< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/12/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان کلام گروهی درباره محرک مباینی که سازنده ی محرک درونی و معطی آن است و بررسی آن توسط مصنف/ بیان تقسیم اول محرک متحرک/ بيان تقسيم اقسام محرك بالذات/ بيان احوال علل محركه/ فصل 15/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.

و قد قال قوم: ان محرک النار الی فوق هو جاعل الماده نارا[1]

بحث در تقسیم محرک بود. در اواخر جلسه گذشته، سه فرض برای محرک مباینی که متحرک را حرکت موافق می داد بیان شد:

1ـ محرک مباین، سازنده ی محرک درونی و معطی آن باشد.

2ـ معاضد و کمک کننده به محرک درونی باشد.

3ـ غایت برای متحرک باشد.

این قوم می خواهد درباره فرض اول بحث کند. این قوم، یک محرکی را ارائه می دهد که در واقع مباشر حرکت نیست بلکه معطی محرک مباشر است.

این قوم می گوید ماده ی نار به توسط صورت نار، نار بالفعل می شود چون می دانید که هیولی، ماده ی مشترکه بین هر چهار عنصر است اگر به این هیولی، صورت نار داده شود نار می شود و اگر صورتِ یکی از عناصر سه گانه ی دیگر بدهند همان می شود. پس آن صورت نار است که این ماده را نار قرار می دهد. سپس با آمدن صورت نار ماده، تام الاستعداد برای حرکت الی الفوق می شود. در اینصورت نار حرکت به فوق می کند. در حالی که قبل از آمدن صورت نار، استعداد حرکت الی الفوق وجود داشت ولی استعدادِ بعید بود به طوری که دیگر به آن، استعداد گفته نمی شد بلکه قوه گفته می شود مثلا در مورد عناصر گفته نمی شود که استعداد انسان شدن را دارند چون استعدادِ بعید دارند لذا گفته می شود که قوه ی انسان شدن را دارند. وقتی عناصر به مرحله نطفه می رسند گفته می شود استعداد انسان شدن را دارند.

این هیولی قبل از اینکه صورت نار را بگیرد قوه ی حرکت الی الفوق را داشت حالی که صورت نار را گرفته است استعداد تام برای حرکت الی الفوق را دارد. اگر یک عاملی پیش بیاید حرکت الی الفوق شروع می شود یعنی اگر از محل طبیعی خودش بیرون بیاید این عامل باعث می شود که به سمت فوق یعنی به سمت محل طبیعی خودش حرکت کند.

در اینجا توجه کردید که صورت نار، استعداد تام به نار می دهد تا نار بتواند حرکت الی الفوق کند. این، حرف قوم است. سپس می گوید وقتی شرائط حرکت پیش بیاید حرکت الی الفوق می کند. به عبارت دیگر وقتی صورت نار به ماده ی نار داده می شود نار، تحقق پیدا می کند و این نار تام الاستعداد برای حرکت الی الفوق می شود وقتی شرط به وجود بیاید این استعداد، فعلی می شود و حرکت الی الفوق شروع می گردد. اما چه چیزی حرکت می دهد؟ آیا صورت، حرکت می دهد یا استعداد، حرکت می دهد؟ این قوم نگفت که صورت، حرکت می دهد بلکه بیان کرد که صورت، استعداد تام درست می کند و نار، حرکت می کند. از حرف این قوم بدست می آید که خود استعداد، محرک درونی می شود و صورت، محرک بیرونی می شود. نمی گوید صورت، محرک بیرونی است چون صورت نمی تواند بیرون باشد زیرا صورت، جزء آتش است ولی آن را محرک به حساب نیاورد بلکه معطی استعداد حساب کرد سپس گفت وقتی شرط حرکت الی الفوق پیش می آید این شیء، حرکت الی الفوق می کند.

توجه می کنید که عبارتش صراحت در چیزی ندارد ولی از عبارتش بر می آید که صورت، محرک نیست بلکه آن استعداد، محرک است. اما صورت، معطی استعداد است. سپس مصنف در اینجا اشکال می کند و می گوید استعداد چگونه محرک است؟ استعداد، قابل است و نمی تواند محرک باشد حرکت به معنای از قوه به سمت فعلیت خارج شدن است اگر استعدا،د محرک باشد معنایش این است که خودش، خودش را به فعلیت می رساند و عاملی از بیرون آن را به سمت فعلیت نمی برد. این، صحیح نیست زیرا خود استعداد به سمت فعلیت نمی رود بلکه نیاز به مخرج الی الفعلیه دارد. پس حرف این قوم، کامل نیست.

سپس مصنف توضیحی بیان می کند که آن توضیح، صحیح است.

توضیح عبارت

و قد قال قوم: ان محرک النار الی فوق هو جاعل الماده نارا

ترجمه: قومی اینگونه گفتند: آنچه که ماده را نار قرار می دهد صورت ناریه است پس محرک نار به فوق، همان صورت است.

تا اینجا عبارت این قوم صریح در این است که صورت ناریه، محرک است. اما به تتمه ی عبارت توجه کنید.

فاذا جعله نارا جعله تام الاستعداد لتلک الحرکه

ضمیر « جعله » به « صوره » برمی گردد ولی چون قبلا به جای « صوره » تعبیر به « جاعل الماده نارا » کرده بود لذا ضمیرها را مذکر می آورد.

ترجمه: وقتی این صورت، آن ماده را نار قرار دهد همین نار را تام الاستعداد برای آن حرکت « یعنی حرکت الی الفوق » قرار می دهد.

توجه کنید که این قوم بیان کرد « محرک نار به صورت نار است » این کلامش، خوب است و مصنف بعداً آن را تایید می کند اما دنباله حرفش گفت « این صورت نار وقتی نار را درست کرد نار را تام الاستعداد برای آن حرکت قرار می دهد » پس کاری که این صورت کرده دو چیز است:

1ـ نار به توسط این صورت، تشکیل شده است.

2ـ نار را تام الاستعداد برای حرکت الی الفوق کرده است.

بعد ان کان بقوه بعیده

ضمیر « کان » را می توان به « حرکت » برگرداند و به اینصورت معنا کرد: بعد از اینکه این حرکت، به قوه ی بعیده حاصل بود. می توان به « ماده » برگرداند و اینگونه معنا کرد: این ماده، قوه ی بعیده برای حرکت داشت « یعنی بعد از اینکه ماده، قوه ی بعیده برای حرکت را داشت الان استعداد تام حرکت را دارد ».

فیُحَرِّک الی فوق

ضمیر « یحرک » احتمال دارد به « استعداد تام » و احتمال دارد به « جاعل الماده نارا » برگردد اگر به « جاعل الماده نارا » برگردد و به معنای این باشد که صورت، این نار را به فوق حرکت می دهد، همان قول مصنف می شود و اشکال مصنف وارد نمی شود. اما اگر ضمیر آن به « استعداد تام » برگردد اشکال مصنف وارد می شود.

مناسبتی که قول قوم با حرف های گذشته داشت در این بود که در گذشته بیان شد محرک مباین، معطی محرک درونی باشد. در اینجا هم صورت ناریه می خواهد معطی استعداد باشد که استعداد محرک درونی شود. مناسبت اقتضا می کند که این قوم، استعداد را محرک بداند لذا ضمیر « یحرک » به « استعداد » برمی گردد. ولی نسخه ی تهران به صورت « فَیَتَحَرَّک » آمده است و یکی از نسخه های خطی هم « فَیَتَحَرَّک » دارد. نسخه خطی دوم هم به صورت « فیحرک » نوشته ولی دو نقطه بر روی یاء گذاشته که مرادش همان « فیتحرک » است ولی یک دندانه کم گذاشته است. اگر « یتحرک » باشد نیاز به این توجیهی که بیان شد نمی باشد و به اینصورت معنا می شود که این نار به سمت فوق حرکت می کند اما چه چیزی محرک آن است؟ این قوم توضیح نداده است مصنف از این عبارت قوم، برداشت می کند که استعداد، محرک است نه صورت. صورت، محرک بودنش به معنای معطی المحرک است نه به معنای معطی الحرکه. یعنی محرک را که همان استعداد است عطا می کند.

عبارت این گوینده همانطور که توجه کردید ظاهرش همین است که صورت را محرک گرفته است اما نه محرک به معنای معطی الحرکه باشد بلکه محرک به معنای معطی المحرک است یعنی معطی الاستعداد است که آن استعداد، محرک می شود. در اینصورت اشکال مصنف کاملا وارد می شود.

لکن الاصرار علی هذا غیر جمیل

مصنف می گوید اصرار بر این قول، خوب نیست و باید از آن صرفنظر کرد.

و ذلک لان المبدأ الذی یعطی النار تمام الاستعداد لتلک الحرکه فقد یعطیه المبدأ الذی به یتحرک

ضمیر « یعطی » به « مبدء » برمی گردد و فاعل است و « النار » مفعول اول می شود و « تمام الاستعداد لتلک الحرکه » مفعول دوم می شود. ضمیر فاعلی « یعطیه » به « مبدء » برمی گردد که صورت نار است و ضمیر مفعولی به خود « نار » برمی گردد یعنی این مبدئی که به نار، تمام الاستعداد لتلک الحرکه را عطا کرد.

« فقد یعطیه » خبر « لان » است.

« ذلک »: اینکه این قول، قول خوبی نیست و نباید بر آن اصرار کرد.

اینکه این قول، قول خوبی نیست و نباید بر آن اصرار کرد. به این جهت است که این قوم بیان کرد صورت ناریه، مبدئی است که تمام الاستعداد لتلک الحرکه الی الفوق را به این ماده اضافه می کند. مصنف می گوید صورت به این نار مبدء حرکت را عطا کرده است و مبدء حرکت به نظر ما قوه است « توجه کنید که مراد از قوه به معنای نیرو است نه به معنای استعداد » الان در اینجا این صورت ناری قوه ی محرکه را به نار نداده بلکه استعداد را به نار داده است. پس این قوم، استعداد را همان قوه ی محرکه گرفته است. کار قوه ی محرکه این است که متحرک را از قوه به فعلیت خارج می کند در اینصورت اگر استعداد، قوه ی محرکه بشود لازمه اش این است که خودش را که قوه به معنای استعداد است به سمت فعلیت خارج کند یعنی لازم می آید استعداد، خود به خود و بنفسه به سمت فعلیت برده و هیچ استعدادی بنفسه به سمت فعلیت نمی رود چون استعداد، مقتضی نیست بلکه قابل است و لذا نیاز به چیزی دارد که فاعل باشد تا این قابل را به فعلیت برساند و الا خود استعداد نمی تواند خودش را به فعلیت برساند. به عبارت دیگر لازم می آید که قابل، فاعل باشد.

نکته: « استعداد تام » یعنی استعدادی که به نصاب رسیده و اگر یک مقدار آن را هُل بدهید به فعلیت می رسد اما چه چیزی آن را هُل می دهد؟ زیرا خودش نمی تواند خودش را هُل بدهد. زیرا هنوز استعداد است.

ترجمه: و اینکه گفته می شود حرف این قوم جمیل نیست به این جهت است که مبدئی که عطا می کند به نار تمام استعداد آن حرکت الی الفوق را، آن مبدء عطا می کند به نار مبدئی را که به وسیله آن مبدء، نار حرکت می کند.

نکته: توجه کنید که مصنف لفظ « نار » را مذکر حساب کرده و ضمیر را مذکر آورده است چون حقیقت نار به صورتش است و این قوم از « صورت »، تعبیر به « جاعل » کرد که مذکر است لذا همه جا « صورت » و « نار » را مذکر حساب می کند.

و هو کما علمت القوه التی بها یتحرک

ضمیر « هو » به « المبدأ الذی به یتحرک » برمی گردد.

ترجمه: و آن مبدئی که به وسیله آن مبدء، نار حرکت می کند قوه « و نیرو »یی است که به وسیله آن، نار حرکت می کند.

تا اینجا مصنف با سه عبارت بیان کرد که صورت نار به نار، استعداد داد یعنی محرک داد یعنی مبدأ الحرکه داد یعنی قوه ای داد که به سبب آن قوه، نار حرکت می کند.

و هذا ان کان الاستعداد التام یوجب بنفسه الخروج الی العقل

نسخه صحیح « الفعل » است نه « العقل »

« هذا »: اشاره به « المبدأ الذی به یتحرک » دارد.

« الاستعداد »: خبر « کان » است و ضمیر مستتر در آن به همان مشارٌ الیه « هذا » برمی گردد.

« یوجب » خبر « هذا » است و ضمیر آن به « استعداد » برمی گردد.

مصنف می گوید این مبدء که صورت نار به نار داده است اگر آن نیرویی باشد که ما می گوییم اشکالی ندارد ولی اگر استعدادی باشد که شما می گویید دارای اشکال است.

ترجمه: این مبدئی که صورت نار به نار عطا کرد اگر استعداد تام باشد « چنانچه این قوم گفت » موجب می شود این مبدء « مراد از مبدء طبق نظر این قوم، همان استعداد است » به سمت فعل برود.

فیکون بنفسه مبدأ للحرکه و محرکا

ضمیر « فیکون » به « استعداد » برمی گردد.

لازمه اش این است که آن استعداد بنفسه مبدأ حرکت و محرک باشد در حالی که استعداد، قابل است و نمی تواند مبدأ حرکت و محرک باشد مبدء حرکت و محرک به معنای مقتضی است که اگر مانعی نباشد و شرایط هم جمع باشد این مقتضی را حرکت می دهند استعداد نمی تواند حرکت بدهد و مقتضی باشد چون قابل است.

فانا لنسا نفهم من المحرک الا الامر الذی هو مبدأ الحرکه علی هذا النحو

این عبارت نباید سر خط نوشته شود باید متصل به عبارت قبل باشد چرا این استعداد را مبدء حرکت قرار می دهید؟ می فرماید ما از محرک همین را می فهمیم. این قوم می گفت « استعداد، حرکت می دهد » و تعبیر به « فیتحرک الی فوق » می کند یعنی نار به سمت فوق حرکت می کند به وسیله استعداد. پس در هر صورت، استعداد را محرک می گیرید و ما از محرک چیزی جز مبدء حرکت نمی فهمیم پس معلوم می شود که استعداد، مبدء حرکت است.

ترجمه: « چرا می گویید استعداد، مبدء حرکت و محرک می شود؟ » زیرا که ما نمی فهمیم از محرک مگر امری را که مبدء حرکت باشد بر این نحو « که موجب خروج به سمت فعل باشد » لذا استعداد، مبدء حرکت و مقتضی حرکت گرفته می شود در حالی که استعداد، قابل است و مقتضی نیست ».

صفحه 330 سطر 8 قوله « فیجب »

این عبارت اگر سر خط نوشته می شد اشکال نداشت البته چون با فاء تفریع آمده سرخط نوشته نمی شود ولی از نظر معنا می تواند سر خط نوشته شود.

عبارت « فیجب ... » تفریع بر بطلان این حرف است یعنی حال که این حرف « که استعداد، مبدء قرار داده شود » باطل شد « البته مصنف نفرمود که این حرف باطل است چون واضح است که باطل می باشد. » پس چه چیزی باید گفت؟ مصنف می گوید حال که قول این قوم باطل شد واجب است اینگونه گفته شود. مصنف از اینجا می خواهد نظر خودش را بیان کند.

مصنف در نظر خودش قائل به واهب الصور می شود که همان عقل فعال یا عقل دهم است که مدبر عالم کون و فساد است. این عقل، صورت را به هیولای اولی عطا می کند. اگر صورت نار بدهد نار تولید می شود و اگر صورت هوا بدهد هوا تولید می شود و اگر صورت خاک بدهد خاک تولید می شود و اگر صورت آب بدهد آب تولید می شود این عقل، واهب الصور است اما کدام صورت؟ گفته می شود آن صورتی که جسم به توسط آن صورت، حرکت می کند پس صورت محرک مباشر است و آن عقل، واهب الصور است یعنی محرک مباین است. پس عقل که محرک مباین است عطا می کند محرک مباشر را که صورت است نه اینکه استعداد را عطا کند. در اینجا که گفته می شود « عقل، محرک است » به معنای معطی محرکِ مباشر است اما این صورت چه کار می کند؟ این صورت، باعث حرکت می شود اما چه چیزی را حرکت می دهد؟ آیا خودش را حرکت می دهد یا کل را حرکت می دهد؟ جواب داده می شود که کل را « یعنی ماده و صورت جسمیه و صورت نوعیه را با هم » حرکت می دهد ولی خود صورت هم بالعرض حرکت می کند. در ابتدای همین فصل گفته شد صورت نوعیه که جسم خودش را حرکت می دهد خودش هم بالعرض حرکت می کند و حرکتش بالذات نیست. بله مجموع جسم بالذات حرکت می کند ولی صورت نوعیه که خودش محرک بود متحرک بالعرض است نه بالذات « اگر چه محرک بالذات است » این کل، متحرک بالذات است. متحرک بالعرض به این معنا است که وقتی این صورت، کل را حرکت داد خودش هم به عرض کل حرکت می کند ولی چون خود صورت در کل، حلول دارد مکان اصلی خودش که کل است را عوض نمی کند. مکان اصلی صورت، ماده ی مجسمه است یعنی ماده ای که صورت جسمیه است چون صورت نار، صورت نوعیه است که می خواهد محرک شود. این صورت نوعیه در درون ماده ی مجسمه « یعنی ماده ای که صورت جسمیه دارد » رفته و حلول کرده است لذا مکانش آن ماده ی مجسمه است وقتی کل را حرکت می دهد مکان خودش عوض نمی شود بلکه کل، انتقال مکان پیدا می کند.

پس صورت، محرک بالذات هست ولی متحرک بالذات نیست بلکه متحرک بالعرض است.

نکته: صورت جسمیه، هیچ کاره است و در ماده وجود دارد و متحرک بالعرض است. کل، متحرک بالذات است یعنی ماده و صورت جسمیه و صورت نوعیه که اسمشان کل است متحرک بالذات هستند چون این مجموعه، نقل مکان می کند. اما صورت جسمیه به تنهایی نقل مکان نمی کند چون مکانش ماده است همچنین صورت نوعیه به تنهایی نقل مکان نمی کند چون مکانش ماده مجسمه است وقتی که جسم حرکت می کند نه صورت جسمیه از ماده بیرون می آید و نه انتقال مکان پیدا می کند و نه صورت نوعیه از ماده ی مجسمه بیرون می آید و نه انتقال مکان پیدا می کند. پس وقتی انتقال مکان پیدا نکردند حرکتشان بالذات نیست بلکه بالعرض است.

توضیح عبارت

فیجب ان یکون واهب الصوره التی بها یتحرک جسم مّا محرکا بالصوره

« التی » صفت « الصوره » است نه « واهب ».

« جسم مّا »: مصنف چون بحث را به صورت کلی مطرح می کند لذا تعبیر به « جسم مّا » کرد چون مراد از « واهب الصوره » یعنی صورت را عطا کند که در ما نحن فیه صورت ناری است.

ترجمه: واجب است این واهب الصوره محرک نار باشد به توسط صورت « یعنی به مباشرت صورت ». پس عقل هم محرک به حساب می آید ولی نه اینکه خودش مباشر حرکت باشد بلکه به توسط صورت که مباشر حرکت است این نار را حرکت می دهد.

و الصوره محرکةٌ بذاتها بلا واسطه

ترجمه: صورت، خودش محرک است بلا واسطه « اما عقل با واسطه ی صورت محرک است یعنی عقل، محرک مباشر نیست بلکه محرک مباین است ولی صورت، محرک مباشر است ».

و لا یجب من ذلک ان تکون الصوره محرکه لذاتها

« لا یجب » به معنای « لازم نمی آید » می باشد.

ترجمه: لازم نمی آید از این محرکِ بالذات بودنِ صورت، اینکه خودش را هم حرکت بدهد « تا خودش، هم محرک بالذات و هم متحرک بالذات شود ».

لانها تُحرِّک کلاً و ماده ذا صوره مجسمه

ضمیر « لانها » به « صوره » برمی گردد.

ترجمه: صورت، مجموعه و کل را حرکت می دهد و به عبارت دیگر ماده ای که دارای صورت مجسمه « یعنی صورت جسمیه » است را حرکت می دهد.

توجه کنید که مصنف یکبار می گوید « این صورت، ماده ی مجسمه که دارای صورت جسمیه است را حرکت می دهد » یکبار هم می گوید « این صورت، کل را حرکت می دهد ». هر دو تعبیر صحیح است اما آنچه که نادرست می باشد این است که صورت نوعیه خودش را هم حرکت بدهد.

و ذلک لان الکل لیس هو احد الاجزاء

« ذلک »: اینکه کل را حرکت می دهد ولی خودش را حرکت نمی دهد.

مصنف بیان می کند اینکه صورت، کل را حرکت می دهد ولی خودش را حرکت نمی دهد به خاطر این است که این صورت، خودش کل نیست و خودش با کل فرق دارد لذا اگر کل را حرکت داد لازم نمی آید که خودش را حرکت بدهد.

توجه کنید که « ذلک » را می توان به صورت دیگر معنا کرد. به اینصورت که مشارٌ الیه آن، « لا یجب » باشد یعنی اینکه لازم نمی آید به خاطر این است که خودش با کل فرق دارد. اگر خودش با کل یکی بود از حرکت دادن کل، لازم می آمد که خودش را هم حرکت بدهد.

ترجمه: و این مطلب به خاطر این است که کل، یکی از اجزاء « یعنی صورت » نیست « تا گفته شود که این یک جزء چون کل را حرکت می دهد خودش را هم حرکت می دهد ».

فهو یحرک الجسم الذی هو الکل بالذات

« بالذات » متعلق به « یحرک » است.

ضمیر « فهو » به « احد الاجزاء » برمی گردد که عبارت از « صورت » است. مصنف ضمیرها را مذکر می آورد چون از « صورت » تعبیر به « احد الاجزاء » کرد.

ترجمه: این احد الاجزاء که صورت نوعیه است جسمی را که کل است حرکت می دهد اما حرکت بالذات می دهد « پس این صورت، محرک بالذات می شود و کل، متحرک بالذات می شود ».

و یُحرِّک ذاته لاجل تلک الحرکه بالعرض

« بالعرض » متعلق به « یحرک » است.

ضمیر « یحرک » و « ذاته » به « احد الاجزاء » برمی گردد.

ترجمه: این صورت خودش را حرکت می دهد به خاطر حرکتی که به کل داد اما بالعرض خودش را حرکت می دهد.

لانه لیس مما یتحرک بالذات

ضمیر « لانه » به « احد الاجزاء » برمی گردد.

چرا صورت به خودش حرکت بالعرض می دهد؟ چون صورت، حرکت بالذات نکرده زیرا از ماده مجسمه بیرون نیامده و محل خودش را عوض نکرده است.

ترجمه: زیرا احد الاجزاء نمی تواند متحرک بالذات باشد.

و لو کان مما یتحرک بالذات لما کان انتقال الکل و هو جزء منه یوجب انتقالَه عن موضعه الطبیعی

« لما کان » جواب « لو » است. « انتقال الکل » اسم « کان » است و عبارت « و هو جزء منه » جمله حالیه است و ضمیر « هو » به « احد الاجزاء » و ضمیر « منه » به « کل » برمی گردد. « یوجب » خبر « کان » است. ضمیر « انتقاله » به « احد الاجزاء » برمی گردد.

مصنف بیان می کند که اگر صورت، متحرک بالذات بود انتقالش تابع انتقال کل نمی شد بلکه خودش به صورت جدا منتقل می شد ولی می بینیم تابع انتقال کل است و با انتقال کل، منتقل می شود پس معلوم می شود که خودش منتقل نشده است. پس انتقالش بالعرض است و بالذات نیست.

ترجمه: اگر این صورت حرکت بالذات داشت نباید انتقال کل در حالی که آن صورت، جزئی از این کل است موجب انتقال صورت از موضع طبیعتش شود « بلکه انتقال صورت مستقلا باید انجام شود در حالی که می بینیم انتقال صورت به انتقال کل انجام می گیرد پس معلوم می شود که صورت، منتقل بالذات و متحرک بالذات نیست ».

و هو غیر مفارق لما جاوره من الکل

ضمیر « هو » به « احد الاجزاء » برمی گردد که مراد همان « صورت » است. « من الکل » میان از « ما » در « ما جاوره » است و ضمیر فاعلی « جاوره » به « صورت » و ضمیر مفعولی به « ما » برمی گردد.

اینچنین نیست که انتقال کل موجب انتقال صورت نشود و انتقال صورت مستقلا انجام شود بلکه انتقال صورت به خاطر مجاورت با کل است و وقتی کل، منتقل می شود این مجاورت هم مستقل می شود.

ترجمه: در حالی که این صورت، غیر مفارق است « یعنی جدا نشده است » از کلی که این صورت، مجاور آن کل است « پس به عرض و تبع مجاورش که کل باشد حرکت می کند نه بالذات ».

بل کان کما علمت متحرکا بالعرض

ضمیر « کان » به « احد الاجزاء » برمی گردد که مراد همان « صورت » است.

« کما علمت »: یعنی در دو خط قبل « یعنی در سطر سوم » همین صفحه و همچنین در اول فصل دانستی.

و قد یکون الشیء محرکا لنفسه بالعرض

آیا می شود که شی خودش را بالعرض حرکت بدهد « اگرچه شی خودش را نمی تواند بالذات حرکت بدهد »؟ مصنف می فرماید بله. اینکه شیئی که محرک بالذات برای کل است می تواند محرک بالعرض باشد لنفسه در اینصورت خودش محرک بالذات و متحرک بالعرض می شود. مصنف تعبیر به « قد یکون » می کند یعنی این اتفاق واقع می شود اینطور نیست که شیء همیشه غیر خودش را حرکت بدهد بلکه می تواند خودش را حرکت بدهد ولی توجه کنید که بالعرض حرکت می دهد.

ترجمه: گاهی شیء، محرک غیر است گاهی هم محرک خودش است اگر محرک غیر باشد می تواند محرک بالذات باشد و غیر هم متحرک بالذات باشد اما اگر محرک خودش شد می تواند محرک بالذات باشد ولی متحرک بالذات نخواهد بود بلکه بالعرض است. البته نسبت به خودش، محرک بالعرض هست متحرک بالعرض هم است. اما نسبت به کل، محرک بالذات است و کل، متحرک بالذات است.

« قد یکون »: لفظ « قد » برای تقلیل است به این اعتبار که شی گاهی محرک لغیره است گاهی هم محرک لنفسه است. وقتی که محرک لنفسه باشد محرک بالعرض است و محرک بالذات نیست اما اگر محرک غیر باشد محرک بالذات می باشد در اینجا چون کل، غیر از جزء است لذا اگر محرک کل باشد محرک بالذات می شود و اگر آن صورت را محرک خودش ملاحظه کنید محرک بالعرض است.

و لان هنا حرکه دائمه ما دامت السماء

مراد از « السماء »، « فلک » است.

مصنف از عبارت « قد قال قوم ...» که در صفحه 330 سطر 14 بیان شد را تا اینجا به صورت یک جمله معترضه آورد الان با این عبارت می خواهد به قبل از « قد قال قوم » برگردد. اگر یادتان باشد مصنف درباره ی محرک اول بحث می کرد و آن را دو قسم کرد:

1ـ محرک اولی که محرک هست و متحرک نیست.

2ـ محرک اولی که محرک هست و متحرک هم هست.

الان مصنف می خواهد درباره اول محرکی که متحرک نیست بحث کند. اشاره به حرکت فلک می کند و می گوید حرکت فلک، حرکت دائمی است و متحرک در اینجا بدنه ی فلک است و محرک مباشر، نفس است. نفس نیروی وابسته به ماده است و در جای خودش گفته شده: نیرویی که حلول در ماده می کند یا وابسته به ماده است، نیرویش نامتناهی نیست بلکه متناهی است اگر نیرویی نامتناهی بود معلوم می شود که وابسته به جسم نیست. یا اگر وابسته به جسم است از یک موجودی که وابسته به جسم نیست مدد می گیرد. در فلک، نفس وابسته به جسم و مدبر جسم است و به قول ارسطو، حلول در جسم فلک کرده و به قول مصنف، حلول نکرده و مانند نفس انسان است ولی وابسته به ماده است به این معنا که متصرِّف و مدبر است. در اینجا اگر نفس فلک را ملاحظه کنید وابسته به ماده است لذا نباید نیرویش نامتناهی باشد و حرکت نامتناهی ایجاد کند یعنی نمی تواند حرکت دائمی بدهد اما چون مدد از عقل می گیرد می تواند حرکت دائمی بدهد. پس نفس می تواند حرکت دائمی بدهد. عقل هم که مدبر فلک می باشد مجرد است و می تواند حرکت دائمی بدهد. پس هر دو، می توانند حرکت دائمی بدهند عقل بالاصاله می تواند حرکت دائمی بدهد و نفس هم با کمک عقل می تواند حرکت دائمی بدهد. بنابراین محرک اول برای فلک، غیر جسم می شود چون حرکت دائم می دهد و چیزی که حرکت دائم می دهد معلوم می شود که نیروی نامتناهی دارد. آن که نیروی نامتناهی دارد یا باید عقل باشد یا اگر نفس شد باید از عقل مدد بگیرد. جسم نمی تواند نیروی نامتناهی داشته باشد پس محرک اول برای فلک، جسم نیست بلکه یا نفس است یا عقل است.

نکته: حرکت فلک حرکت ارادی است ولی ما کاری نداریم که حرکتش ارادی است یا طبیعی است بلکه بحث در این است که نفس، محرک اول است و لازم نیست حتما طبیعی باشد.

ترجمه: به خاطر اینکه در اینجا « یعنی جهان خارج و جهان خلقت و جهان وجود » حرکت دائمه وجود دارد مادامی که آسمان « یعنی فلک » هست.

قد ظهر امرها

صفت « حرکه » است یعنی حرکت دائمه ای که در جای خودش بحث شده و روشن شده که طریق حرکت دائمه وجود دارد و سبب دوامش چه می باشد و لازم نیست درباره آن بحث شود

فههنا محرک او غیر متناهی القوه فلیس بجسم و لا فی جسم

ضمیر « فلیس » به « اول محرک » برمی گردد.

نسخه صحیح « محرک اول » است که حرف « ل » حذف شده .

پس یک محرک اولی وجود دارد که متحرک نیست قبلا بیان شد که محرک اول بر دو قسم است یکی محرک اولی که متحرک نیست و دیگری بیان شد محرک اولی که متحرک هست. الان محرک اول که متحرک نیست را بیان می کند چون تعبیر به « لیس بجسم و لا فی جسم » می کند معلوم می شود که بحثش درباره محرک اولی است که متحرک نیست.

ترجمه: پس در عالم افلاک « و جایی که حرکت دائمه وجود دارد » محرک اول حاصل هست که غیر متناهی القوه است « یعنی نیرویش نامتناهی است و اگر نیرویش نامتناهی است » پس جسم و حالّ در جسم نیست « زیرا جسم و حال در جسم نمی تواند نامتناهی باشد. پس اگر این نیرو نامتناهی است معلوم می شود که نه جسم است نه حال در جسم است بلکه یا نفس مدبر جسم است یا عقل است.

توجه کنید که اگر عقل اول، محرک باشد معلوم است که عقل نه جسم است و نه حلول در جسم می کند و نامتناهی القوه است. اما اگر نفس را محرک اول قرار دهید نامتناهی القوه خواهد بود ولی با مدد عقل. این نفس هم جسم نیست حالِّ در جسم هم نیست زیرا مصنف نظرش این است که نباید نفس فلک را حلول داد « حرف ارسطو را قبول ندارد که می گوید نفس، حلول در ماده دارد » بلکه مثل نفس انسان، مجرد و بیرون از بدن است. پس مصنف می گوید « لیس بجسم و لا فی جسم» اما ارسطو می گوید « لیس بجسم و لکن فی جسم» عبارت مصنف که فرموده « لیس بجسم و لا فی جسم » که می تواند نفس باشد و می تواند عقل باشد یعنی هم می تواند نفس را اول محرک قرار بدهد هم عقل را اول محرک قرار دهد چون هر دو نامتناهی القوه اند و می توانند منشاء حرکت دائمی شوند.

تا اینجا عنوان اول فصل که تقسیم محرک و بحث از احوال علل محرکه بود تمام شد از « فینبغی الان ...» وارد عنوان دوم فصل می شود که مناسبات بین علل محرکه و متحرکه است.

نکته: عبارت « لان ههنا حرکه دائمه ... » علت برای « فههنا محرک .. .» است بنده ـ استاد ـ بارها گفتم که تعلیل گاهی قبل از مدعا آورده می شود و گاهی بعد از مدعا آورده می شود در اینجا مدعا بعد از تعلیل آمده است یعنی به اینصورت گفته می شود که چون ما حرکت دائمه داریم پس محرکِ اولِ غیر متناهی القوه یعنی محرکِ اول بی نهایت هم داریم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo