< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/06/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا آسمان نوع پنجمی غیر از انواع چهارگانه عناصر است یا نه؟/ فصل 3/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و ذلك لان الجسم الواحد اذا حدث فیه میلان الی جهتین فاما ان یتمانعا و اما ان یغلب احدهما و اما ان تختلف الاجزاء فی ذلك[1]

بیان شد كه سماء جرمی بسیط و مخالف با جسم عنصری است ولی بعضی ها در هر دو مطلب مخالفت كردند اولا سماء را جسم عنصری می دانند ثانیا آن را مركب از دو عنصر ارض و نار می كنند. سپس بیان شد كه آنها حركت دورانی فلك را مستند به همین تركیب می كنند و می گویند چون فلك مركب از جزئی كه ثقیل و جزئی كه خفیف است دو نوع حركت صعودی و هبوطی برای اجزاء پیدا می شود و این باعث می شود كه فلك حركت دورانی پیدا كند. این مطلب را تشبیه به سبیكه مذابه كرده بودند كه حركت دورانی انجام می دهد.

مصنف این نظریه را نمی پذیرد و بر آن اشكال می كند. در اشكالی كه بیان می كند سه فرض مطرح می كند. دو فرض را فقط بیان می كند اما فرض سوم را توضیح می دهد و درباره ی آن بحث می كند.

قائل گفته بود فلك مركب از دو عنصر است اما توجه داشته باشید كه قوه ی هر عنصر را حفظ كرده بود یعنی خاك به خاطر ثِقل، قوه ی حركت الی السفل دارد و نار به خاطر خفت، قوه ی حركت الی العلو دارد لذا می گفت خاك طالب پایین است و نار طالب بالا است از این دو طلبِ مخالف، حركت دورانی به وجود می آید. اینچنین عمل نكرده بود كه این دو قوه را منتفی كند و همانطور كه جسم ثالثی غیر از ارض و نار تشكیل می شود قوه ی ثالثه ای هم غیر از طالب سفل و طالب علو درست كند. می توانست اینطور بگوید كه همانطور كه جسم فلك مركب از دو عنصر شده است نیروی حاصل در این مركب هم، نیرویی است كه حاصل از آن دو نیرو می باشد ولی خود آن دو نیرو نیست. درست است كه این دو عنصر با هم تركیب شدند و جسم ثالثی ساختند ولی قوه های آنها را با هم تركیب نكرد و قوه ثالث بدست نیاورد لذا مصنف اشكال را وارد می كند و می گوید این دو قوه هر دو فعال هستند اما آیا یكی بر دیگری غلبه دارد یا هر دو مساوی اند؟ نمی توان گفت هر دو بیكارند چون هر دو فعال اند زیرا فرض این بود. وقتی فعال است آیا هر دو با هم مساوی اند یا یكی بر دیگری غلبه دارد؟ فرض سومی وجود ندارد.

اگر یكی غلبه دارد آن نیروی غالب كار خودش را انجام می دهد یعنی اگر آن نیرو، طالب سفل باشد فلك را به سمت پایین می برد و اگر طالب علو باشد فلك را به سمت بالا می برد و حركت دورانی معنا ندارد. اگر هم این دو با هم مساوی اند و تمانع می كنند « یعنی یكی طالب سفل است و دیگری مانع می شود و این، طالب علو است و آن دیگری مانع می شود » قهراً این شیء در همان جایی كه هست ساكن می ماند و حركت دورانی نمی كند.

مصنف این دو فرض را بیان می كند سپس آن را رها می كند و درباره ی آن بحث نمی كند. یك فرض سومی هم مطرح می كند و آن این است كه بعض اجزاء طالب علو باشند و بعض اجزاء طالب سفل باشند. در اینصورت هیچكدام از این اجزاء با هم سنجیده نمی شوند تا گفته شود یكی غلبه دارد یا مساوی اند بلكه هر كدام كار خودش را انجام می دهد یعنی یكی می گوید جزء سبك را بالا می برم و دیگری می گوید جزء سنگین را پایین می برم در اینصورت حركت دورانی درست می شود. این فرض سوم قابل توجه است. مثال این صورت همان سبیكه است كه مصنف شروع به بیان می كند. در ابتدا مطلب بیان می شود بعداً مصنف شروع به اشكال می كند. توجه كنید كه حالت ورود مصنف در اشكال، ورودِ در اشكال نیست. بلكه اشكال مصنف از نحوه ی بیانش معلوم می شود سپس اشكال دوم می كند و اشكال دوم به صورت واضح بیان می شود.

مصنف مطلب را در سبیكه بیان می كند سپس آن را در فلك جاری كنید.

بیان مطلب: یك جزء، حرارت را كسب می كند و این حرارت اشتداد پیدا می كند تا آن جزء جوش می آید و از جای خودش به سمت بالا حركت کرد این مرکب یعنی سبیکه را تقسیم به دو جزء می کنیم یکی آن جزئی است که حرکت می كند و به سمت بالا می رود و بعداً هم همانطور كه در جلسه قبل بیان شد مقداری خنك می شود و یادش می افتد كه محل طبیعی دارد و به سمت محل طبیعی خودش می رود اما یك جزء دیگر مستقر است و هنوز آماده ی حركت نیست. حرارت به آن داده شده ولی حرارت به آن مقدار نیست كه آن جزء را به سمت بالا حركت دهد. پس این مركب كه اسمش سبیكه می باشد مشتمل بر دو نوع جزء شد كه یك جزئش متحرك است و جزء دیگرش مستقر است آن نوعِ متحرك، بعد از اینكه به سمت بالا رفت و مقداری خنك شد دوباره سنگینی آن برگشت و به سمت پایین میل می كند و با یك سرعت خاصی پایین می آید. وقتی نزدیك مستقر « یعنی آن جزئی كه در ته دیگ قرار دارد » رسید سرعتش را زیاد می كند « مثل سنگی كه از یك جای بلندی پرتاب می كنید به سمت پایین می آید اما زمانی كه به زمین نزدیك می شود شتابش بیشتر می شود و حركتش سریعتر می شود » در این صورت كه سرعتش زیاد می شود ضربه ای كه به جزء مستقر می زند بیشتر می شود و به آن جزء مستقر می گوید اینجا را خالی كن تا من در آن قرار بگیرم آن مستقر هم مقداری حرارت گرفته و آمادگی برای تصعّد پیدا كرده است. فشار این متحرك، آن آمادگی را تشدید می كند و آن مستقر كه تا الان مستقر بوده، متحرك می شود و به سمت بالا می رود و این جزء متحرك، در جای آن قرار می گیرد. دوباره این جزئی كه الان مستقر شده حرارت كسب می كند و آن جزء متحرك كه بالا رفته بود پایین می آید و وقتی نزدیك پایین رسید شتابش بیشتر می شود و به آن جزء مستقری كه قبلا متحرك بود برخورد می كند و آن را دوباره بلند می كند. این جریان، ادامه پیدا می كند و تمام اجزاء در این جریان قرار می گیرند و این تحرك، دورانی می شود. همین وضع در فلك قرار دارد ولی همانطور كه در جلسه قبل بیان شد در سبیكه، حرارت از بیرون وارد می شود به عبارت دیگر خفت بر اثر حرارت غریبه برای این جزء حاصل می شود اما در ما نحن فیه خفت برای همان جزء ناری فلك است و لازم نیست از بیرون به آن داد. ثقل هم برای همان جزء ارضی فلك است و لازم نیست از بیرون به آن داد. پس همانطور كه خفت و ثقل داده شده حركت دورانی را در پِی دارد خفت و ثقل طبیعی هم حركت دورانی را در پِی دارد.

تا اینجا هر چه مصنف بیان كرد بیان برای كلام خصم بود آن هم در فرض سوم كه هر جزء مستقلا تاثیر خودش را انجام دهد.

توضیح عبارت

و ذلك

اینكه این ظن باطل است به این جهت می باشد.

لان الجسم الواحد اذا حدث فیه میلان الی جهتین فاما ان یتمانعا و اما ان یغلب احدهما و اما ان تختلف الاجزاء فی ذلك كما فی السبیكه

« فی ذلك »: در میل داشتن.

ترجمه: و اینكه این ظن باطل است به این جهت می باشد كه جسم واحد « چه سبیكه باشد چه فلك باشد و چه هر مركب دیگری باشد » وقتی دو میل به دو جهت داشته باشند « یعنی یكی به سمت بالا و یكی به سمت پایین باشد اما اگر دو میل به یك جهت باشد آن دو میل همدیگر را تاکید می کنند مثلا دو میل به سمت پایین باشد یا دو میل به سمت بالا باشد همدیگر را تاكید می كنند و مورد بحث نیست ». یا تمانع می كنند « یعنی یكی بر دیگری غلبه ندارد كه نتیجه اش سكون است و حركت دورانی نمی كند » یا یكی از این دو میل غلبه می كند « كه نتیجه اش این می شود كه همان جزء غالب كار خودش را انجام می دهد و اثر خودش را می گذارد دو جزء مغلوب، هیچكاره است در اینصورت هم حركت دورانی واقع نمی شود بلكه یا حركت مستقیم به سمت بالا یا به سمت پایین می شود. همانطور كه توجه می كنید مصنف این دو فرض را فقط مطرح می كند و ادامه نمی دهد » و یا اجزاء در این میل، اختلاف دارند «‌ یعنی یكی میل به سمت بالا دارد و یكی میل به سمت پایین دارد » همانطور كه در سبیكه است « مصنف در ادامه، شروع به بیان در مورد سبیكه می كند و در ضمن توضیح سبیكه، فلك را هم توضیح می دهد یعنی كلام خصم را توضیح می دهد و فعلاً اشكال نمی كند ».

فان الجزء المستقر منه یغلَبُه الحر فیُصعِدُه بالإغلاء

در یك نسخه به جای « منه »، « منها » آمده است. اگر « منها » باشد روشن است كه به « سبیكه » برمی گردد و اگر « منه » هم باشد باید به « سبیكه » برگرداند ولی « سبیكه » را تاویل به « مركب » یا « جسم » باید برد.

ترجمه: حرارت بر جزء مستقر از این سبیكه غلبه می كند و آن را بالا می برد به وسیله ی جوش آوردن.

فاذا علا حدث فیه میل الی حیزه الطبیعی

اگر این جزء به وسیله ی اغلاء بالا رفت « مقداری خنك می شود و آن میلی كه به وسیله ی حرارت پیدا شده بود كه میل غریبه و قسری بود تاثیر خودش را گذاشت و تمام شد الان این جزئی كه بالا رفت » در آن، میل طبیعی حادث می شود.

و انما یشتد عند مقاربه المستقر

ضمیر « یشتد » به « میلی كه به حیز طبیعی دارد » برمی گردد.

آن جزئی كه بالا رفته و الان به سمت پایین می آید میل طبیعی اش كه آن را به سمت پایین می كِشد اشتداد پیدا می كند وقتی كه این جزء متحرك، نزدیك به جزء مستقر شده است.

توجه كنید عبارت « و لاجل اشتداد القوه ... علی ما اشترنا الیه قبل » را داخل پرانتز قرار دهید و به عبارت « و اذا حدث هذا المیل بقوه قاوم مقتضی التسخین » توجه كنید و آن را به قبل از « و لاجل اشتداد ... » وصل كنید. معنای عبارت اینگونه می شود: وقتی این میل طبیعی حادث شد با قوه تسخین مقاومت می كند « چون قوه ی تسخین، این جزء را بالا برده بود و الان میل طبیعی به سمت پایین حادث می شود و مقاومت درست می گردد و چون این حرارت دوباره نمی تواند این جزء را به جوش بیاورد این جزء تسلیمِ قوه ی طبیعی خودش می شود و به سمت پایین می آید و وقتی نزدیك جزء مستقر می رسد حركتش را تشدید می كند و به جزء مستقر می كوبد و مستقری كه آماده بلند شدن شده را بلند می كند.

و لاجل اشتداد القوه عند المقاربه ما، كان منع الحجر النازل اصعب من اشاله المستقر علی ما اشرنا الیه قبل

مصنف بیان می كند سنگی از بالا به سمت پایین می آید شما می خواهید این سنگ را نگه دارید وقتی از ابتدا شروع به حركت به سمت پایین می كند به آسانی می توانید آن سنگ نگه دارید ولی وقتی نزدیك زمین می رسد به سختی می توانید می توانید آن سنگ را نگه دارید. مثلا سه نفر آدم نمی توانند آن سنگ را در وقتی كه نزدیك به زمین است بگیرید چون شتابش زیاد است و فشار نیرویش زیاد است اما وقتی همین سنگ بر روی زمین مستقر می شود این سه نفر كه می خواستند آن سنگ را در هوا بگیرند ولی نتوانستند، همین سنگ را كه بر روی زمین است می توانند بلند كنند. گرفتن سنگی كه به زمین نزدیك شده سخت تر از بلند كردن این سنگ است. علت این امر این است كه آن میل طبیعی در حین بلند كردن مقاومت می كند و آن میل طبیعی هم در حین فرود آمدن مقاومت می كند ولی آن میل طبیعی در حین فرود آمدن، اشتداد پیدا كرده در حالی كه میل طبیعی در وقت بلند كردن حالت خودش را دارد و اشتداد پیدا نكرده است. به همین جهت است كه مصنف می فرماید نگه داشتن جسمی كه از بالا به سمت پایین می ‌آید سنگین تر از بلند كردن جسم است.

توضیح عبارت: لفظ « ما » به « كان » نمی چسبد تا معلوم شود لفظ « ما »، نافیه نیست بلكه زائده است و مربوط به ما قبل می باشد. عبارت « لاجل اشتداد القوه عند المقاربه ما » مانند « و لذلك ما » است كه به جای لفظ « لذلك ما » مشارالیه آن را بیان كرده است. همانطور كه لفظ « ما » در « لذلك ما » زائده است در اینجا هم زائده است.

مراد از « القوه »، قوه ی طبیعی است كه در ما نحن فیه، قوه ی سقوط است.

ترجمه: به خاطر اینكه قوه ی سقوط در نزد مقاربت با مستقر، قوی می شود به این جهت است كه منع سنگی كه به سمت پایین می آید سخت تر از بالا بردن « و بلند كردن و برداشتن » حجری است كه مستقر باشد.

نكته: می توان اینگونه مثال بیان كرد: سنگی كه از طبقه ی دهم تا طبقه ی اول می آید گرفتن این سنگ در طبقه ی دهم آسانتر از گرفتن این سنگ در طبقه ی اول است زیرا در طبقه ی اول، اشتداد پیدا كرده و در طبقه ی دهم اشتداد پیدا نكرده است. اما مثال مصنف هم صحیح است اگر چه این مثال، مناسب تر با بحث است. مصنف می خواهد بیان كند جایی كه قوه، قویتر شده با جایی كه قوه، حالت طبیعی دارد فرق می كند اما طبق این مثالِ دیگری كه بیان شده، جایی كه قوه، مقدار كمی شدت دارد با جایی كه شدت بیشتری دارد فرق می كند.

« علی ما اشرنا الیه قبل »: مصنف بیان می كند كه عبارت « كان منع الحجر النازل اصعب من اشاله المستقر » قبلا توضیح داده شد.

و اذا حدث هذا المیل بقوه قاوم مقتضی التسخین

بیان كردیم كه این عبارت را به قبل از « لاجل اشتداد » مرتبط كنید.

« بقوه » یعنی « بشده ».

ترجمه: « میل به حیز طبیعی برای آن جزئی كه متحرك بود نزد مقاربتِ مستقر تشدید می شود الان بیان می كند كه » این میل طبیعی حادث شد و شدید گردید « تشدید شدن آن، وقتی است كه جزءِ متحرك نزدیك به جزء مستقر می رسد » این میلِ قوی شده، مقتضای تسخین را قوی می كند « مقتضای تسخین، تصعد و بالا رفتن است. این میلِ قوی شده با مقتضای تسخین كه بالا رفتن است مقاومت می كند و جلوی بالارفتن را می گیرد و این جزء را به سمت پایین می فرستد.

نكته: این « بقوه » و « بشده » لازم نیست در وقتی باشد كه این جزء متحرك، نزدیك به مستقر باشد. همان وقتی هم كه مقداری بالا می رود و مقداری خنك می شود آن میل طبیعی، بقوةٍ حاصل می شود سپس این قوت، بیشتر می شود تا وقتی كه مقاربت با مستقر پیدا می كند. توجه كنید عبارت « هذا المیل بقوه » نمی خواهد بیان كند در وقتی كه نزدیك مستقر شد بلكه وقتی كه جزء متحرك، مقداری از تسخین را از دست داد و میل طبیعی به سمت سفل برایش زنده شد در اینصورت مقاومت شروع می شود ولی وقتی كه این جزء متحرك، نزدیك به مستقر می شود مقاومت، تشدید می شود.

فنزل الی اسفل و نحا مستقره. و قد عَرَض لما كان اسفل مثل ما عرض له من التصعد

نقطه ای كه بعد از « مستقره » است باید حذف شود چون واو در « و قد عرض » حالیه است.

« من التصعد » بیان برای « ما » در « ما عرض » است.

« نحا مستقره »: اگر « نحا » به معنای « مال » باشد لفظ « الی » در تقدیر گرفته می شود ولی اگر « نحا » به معنای « قصد كردن » باشد لفظ « الی » در تقدیر گرفته نمی شود.

ترجمه: این جسم‌ « كه میل طبیعی اش به سمت پایین حادث شده » به سمت پایین می آید و میل می كند مستقر خودش را « یعنی به مستقر خودش میل می كند » در حالی كه برای جزئی كه تا الان مستقر بود، این عارض می شود كه به سمت بالا برود عارض می شود برای جزئی كه اسفل بود « تا الان از آن جزء تعبیر به مستقر می كرد اما در اینجا تعبیر به اسفل می كند » مثل تصعدی كه عارض می شود برای آن جزئی كه پایین می آید « یعنی قبلا برای این جزئی كه پایین می آید تصعدی به وسیله ی تسخن حاصل شده بود الان برای این جزء مستقر همان وضع حاصل شده است ».

و اعانه مزاحمه النازل الحامی المتوقف

ضمیر « اعانه » به « ما كان اسفل » یا « تصعدی كه برای جزء اسفل حاصل شده » برمی گردد.

لفظ « الحامی » مشتق است و به اعتبار ما مضی « یعنی به اعتبار قبل » است یعنی الان این جزء، حامی نیست چون سرد شده و به سمت پایین می آید. اینكه می گوییم « سرد شده » یعنی از آن جوششی كه داشت افتاد.

لفظ « المتوقف » هم مشتق است ولی به اعتبار « من تلبس » است یعنی همین الان متلبس به توقف است. توجه كنید در فن اول بحثی بود و آن اینكه جسمی كه حركت مستقیم می كند وقتی می خواهد دوباره حركت رجوعی كند « حركتِ رفت را انجام داد الان می خواهد حركت برگشت انجام دهد » آیا بین الحركتین متوقف می شود؟ بیان شد كه اگر بخواهد بر روی همان خط كه رفته، برگردد باید متوقف شود و بعداً برگردد اما اگر بر روی خط دورانی برمی گردد می تواند متوقف نشود و بر روی همان خط دورانی سیر خود را ادامه دهد. مصنف، بین حركتین متخالفین، توقف را واجب دانست. الان این جرمی كه بالا رفته و پایین می آید وقتی به پایین رسید دوباره می خواهد به سمت بالا برود. پایین آمدن، یك حركت است بالا آمدن هم حركت دیگر است. وسط این دو می ایستد یعنی وقتی ته دیگ می رسد مستقر می شود پس این جزء متحرك، هم نازل است هم قبلا حامی « یعنی داغ » بود هم الان متوقف می شود یعنی مستقر می گردد و نیاز به جا دارد. آن جزء قبلی كه مستقر بوده جای آن را گرفته است و مزاحمت می كند لذا جزء قبلی را بیرون می كند و خودش مستقر و متوقف می شود.

آن جزء متحرك می آید و كمك می كند آن نیرویی را كه در جزء مستقر برای تصعد حاصل شده بود و لذا آن جزء مستقر، صعود می كند.

ترجمه: كمك می كند آن ما كان اسفل را « یا كمك می كند این تصعدی كه برای جزء اسفل حاصل شده بود » مزاحمت این جزئی كه نازل می شود، آن نازلی كه گرم شده بود.

و قد عرفت التوقف

تو در بحث خودش توقف را شناختی كه بین دو حركت مختلف، توقف لازم است. پس الان می دانی این جزء متحرك مستقر و متوقف می شود دوباره حركت بازگشت را شروع كند.

فحدثت حركه مستدیره

حركت مستدیره درست می شود یعنی سبیكه اجزائش به اینصورت حركت می كند و متوجه می شوید كل سبیكه حركت مستدیر می كند. همین بحث را در فلك جاری كنید و بگویید اجزاء فلك اینگونه حركت انجام می دهند و اجزاء فلك چون به هم چسبیدند و یك جسم یكپارچه درست كردند حركت اجزاء بر روی خود جسم ظاهر می شود. حركت اجزاء فلك مثل حركت اجزاء سبیكه نیست چون اجزاء سبیكه از یكدیگر جدا می شوند ولی اجزاء فلك از هم جدا نمی شوند لذا وقتی اجزاء فلك می خواهد حركت كند خود بدنه ی فلك به طور كامل حركت می كند و حركت دورانی برای فلك حاصل می شود.

تكون استدارتها لا علی المستقر بل فیما بین المستقر و بین العلو

تا اینجا كلام خصم تبیین شد از این عبارت، اشكال مصنف شروع می شود. توجه كنید كه مصنف به صورت اشكال، وارد نمی شود بلكه مطلبی را توضیح می دهد كه شاید بتوان گفت كه فارق بین سبیكه و فلك را می گوید. هر دو حركت دورانی می كنند ولی هر كدام به یك نحوه حركت می كنند.

بیان اشكال اول: در سبیكه، اجزائی كه حركت می كنند به صورتِ دورِ مستقر حركت نمی كنند. بلكه بین المستقر و الاوج حركت می كنند یعنی اگر سبیكه را به صورت یك كاغذ بر روی زمین یا ته دیگ قرار دهید می بینید اجزاء سبیكه از سمت راست به سمت چپ و از سمت چپ به سمت راست می روند و حركت دورانی می كنند ولی اگر نگاه كنید می بینید حاشیه ی سبیكه، آرام است به عبارت دیگر آنچه كه در كناره ی دیگ قرار گرفته، آرام است و حركت نمی كند. وسط آن هم به نظر می رسد كه آرام است. فاصله ای كه بین حاشیه دیگ و وسط دیگ است مشغول به حركت می باشد.

توجه كردید كه در اینجا سه چیز درست شد یكی وسط و یكی حاشیه و دیگری مابین وسط و حاشیه است. آنچه بین وسط و حاشیه می باشد حركت می كند. اجزاء وسطی خودشان را به اجزاء وسط می رسانند و متحرك می شوند اجزاء حاشیه ای هم خودشان را به اجزاء وسط می رسانند و متحرك می شوند ولی حركت همیشه در وسط انجام می شود و بر روی مستقر، حركت انجام نمی شود خود مستقر را هم اگر ملاحظه كنید می بینید حركت می كند و به وسط می آید ولی در فلك اینگونه نیست در فلك، آن مستقر كه زمین است حركت نمی كند افلاكی كه دور آن هستند حركت می كنند. اینطور نیست كه حاشیه ی آنها هم حركت نكند بلكه حاشیه ی آنها هم حركت می كنند. اما علت این امر چیست؟ اگر علت آن تشخیص داده شود فارق بین سبیكه و فلك كاملا روشن می شود و معلوم می گردد كه خصم خلط كرده یعنی قیاس مع الفارق كرده به عبارت دیگر تشبیه فلك به سبیكه صحیح نیست.

توضیح مطلب این است كه اجزاء وسط، در فلك یعنی زمین، نسبتش با تمام افلاك یكسان است یا بر عكس، نسبت افلاك به این وسط یكسان است و قرب و بعدی ندارد. فلك مریخ كه با زمین فاصله ای داشت هنوز هم همان فاصله را دارد. بر خلاف سبیكه كه اجزاء وسط در سبیكه عوض می شود زیرا قرب و بعد پیدا می كند زیرا جزء وسط به مركز نزدیك می شود یا دور می شود.

چون نسبت فلك به وسط یكسان است وسط را كاری ندارد و همینطور ساكن می ماند اما نسبت اطراف سبیكه به وسط یكسان نیست لذا وسط، تغییر می كند.

اگر می خواستیم حكم سبیكه را در فلك جاری كنیم زمین هم باید كم كم خودش را به فلك می رساند و جزء یكی از افلاك می شد و حركت می كرد همان وضعی كه در سبیكه اتفاق می افتاد.

ترجمه: استداره ی این اجزاء و این حركت، بر مستقر نیست « یعنی این اجزاء متحرك در سبیكه بر روی مستقر نمی غلطند » بلكه در ما بین مستقر و بین اوج می غلطند.

و اما السماویه فلو حدثت فیها استدارةٌ للسبب المذكور لكان بذلك یقع منها فیما بین جهتی الطو و السفل لا علی الوسط

نسخه صحیح به جای « بذلك »، « لذلك » است.

این عبارت دنباله ی قبل است و نباید سر خط نوشته شود.

ترجمه: اما حركت مستدیر سماویه اگر در آن حركت، استداره ای حادث شود آن هم به خاطر سبب مذكور، « البته می دانید كه استداره حاصل است ولی للسبب المذكور بودن مهم است. مصنف از لفظ لو امتناعیه استفاده می كند به خاطر حدوث استداره نیست چون حدوث استداره واقع است بلكه برای سبب مذكور از لو امتناعیه استفاده كرده و بیان می كند اگر این حدوث استداره به خاطر سبب مذكور باشد » این استداره واقع می شود از حركت افلاك بین جهت علو سفل نه بر وسط « اگر در سماویه، استداره به خاطر سبب مذكور می بود باید حركت هم در سماویه بین مستقر و اوج می بود در حالی كه در سماویه، حركت بین مستقر نیست بلكه بر روی مستقر می غلطد. توجه كنید كه ظاهر عبارت ـ لكان لذلك یقع منها ... ـ این است كه مصنف در صدد اشكال است ».

اذ نسبه الوسط الی المتحرك عنه و المتحرك الیه واحد

مراد از « الوسط »، زمین است و مراد از « المتحرك عنه »، نار است و مراد از « المتحرك الیه »، زمین است.

ترجمه: نسبت وسط « یعنی زمین » به متحركِ از وسط « كه نار است » و متحرك الی الوسط « كه زمین است. چون می دانید خصم درباره ی فلك گفت دارای دو جزء است كه عبارت از جزء ناری و جزء ارضی است. جزء ناری آن، متحركِ عن الوسط است چون خفیف است و جزء خاكی آن، متحركِ الی الوسط است یعنی به سمت زمین می آید. نسبت زمین به این دو جزء یكسان است اما به چه علت یك جزء به سمت وسط می آید و یك جزء از وسط دور می شود؟ باید در همان جایی كه فلك هست الی الوسط و عن الوسط رخ دهد و حركت دورانی بین وسط و علو حاصل شود در حالی كه بین وسط و علو حاصل نمی شود بلكه در جایی كه به وسط چسبیده است حاصل می شود » واحد است « فلك كه مشتمل بر این دو جزء نار و خاك است نسبت هر دو جزئش به وسط مساوی است. پس نباید یك جزء، الی الوسط بیاید و یك جزء عن الوسط برود تا آن حركتی كه گفتید اتفاق بیفتد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo