< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه اشكال بر نظریه دوم « قول به جذب » در جایی كه متحرك حركت كند به حركت قسری به شرطی كه محرك همراه آن نباشد/ بیان حركت قسری/ فصل 14/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

و اما حدیث ازدیاد المحرک القسری قوه عند الواسطه فلیس یضر فی ذلک فرض القوه و لاتنفع فیه حرکه الهواء[1]

بیان شد که وقتی جسمی به حرکت قسری در هوا رها می شود در ابتدا حرکت معمولی دارد ولی وقتی جلوتر رفت و تقریبا در وسط قرار گرفت حرکتش سریعتر می شود. سرعت حرکت در وسط، بیان قول دوم توجیه شد و از این طریق قول دوم « قول به جذب » تایید شد.

بیان شد که هوا رقیق می شود و بر اثر رقیق شدن سرعتش بیشتر می شود و مرمی را سریعتر جذب می کند و لذا سرعت مرمی در وسط بیشتر می شود. همچنین بیان شد این زیاد شدن سرعت در وسط، همانطور که قول دوم را تایید می کند، قول سوم را تخریب می کند. چون در قول سوم که می گوید « محرک، همان نیروی قاسری است که در مرمی واقع شده است » نیروی اولیه ای که در مرمی ایجاد می شود چون هنوز برخورد به مقاومات صورت نگرفته آن نیرو قویتر است و این نیرو در وسط ضعیف تر می شود و نتیجه این می شود که مرمی باید حرکتش در وسط کندتر شود در حالی که می بینیم تندتر می شود از اینجا کشف می شود که قول به ذخیره شدن نیرو در مرمی که قول سوم بود قول صحیحی نیست.

پس این اتفاقی که در مرمی می افتد « یعنی سرعتی که در وسط حرکت پیدا می کند » دلیل بر این می شود که قول دوم حق است و قول سوم باطل است.

توجه کنید که مراد از « وسط » چه در گذشته و چه الان به معنای وسط اصطلاحی نیست بلکه مراد از وسط، « بین » است یعنی بین ابتدا و انتهاء است زیرا وقتی که شروع می کند با حرکتِ کُند شروع می کند. سپس شتاب بر می دارد و حرکتش تند می شود بعداً بر اثر اصطکاک حرکتش کُند می شود. در این وسط « یعنی بین این دو »، حرکت شدید است.

تا اینجا بیان شد که این اتفاق « یعنی سرعت » موید قول دوم و مخرب قول سوم است. الان مصنف این مطلب را برعکس می کند و می گوید قول دوم نمی تواند این اتفاق را توجیه کند و قول سوم برای توجیه این اتفاق، واضح تر و صالح تر است. بنابراین بر خلاف آنچه که گوینده می گفت مصنف ادعا دارد که این اتفاق، مخرب قول دوم و موید قول سوم است. الان مصنف می خواهد همین مطلب را توضیح بدهد.

ابتدا بحث می شود که بنا بر قول دوم توجیهی برای این اتفاق وجود ندارد در اینجا سوال به این صورت مطرح می شود: چه شد که جسم مرمی حرکتش در وسط سریعتر است؟ سپس قائل به قول دوم این چنین می تواند جواب بدهد که هوای بین ابتدا و انتها، متخلخل شد و حجمش بیشتر شد لذا مرمی که در هوای رقیق تر و متخلخل قرار گرفت سرعت بیشتری پیدا کرد. مصنف جواب می دهد و می گوید وقتی هوا رقیق تر بشود نفوذ مرمی در این هوا بیشتر می شود زیرا مقاومت هوا بر اثر رقت کم می شود و مرمی راحت تر می تواند در این هوایی که مقاومتش کم شده است حرکت کند ولی همانطور که از عبارت بدست آمد این مرمی در هوای رقیق تر، راحت تر نفوذ می کند و نفوذ، دلیل بر این است که مرمی، نیرویی را از قاسر گرفته و به توسط این نیرو در هوا نفوذ می کند. حال اگر هوا غلیظ باشد نفوذش به کُندی انجام می گیرد و اگر هوا رقیق باشد نفوذ، شدیدتر و سریعتر انجام می شود. این مطلب با ذخیره کردن نیرو سازگار است ولی با جذب هوا سازگار نیست. هوایی که رقیق باشد توانائیش نسبت به جذب کم می شود « یعنی تراکمش کم است » و هوای غلیظ بهتر می تواند مرمی را جذب کند. یعنی وقتی تراکم هوا بیشتر بشود مرمی را به خوبی می تواند بِکِشد. اگر هوا در حال تراکمِ زیاد سرعت بیشتر داشته باشد جسم را به راحتی می کِشد ولی اگر هوا رقیق بشود کِشِشَش کم می شود اگر چه نفوذ سنگ در آن راحت تر انجام می گیرد.

پس اگر جذب و کِشِشِ هوا را عامل حرکت مرمی ببینید باید بگویید حرکت مرمی در وقتی که هوا رقیق شد کم می شود چون کِشش کمتر می شود. اما آن وقت که هوا غلیظ تر شد حرکت مرمی سریعتر می شود چون کِشش، بیشتر می شود شما که جذب را عامل حرکت می بینید باید رقت هوا را باعث کندی حرکت حساب کنید نه باعث تندی حرکت.

پس اگر عامل حرکت، جذب باشد باید مرمی در وسط، کُندتر حرکت کند در حالی که تندتر حرکت می کند. پس معلوم می شود که عامل حرکت جذب نیست.

توضیح عبارت

و اما حدیث ازدیاد المحرک القسری قوةً عند الواسطه

« قوه » تمییزِ نسبتِ « ازدیاد » به « محرک » است یعنی قوه ی این محرک، عند الواسطه « یعنی در وسط حرکت » زیادتر می شود.

در این عبارت لفظ « المحرک » آمده نه « المتحرک » لذا لفظ « قوه » بجا است چون تمییز است.

ترجمه: اما داستان اینکه محرک قسری قوه اش عند الواسطه زیاد می شود « توجه کنید که مصنف طبق مبنای خودش که قول سوم بود بیان می کند: نیرویی که محرک قسری در مرمی ایجاد کرده در وسط بیشتر می شود. اشکالی ندارد که مصنف عبارت را طوری می آورد که با مذهب خودش سازگار باشد بعداً درباره آن قضاوت می کند ».

فلیس یضر فی ذلک فرض القوه و لا تنفع فیه حرکه الهواء

« فرض القوه » اسم « لیس » است.

اگر قوه را فرض کنیم عامل حرکت است « یعنی فرض کنیم که محرکِ مرمی، قوه ای است که از ناحیه ی محرک در متحرک وارد می شود » این فرضِ قوه، ضرری در این ازدیاد حاصل نمی کند « یعنی با فرض قوه می توان ازدیاد را توجیه کرد. اینطور نیست که ازدیاد حرکت باعث شود که فرض قوه باطل شود بلکه این ازدیاد حرکت با فرض قوه یعنی همان مذهب سوم سازگار است » ولی در این ازدیاد، حرکت هوا « یعنی آن جذبی که قول دوم معتقد به آن بود » فایده ای ندارد « یعنی بر خلاف آنچه که گوینده ادعا می کرد و می گفت قول سوم، در توجیه کردن کارآیی ندارد و قول دوم می تواند توجیه کند اما الان مصنف بر عکس می کند و می گوید قول سوم می تواند توجیه کند و قول دوم در توجیه کردن کارآیی ندارد ».

و ذلک لان الاشکال فیه قائم

« ذلک »: اینکه می گوییم قول دوم کافی نیست یعنی « لا تنفع فیه حرکه الهواء ».

توجه کنید مصنف در صفحه 328 سطر 3 می فرماید: « و عسی ان یکون وجه اعطاء هذه العله لهذا التزید فی الباب المنسوب الی القوه اوضح » که از آنجا شروع به توجیه کردن ازدیاد بنابر مذهب سوم می کند و ثابت می کند مذهب سوم راحت تر می تواند این ازدیاد را توجیه کند. اگر قول مصنف که در صفحه 328 می آید را ضمیمه به اینجا « که اشکال بر قول دوم می کند » بکنید می توان « ذلک » را نه تنها اشاره به « لاتنفع فیه حرکه الهواء » گرفت بلکه هم اشاره به « لیس یضر فی ذلک فرض القوه » و هم به « لا تنفع فیه حرکه الهواء » می توان گرفت. یعنی ترجمه عبارت به این صورت می شود: این دو مطلب به این جهت است اما مطلب دوم که «لا تنفع ... » باشد به این جهت می باشد و اما مطلب اول که « فلیس یضر ... » باشد به آن جهت می باشد.

پس توجه کردید که مرجعِ « ذلک » را به دو صورت می توان تعیین کرد. یکی این است که مرجعش «لا تنفع فیه الحرکه » باشد در صورتی که آن مطلب که در صفحه 328 سطر 3 می آید جدا از این مطلب باشد و می توان « ذلک » را اشاره به « لا تنفع فیه الحرکه » و « فلیس یضر فی ذلک فرض القوه » گرفت در صورتی که آن مطلب که در صفحه 328 سطر 3 می آید به این مطلبی که در اینجا بیان می شود ضمیمه گردد.

« لان الاشکال فیه قائم »: ضمیر « فیه » به « قول به حرکت هوا » بر می گردد. و معنای عبارت اینگونه می شود: اشکالِ ازدیاد در این قولی که می گوید هوا حرکت می کند و مرمی را جذب می کند، وجود دارد و شاید که در مذهب سوم این اشکال نباشد.

عبارت « و شاید که در مذهب سوم این اشکال نباشد » مربوط به ترجمه صفحه 328 است که به اینجا ضمیمه شد.

و ذلک لان للمتشکک الاول ان یقول

« ذلک »: به قول دوم برمی گردد.

ترجمه: و اینکه می گوییم در قول دوم، اشکال قائم است به این جهت است که برای مشکک اول است که این چنین بگوید.

توجه کنید که لفظ « ان یقول » اشاره به شک دوم و ایراد دوم دارد. این متشکک، ایراد قبلی هم کرده بود که ایراد قبلی اش را به کمک مذهب دوم جواب داده شد حال متشکک می تواند برگردد و شک دوم را وارد کند یعنی می تواند به آن جوابی که داده شد اعتقاد پیدا نکند و بگوید هنوز اشکال باقی است و مذهب دوم نتوانست اشکال را برطرف کند. قولِ متشکک اول در صفحه 325 سطر 14 نقل شد « و لو کان المحرک افاد قوه لکان اقوی فعلها فی ابتداء وجودها و کان یجب ان تاخذ فی الانسلاخ » یعنی اگر قول سوم درست باشد متحرکِ قسری باید شدید ترین حرکتش در ابتدای حرکت باشد و حرکتش در وسط، کُند شود در حالی که آنچه اتفاق می افتد خلاف این است چون حرکت در وسط قویتر می شود.

این شک بر مذهب سوم وارد شد و مذهب دوم تایید شد الان این متشکک اول می تواند برگردد و ایراد بعدی را وارد کند و بگوید مذهب دوم هم « بر خلاف اینکه تایید شده به حساب آید » می بینیم کارآیی ندارد و نمی تواند توجیه کند چون این سوال مطرح می شود که چرا در وسط، حرکت شدیدتر است. طرفدار مذهب دوم اینچنین جواب می دهد که به خاطر این است که هوا در وسط متخلخل شده و رقیق گردیده و حجمش زیاد شده است. در این صورت اشکال به او می شود که اگر هوا رقیق شده توانایی جذبش کمتر شده است. اگر چه مرمی راحت تر می تواند در هوای رقیق بر اثر نیرویی که کسب کرده نفوذ کند ولی خود هوا کمتر می تواند مرمی را بِکِشد. پس هوا اگر رقیق شود و بخواهد جاذب مرمی باشد باید حرکت در وسط کندتر شود در حالی که تندتر شود.

پس معلوم می شود که عامل حرکت، جذب نیست بلکه نیروی ذخیره شده می باشد.

ان هذا الهواء ما باله انما فی اوسط زمان الحرکه اسرع

برای متشکک اول است که اینطور سوال کند که این هوا « یی که مرمی را جذب می کند » را چه می شود که در وسطِ زمان حرکت، سریعتر جذب می کند و سریعتر مرمی را به حرکت می اندازد.

فانه ان کان ذلک لاستفادته بالحرکه تخلخلا اکثر

«فانه » دلیل این استفهام است. در این استفهام، انکار هست یعنی می خواهد بگوید اگر عاملِ حرکت مرمی، جذب هوا است نباید سریعتر حرکت کند اگر چه استفهام می کند ولی در واقع انکار می کند و می گوید اگر عامل حرکت مرمی، جذب هوا باشد نباید مرمی در وسط زمان حرکت، سریعتر حرکت کند.

« ذلک »: حرکت اسرع داشتن یا جذبِ سریعتر داشتن. عبارتِ « حرکت اسرع داشتن » برای « مرمی » است و عبارت « جذب سریعتر داشتن » برای « هوا » می باشد. مفاد هر دو یکی است. هر کدام را که بخواهید می توانید مشارٌ الیه قرار دهید.

ضمیر « لاستفادته » به « هوا » برمی گردد.

ترجمه: این جذبِ سریعتر داشتن هوا به خاطر این است که هوا با حرکت، تخلخل بیشتری را استفاده می کند و رقیق تر می شود و در نتیجه جذبش سریعتر می شود.

فهو اولی بان لا تنفعل عنه المنقول فیه

هر سه ضمیر به « هوای رقیق شده » برمی گردد.

« فهو »: یعنی این هوایی که رقیق شده. توجه کنید که در مورد خود هوای رقیق شده ممکن است گفته شود حرکتش سریع شده ولی نمی توان گفت جذب آن سریع شده است زیرا هوای رقیق، در جذب کردن تقریبا ناتوان است. بنابراین نمی توان گفت آنچه که در این هوا است حرکتش سریع است. اگر در جذب هوای رقیق اخلال کنید در سرعتِ حرکت مرمی هم اخلال می شود یعنی اگر بگویید جذب هوای رقیق کمتر است باید بگویید آن مرمی که در هوای رقیق قرار داده شده هم سرعتش کمتر است چون جذب ضعیف تر است و عامل حرکت هم جذب است. وقتی جذب ضعیف تر باشد حرکت هم ضعیف تر می شود.

ترجمه: این هوای رقیق شده « و تخلخلِ بیشتر پیدا کرده » اُولی به این است که منقول در این هوا « که همان مرمی است » باید از چنین هوایی منفعل نشود « یا انفعالش خیلی ضعیف شود و جذب هوا نشود ».

لانه یصیر اکبر حجما و اضعف قواما

ضمیر « لانه» به « هوای رقیق شده » برمی گردد.

ترجمه: این هوای رقیق شده بنابر اینکه تخلخلش بیشتر بشود حجمش بیشتر می شود و قوام و غلظتش کمتر می شود و هوایی که حجمش بیشتر باشد و غلظتش کمتر باشد کارآیی آن در جذب کمتر خواهد شد. هوایی کارآیی دارد که هم حجمش کمتر شود و هم غلظتش بیشتر شود.

توجه کنید که مصنف نمی خواهد بگوید ازدیاد حجم، جذب را ضعیف می کند بلکه ازدیاد حجم به علاوه رقت هوا هر دو را با هم حساب می کند و می گوید جذب را ضعیف می کند.

و الاکبر حجما و الاضعف قواما فانه یکون عن تحریک واحد بعینه ابطا حرکه مما لیس کذلک

عبارت قبلی یعنی « لانه یصیر اکبر حجما و اضعف قواما » صغری می باشد و این عبارت، کبری می باشد. عبارت « و الاکبر حجما و الاضعف قواما » مبتدی می باشد و مابقی عبارت، خبر است.

« ما لیس کذلک »: یعنی « ما لیس اکبر حجما و اضعف قواما ». چیزی که « اکبر حجما و اضعف قواما » نباشد یعنی « اصغر حجما و اشد قواما » باشد یعنی آنچه که حجمش بزرگتر و قوامش ضعیف تر نیست به این معنا می باشد که حجمش کوچکتر و قوامش شدیدتر هست.

ترجمه: آنچه که اکبر حجما و اضعف قواما است با آنکه اصغر حجما و اشد قواما است فرق دارد. آن اضعف، ابطا حرکةً است از اشد، اما به شرطی که تحریکِ واحد بعینه باشد یعنی هر دو بخواهند یک چیز معینی را تحریک کنند و به عبارت دیگر هر دو بخواهند یک حرکت را تولید کنند. آن اکبر حجما و اضعف قواما حرکت را کندتر ایجاد می کند تا آن چیزی که اکبر حجما و اضعف قواما نیست.

اگر صغری و کبری به هم ضمیمه شوند نتیجه گرفته می شود که این هوای مورد بحث که تخلخل بیشتر و رقت پیدا کرد، ابطا حرکةً از هوای غلیظ است.

خلاصه اشکال: اگر هوا رقیق تر می شود چون هوای رقیق، جذبش کمتر است پس باید حرکت منقولِ در هوا که مرمی می باشد کُندتر شود در حالی که حرکت مرمی در وسط تندتر می شود. پس معلوم می گردد که عامل حرکت، جذب نیست و الا چون تاثیر جذب کمتر می شود باید حرکت را کُندتر کند در حالی که حرکت تندتر می شود.

صفحه 327 سطر 4 قوله « و ان کان »

بیان دفاع از طرف قول دوم « قول به جذب »: کسی که قول دوم را انتخاب کرده می خواهد دفاع کند و اینطور می گوید: این تخلخل که در هوا حاصل می شود برای هوایی منفوذٌ فیه است نه برای هوای نافذ.

توضیح: هوایی در جلوی مرمی حرکت می کند و مرمی را به جلو می کِشد. این هوا باید هوای جلوتر از خودش را بشکافد و جلو برود.

آن هوای جلوتر از خودش، منفوذٌ فیه می شود. این هوایی که مرمی را می کِشد نافذ می شود زیرا در قسمت جلوی خودش نفوذ می کند. تا الان بحث در این بود که هوای نافذ رقیق شود وقتی هوای نافذ رقیق می شد جذبش کم می شد. الان این قائل می گوید هوای نافذ رقیق نمی شود. هوای نافذ به همان غلظت خودش باقی می ماند لذا کارآیی اش نسبت به جذب قوی است اما منفوذٌ فیه رقیق می شود. چون منفوذٌ فیه رقیق می شود لذا شکافتنش آسانتر می شود و این هوای نافذ راحت تر می تواند هوای جلوی خودش را بشکافد چون هوای جلو رقیق شده است و سریعتر حرکت می کند و مرمی را هم سریعتر حرکت می دهد.

پس توجه کردید که ما قائل به جذب می شویم و رقت هوا را هم قبول می کنیم ولی رقت را در منفوذٌ فیه قرار می دهیم نه در نافذ. نافذی که می خواهد در هوای جلوی خودش نفوذ کند و مرمی را بدنبال خودش بکشد غلیظ می باشد و توانائیش نسبت به جذب زیاد است اما وقتی می خواهد وارد در هوای جلوی خودش بشود اگر آن هوا مقاومت کند این نافذ نمی تواند نفوذ کامل کند و در نتیجه نمی تواند مرمی را به راحتی بدنبال خودش بکشد ولی اگر هوای جلوی او رقیق بشود نافذ می تواند در هوای رقیق به آسانی نفوذ کند و حرکت سریعتر پیدا کند و در نتیجه جذب سریعتر را بر مرمی وارد کند و مرمی، متحرک به حرکت سریعتر شود. این قائل به قول دوم می گوید به این صورت واقع می شود که بیان شد. این طور نیست که هوایِ نافذ رقیق نمی شود تا جذبش پایین بیابد بلکه هوای منفوذٌ فیه رقیق می شود تا مقاومتش کم شود.

پس در ابتدای حرکتِ این سنگ، هوای منفوذٌ فیه غلیظ است و مقاومت شدید می کند لذا هوای نافذ نمی تواند سریع حرکت کند و مرمی را به سرعت بِکِشد اما در وسط ها، هوای منفوذٌ فیه رقیق می شود در این صورت هوای نافذ با مقاومت کمتری روبرو می شود و سریعتر حرکت می کند. بنابراین مرمی را هم سریعتر جذب می کند به این جهت است که می بینید مرمی، در وسط حرکت شدیدتری انجام می دهد.

نکته: آیا می توان گفت که فشار مرمی هم باعث می شود هوای جلوی مرمی غلیظ تر شود و لذا جذبش بیشتر می شود؟ جواب این است که این فرض، خروج از محل بحث است چون بنا شد که مرمی « یعنی سنگ مثلا » هیچ فشاری نیاورد قولِ جذب اصلا فشاری برای سنگ قائل نیست لذا سنگ فشار نمی آورد تا هوای جلوی خودش را غلیظ کند. آن سنگ فقط خودش را تسلیم هوا قرار داده است و هوا آن را جذب می کند بدون اینکه اندک فشاری بر هوا وارد کند. پس غلظت هوای جلوی سنگ که ما به آن هوای نافذ گفتیم به خاطر فشار مرمی نیست بلکه غلظت به خاطر این است که آن هوا، عاملِ رقت پیدا نکرده ولی منفوذٌ فیه عامل رقت پیدا کرده است.

جواب مصنف از این دفاع: مصنف می گوید عامل رقت هوا چیست؟ عامل رقت هوا محاکّه است. محاکّه از « حکّ » می باشد و به معنای « مالش دادن » و « سائیدن » می آید. مرمی، هوا را مالش می دهند و می ساید. بر اثر مالش، هوا گرم می شود و گرما انبساط و ازدیاد حجم درست می کند. « وقتی هوا سرد شود متراکم می گردد و وقتی هوا گرم شود تُنُک و باز و پخش می گردد ».

مصنف با توجه به جهت انبساط، اشکال وارد می کند و می گوید چرا این محاکه که عامل لطافت هوا است در وسط حاصل شد و در ابتدا حاصل نشد؟

دوباره کسی ممکن است جواب به این اشکال بدهند مصنف دوباره اشکال می کند که در جلسه بعد بیان می شود.

توضیح عبارت

و ان کان التخلخل المعتبر انما هو للهواء المنفوذ فیه لا للنافذ

کسی ممکن است اینگونه بگوید: تخلخلی که برای سرعت حرکت معتبر است برای هوای منفوذ فیه اتفاق افتاده نه برای هوای نافذ « بلکه هوای نافذ که جاذبِ مرمی است به همان غلظت خودش باقی است و هوای منفوذ فیه که هوای جاذب می خواهد در آن عبور کند رقیق شده و مقاومتی نمی کند لذا هوای نافذ به سرعت وارد هوای منفوذ فیه می شود و مرمی را هم سریع به دنبال خودش می کِشد ».

فَلِمَ کانت هذه المحاکه فی الوسط اقوی من التحلیل و التلطیف عن المحاکه التی فی الابتداء

اگر کسی اینگونه بگوید مصنف اشکال می کند و می گوید چرا این محاکه ای که در وسط اتفاق می افتد اقوی از محاکه ای است که در ابتدا رخ داد؟

« من التحلیل » متمم اقوی است.

« عن المحاکه » متعلق به « الصادران » محذوف است یعنی عبارت به این صورت می شود « فلم کانت هذه المحاکه فی الوسط اقوی من التحلیل و التلطیف الصادران عن المحاکه التی فی الابتداء ».

اما هر دو نسخه خطی به اینصورت آمده « ... اقوی فی التحلیل و التلطیف من المحاکه ... » یعنی به جای « من »، « فی » و به جای « عن »، « من » آمده است و این دو نسخه خطی بهتر است. طبق نسخه خطی عبارت « من المحاکه » متمم برای « اقوی » می شود و معنا به این صورت می گردد: چرا این محاکه ای که در وسط اتفاق افتاد، در تحلیل بردن هوا و لطیف کردن هوا، اقوی از محاکه ای هستند که در ابتداء رخ می دهند؟

توجه کنید که نکته ای بیان شود تا مطلب مخفی نماند. ممکن است کسی بگوید این محاکه ای که در ابتدا واقع شد در ابتدای شروع محاکه و مالش بود. هنوز تاثیر چندانی ندارد وقتی که این محاکه ادامه پیدا می کند تاثیرش کاملتر می شود و هوا را رقیق تر می کند. پس محاکه در وسط تخلخل بیشتری تولید می کند و در ابتدا تخلخل کمتری تولید می کند.

پس توجه کردید که مصنف چرا می گوید محاکه ی وسط قویتر از محاکه ی اول است؟ جواب این است که محاکه ی وسط، ادامه ی محاکه است. آن تلطیفی را که محاکه ی اول شروع کرده، محاکه ی وسط آن را تکمیل می کند وقتی تکمیل می کند لذا رقت و تحلیلی که ایجاد می کند قهراً بیشتر است.

مصنف بعداً جواب می دهد که این گروه حرکت را قطعه قطعه می کنند و قائل به حرکت واحد مستمر نیستند. این گروه می گوید: این جذب انجام می شود بعداً جذب بعدی انجام می شود یعنی حرکت ها را قطعه قطعه می کنند. این طور نیست که حرکت وسط، ادامه ی حرکت اول باشد بلکه تا یک جا جذب می کند بعداً جذب بعدی شروع می شود و سنگ را مقداری جلو می برد بعداً جذب سوم شروع می شود و سنگ را مقداری جلو می برد. این جذب ها قطعه قطعه می شوند هواها هم قطعه قطعه می شوند. اینطور نیست که آن محاکه ادامه پیدا کند بلکه محاکه ی اول تمام می شود و محاکه ی بعدی شروع می شود. زیرا اینها می گویند هوای بعدی جذب را به عهده می گیرد. ابتدا هوای قبل جذب را به عهده گرفته بعداً هوای بعدی جذب را به عهده می گیرد. بعداً هوای بعدتر جذب را به عهده می گیرد.

همینطور جذب ها نوبت به نوبت به هوا داده می شوند. اگر اینطور باشد جذب های متعدد و حرکت های متعدد است نه اینکه حرکتِ واحد باشد تا شما بگویید تاثیرش در ابتدا کم است و در وسط بیشتر می شود. اگر حرکت، واحد بود این حرف صحیح بود که تاثیر حرکت در ابتدا کم است و به تدریج زیاد می شود ولی چون حرکت ها قطعه قطعه هستند نمی توان گفت که یک حرکت مستمر وجود دارد که تاثیرش در ابتدا کم است و در وسط زیاد است. خود مصنف از اینجا شروع می کند و می فرماید « نعم لو دامت المحاکه » یعنی اگر محاکه بر یک شی وارد می شود محاکه در وسط قویتر از محاکه در اول می شود. اما در ما نحن فیه اینگونه نیست. پس معلوم شد که عبارت « نعم لو دامت » مربوط به حرف قبل است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo