< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان اختلاف نوعی عناصر با یکدیگر/ طبیعت فلک با طبیعت عنصری فرق دارد/ فصل 2/ فن 2/ طبیعیات شفا.

فیسقط بهذا مناقضه من قال: لم اوجبتم اختلاف طبایع الاجسام باختلاف حرکاتها ثم جعلتم الافلاک طبیعه واحده خامسه [1]

بیان شد افلاک که حرکت مستدیر دارند یک جنس هستند و عناصر که حرکات مستقیم دارند جنس دیگر می باشند پس اجسام به دو جنس تقسیم شدند. سپس وارد بحث از اجسام مستقیمه الحرکات شد که همان عناصرند و بیان شد اینها دو جنبش دارند سپس هر جنس به دو نوع تقسیم شد و بیان گردید که چهار نوع عنصر داریم. مصنف توضیح داد که افلاک هم دارای انواع اند و اینطور نیست که فقط جنس داشته باشند و نوع نداشته باشند بلکه نوع هم دارند و به مواضع خاصی که برای آنها هست نوعیتشان تعیین می شود یعنی آن فلکی که در این موضع است یک نوع است و آن فلکی که در موضع دیگر می باشد نوع دیگر است چون موضع ها متفاوتند افلاکی که جنس واحدند به اختلاف مواضع، انواع مختلف می شوند.

توجه کردید که مصنف، افلاک را جنس قرار داد و آن را تقسیم به انواع کرد. عناصر را هم جنس قرار داد و آن را تقسیم به انواع کرد. مصنف می فرماید با این کاری که کردم روشن شد که اشکال بعضی در اینجا وارد نیست. بعضی اشکال کردند و گفتند چرا وقتی به افلاک رسیدید افلاک را جنس واحد دانستید و تقسیم به انواع نکردید اما وقتی به عناصر رسیدید عناصر را جنس واحد دانستید و تقسیم به انواع کردید. مصنف می فرماید با این بیان که شد روشن گردید این اشکال وارد نیست زیرا افلاک هم به انواع تقسیم شد. اینطور نبود که در افلاک جنس، آخرین تقسیم قرار داده شود بلکه نوع، آخرین تقسیم قرار داده شد همانطور که در عناصر این کار شد. بله ما « یعنی مصنف » یک کاری انجام دادیم که آن کار باعث شده که مستشکل اشکال کند ولی توجه به این تقسیمی که گفته شد نکردیم بلکه به چیز دیگر توجه کردیم. ما اینگونه گفتیم: چهار عنصر داریم که یکی طبیعت خاکی دارد و یکی طبیعت آبی دارد و یکی طبیعت هوایی دارد و یکی طبیعت ناری دارد که چهار طبیعت می شود. سپس به سراغ فلک رفتیم و فلک را به 9 طبیعت تقسیم نکردیم بلکه همه افلاک را با هم طبیعت خامسه لحاظ کردیم چون در افلاک، تعبیر جامعی داشتیم و همه را طبیعت خامسه نامیدیم مستشکل فکر کرد که در افلاک تقسیمی نداریم و همه را جنس واحد گرفتیم و تقسیم به انواع نکردیم. پس مستشکل به این کار توجه کرده که ما افلاک را طبیعت خامسه نامیدیم و همه را تحت یک عنوان بردیم ولی تصریح ما را ندیده که گفتیم فلک، جنس است و به خاطر اختلاف مواضع، اختلاف نوع پیدا می کند لذا اشکال کرده که چرا فلک را جنس واحد گرفتید و انواع برای آن درست نکردید.

ما دو کار انجام دادیم که مستشکل باید این دو کار را کنار هم قرار می داد تا مطلب را متوجه شود ولی او یکی از این دو کار را دیده و از دیگری غافل شده است.

توضیح عبارت

فیسقط بهذا مناقضه من قال: لم اوجبتم اختلاف طبایع الاجسام باختلاف حرکاتها ثم جعلتم الافلاک طبیعه واحده خامسه

« بهذا »: با این بیان که کردیم یعنی در این بیان، علاوه بر اینکه اجسام مستقیمه الحرکات یعنی عناصر را به انواع تقسیم کردیم اجسام مستدیر الحرکات یعنی افلاک را هم به انواع تقسیم کردیم.

ترجمه: با این کار ما ساقط شد مناقضه و اشکال کسی که می گوید چرا اختلاف طبایع اجسام « مراد از اجسام، عناصر است زیرا در افلاک تعبیر به اجرام می شود » را واجب دانستید « مراد از طبایع، صورت نوعیه است لذا مراد از اختلاف طبایع یعنی اختلاف نوعی » به اختلاف حرکاتشان « یعنی از اختلاف حرکاتشان کشف کردید که طبایعشان یعنی نوعشان مختلف است « و لذا جنس را تقسیم به انواع کردند » ولی افلاک را یک طبیعت قرار دادید و از این یک طبیعت تعبیر به طبیعت خامسه کردید؟

فانا لم نجعلها واحده بالنوع

این عبارت تعلیل برای « یسقط » است یعنی چرا این اعتراض ساقط است؟ می فرماید ما افلاک را واحد بالنوع قرار ندادیم بلکه واحد بالجنس قرار دادیم و از آنها تعبیر به طبیعت خامسه کردیم یعنی مراد ما از طبیعت خامسه، طبیعت جنسی بوده نه طبیعت نوعی.

و کذلک اذا کانت الحرکه عن الوسط او الی الوسط معنی کالجنس فلا تصیر الاجسام بها متفقه الا فی معنی جنسی

مصنف در اینجا می خواهد بیان کند که ما در عناصر هم همین کاری که در افلاک کردیم را انجام دادیم چون ابتدا جنس آن را قرار دادیم بعداً تقسیم به انواع کردیم.

مصنف در اینجا مطلبی را بیان می کند که جواب اشکالاتی است که در دو جلسه قبل می شد یعنی نمی خواهیم بگوییم اشکال وارد نبود، خود مصنف مطلب را اینگونه بیان می کند: اگر حرکت عن الوسط و الی الوسط که دو معنا هستند معنای جنسی قرار دهیم اجسام « یعنی عناصر » به دو جنس تقسیم می شوند از یک جنس تعبیر به « المتحرک عن الوسط » و از جنس دیگر تعبیر به « المتحرک الی الوسط » می شود. « روشن است که مصنف در این مساله به صورت جزمی حرف نمی زند » سپس به اعتبار مواضع به چهار نوع تقسیم می شوند.

ترجمه: همچنین زمانی که حرکت عن الوسط « که برای نار و هوا اتفاق می افتد » یا حرکت الی الوسط « که برای ارض و ماء اتفاق می افتد » معنایی باشد که بمنزله جنس حساب شوند در اینصورت اجسام به این معنا متفق نمی شوند مگر در معنای جنسی « یعنی توافق در نوع ندارند به عبارت دیگر با این حرکت عن الوسط و الی الوسط » نوع تعیین نمی شود و اشیاء متفق در نوع نیستند بلکه متفق در جنس اند « یعنی آن دو جسم که ارض و ماء یا نار و هوا است در معنای جنسی توافق دارند و در معنای نوعی اختلاف دارند ».

« بها »: چون مصنف به جای « معنی » تعبیر به « حرکه » کرد ضمیر « بها » مونث آمد اگر « به » به صورت مذکر می آمد باز هم به « معنی » بر می گشت. الان که « بها » آورده به « حرکه » بر می گردد ولی اگر به « معنی » برگردد راحت تر است.

و اما التخصیص بموضع بعینه طبیعی فهو المعنی النوعی

« طبیعی » صفت « موضع » است.

حرکت الی الوسط و عن الوسط اگر معنایی کالجنس باشد فقط اتفاقِ جنسی به این اجسام می دهد و اتفاق نوعی نمی دهد و آنها را نوع واحد نمی کند بکار جنس واحد می کند. پس آنچه که آنها را نوع واحد می کند تخصیص به موضع طبیعی معین است.

ترجمه: اما تخصیص جسم به موضع طبیعی معین، معنای نوعی است و ما از این تخصیص، نوع را استفاده می کنیم « چون چهار موضع مخصوص داریم پس چهار نوع داریم. بنابراین حرکت عن الوسط و حرکت الی الوسط نوع ساز نیستند بلکه جنس سازند آنچه که نوع می سازد مواضع طبیعی معین است ».

و علی هذا، ما یخالف الماء الارض فی الطبع

عبارت را باید به اینصورت بخوانید « و علی هذا ما، یخالف الماء الارض فی الطبع ».

آب و زمینی که در معنای جنسی با هم مخالفت نداشتند در طبع و معنای نوعی با هم اختلاف پیدا می کنند و این اختلاف با تخصیص به موضع معین، مشخص می شود.

توجه کنید که مصحح کتاب بعد از « هذا » ویرگول گذاشته که نباید گذاشته شود لذا کلمه « هذا ما » یک کلمه است و « ما » زائده است. جاهایی که مصنف لفظ « ما » را می آورد اگر در فارسی که بخواهیم ترجمه کنیم از لفظ « است » استفاده می کنیم و می گوییم « بنابراین است که ».

ترجمه: به این جهت است که آب با زمین در طبع مخالف است « آن جهت عبارت از اختلاف موضع است و الا از جهت حرکت، هر دو حرکت الی الوسط دارند و مخالفتی با هم ندارند اما با توجه به اختلاف موضع، آب با زمین در طبع اختلاف دارند و الا با توجه به حرکت الی الوسط با هم اختلاف ندارند و هر دو یکی هستند ».

لان حرکتیهما لیستا الی حقیقه المرکز

چرا اختلاف در طبع دارند؟ چون اگرچه حرکت هر دو الی السفل است ولی حرکتشان به حقیقت مرکز نیست. زمین به سمت مرکز می رود ولی آب به سمت مرکز نمی رود قبل از اینکه به مرکز برسد متوقف می شود.

ترجمه: حرکت هر دو « با هم » به سمت مرکز نیست « اگر چه حرکت یکی که خاک است به سمت حقیقت مرکز می باشد ».

الا للقهر

در دو حالت آب می تواند تا حقیقت مرکز برود یکی این است که با قهر به سمت مرکز برود به اینصورت که آب با خاک مخلوط شود و خاک غلبه داشته باشد و به سمت پایین برود تا به حقیقت مرکز برسد و آب را هم با خودش ببرد. یکبار هم قاسر خارجی مثل خود ما آب را تا حقیقت مرکز می بریم.

او لوقوع الخلا لو لم ینجذب الماء اذا زال عنه الارض

این عبارت بیان امر دوم است که آب تا مرکز زمین برود.

اگر زمین را از مرکز بیرون کردید یعنی مرکز را از زمین خالی کردید در اینصورت اگر آب در حقیقت مرکز نرود لازمه اش خلا می شود. برای اینکه خلا واقع نشود آب جریان پید می کند و مرکزِ خالی شده را پُر می کند و الا چنین نیست که آب به طور طبیعی طالب مرکز باشد بلکه آب به طور طبیعی طالب مرکز است ولی نه حقیقت مرکز بلکه روی کره ی خاک را طلب می کند.

ترجمه عبارت اینگونه می شود: حرکت آب به سمت حقیقت مرکز نیست مگر در دو حالت، یکی در جایی که قهر از طرف قاسر خارجی یا غلبه عنصر باشد و دیگری آن است که خلا واقع می شود اگر ماء جذب نشود هنگامی که ارض از مرکز زائل شد. توجه کنید که این عبارت را اگر از آخر به اول معنا کنیم بهتر معنا می شود: اگر زمین زائل از مرکز شد و آب، جذب به آن مرکز نشد خلا واقع می شود. اما اگر بخواهید به طور معمولی معنا کنید اینگونه می شود: آب، مرکز را پُر می کند زیرا خلا واقع می شود اگر ماء در مرکز وارد نشود بعد از زوالا زمین.

و لتلازم الصفائح علی النحو المذکور

مراد از « صفائح » طبقات عناصر است. زمین را یک جسم مدور فرض کنید که محدب آن، صفحه می شود. آب را روی آن طوری قرار دهید که ملازم با خاک باشد و بین آنها فاصله نباشد دوباره هوا را دور تا دور این کره بچرخانید و چنان قرار دهید که دو صفحه با هم تلازم داشه باشند یعنی صفحه ی هوا با صفحه ی آب تلازم داشته باشد. سپس آتش را طوری بر روی هوا قرار دهید که صفحه ی آتش با صفحه هوا تلازم داشته باشد. یعنی بین آنها فاصله نباشد. این چهار صفحه، تلازم دارند یعنی طوری آفریده شدند که بین آنها فاصله نباشد. چون تلازم صفائح را داریم اگر مرکز را خالی کنید آب حتما باید به سمت مرکز برود و الا تلازم از بین می رود و خلا رخ می دهد.

توجه کنید که معنای عبارت به اینصورت می شود: اگر آب جذب نشود خلأ لازم می آید و چون خلأ محال است پس آب باید جذب شود. پس آب، جذب می شود تا خلأ واقع نشود همچنین آب جذب می شود تا تلازم صفائح باقی بماند.

نکته: در بعضی نسخ خطی لفظ واو نیامده و تعبیر به « لتلازم » شده. در حاشیه نسخه خطی آمده « بدون الواو فی بعض النسخ و هو الاولی » که اگر واو نباشد اولی است زیرا اگر واو باشد تکرار لازم می آید. اما اگر واو نباشد اینگونه معنا می شود: خلا نباید واقع شود چون صفائح باید ملازم باشند.

و الا فحرکه الماء الی حیزٍ غیرُ حیز حرکه الارض فهما واحد بالجنس لا بالنوع

اگر از آن قهر و وقوع الخلا بگذریم و این دو عامل ندیده گرفته شود.

ترجمه: اگر از آن قهر و وقوع الخلا بگذریم و این دو عامل ندیده گرفته « و آب و خاک به طور طبیعی رها شود » آب به سمتی حرکت می کند غیر از آن سمتی که زمین حرکت می کند « زمین به سمت حقیقت مرکز می رود ولی آب به سمت مرکز می رود اما به سمت حقیقت مرکز نمی رود، لذا آب و خاک یک نوع نیستند چون دو حیز مختلف را طلب می کنند اما یک جنس هستند ».

نکته: حکم هوا و آتش هم مثل آب و خاک می باشند و مصنف آب و خاک را به عنوان مثال بیان کرد.

خلاصه: مصنف، افلاک را جنس قرار داد و آن را تقسیم به انواع کرد. عناصر را هم جنس قرار داد و آن را تقسیم به انواع کرد. با این بیان، اشکال بعضی که گفتند « چرا وقتی به افلاک رسیدید افلاک را جنس واحد دانستید و آن را تقسیم به انواع نکردید ولی وقتی به عناصر رسیدید عناصر را واحد دانستید و آن را تقسیم به انواع کردید » وارد نیست.

مصنف در ادامه می فرماید وقتی حرکت عن الوسط یا حرکت الی الوسط معنای جنسی باشد در اینصورت اجسام، متفق نمی شوند مگر در معنای جنسی و لذا برای نوع شدن باید تخصیص به موضع طبیعی معین داده شوند. بنابراین آب با زمین در طبع مخالف است چون حرکت هر دو با هم به سمت مرکز نیست مگر به خاطر قهر یا وقوع خلا است که آب به سمت مرکز حرکت می کند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo