< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1- ادامه بیان بطلان این فرض كه یك جسم بسیط دارای دو قوه باشد و این دو قوه مجموعاً صورتی را تشكیل دهند كه مقوم ماده است/ بیان اقسام جسم بسیطی كه دارای دو قوه باشد/ بیان تقسیم اجسام از جهت قوی/ فصل1/ 2- بیان حرکات بسیطه اُوَل/ فصل2/ فن2/ طبیعیات شفا.

و لو كان مبدأه واحداً بالجنس لكان البسیط الذی یشاركه فی نوع تلك الحركه لا یشاركه فی العله النوعیه[1]

بحث در این بود كه اگر فعل طبیعی واحد بالفرع بود مبدئش هم باید واحد بالنوع باشد. مباحث دیگری هم در اینجا بیان شد كه بحث آن تمام شد و لازم نیست تكرار شود.

فعل طبیعی، واحد بالنوع است. فعل را می توان هر چیزی قرار داد اما در اینجا فعل عبارت از حركت است. این حركت، اگر طبیعی و واحد بالنوع باشد مبدئش هم واحد بالنوع است مثلا فرض كنید سنگی از بالا انداخته شده و به سمت پایین می آید. این سنگ حركتش طبیعی است و واحد بالنوع هم هست یعنی حركتی است كه به زمین منتهی می شود. حركتی كه به زمین منتهی می شود نوعی از حركت طبیعی است و حركتی كه به آب منتهی می شود نوعی از حركت طبیعی است. این دو مجموعاً جنسی از حركت طبیعی هستند چون هر دو به سمت فعل هستند. همچنین حركتی كه منتهی به هوا می شود نوعی از حركت است و حركتی كه منتهی به آتش می شود نوعی دیگر از حركت است و مجموعاً كه حركت صعودی اند جنس واحد می باشند. با بیان معلوم شد كه حركت به سمت زمین، نوعی از حركت طبیعی است. سنگ هم حركت واحد بالنوع كه به سمت زمین است را انجام می دهد. ادعا این است كه مبدء آن « یعنی صورت طبیعی و صورت نوعیه » هم باید واحد بالنوع باشد كه همینطور هم هست چون مبدء سنگ واحد است یعنی صورت نوعیه اش یكی است. مثالی كه قبلا زده شد كه یك سنگ با آب همراه شد دو صورت نوعیه بود كه یكی، صورت نوعیه سنگ بود و یكی هم صورت نوعیه آب بود. در آنجا مبدء حركت، دو نوع بود كه وحدت بالجنس داشت اما در اینجا مبدء حركت، یك نوع است و آن صورت نوعیه ی خود سنگ است و وحدت بالنوع دارد و وحدت بالجنس ندارد. مراد از مبدء با این توضیحاتی كه داده شد مبدأ حركت نیست بلكه فاعل حركت است كه صورت نوعیه می باشد. مراد از مبدء، علت است لذا مصنف گاهی تعبیر به « علت » و گاهی تعبیر به « مبدء » می كند. پس « مبدء » به معنای آغاز حركت نیست كه یكی از آن 6 چیزی است كه حركت به آن احتیاج دارد.

دلیل بر اینكه حركت طبیعی اگر واحد بالنوع باشد باید مبدئش هم واحد بالنوع باشد چیست؟ اگر مبدء حركتِ واحد بالنوع، واحد بالنوع نباشد بلكه واحد بالجنس باشد، یكی از این دو تالی لازم می آید و تالی چون خلف فرض است باطل می باشد. نتیجه گرفته می شود مقدم « كه مبدء چنین حركتی، واحد بالجنس باشد » نیز باطل است.

فرض بحث بر این بود كه سنگی از بالا به سمت پایین می آید یا خاك به سمت پایین می آید حركتش واحد بالنوع است ادعای ما این است كه محرك و مبدئش هم واحد بالنوع است یعنی یك صورت نوعیه بیشتر ندارد ولی خصم می گوید این حرکت، حرکتِ واحد بالجنس است. معنای کلام خصم این می شود: خاك به سمت پایین می آید كه مسلماً یك نوع است. كسی نمی تواند بگوید یك جنس است. حتما خصم، چیز دیگری همراه خاك به سمت پایین می فرستد لااقل در ذهن خودش اینگونه تصویر می كند كه یك بسیط دیگری غیر از خاك می آید و الا واحد بالجنس معنا ندارد. واحد بالجنس در صورتی است كه دو نوع، فعلی را انجام می دهند در اینصورت گفته می شود كه این دو، واحد بالجنس اند ولی اگر یك نوع باشد نمی توان واحد بالجنس گفت ».پس بسیط دیگری هم خصم فرض می كند كه همراه این خاك كه به سمت پایین فرستاده می شود به سمت پایین می آید.

الان این دو بسیط را ملاحظه كنید. یك بسیط، واقعاً می آید و یك بسیط هم خصم فرض می كند. حركت این دو مشارك هم فرض شده « یعنی خصم اینطور فرض كرده كه دو حركت ها مشابه هم هستند چون بحث در حركت نوعی است نه واحد بالجنس » آن جایی كه اختلاف بین ما و خصم وجود دارد در مبدء این حركت است كه ما می گوییم مبدء، واحد بالنوع است ولی خصم می گوید مبدء، واحد بالجنس است و الا در اینکه حرکت، حرکت واحد بالنوع است اختلافی وجود ندارد و مفروض و مفروغٌ عنه می باشد. ما می گوییم طبیعیت هم باید واحد بالنوع باشد اما خصم می گوید طبیعت، واحد بالجنس است « مراد از طبیعیت، مبدء حرکت یا صورت نوعیه است چون می دانید که مراد از طبیعت در جسم بسیط، همان صورت نوعیه است. اما طبیعت در جسم مرکب، تفصیل داده می شود ». پس دو صورت نوعیه در حال فعالیت هستند پس می گوییم مبدء، واحد بالجنس است و واحدبالجنس اگر بخواهد به این دو تقسیم شود باید عامل تقسیم داشته باشد چون ما واحد بالجنس را مشترك بین دو حركت می گیریم مثل هر جنسی كه مشترك بین انواعش است. در اینجا هم به همین صورت است كه دو حركت اتفاق می افتد كه واحد بالجنس اند یعنی یك جنس مشترك دارند. این جنس مشترك را اگر بخواهید اختصاص به این حركت بدهید باید یك عامل تخصیصی بیاورید. و اگر بخواهید اختصاص به حركت دیگر بدهید باید یك عامل تخصیصی برای آن بیاورید یعنی دو مخصص آورده شود تا یكی از این دو مخصص بر جنس وارد شود و این حركت را درست می كند و دیگری وارد بر جنس شود و آن حركت را درست كند.

این مخصص تقسیم می شود به اینكه یا فعل قوه را تخصیص می زند یا فعل قوه را تخصیص نمی زند « توجه كنید كه خود قوه را تخصیص نمی زند بلكه فعل آن قوه را تخصیص می زند » توضیح بحث این است كه ما قوه ای داریم كه همان صورت نوعیه است. فعلی داریم كه حركت است. یك قوه ی جنسیه هم مبدء حركت است. مصنف مبدء حركت را نوع گرفت اما خصم، جنسِ مشتمل بر دو نوع گرفت. سپس فصل آورد تا این حركت را از آن حركت جدا كند. این فصل، جنس را تخصیص می زند و نوع می سازد ولی فعلی كه حاصل می شود آیا تخصیص می خورد یا نه؟ یعنی آن قوه ی مشتركه كه اسمش جنس بود به وسیله فصل تخصیص خورد پس دو قوه ی متخصّصه درست شد اما فعل این دو قوه آیا تخصیص می خورد یا نه؟ به عبارت دیگر آیا دو فعل مختلف النوع می باشد یا نوعش واحد است؟ فصل همیشه جنس را تخصیص می زند و دو نوع مختلف درست می كند. این فصل، وارد بر قوه ی جنسیه شد و مبدء و فاعل و علت كه جنس بود را تخصیص زد و دو نوع درست كرد. در این مطلب حرفی نداریم. به سراغ فعل این نوع می رویم كه دو حركت هستند این دو حركت، دو نوع شدند یعنی آن فصلی كه جنس را تخصیص زد و مبدء را دو نوع كرد آیا فعلِ این مبدء را هم دو نوع كرد تا حركت، دو نوع شود یا فعل را دو نوع نكرد؟

اگر گفته شود فعل، دو نوع شد خلف فرض لازم می آید چون از ابتدا فرض این بود كه حركت، وحدت بالنوع دارد یعنی مفروغٌ عنه است اختلاف در واحد بالنوع بودنِ مبدء این حركت است. پس نمی توان گفت حركت، تخصیص خورد اما می توان گفت قوه و مبدء، تخصیص خورد.

تالی دوم این است: این فصلی كه به نظر شما قوه جنسیه و مبدء را تخصیص زد نمی تواند حركت را تخصیص بزند. دو حركت ها، واحد بالنوع می مانند همانطور كه فرض شده بودند. دو نوع، نمی شوند تا وحدتشان، وحدت بالجنس شود. مصنف می گوید اگر اینگونه باشد كه آن فصل نتوانسته این فعل را یك نوع كند و آن فعل دیگر را نوع دیگر كند معلوم می شود كه این فصل نتوانسته خود قوه را دو نوع كند. اگر قوه را دو نوع می كرد فعلش را هم دو نوع می كرد. و این خلف فرض است چون فرض بر این بود كه فصل آورده شد تا قوه، دو تا شود.

بیان قیاس: در فرضی كه حركت، واحد بالنوع است گفته شد كه باید مبدء و عامل و فاعل و علت این حركت، واحد بالنوع باشد و الا اگر مبدء، واحد بالنوع نباشد بلكه واحد بالجنس باشد آن حركت بسیطی كه كنارِ بسیطِ مفروض واقع می شود بنابر نظر خصم، در مبدء مشترك نیستند چون یك حركت از جسم بسیط را مصنف بیان كرد اما لازمه حرف خصم، حركت دیگری از جسم بسیط است زیرا وقتی خصم می گوید وحدت مبدء، وحدت جنسی است. معلوم می شود كه دو نوع قائل است پس باید دو حركت را قائل شود. پس دو حركت انجام می شود در اینصورت باید دو فصل آورده شود كه در مبدء، دو نوع درست كند. این دو فصل اگر در مبدء، دو نوع درست كنند یا حركت ها هم دو نوع می شوند یا نمی شوند؟ اگر حركت ها دو نوع شدند با فرض نمی سازد چون فرض این بود كه حركت ها یك نوع اند. اگر حركت ها دو نوع نشدند بلكه یك نوع ماندند كشف می شود كه مبدء آنها هم دو نوع نشده و یكی بوده است یعنی این فصلی كه خصم وارد بر مبدء كرد فصل نبود چون نتوانست دو نوع مبدء درست كند. هر دو خلف فرض است ولی دومی كه مبدء را دو تا نمی كند مطلوب مصنف را هم نتیجه می دهد كه مبدء، واحد بالنوع است پس اینكه مبدء، جنس باشد باطل است.

توضیح عبارت

و لو كان مبدأه واحداً بالجنس لكان البسیط الذی یشاركه فی نوع تلك الحركه لا یشاركه فی العله النوعیه

عبارت « لكان البسیط ... » تالی است.

« مبداه »: ضمیر آن به « فعل طبیعی واحد بالنوع » برمی گردد كه در بحث ما، حركت طبیعی واحد بالنوع است. مراد از « الحركه » همان « الفعل الطبیعی » است كه در عبارات قبلی بیان می كرد. یعنی در این عبارت، « الفعل الطبیعی » را تطبیق بر حركت كرد.

ترجمه: اگر مبدء این فعل طبیعی واحد بالنوع، واحد بالجنس باشد « خود فعل، واحد بالنوع است اما مبدئش طبق نظر خصم اگر واحد بالجنس باشد » آن بسیط « یعنی جسم بسیط كه حركت می كند » در نوع حركت مشارك با آن بسیطی است كه مصنف بیان كرد، در مبدء كه علت نوعی است شركت ندارد « مراد از العله، مبدء است. توجه كنید كه مراد از مبدء، مبدء حركت نیست بلكه به معنای فاعل است تا بتوان از آن تعبیر به علت كرد. در اینجا تعبیر به علت می كند اما در عبارت قبلی تعبیر به مبدء می كند ».

بل فی العله الجنسیه و القوه الجنسیه

« و القوه الجنسیه » عطف تفسیر بر « العله الجنسیه » است.

خصم مبدءها را مشارك در نوع قرار نمی دهد بلكه می گوید آن مبدء ها مشاركت در علت جنسیه و قوه جنسیه دارند.

و یخالفه فی زیاده فصل لقوته

این دو بسیط، مشارك در علت جنسیه هستند ولی این دو بسیط مخالفت دارند در اینكه فصلی برای قوه ی آن بسیطی كه خصم به راه انداخته، آمده است. قوه ی بسیط، همان قوه جنسیه بود پس فصلی برای این قوه جنسیه آمد.

فذلك الفصل اما ان یخَصِّصُ فعلَ القوه او لا یخصص

عبارت « لكان البسیط الذی ...» تالی بود كه مصنف با این عبارت تالی را تقسیم می كند و می گوید این فصلی كه آن بسیطی را درست كرده كه خصم به آن معتقد است یا فعل قوه را تخصیص می دهد « توجه كنید كه تعبیربه ـ قوه ـ نمی كند بلكه تعبیر به ـ‌ فعل قوه ـ می كند كه همان حركت است » یا تخصیص نمی دهد.

فان خَصَّصَ فلیست الشركه فی نوعیة الفعل

اگر فعل را تخصیص داد یعنی این حركت، یك نوع شد آن حركت هم نوع دیگر شد در اینصورت این دو حركت، وحدت بالنوع ندارند و وحدت بالجنس پیدا می كنند.

ترجمه: اگر این فصل، فعل قوه را تخصیص داد و دو نوع حركت درست كرد « كه این دو نوع حركت، وحدت بالجنس داشتند » لازم می آید كه شركت در نوع فعل نباشد « در حالی كه فرض اولی این بود كه شركت در نوع فعل باشد یعنی فعل ها یك نوع بودند و وحدت بالنوع داشتند و این، مفروغ عنه بود اما اختلاف در مبدء آنها بود. در اینصورت لازم می آید كه این دو حركت، دو نوع بشوند و وحدت بالجنس پیدا كنند در حالی كه در فرض ما وحدت بالنوع داشتند و این خلف فرض است ».

و ان لم یخَصِّص فلیس ذلك فصلا للقوه من حیث هی قوه توجب حكما فی القوه من حیث هی قوه

نسخه صحیح « یوجب » است و صفت برای « فصل » می باشد.

اما اگر این فصل نتوانست این فعل را تخصیص بزند آن فصلی كه برای قوه انتخاب كردید فصل قوه نیست « یعنی از اینكه نتوانست فعل را جدا كند می فهیم كه در خود آن قوه ای كه مبدء هست هم نتوانسته كار جدایی را انجام دهد چون اگر دو قوه درست می كرد این دو قوه، دو فعل صادرمی كردند اما الان كه یك فعل صادر می كنند یك قوه بنابر قاعده الواحد نمی تواند دو نوع فعل صادر كند بلكه یك فعل صادر می كند. و چون در اینجا یك فعل صادر شده معلوم می شود كه قوه، واحد بوده است.

ترجمه: اگر این فصلی كه مخصص قوه قرار داده شده، مخصص فعل نشود و دو نوع فعل نسازد پس این « فصلی كه انتخاب كردید » فصل خود قوه نیست « همانطور كه فصل حركت هم نشد » از حیث قوه بودنش « نه به حساب فعلش » فصلی كه این صفت دارد كه باعث شود در قوه، حكمی را « یعنی در خود قوه، حكم و اختصاص را بیاورد » از حیث اینكه این قوه، قوه است « دلیل این مطلب این است كه نتوانست در فعلش بیاورد ».

« للقوه من حیث هی قوه »: این فصل، فصلِ قوه نشده از این جهت كه قوه است همانطور كه فصلِ قوه نشده از این جهت كه فعلش این است.

فیكون امراً عرضیاً لا فصلیاً

پس آن فصلی كه خصم، آن را فصل انتخاب كرده امر عرضی می شود نه فصل، در حالی كه خصم فرض كرده بود كه فصل باشد و این خلف است.

پس اگر در فرضی كه حركت، واحد بالنوع باشد مبدئش واحد بالجنس باشد یا خلفِ فرض اول یا خلفِ فرض دوم لازم می آید و هر دو باطل است و راه سوم وجود ندارد پس اگر مبدء، واحد بالجنس باشد باطل است نتیجه گرفته می شود كه مبدء، واحد بالنوع است و هو المطلوب.

الفصل الثانی فصل فی اصناف القوی و الحركات البسیطه الأول و ابانه ان الطبیعه للفلكیه خارجه عن الطبایع العنصریه

بنده ـ استاد ـ احتمال می دهم لفظ « الفصل الثانی ، الفصل الثالث و ... » كه در ابتدای فصول آمده، خود مصحح کتاب آورده و در اصل كتاب نیست. اما لفظ « فصل » كه به صورت نكره می آید برای خود مصنف است. در جلد قبل لفظ « الفصل الثانی، الفصل الثالث و... » را داخل علامت قرار می داد تا معلوم شود كه برای مصحح است ولی در اینجا این كار را نكرده است.

دراین فصل دو مطلب بحث می شود:

مطلب اول: بحث در حركات بسیطه ی اُوَل یعنی حركات فلكیه است حركات فلكیه حركات بسیطه اند و اولین حركت هایی هستند كه در عالم خلقت اتفاق افتاده است. چون مشاء معتقد است كه افلاك، ازلی اند یعنی در لازمان آفریده شدند و با حركتشان زمان را درست كردند پس به نظر مشاء اولین حركت هایی كه در عالم خلقت اتفاق افتاد حركت افلاك بوده چون عقول اگر چه ازلی اند ولی حركت ندارند. سپس بعد از افلاك، اجسام عنصریه درست می شوند كه آنها گاهی بر اثر به وجود آمدن شرائط، حركت می كنند كه حركت آنها حركتِ اوّلی نیست.

حركات افلاك را حركت بسیطه می گویند چون حركت وضعی و یكنواخت می باشد. حركت بسیطه در مقابل حركت مركبه است. حركت مركبه برآیندِ چند حركت است یعنی دو حركت مثلا به همدیگر ضمیمه می شود كه مجموع آنها حركت مركب می شود. یا دو حركت را ملاحظه می كنید و یكی را از دیگری كه كم كنید تفاضلی بدست می آید كه آن تفاضل را حركت مركبه می گویند یعنی بین دو حركت، گاهی مجموع و گاهی تفاضل گرفته می شود.

حركت متشابه با حركت بسیطه فرق دارد حركت متشابه این است كه متحرك، قوسی های مساوی را در زمانهای مساوی طی كند مثلا اگر ده سانت از این قوس را در 10 دقیقه طی كند ده سانت بعدی را هم در ده دقیقه طی كند یعنی هر ده سانت را در 10 دقیقه طی كند تا این قوس دایره را طی كند این حركت را متشابه می گویند اما اگر 10 درجه اول را در 10 دقیقه طی كرد و در قسمت های بعدی در 10 دقیقه نرفت بلكه در 9 دقیقه یا 11 دقیقه رفت این حركت را مختلفه و غیر متشابه می گویند. این تقسیم حركت به متشابه و مختلفه مورد بخث نیست آنچه مورد بحث می باشد تقسیم حركت به بسیطه و مركبه است. حركات افلاك، حركتِ بسیطه است نه مركبه ولی ما ممكن است در ذهن خودمان حركت ها را با هم جمع یا تفاضل گیری كنیم ولی درخارج یك حركت یكنواخت از ازل تا ابد در فلك انجام می شود.

مصنف در عنوان فصل می فرماید بحث ما در حركات بسیطه ی اُوَل است كه مراد حركات افلاك است.

مطلب دوم: آیا چهار طبیعت در عالم خارج وجود دارد یا طبیعت پنجم هم وجود دارد؟

طبیعت آب و طبیعت خاك و طبیعت هوا و طبیعت نار داریم كه چهار عنصر هستند طبیعت خاصه هم داریم كه طبیعت فلك است. اما اینكه فلك اول نسبت به فلك دوم آیا دو طبیعت دارند یا نه؟ و همچنین فلک دومی نسبت به سومی آیا دو طبیعت دارند یا نه ؟ اینها مباحثی است که مطرح نمی شود. مصنف می گوید تمام افلاك طبیعت خامسه دارند لذا هر جا لفظ « طبیعت خامسه » بكار می رود بدانید كه مراد، طبیعت فلك است. مثل كلمه « وسط » كه به طور مطلق بیان می شود و بیان نمی كند كه مراد چیست؟ ولی ما متوجه می شویم كه مراد وسط عالم یعنی مركز زمین است.

مصنف در بحث دوم بیان می كند این مطلب را كه طبیعت فلك خارج از طبیعت عناصرمی باشد و ملحق به یكی از این طبیعتِ عناصر نیست.

ترجمه: این فصل درباره ی قوایی است كه منشا حركاتند و درباره ی خود حركات بسیطه ای كه اولین حركات در عالمِ خلقت هستند می باشد و درباره ی بیان كردن اینكه طبیعت فلكی خارج از طبایع عنصری است، می باشد.

« ابانه »: در اینجا چون لفظ « خارجه » آمد، لذا به معنای « بیان » كردن است اما اگر لفظ « خارجه » نبود به معنای « جدایی » گرفته می شود.

نكته: قبلا بیان شده که ما سه اطلاق داریم « طبیعت »، « طباع » و « طبع ». در مورد فلك تعبیر به « طبع » و « طباع » می شود اما تعبیر به « طبیعت » خیلی كم است و شاید بتوان گفت تا جایی كه ممكن است تعبیر به « طبیعت » نمی كنند اما در عناصر هر سه تعبیر به كار می رود. در « نفس » كه وابسته به ماده می باشد تعبیر به « طبع » و « طباع » است اما تعبیر به « طبیعت » نیست. مصنف در فلك تعبیر به « طبیعه » كرده و از آن جواز كلی استفاده كرده كه به طور كلی « طبیعت » را می توان بر همه چیز اطلاق كرد ولو غالباً در فلك بكار نمی رود.

قد عُرِف مما سلف انه اذا کانت حرکه طبیعیه مستقیمه اُفتُرض للحرکات الطبیعیه اجناس ثلاثه: حین المتحرک من الوسط و جنس المتحرک الی الوسط و جنس المتحرک علی الوسط

در یک نسخه خطی « عرفت » آمده. « کانت » تامه است. نسخه صحیح « مستقیمه و مستدیره » است که باید لفظ « مستدیره » اضافه شود. « افترض » جواب « اذا » است.

مصنف می فرماید اگر حرکت ، منحصر در حرکت مستقیم باشد دو نوع حرکت می خواهیم داشت یکی حرکت به سمت علو و دیگری حرکت به سمت سفل. به سمت قدام و خلف و یمین و یسار حرکتی نیست مگر اینکه قسری می باشد. اگر حرکت مستدیر اضافه شود این هم یک قسم می شود در نتیجه مجموع حرکاتی که در جهان می باشد سه تا است.

یک قسم از حرکت مستقیم، « عن الوسط » است یعنی از وسط عالم شروع می کند و به سمت محیط می رود. همانطور که مراد از « وسط »، وسطِ عالم است مراد از « محیط »، فلک افلاک یعنی انتهای عالم است. قسم دیگر حرکت مستقیم، « الی الوسط » است یعنی از محیط به سمت وسط می رود مثل اینکه حرکت سنگ یا آب از محیط به سمت مرکز است. پس حرکت مستقیم بر دو قسم شد یکی « حرکت من الوسط الی المحیط » و دیگری « حرکت عن المحیط الی الوسط » است. لفظ « الی المحیط » و « عن الوسط » را نوعاً حذف می کنند و به صورت خلاصه می گویند « حرکة عن الوسط » که حرکت صعودی است و « حرکة من الوسط » که حرکت نزولی است.

ترجمه : دانسته شد از قبل که اگر حرکت طبیعی مستقیم و مستدیم داشتیم برای حرکت طبیعی سه جنس فرض می شود، یکی جنسِ متحرک من الوسط « که حرکت صعودی می باشد » و یکی جنسِ متحرک الی الوسط « که حرکت نزولی می باشد » و سوم جنسِ متحرک علی الوسط است « یعنی بر روی وسط دور می زند که حرکت مستدیره است ».

نکته: در این سه قسم باید لفظ « حرکه » در تقدیر گرفته شود چون مصنف حرکت را تقسیم می کند نه متحرک را. لذا اینگونه گفته می شود: « جنس حرکة المتحرک من الوسط » و « جنس حرکة المتحرک الی الوسط » و « جنس حرکة المتحرک علی الوسط ». احتیاجی نبود که مصنف لفظ « الحرکة » را ذکر کند چون بحثش درباره حرکت است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo