< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/03/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: طبیعت سماویه مخالف با طبایع عنصریه است در امور نوعه ای كه وابسته به ما به الاختلاف هستند/ بیان اختلاف طبیعت سماویه با طبایع عنصریه/فصل2/ فن2/ طبیعیات شفا.

فقد علم من هذا ان الطبیعه السماویه مخالفه لهذه الطبایع فی مبادی الحركات[1]

دو نكته مربوط به جلسه قبل

نكته اول: مصنف در آخر بحث قضیه ی شرطیه درست كرد كه در آن قضیه، اصلی را مقدم قرار داد و عكس نقیضین آن اصل را تالی قرار داد و بیان كرد كه این دو قضیه هیچكدام ممكنه نیستند. بنده ـ استادـ توضیح ندادم كه چگونه این دو قضیه ممكنه نیستند با اینكه هر دو قضیه مشتمل بر كلمه « یمكن » هستند. توضیح این مطلب این است كه به قضیه نگاه می كنیم می بینیم با لفظ « ما لیس یمكن » شروع شده است مراد از « ما » كنایه از « جرم » است. لفظ « یمكن » در بین قضیه آمده است یعنی در عبارت صفحه 14 سطر 15، در موضوع قرار گرفته است. در اصل، جزء محمول می باشد. همانطور كه توجه می كنید لفظ « یمكن » حالتِ جهت ندارد چون با لفظ « ما » شروع شده است این لفظ « یمكن » غیر از لفظ « امكن » است كه معترض در قضیه شرطیه خودش قرار داده است. در آنجا جهتِ قضیه قرار داده شده بود.

نكته دوم: قضیه ای كه مصنف تشكیل داد قضیه ی شرطیه بود ولی مصنف فقط تالی را ذكر كرد و مقدم را ذكر نكرد. اگر بخواهیم این قضیه شرطیه را در قالب قیاس بیاوریم و ادامه بدهیم باید بعد از آن لفظ « لكن » بیاید و گفته شود «‌ لكن تالی باطل است پس مقدم باطل است » یا گفته شود « لكن مقدم حق است پس تالی حق است ».

قضیه ی شرطیه ای كه مصنف تشكیل داد این بود « هر نوع بسیطی ممكن است دارای یك نوع حركت بسیط باشد » این عبارت،‌ اصل است. عكس نقیضش این می شود «جرمی كه ممكن نیست یك نوع حركت بسیط داشته باشد نوعی از جرم بسیط نیست بلكه جرم مركب است». هر دو قضیه صادق است.

سپس با لفظ « ان » شرطیه اصل، مقدم قرار داده می شود و عكس، تالی می شود و اینگونه گفته می شود « اگر هر نوع جرم بسیطی دارای یك حركت بسیط باشد پس جرمی كه دارای حركت بسیط نیست جرم بسیط نیست بلكه جرم مركب است» در اینجا نتیجه اینگونه گرفته می شود « لكن مقدم، حق است پس تالی حق است اما در قضیه شرطیه ای كه معترض تشكیل داد نتیجه به این صورت می شود « لكن تالی باطل است پس مقدم باطل است » توجه كنید كه مصنف قیاسِ معترض را قضیه شرطیه ندانست تا بگوید « لكن تالی باطل است پس مقدم باطل است ». خود معترض این را نمی گوید بلكه می گوید « لكن مقدم حق است پس تالی حق است » و اگر تالی حق بود نتیجه گرفته می شود كه اختلاف حركات باعث اختلاف طبایع نیست » در اینصورت كلام منصنف رد می شود.

بحث امروز:

مصنف بعد از اینكه اشكال مستشكل را رد كرد مدعای خویش را نتیجه گرفت.

مدعا این بود: « اختلاف الحركات یوجب اختلاف المتحركات فی الطباع »كه هم می تواند مستلزم اختلاف جنسی متحركات باشد هم می تواند مستلزم اختلاف نوعی متحركات باشد در ابتدا مصنف می گوید: پس معلوم شد كه طبیعت اجرام سماویه با طبیعت اجسام عنصریه تفاوت دارند یعنی تفاوت جنسی دارند چون اختلاف حركات دارند و اختلاف حركات منشاء اختلاف طبیعت است پس اینها اختلاف طبیعت دارند. فلك و اجرام سماوی حركت مستدیر دارند اما اجسام عنصری حركت مستقیم دارند پس اختلاف حركات دارند و اختلاف حركات مستلزم اختلاف طبیعت است پس اینها اختلاف طبیعت دارند ولی اختلاف طبیعی جنسی دارند نه اختلاف طبیعت نوعی. سپس اجرای فلكی را كنار می گذارد و به سراغ اجسام عنصری می رود و می گوید اجسام عنصری همانطور كه اختلاف نوعی دارند اختلاف جنسی هم دارند. آب و خاك، الی الوسط حركت می كنند. هوا و نار هم عن الوسط حركت می كنند. حركت ها مختلف است و اختلاف حركت، موجب اختلاف طبیعت می شود قهراً این دو، طبیعت مخالف دارند و اختلاف آنها اختلاف جنسی است یعنی آن كه الی الوسط حركت می كند یك جنس است و آن كه عن الوسط حركت می كند جنس دیگر است. الان سه جنس درست شد زیرا ابتدا دو جنس مستدیر الحركه و مستقیم الحركه درست شد سپس جنس مستقیم الحركه هم به دو جنس تقسیم شد كه یكی مستقیم الحركه الی الوسط است دیگری مستقیم الحركه عن الوسط است این سه جسم در حركات اختلاف دارند پس در طبیعت اختلاف دارند قهراً اگر امر عارضی، عارضِ یكی از این جنس ها باشد عارض جنس دیگر نمی شود به شرطی كه آن عارض، عارضِ لازم باشد پس نه تنها از اختلاف حركات، ‌اختلاف طبایع بدست آمد بلكه اختلاف لوازم طبایع هم بدست آمد یعنی معلوم می شود كه لوازم این طبایع هم مختلف است مثلا حرارت لازم جسمی است كه حركت مستقیم عن المركز می كند یعنی حرارت، لازمِ هوا و نار است. نار، حار یابس است و هوا، حار رطب است. اینكه گفته می شود « حرارت لازم هوا و نار است » به چه معنی می باشد؟ یعنی هر جا اینها باشند حرارت است و هر جا حرارت باشد اینها هستند به عبارت دیگر هر جا حرارت باشد حركت عن الوسط است و هر جا حركت عن الوسط باشد حرارت است. به جای « حركت عن الوسط » لفظ « خفت » را قرار دهید چون می دانید جنسی كه حركت عن الوسط می كند خفیف است و آن جنسی كه حركت الی الوسط می كند ثقیل است و مصنف می گوید هر جا حرارت است خفت می باشد و هرجا خفت است حرارت می باشد پس حرارت و خفت متعاكس اند و به تعبیر مصنف حرارت، روی خفت متعاكس می شود.

نكته: وقتی آب را گرم كنید خفیف می شود و وقتی خفیف شود حار می شود ولی این حرارت، عارضی است اما بحث ما در لوازم است.

اما در مورد آب و خاك اینطور می گوییم كه حركت الی الوسط دارند و برودت، لازمِ این دو می باشد زیرا آب، بارد رطب است و زمین بارد یابس است اما حركت الی الوسط به معنای ثقل است چون قبلاً بیان شد كه هر چیزی كه حركت الی الوسط می كند ثقیل است پس به جای « حركت الی الوسط » لفظ « ثقل »‌ را بگذارید. در اینصورت برودت ، متعاكس بر روی ثقل است به اینصورت كه هر چیزی كه ثقیل است بارد می باشد. اگر این را عكس كنید اینطور می شود « هر چیزی که بارد است ثقیل می باشد »‌یا اینطور بگویید « هر جا برودت است ثقل است » آن را عكس كنید می شود « هر جا ثقل است برودت است » نتیجه گرفته می شود كه به طور طبیعی اجسام سنگین حرارت ندارند و اجسام سبك،‌ برودت ندارند به عبارت دیگر «لا ثقیل الا و هو بارد و لا خفیف الا و هو حار».

مطلب بعدی این است: حرارت، لازمِ خفیف است و برودت،‌ لازمِ ثقیل است. ثقیل و خفیف، اجسام مستقیم الحركات بودند پس حرارت و برودت برای اجسام مستقیم الحركات می شود جسم مستدیر الحركات، طبیعتاً با جسم مستقیم عن الوسط و جسم مستقیم الی الوسط مخالف است پس نه حرارت آن را دارد نه برودت این را دارد و به تعبیر دیگر نه خفت این را دارد نه ثقل آن را دارد بنابراین جسم مستدیر الحركه ثقیل و خفیف نیست در نتیجه حار و بارد نیست.

خلاصه بحث: جسم مستدیر الحركه الی الوسط كه ثقیل است برودت دارد. ثقل و برودت برای جسم مستدیر الحركه الی الوسط می باشد. جسم مستقیم الحركه عن الوسط،‌خفت و حرارت دارد. جسم مستدیر الحركه نه مثل جسم مستقیم الحركه الی الوسط می باشد تا ثقل و برودت داشته باشد نه مثل جسم مستقیم الحركه عن الوسط می باشد تا خفت و حرارت داشته باشد. پس جسم مستدیر الحركه نه ثقل دارد نه خفت دارد یعنی نه برودت دارد نه حرارت دارد.

بیان شد كه مستقیم الحركه الی الوسط حرارت ندارد ولی می توان حرارت را به آن داد و مستقیم الحركه عن الوسط برودت ندارد ولی می توان برودت را به آن داد «البته شاید نتوان به آتش، برودت را داد » اما در فلك كه نه حرارت و نه برودت دارد نمی توان به آن حرارت و برودت را داد و عارض نمی شود به خاطر اینكه جنس آن مخالف با جنس اینها است. اجسام مستقیم الحركات دو جنس هستند كه تحت یك جنس می باشند اما جسم مستدیر الحركه با جنس مستقیم الحركه فرق می كند.

تا اینجا بنده ــ استاد ـ به عبارت مصنف كاری نداشتم ولی از اینجا می خواهم بر طبق عبارت مصنف بحث كنم.

نكته: قدما قائل به حرارت خورشید نیستند. آنها معتقدند خورشید فقط نور دارد و حرارت بر اثر فعل و انفعال آن نور با مستنیر درست می شود یعنی وقتی نور به زمین برخورد می كند بر اثر فعل و انفعال با زمین گرم می شود این نور به ماه و ستارگان كه برخورد می كند آنها را گرم نمی كند. پس خورشید كه جزء كواكب است اصلاً گرم نیست و گرما تولید نمی كند فقط در زمین آن هم بر اثر فعل و انفعالی نور خورشید با زمین،‌گرما تولید می شود. در هوا هم گرما تولید نمی شود قدما معتقدند كه نور، هو را روشن نمی كند و از هوا عبور می كند. امروزه می گویند كوكب مشتری اینقدر سرد است كه نصف بیشترِ قطر آن یخ است و اگر این یخ ها پاك شوند مشتری به این بزرگی نخواهد بود.

نكته: اگر چیزی لازمِ ثقلِ تنها یا خفتِ تنها نبود بلكه هم با ثقیل و هم با خفیف جمع می شد مثل اشفاف، در فلك هم جاری می شود زیرا می گویند فلك، شفاف است به عبارت دیگر آنچه كه لازمه ی ثقلِ تنها « یعنی برودت » و لازمه ی خفت تنها « یعنی حرارت » می باشد در فلك یافت نمی شود اما آنچه كه مشترك بین ثقیل و خفیف است « مثل اشفاف » در فلك یافت می شود.

توضیح عبارت

فقد عُلِم من هذا ان الطبیعیه السماویه مخالفة لهذا الطبایع فی مبادی الحركات

بیان كردیم كه این عبارت باید سر خط نوشته شود چون مطلب جدیدی است.

« هذا »: مراد از « هذا » یك صغری و كبری است. صغری این است « سماویات و عنصریات اختلاف حركات دارند » كبری این است « اختلاف حركات، ‌موجب اختلاف اجسام در طبایع می شود ». مصنف این مطلب را در صفحه 13 سطر 13 بیان كرد.

ترجمه: از این مطلب دانسته شد كه طبیعت سماویه مخالف با طبایع عنصریه شد و این مخالفت در مبادی حركات است « مراد از مبادی حركات، طبیعت است یعنی طبیعت سماویه دارای یك طبیعت است و طبایع عنصریه هم دارای یك طبیعت هستند.

نكته: این عبارت، تكرار مباحث قبل و نتیجه گیری از آنها بود الان می خواهد مطلبی را بر این نتیجه متفرع كند. توجه می كنید كه چرا مصنف وارد این مطلب می شود زیرا مصنف ابتدا یك قاعده بیان كرد و آن قاعده این بود: « اختلاف حركات موجب اختلاف متحركات در طبیعت می شود ». الان می خواهد از این قاعده، نتیجه ای بگیرد یعنی فرعی را بر این قاعده مترتب كند لذا این بحث با بحث های قبلی مناسبت دارد.

فیجیب ان تكون مخالفه لها فی الامور النوعیه التی تتعلق بما یتعلق به الاختلاف

ترجمه: واجب است طبیعت سماویه مخالف با آن طبایع عنصریه باشد « توجه كنید كه در اینجا بیان نمی شود كه طبیعت سماویه با طبایع عنصریه، در طبیعت مخالف هستند زیرا این اختلاف با عبارت قبل بیان شد الان می خواهد بیان كند كه این دو مخالف هم هستند اما مخالفند» در امور نوعیه ای « مثل حرارت و برودتی » كه ارتباط دارند به چیزی « یعنی خفت و ثقل یا به حركت عن الوسط و الی الوسط » كه اختلاف به آن چیز تعلق می گیرد « اختلاف مستقیم با مستدیر در این بود كه در مستقیم،‌ حركت به صورت مستقیم بود و در مستدیر، حركت به صورت مستدیر بود . این امور نوعیه مثل حرارت و برودت ارتباط دارد به خفت و ثقل كه این خفت و ثقل چیزی است كه اختلاف مستقیم و مستدیر در همین است. ما به الاختلاف كه ثقل و خفت یا حركت الی العلو و الی السفل است در اجسام عنصری موجود است ولی در اجسام فلكی نیست پس اموری كه به ما به الاختلاف مربوطند یعنی حرارت و برودت، باید در اجسام عنصری باشند و در اجسام فلكی نباشند ».

و لكن الحرارة و البرودة لازمتان منعكستان علی الخفة و الثقل

« علی» متعلق به « منعكستان » است نه « لازمتان ». اگر متعلق به « لازمتان » بود به صورت «للخفه و الثقل » می گفت.

« لكن »‌ استدراك از كجاست؟ مصنف بیان كرد حرارت و برودت وابسته به ما به الاختلاف هستند چون متعاكس علی الثقل و الخفه و متعاكس علی الحركه الی الوسط و عن الوسط هستند لذا نمی توانند در حركت مستدیر بیایند یعنی در حركت مستقیم هستند. به عبارت دیگر بیان شد كه قاعده این است « اگر چیزی مخصوصِ ما به الاختلاف بود در یك طرف هست و در طرف دیگر نیست »‌ الان با لفظ « لكن »‌بیان می كند: « لكن حرارت و برودت اینگونه اند یعنی وابسته به ما به الاختلاف هستند پس در طرف حركت مستقیم وجود دارند اما در طرف حركت مستدیر وجود ندارند ».

ترجمه: لكن حرارت و برودت لازمِ «عنصریات » هستند « بعضی لازم عنصر خفیف و بعضی لازم عنصر ثقیل هستند » اما منعكس بر خفت و ثقل هستند « یعنی حرارت بر روی خفت منعكس می شود و برودت بر ثقل منعكس می شود و حرارت و برودت از این جا بیرون نمی آیند لذا نباید توقع داشت كه حرارت و برودت، در اجسام مستدیرالحركات بیایند».

نكته: توجه كنید كه ما «منعكستان» را قبلا توضیح دادیم و مراد همان است كه بیان شد یعنی مراد این است: وقتی گفته می شود « حرارت منعكس بر خفت است» یعنی« کل خفیف حار » سپس آن را عکس کنید صحیح است یعنی « کل حار خفیف ». همچنین وقتی گفته می شود « برودت منعکس بر ثقل است » یعنی « کل ثقیل بارد » سپس آن را عکس کنید صحیح است یعنی « کل بارد ثقیل » همین مطلب را مصنف با عبارت بعدی یعنی « فالماده اذا امعن ... » بیان می کند.

فالماده اذا امعن فیها التسخین خَفَّت فماذا خَفَّت سُخِّنَت

این عبارت بیان متعاکس بودن حرارت روی خفت و برودت روی ثقل است یعنی خود مصنف آن دو قضیه ای که عکس هم هستند را بیان می کند.

« امعان » به معنای شدت و فرورفتن و عمیق شدن است.

ترجمه: وقتی تسخین در ماده امعان پیدا کند و شدید شود سبک می شود « عکس این مطلب این است: » و وقتی که خفیف شود گرم می شود.

نکته: توجه کنید که عکسِ موجه کلیه، موجب کلیه نیست این مطلب را بنده بارها بیان کردم که مراد از عکس در این جا عکس اصطلاحی نیست. این رجوع به نِسَبِ اربع می کند. در نسب اربع بیان می کند بین خفت و حرارت، تساوی است و چون تساوی برقرار است لذا دو موجه کلیه درست می شود که یکی عکس دیگری باشد و مراد از عکس، عکس لغوی است نه اصطلاحی.

فلا خفیف الا و هو حار

تا اینجا معلوم شد که بین سخونت و خفت، تساوی است اگر تساوی می باشد پس خفیفی نیست مگر اینکه حار است.

توجه کنید که « فاء » در « فلا » برای تفریع است چون متعاکس بودن در خفت و حرارت صادق است و در نتیجه تساوی حاصل است.

و یعرض لها اذا بُرِدت بشدّةٍ ان تثقل و اذا ثَقُلت بشدّةٍ ان تَبرَد

ضمیر « لها » به « ماده » برمی گردد.

تا اینجا متعاکس بودن حرارت بر روی خفت بیان شد الان می خواهد متعاکس بودن برودت بر روی ثقل بیان شود.

ترجمه: اگر این ماده، بشدت تبرید شود سنگین بودن بر آن عارض می شود و « عکس آن هم صادق است که گفته شود: » وقتی ثقیل شد به شدت، بر آن برودت عارض می شود.

فلا ثقیل الا و هو بارد

مصنف نتیجه می گیرد که ثقل و برودت، تساوی دارد لذا ثقیلی نیست مگر اینکه بارد باشد.

فیکون الحرّ و البرد منعکسین علی الثقل و الخفه

توجه کنید که در این عبارت لف و نشر نامرتب است زیرا ابتدا « حر » بیان شده ولی در عبارت بعدی ابتدا « خفت » بیان نشده بلکه « ثقل » مطرح شده.

کالاشقاف و غیر ذلک مما یوجد فی الثقیل و الخفیف

نسخه صحیح « لا کالاشفاف » است پس دو غلط در اینجا است اولا لفظ « لا » نیامده. ثانیا به جای « اشفاف » تعبیر به «اشقاف » کرده است.

لفظ « لا» عطف بر چه می باشد؟ در اول جلسه صفحه 14 سطر 17 بیان کرد « فیجب ان تکون مخالفه لهاق الامور النوعیه » یعنی واجب است طبیعت سماویه با این طبایع مخالف باشد در امور کذایی نه مانند اشفاف. در اینگونه امور که لازم و منعکس بر خفت و ثقل هستند باید اختلاف بین افلاک و عناصر باشد نه در اشفاف و مثل اشفاف.

توجه کنید که لفظ « کالاشفاف » عبارتِ « غیر ذلک » را هم افاده می کرد. اگر به صورت « لا الاشفاف و غیر ذلک » می گفت، خوب بود اما وقتی « لا کالاشفاف » گفته به معنای این است « نه اشفاف و نه مانند اشفاف ». در اینصورت آنچه مثل اشفاف است در لفظ « کالاشفاف » آمده و عبارت « غیر ذلک » آن را تاکید می کند.

توجه کنید که لفظ « کالاشفاف » به معنای این نیست که آنچه مثل اشفاف می باشد این حکم را دارد ولی خود اشفاف این حکم را ندارد. بلکه این عبارت مانند این است که گفته می شود « مثل تو این حرف را نمی زند » یعنی نه تو و نه مثل تو این حرف را نمی زند.

فالجسم، الذی فیه مبدأ حرکه مستدیره لا حار و لا بارد

این عبارت نباید سر خط نوشته شود بلکه دنباله ی قبل است. ویرگولی هم که بعد از « فالجسم » گذاشته شده باید حذف شود.

ترجمه: جسمی که در آن مبدء حرکت مستدیر است نه حار می باشد نه بارد می باشد « زیرا حرارت به خفیف و برودت به ثقیل مرتبط است و جسمی که مبدء حرکت مستدیر دارد نه خفیف است نه ثقیل است پس نه حار می باشد نه بارد می باشد ».

فیسقط بذلک سوال من یری مشارکات بین الطبیعه الخامسه و غیرها لیست مما ینعکس علی الثقل و الخفه

با این بیاناتی که شد یک اشکال ساقط شد الان می فرماید اشکال دیگری نیز ساقط می شود. بعضی گفتند بین طبیعتی که حرکت مستدیر را اقتضا می کند و ما آن را طبیعت خامسه می نامیم و طبیعتی که حرکت مستدیر را اقتضا می کند که طبیعت چهار عنصر می باشد مشارکاتی وجود دارد. چگونه گفتید این دو باید مخالف هم باشند؟ مشارکات اینها عبارت از اشفاف است زیرا شفافیت هم در عناصر است هم در افلاک است. چرا شما گفتید « یجب ان تکون مخالفه لها »؟

مصنف جواب می دهد که ما بیان نکردیم در همه چیز با هم مخالفند بلکه بیان کردیم در اموری که وابسته به ما به الاختلاف هستند با یکدیگر اختلاف دارند نه اینکه در همه چیز اختلاف داشته باشند. اما اشفاف، وابسته به ما به الاختلاف نیست پس اشفاف می تواند هم در اجسام مستدیر الحرکات باشد هم در اجسام مستقیم الحرکات باشد. اگر مشارکاتِ اینگونه ای پیدا کردید آنها را به عنوان نقض بر ما وارد نکنید مصنف می فرماید ما خودمان اینها را به عنوان مشارکات قبول کردیم.

ترجمه: با این بیانی که ما گفتیم » که بیان شد اموری که وابسته به اختلاف هستند در افلاک و عناصر اختلاف دارند و مستدیر الحرکات با مستقیم الحرکات در این امور مشارک نیستند نه اینکه در هیچ امری مشارک نباشند » سوال و اشکالی که مشارکاتی « مثل اشفاف » بین طبیعت خامسه « که طبیعت فلک است » و غیر طبیعت خامسه « که طبیعت عنصر است » می بیند، که این مشارکات این طور نیست که رفت و آمد مثل منحصراً بر ثقل و خفت باشد و در جای دیگر نتوانند رفت و آمد کنند.

بر روی لفظ « مشارکات » کلمه « کالاشفاف » را بنویسید. لفظ « لیست ... » صفت برای « مشارکات » است ولی در عین حال، جواب اشکالِ مستشکل هم هست.

و الذی ظن

این عبارت مطلب جدید است و باید سر خط نوشته شود.

خلاصه بحث: مصنف ادعا کرد « اختلاف الحركات یوجب اختلاف المتحركات فی الطباع »كه هم می تواند مستلزم اختلاف جنسی متحركات باشد هم می تواند مستلزم اختلاف نوعی متحركات باشد. از اینجا معلوم شد كه طبیعت اجرام سماویه با طبیعت اجسام عنصریه تفاوت دارند یعنی تفاوت جنسی دارند چون اختلاف حركات دارند به اینکه اجرام سماوی حرکت مستدیر دارند و اجسام عنصری حرکت مستقیم دارند و اختلاف حركات منشاء اختلاف طبیعت است پس اینها اختلاف طبیعت دارند. سپس اجرای فلكی را كنار می گذارد و به سراغ اجسام عنصری می رود و می گوید اجسام عنصری همانطور كه اختلاف نوعی دارند اختلاف جنسی هم دارند. زیرا آب و خاك، الی الوسط حركت می كنند. هوا و نار هم عن الوسط حركت می كنند. حركت ها مختلف است و اختلاف حركت، موجب اختلاف طبیعت می شود قهراً این دو، طبیعت مخالف دارند و اختلاف آنها اختلاف جنسی است. الان سه جنس درست شد زیرا ابتدا دو جنس مستدیر الحركه و مستقیم الحركه درست شد سپس جنس مستقیم الحركه هم به دو جنس تقسیم شد كه یكی مستقیم الحركه الی الوسط است دیگری مستقیم الحركه عن الوسط است. اگر امر عارضی، عارضِ یكی از این جنس ها باشد عارض جنس دیگر نمی شود به شرطی كه آن عارض، عارضِ لازم باشد پس نه تنها از اختلاف حركات، ‌اختلاف طبایع بدست آمد بلكه اختلاف لوازم طبایع هم بدست آمد یعنی معلوم می شود كه لوازم این طبایع هم مختلف است مثلا حرارت لازم جسمی است كه حركت مستقیم عن المركز می كند یعنی حرارت، لازمِ هوا و نار است. به عبارت دیگر هر جا حرارت باشد حركت عن الوسط است و هر جا حركت عن الوسط باشد حرارت است. به جای « حركت عن الوسط » لفظ « خفت » را قرار دهید چون می دانید جنسی كه حركت عن الوسط می كند خفیف است و آن جنسی كه حركت الی الوسط می كند ثقیل است و مصنف می گوید هر جا حرارت است خفت می باشد و هرجا خفت است حرارت می باشد پس حرارت و خفت متعاكس اند و به تعبیر مصنف حرارت، روی خفت متعاكس می شود.

اما در مورد آب و خاك اینطور می گوییم كه حركت الی الوسط دارند و برودت، لازمِ این دو می باشد و حركت الی الوسط به معنای ثقل است چون قبلاً بیان شد كه هر چیزی كه حركت الی الوسط می كند ثقیل است پس به جای « حركت الی الوسط » لفظ « ثقل »‌ را بگذارید. در اینصورت برودت ، متعاكس بر روی ثقل است به اینصورت كه هر چیزی كه ثقیل است بارد می باشد. اگر این را عكس كنید اینطور می شود « هر چیزی که بارد است ثقیل می باشد ».

مطلب بعدی این است: حرارت، لازمِ خفیف است و برودت،‌ لازمِ ثقیل است. ثقیل و خفیف، اجسام مستقیم الحركات بودند پس حرارت و برودت برای اجسام مستقیم الحركات می شود. جسم مستدیر الحركات، طبیعتاً با جسم مستقیم عن الوسط و جسم مستقیم الی الوسط مخالف است پس نه حرارت آن را دارد نه برودت این را دارد و به تعبیر دیگر نه خفت این را دارد نه ثقل آن را دارد بنابراین جسم مستدیر الحركه ثقیل و خفیف نیست در نتیجه حار و بارد نیست.

با این بیاناتی که شد اشکال دیگری نیز ساقط می شود. بعضی گفتند بین طبیعتی که حرکت مستدیر را اقتضا می کند و ما آن را طبیعت خامسه می نامیم و طبیعتی که حرکت مستدیر را اقتضا می کند که طبیعت چهار عنصر می باشد مشارکاتی « مثل اشفاف » وجود دارد. چگونه گفتید این دو باید مخالف هم باشند؟

مصنف جواب می دهد که ما بیان نکردیم در همه چیز با هم مخالفند بلکه بیان کردیم در اموری که وابسته به ما به الاختلاف هستند با یکدیگر اختلاف دارند نه اینکه در همه چیز اختلاف داشته باشند. اشفاف، وابسته به ما به الاختلاف نیست پس اشفاف می تواند هم در اجسام مستدیر الحرکات باشد هم در اجسام مستقیم الحرکات باشد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo