود و آن نسبتی که قبلا گفته شد متشابه نمی شود بلکه مختلف می شود. اما اگر تدافع، تدافع مستوی یعنی همسان باشد « و همینطور هم هست چون اجزاء آب متشابه اند پس میلی که دارند متشابه است » نسبت متشابه حاصل می شود و وقتی نسبت متشابه حاصل شد یعنی همانطور که وسط به زمین نزدیک شد د و طرف هم به زمین نزدیک می شود. و همانطور که وسط، زمین را بغل کرد دو طرف هم زمین را بغل می کنند قهراً همانطور که زمین کره است آب هم کره می شود.

فحینئذ یکون بُعد سطحه عن المرکز بُعداً واحداً فیکون مستدیراً

« فحینئذ »: در این هنگام که دو طرف، میل به زمین کردند و به سمت زمین هُل داده شدند و تمام اجزاء آب نسبت متشابه به زمین پیدا کرد.

ترجمه: در این هنگام فاصله سطح آب از مرکز، یکسان می شود « یعنی فاصله ی محیط از مرکز یکسان می شود » این بیان، تعریف برای دایره است زیرا دایره خط یا سطحی است که محیطش با مرکز از همه طرف یک فاصله داشده باشد » پس آب، کره می شود « چون خصوصیت کره را دارد ».

و اما الجسم الیابس فینثلم و لا یستوی عن انثلامه بالسیلان

به صفحه 20 سطر 12 مراجعه کنید که مصنف فرمود « و ما کان رطبا سیالا ... » یعنی جسم رطب مثل آب، آن قسمتی که به زمین نچسبیده « یعنی محدب آب » باید شکل مستدیر داشته باشد به این دو دلیلی که گفته شد. اما آن قسمتی که به زمین چسبیده مانند زمین پستی و بلندی پیدا می کند یعنی با پستی های زمین، بلندی پیدا می کند و با بلندی های زمین پستی پیدا می کند. آب اینگونه است که هر چقدر از آن بردارید به خاطر سیلانی که دارد آن جای خالی را پُر می کند و نتیجتاً استداره ی خودش را حفظ می کند اما در آن بخشی که مجاور با زمین نیست اگر انثلام و آسیبی به کرویت آب در آن بخش بزنید بر اثر سیلان، آن آسیب را از بین می برد و آن گودال را پُر می کند و دوباره به حال ا ستداره و کرویت برمی گردد.

تا اینجا مصنف حکم جسم رطب را بیان کرد در اینجا می فرماید « اما الجسم الیابس... » یعنی جسم یابس اینگونه نیست یعنی اگر بر آن انثلام و آسیبی وارد شد و از کرویت در آمد همچنان خارج از کرویت باقی می ماند. مثلا اگر جایی از زمین را گود کردید چون سیلان ندارد آنجا را خودش پُر نمی کند و همانطور خالی می ماند. این قسمت گود شده به کرویت زمین آسیب می زند. یا اگر قسمتی از زمین برجسته شد آن برجستگی به کرویت زمین اثر می گذارد. اینطور نیست که زمین خودش بخواهد آن گودی یا برجستگی را جبران کرد و به کرویت برگرداند چون جسم یابس است و سیال نیست.

ترجمه: اما جسم یابس، منثلم می شود « یعنی آسیب می بیند و کرویتش را از دست می دهد » و از انثلام و آسیبش به توسط سیلان بیرون نمی آید « بلکه دوباره مستوی می شود یعنی آن سطحش کره ی هموار و مستوی می شود ولی جسم یابس چنین وضعی پیدا نمی کند ».

« انثلم الشیء »: یعنی لبه ی آن شیء شکست. در اینجا به اینصورت معنا می شود: آسیب دید و کرویتش شکست که یا بر اثر گود کروی یا بر اثر انباشته کردن می باشد.

و الذی ینطبق علیه من الرطب یتشکل بشکله

« من الرطب » بیان برای « الذی » است.

مطلبی که شروع کرده بودیم این بود که جسم رطب سیال، آن طرفش که مجاور زمین نیست کروی می باشد مفهوم این مطلب این است که آن طرفی که مجاور زمین است کروی نیست یعنی مثل زمین و به تبع زمین، دندانه دار است. الان باید همین مطلب گفته شود و آن طرفی که به زمین نچسبیده، کروی است و آن طرفی که به زمین چسبیده مانند زمین، مضرّس است. چرا این مطلب بیان نشد و به سراغ حکم زمین رفت؟ در صفحه 20 سطر 12 که مصنف فرمود « و ما کان رطبا سیالا... » الان باید عِدل آن مطلب بیان شود. در آنجا گفته شد سطحی که در طرف زمین نیست مدور می باشد در اینجا باید گفته شود سطحی که در طرف زمین است مدور نیست و مانند زمین مضرّس است. چرا مصنف این را نگفت و یکدفعه به سراغ بیان حکم یابس رفت؟

توجه کنید که مصنف عبارت « و اما الجسم الیابس ... » را مقدمتاً می گوید تا عبارت « و الذی ینطبق علیه من الرطب » روشن شود و این عبارت « و الذی ینطبق علیه من الرطب » عِدل برای حرف قبل است. مصنف ابتدا به مضرس بودن جسم یابس اشاره می کند تا بعداً بیان کند آن قسمت از آبی که با مضرس، مجاور است مضرس می باشد لذا ابتدا فرموده « اما الجسم الیابس ... » الان می گوید « و الذی ینطبق علیه ... » یعنی آن طرفی از جسم سیال که منطبق بر جسم یابس می شود یعنی آن قسمت از آبی که بر زمین می آید شکل یابس « یعنی زمین » را می گیرد.

فیکون الجسم الیابس یلزمه ان تنثلم استداره سطحه

جسم یابس لازمه اش این است که مضرّس باشد جسم رطب لازمه اش این نیست که مضرّس باشد چون گرفتار به مضرّس شده لذا مضرس است. به عبارت دیگر جسم یابس، لازمِ بالذاتش مضرس بودن است اما جسم رطب، لازمِ بالذاتش مضرس شدن نیست بلکه لازم بالعرض مضرس شده است. به عبارت سوم آسیب دیدن و از کرویت در آمدن لازمه ی طبیعی زمین است ولی لازمه ی طبیعی آب نیست چون آب سیلان دارد و نمی گذارد این لازم، باقی باشد بلکه مفارق است و زود از بین می رود.

ترجمه: جسم یابس لازمه اش این است که استداره ی سطحش منثلم شود.

و اما الرطب فیلزمه ذلک من حیث یلی الیابس و ینطبق علیه و لا یلزمه من حیث لا یلی الیابس

این عبارت دنباله ی عبارت قبلی است و نباید سه خط نوشته شود.

ترجمه: اما رطب، لازمه اش انثلام است « و آن را می پذیرد و حفظ می کند ولی نه به خاطر ذاتش بلکه » به خاطر اینکه کنار یابس « یعنی زمین » و منطبق بر یابس است. این انثلام لازمه ی این رطب نیست از آن جهتی که طالب یابس نیست « یعنی از جهتی که تالی هواست انثلام را حفظ نمی کند ولی از این جهت که تالی زمین است انثلام را حفظ می کند ».

لکن الیابس و ان کان کذلک فلیس یبلغ ان یخرج جملته عن کریه تلحقها خارجاً عنها هذه التضاریس

« هذه التضاریس » فاعل « تلحقها » است.

این عبارت، بیان مطلب جدیدی می باشد و استثنا از حرفهای گذشته نیست. مصنف در یابس، مطلبی بیان کرد که آن مطلب، توهمی را در ذهن ما می آورد با این عبارت، آن توهم را برطرف می کند. مصنف فرمود « جسم یابس یعنی زمین از کرویت در آمده است به خاطر پستی ها و بلندی ها » متوهّمی توهم می کند که همه زمین از کرویت در آمده باشد. مصنف می فرماید اگرچه اینگونه است که زمین از کرویت در آمده است لکن همه ی آن از کرویت در نیامده است. بلکه قسمت های پستی و بلندی آن از کرویت در آمده است اما بقیه ی جاهای زمین که به صورت دشت و صحرا و کویر است به همان حالت کرویت باقی مانده است. الان گفته شود که ثُلث یا بیش از ثلث زمین دشت و کویر و صحرا است.

نکته: امروزه می گویند زمین، کره است چون آن برجستگی ها و فرورفتگی ها بر روی زمینِ به این بزرگی، نِمود ندارد. اگرچه یک شن در صحرا جابجا شود به کرویت عقلیِ زمین آسیب می زند ولی عرفا آسیب نمی زند.

ترجمه: لکن جسم یابس ولو این چنین است « که انثلام پیدا می کند و انثلامش هم محفوظ می ماند و آن مقداری که انثلام پیدا کرده از کرویت می افتد » ولی به این حد نمی رسد که مجموع و جمله ی این یابس از کریت بیفتد به اینکه ملحق شود به این جمله، این تضاریس « یعنی دندانه که همان گودی و بلندی ها است. مصنف بیان می کند که این تضاریس بر قسمتی از زمین وارد است نه بر جمله ی زمین ».

« خارجا عنها »: این عبارت، حال است ولی تاکید برای « تلحقها » است یعنی این تضاریس ملحق به زمین هستند و چون ملحق هستند خارج از زمین می باشند یعنی زمین به لحاظ ذاتش آن تضاریس را ندارد. امر خارجی باعث شده و خارج از زمین، این تضاریس به وجود آمده است. اینچنین نیست که همه ی جمله ی زمین، ملحوق این تضاریس باشد بلکه این تضاریس بر قسمتی از زمین وارد است و آنجا زمین را از کرویت در آورده و بقیه ی زمین به کرویت خودش باقی است ».

« عن کریة تلحقها »: در ترجمه ی این عبارت بنده ـ استاد ـ قبل از لفظ « تلحقها » کلمه « به » را تقدیر گرفتم یعنی اینگونه معنا کردم: « خارج کند جمله ی زمین را به اینکه ملحق به زمین شود ».

و هذا سیتضح فی العلم الرصدی من التعالیم

ترجمه: و این « که زمین کره است با قطع نظر از آن تضاریسی که دارد » در علم رصدی که از جمله ی تعالیم « یعنی از جمله ریاضیات » است واضح می شود.

ریاضیات عبارت از هندسه و حساب و هیئت و موسیقی است. یکی از این چهار قسمِ ریاضی همان علم هیئت یعنی علم رصدی است. مصنف می فرماید از بین تعالیم در علم رصدی یعنی علم هیئت این مطلب روشن شده که زمین، کروی است و همه ی زمین به خاطر این تضاریس از کرویت بیرون نیامدند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo