< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/12/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان نظریه حق « نظریه سوم » در جایی كه متحرك حركت كند به حركت قسری به شرطی كه محرك همراه آن نباشد و رد نظریه دوم « جذب هوا »/ بیان حركت قسری/ فصل 14/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
لكنا اذا حققنا الامر وجدنا اصح المذاهب مذهب من یری ان المتحرك یستفید میلا من المحرك[1]
بحث در این بود كه عامل حركت قسری چیست؟ آیا دفع هوا است یا جذب هوا است یا قوه ای است كه قاسر در متحرك ایجاد می كند و یا تولّد حركتی از حركت دیگر و میلی از میل دیگر است؟ این چهار قول در مساله مطرح شد. قول اول رد شد. قول چهارم هم كه قول به تولد بود رد شد. قول سوم هم رد شد ولی الان مصنف می خواهد آن را تایید كند. فقط قول دوم باقی مانده كه باید رد شود. ابتدا قول سوم كه احداث میل در متحرك است تایید می شود بعداً به رد قول دوم می پردازد كه جذب هوا است.
بیان نظریه صحیح: مصنف می فرماید اگر تحقیق كنید صحیح ترین مذهب در بین این چهار مذهب، مذهب سوم می شود كه می گوید متحرك از محرك میلی را دریافت می كند و با آن میل حركت قسری را شروع می كند و ادامه می دهد.
مصنف این را به صورت یك مدعا نقل می كند ولی هیچ دفاع و استدلالی بر ترجیح آن، در این بخش ارائه نمی دهد فقط بیان می كند كه میل چیست؟ بعد از اینكه میل توضیح داده می شود این مدعا را رها می كند و به رد قول دوم می پردازد.
تعریف میل: میل عبارتست از چیزی كه اگر متحرك « چه متحرك به حركت طبیعی باشد چه متحرك به حركت قسری باشد » را بخواهید بالقسر، ساكن كنید « اگر بخواهید آن را بالطبع ساكن كنید باید آن را به محل طبیعی برسانید تا ساكن شود اما اگر بخواهید بالقسر آن را ساكن كنید » یك فشاری از جانب متحرك احساس می شود كه آن فشار، میل است.
توضیح مطلب این است كه ما گاهی متحركی كه حركت طبیعی می كند مانع از ادامه حركتش می شویم مثلا سنگی به سمت پایین می آید دست خودمان را در زیر این سنگ قرار می دهیم. این سنگ بر روی دست ما توقف می كند و حركتش « یعنی حركت طبیعی اش » به وسیله دست ما منع می شود. ما احساس می كنیم فشاری بر دست ما وارد می كند این فشار همان میلی است كه این سنگ به خاطر آن میل، حركت طبیعی خودش را انجام می داده است. این، مانع شدن متحرك به حركت طبیعی بود.
اما متحرك به حركت قسری به این صورت ملاحظه می شود: مثلا مَشكی را پُر از هوا كنید و آن را داخل در آب كنید یا مثلا سنگی را به هوا پرتاب می كنید، شخصی دست خودش را در مقابل این سنگ قرار می دهد. این سنگ به دست آن شخص برخورد می كند و در دست او اثری می گذارد. این در واقع به خاطر همان میل قسری است كه در این سنگ ایجاد شده بود. قاسری می خواهد جلوی حركت قسری این سنگ را بگیرد. در اینجا احساس فشار می شود. آن فشاری كه احساس می شود را میل می گویند. پس میل می تواند در متحرك طبیعی موجود باشد كه ما به آن میل طبیعی می گوییم و می تواند در متحرك قسری موجود باشد كه ما به آن میل قسری می گوییم. در هر دو حال، اگر كسی مانع حركت بشود آن میل را احساس می كند. سپس مصنف در ضمن تعریف بیان می كند كه این میل قابل شدت و ضعف است، چه در میل طبیعی و چه در میل قسری. به همین جهت ممكن است در ابتدا شدید باشد و بعداً بر اثر اصطكاكی كه با موانعِ بر سر راه خودش پیدا می كند ضعیف شود. این در صورتی است كه میل، قسری باشد. اما اگر میل، طبیعی باشد بر عكس خواهد بود زیرا در ابتدا كه می خواهد حركت كند ضعیف است و در انتهای رسیدن به مكان طبیعی خودش قوی می شود. سنگ را كه از بالا رها می كنید ابتدا با سرعت كمتری می آید. و در پایین، سرعتش بیشتر می شود.
توضیح عبارت
لكنا اذا حققنا الامر وجدنا اصح المذاهب مذهب من یری ان المتحرك یستفید میلا من المحرك
ما مطالبی گفتیم كه در بین آن مطالب، قول سوم رد شد لكن اگر تحقیق كنیم می بینیم قول سوم، قول مردودی نیست بلكه قول صحیحی است.
ترجمه: لكن زمانی كه امر را تحقیق كنیم می یابیم اصح مذاهب را، مذهب كسی كه رأی می دهد كه متحرك، از جانب محرك، میلی را استفاده می كند «یعنی متحركِ قسری از جانب محرك قسری، میلی را استفاده می كند و با همین میل است كه هم حركت را شروع می كند و هم حركت قسری خودش را ادامه می دهد.
و المیل هو ما یحس اذا حوول ان یسكَن الطبیعی بالقسر او القسری بالقسر الآخر
« اذا حوول » ظرف برای « یحس » است و به معنای « قصد » است. « بالقسر » متعلق به « یسكن » است.
مصنف تا اینجا ادعای خودش را بیان كرد كه الان استدلال بر آن ارائه نمی دهد. مصنف در اینجا چون اسمی از « میل » آورد می خواهد آن را تعریف كند لذا می گوید میل، فشاری است كه با حس، احساس می شود. اما وقتی احساس می شود كه قصد شود. اینكه متحرك طبیعی، بالقسر ساكن شود یا متحرك قسری، با قسر دیگر ساكن شود یعنی متحركی كه به طور طیبعی حركت می كند قبل از اینكه به موضع طبیعی خودش برسد قاسری آن را ساكن می كند. یا متحركی به حركت قسری حركت می كند و قاسری آن را با قسر دیگر ساكن می كند. سپس سكون در متحرك طبیعی، سكون قسری می شود و سكون در حركت قسری، توسط قاسر دیگر است. در هر صورت، سكون در هر دو، قسری می شود چون سكون، سكون قسری است قاسر حس می كند كه این متحرك به حركت طبیعی یا متحرك به حركت قسری بر آن فشار وارد می كند. آن فشار را میل می گویند.
فیحَس هناك من القوه علی المدافعه التی تقبل شده نقصاً فمره تكون اشد و مره تكون انقص مما لا یشك فی وجوده فی الجسم و ان کان الجسم ساکنا بما قسر
« من » را اگر بیانیه بگیرید نیاز به مبین دارد. مبینی كه « من » بتواند بیان برای آن باشد یا قبل از « من » است یا بعد از « من » است. قبل از « من » مبینی دیده نمی شود. بعد از « من » هم مبینی دیده نمی شود به این جهت، « من » را بیانیه نمی توان گفت بلكه تبعیضیه خواهد بود یعنی گفته می شود « فیحس هناك بعض القوه علی المدافعه ». در یك نسخه خطی بعد از كلمه « مره تكون انقص » آمده « مما لا یشك ». طبق این نسخه « من » تبعیضیه است. اما در بعضی نسخ آمده « ما لا یشك » آمده است یعنی بدون « من » آمده. در اینصورت « من » در « من القوه » بیانیه برای « ما » یی است كه بعداً می آید. هر دو صورت می تواند باشد.
« هناك »: یعنی در جایی كه قصد شده متحرك طبیعی یا قسری را بالقسر ساكن كنید.
عبارت « التی تقبل ... انقص » را فعلا نادیده بگیرید.
معنای عبارت در صورتی كه « من » تبعیضیه باشد: در آنجا حس می شود بعض قوه بر مدافعه « یعنی قوه و فشاری كه آن جسم متحرك بر مدافعه ـ یعنی مدافعه ی این قاسر ـ وارد می كند چون می خواهد این قاسر را دفع كند. قاسر هم می خواهد آن را ساكن كند سپس بین آنها مدافعه ی طرفینی واقع می شود. در اینصورت بعض قوه ی بر مدافعه درك می شود. آن قوه ی بر مدافعه، میل است. بعضی گفتند خود مدافعه میل است اما مصنف می فرماید قوه ی بر مدافعه، میل است. در باب میل، دو قول است یك قوه این است كه خود مدافعه می باشد. قول دیگر این است كه قوه ای بر مدافعه است. بحث میل كه متكلمین به آن اعتماد می گویند در جلد 5 شرح مواقف، فصلی كه معنون به اعتماد است به طور كامل بحث می شود « المقصد الثالث فی الاعتماد »[2]. این بحث، بیش از آنكه در فلسفه مطرح باشد در علم كلام بیشتر مطرح است. در آنجا بیان می شود كه اعتماد یا به معنای مدافعه است یا به معنای قوه بر مدافعه است. در اینجا مصنف به معنای قوت بر مدافعه گرفته است » قوه « یا مدافعه ای » كه شكی نیست در جسم وجود دارد.
معنای عبارت در صورتی كه به صورت « ما لا یشك » خوانده شود و لفظ « من » نباشد: در جایی كه متحرك طبیعی یا قسری، بالقسر ساكن می شود، چیزی حس می گردد كه شك نداریم آن چیز در حس موجود است. آن چیز عبارت از قوه بر مدافعه است. « یعنی وقتی دست خودمان را جلوی این شئ قرار می دهیم چیزی را حس می كنیم كه شك نداریم آن چیز در جسم است و آن چیزی كه شك در وجودش نداریم قوه ای است كه بر مدافعه احساس می شود ».
« التی تقبل شده و نقصا فمره تكون اشد و مره تكون انقص »: لفظ « التی » می تواند صفت « مدافعه » باشد. صفت « القوه » هم می تواند باشد یعنی آن قوه « یا مدافعه ای » كه قبول شدت و نقص می كند یعنی یك امر ثابتی نیست بلكه امری متغیر است كه بتواند از نقص به شدت برود چنانچه در حركت طبیعی می بینید و می تواند از شدت به نقص برود چنانچه در حركت قسری می یابید.
« فمره تكون اشد و مره تكون انقص »: این عبارت، تفسیر و تفصیل « تقبل شده و نقصا » است. مصنف می گوید یكبار می بینی كه این قوه، اشد می شود و یكبار می بینی این قوه، انقض می شود. توجه كنید كه این عبارت خیلی ماهرانه آورده شده است. نگفته « ابتدا شدید است و بعداً ناقص است » و الا شامل حركت طبیعی نمی شد و همچنین نگفته « اول ناقص است و بعداً شدید است » و الا شامل حركت قسری نمی شد.
بلكه اینطور گفته « یكبار اشد و یكبار انقص است » فرقی نمی كند كه ابتدا اشد باشد و بعداً انقص باشد یا بر عكس باشد. لذا هم شامل می شود میلی را كه در حركت طبیعی یافت می شود و هم شامل می شود میلی را كه در حركت قسری یافت می شود.
« مما لا یشك فی وجوده فی الجسم و ان كان الجسم ساكنا بما قسر »: شك نداریم كه این قوه در جسم هست ولو جسم ساكن شده باشد به وسیله آن سكونی كه بر او تحمیل شده است. توجه كنید جسم وقتی به خاطر رسیدن به موضع طبیعی خودش ساكن شود، دیگر میلی در آن وجود ندارد. اما اگر با قسر و تحمیل ساكن شود شكی در وجود آن میل نیست یعنی حتما آن میل موجود است.
تا اینجا حرف ابن سینا تمام شد و مدعای خودش را بیان كرد و میل را هم تعریف كرد. عبارت « و مذهب من یری » باید سر سطر نوشته شود كه رد قول دوم است.
صفحه 326 سطر 9 قوله قوله « و مذهب »
این عبارت باید سر سطر نوشته شود و رد قول دوم می باشد.
بیان قول دوم: وقتی قاسر، سنگ « یا مرمی » را به سمت هوا پرتاب می كند این مرمی با هوا هر دو با هم حركت می كنند یعنی رامی هر دو را به حركت می اندازد. هوا به خاطر اینكه لطیف تر از مرمی می باشد زودتر از مرمی حركت می كند یعنی سرعت بیشتری پیدا می كند و از مرمی جلو می افتد. وقتی جلو افتاد مرمی را به دنبال خودش جذب می كند. قول دوم، قول به جذب بود ولی تعبیر مصنف، طوری است كه از كلمه ی « دفع » استفاده كرده است. مصنف اینطور بیان می كند: هوا به خاطر لطافتش، قبول می كند كه دفع شود و حركت به سمت جلو را شروع می كند. سپس می گوید: پس سنگ « یا مرمی » را دفع می كند. در حالی كه باید بگوید آن سنگ « یا مرمی » را جذب می كند ولی تعبیر به « جذب » نمی كند.
می توان « دفع كردن » را اینگونه توجیه كرد كه از آن مكانی كه مرمی هست، مرمی را دفع می كند یعنی وقتی مرمی را به جلو می كِشد آن را از عقب « یعنی از مكانی كه در عقب این مرمی قرار گرفته »، جدا می كند و می كَند، توجیه دیگر این است كه اگرچه مقداری از هوا در جلوی این سنگ می رود ولی مقداری از هوا هم در كنار این سنگ است. آن هوایی كه در كنار سنگ هست به سنگ فشار می آورد حتی آن هوایی كه در پشت سنگ است به سنگ فشار می آورد و در واقع می توان گفت كه این سنگ، دفع می شود. پس تعبیر به « دفع » اشكالی ندارد اگر چه تعبیر به « جذب » هم صحیح است. خود مصنف در عبارات بعدی گاهی تعبیر به « جذب » و گاهی تعبیر به « دفع » می كند چون « جذب »، ملازم این است كه دفعی هم باشد وقتی این سنگ به سمت جلو جذب می شود دفعی هم صورت می گیرد كه یا از مكانِ قبلی خودش دفع می شود یا هوای اطراف هم دفع می كند. شاهد بر این مطلب و توجیه، مثالی است كه خود مصنف بعداً ذكر می كند و می گوید « تیری را به سمت هوا پرتاب می كنیم ». تیر، مرمی می شود و حركتش حركت قسری است و مانند سنگ می باشد، سپس در ضمن حرف هایی كه می زند می گوید قسمتی از هوا در جلوی نوك این تیر می رود و قسمتی هم تالی نوك تیر است یعنی بدنه ی تیر را احاطه كرده و نوك تیر را به سمت جلو دفع می كند. آن قسمت جلوی هوا كه در جلوی تیر حركت می كند كارش جذب است. اما آن كه در اطراف نوك تیر است تیر را به سمت جلو دفع می كند پس معلوم می شود كه در همین حالتِ جذب، دفعی هم اتفاق می افتد پس تعبیر به « دفع » اشكالی ندارد.
توضیح عبارت
و مذهب من یری ایضا ان الهواء یندَفِعُ فَیدفَعُ مذهبٌ غیرُ سدید
لفظ « ایضا » برای « غیر سدید » است یعنی همانطور كه مذهب اول و یا مذهب چهارم غیر سدید است مذهب دوم هم غیر سدید است. این مذهب رأیش این بود كه هوا دفع می شود پس دفع می كند. می توان « فیدفَع » هم خواند و اینگونه معنا كرد « پس هوا دفع می كند ».
و كیف یكون سدیدا و الكلام فی الهواء كالكلام فی المرمی
اشكال اول بر قول دوم « قول به جذب »: مصنف رد اول را ابتدا با یك جمله افاده می كند بعداً همان یك جمله را توضیح می دهد و به دو احتمال تقسیم می كند و درباره هر كدام از دو احتمال به صورت مستقل و جدا بحث می كند. سپس ابتدا بیان می كند بنابر قول دوم، سوال می شود كه هوا را چه چیزی به حركت انداخت. شما توجیه كردید كه محركِ این سنگ « یا مرمی » هوا است. سوال می كنیم كه محرك هوا چیست؟ آیا فشار سنگ بود كه هوا حركت كرد؟ این همان قول سوم است زیرا قول سوم این بود « با فشاری كه قاسر وارد می كند متحرك به حركت قسری، حركت را شروع می كند و ادامه می دهد». در اینجا قاسر، سنگ است. سنگ در هوا وارد شده و هوا را به جریان انداخته است. آیا این سنگ منشأ حركت هوا شد؟ یا چیزی هوا را از پشت سر دفع کرد؟ یا چیزی هوا را از جلو جذب کرد؟ یا حرکتی از حرکتی متولد شد؟ تمام آن چهار قول كه در مرمی بود در این هوایی كه به حركت افتاده، می آید.
پس شما اینگونه گفتید « رامی، هم مرمی و هم هوا را حركت می دهد یعنی حدوث حركت به توسط رامی است اما در مرحله بقاء حركت، جذب را مطرح كردید » ما در مرحله بقاءِ حركت هوا سوال می كنیم « طبق قول شما در بقاء حركت سنگ، جذب اتفاق می افتد اما » در بقاء حركت هوا چه اتفاقی می افتد؟ آیا جذب است یا دفع است یا تولد است یا ایجاد نیروی قسری در هوا است؟ همین اقوالی كه درباره سنگ بود درباره آن هوا نیز می آید.
توضیح اشكال: مصنف می فرماید وقتی قاسر سنگ را در هوا فرستاد بالاخره نیروی قاسر اگر در جسم رفته باشد این نیرو، هم موجود است و هم سنگ را حركت می دهد و هم هوا را بر اثر فشار سنگ حركت می دهد یعنی سنگ را بلا واسطه حركت می دهد و هوا را هم به توسط سنگ حركت می دهد. تا اینجا مشكلی نیست. ولی اگر نیروی قسری نباشد پس الان طبق نظر شما قاسر، ساكن شده است. دستِ قاسر فعالیتی ندارد چون سنگ را پرتاب كرده و رها شده است. طبق نظر شما، خود سنگ نیروی قسری را در خودش حبس نكرده است بنابراین نیرویی در سنگ وجود ندارد پس می توان گفت كه قاسر كاملا بی كار است آنچه كه سنگ را باید بِكِشد هوا می باشد نه قاسر. پس طبق قول شما شكی در سكون قاسر نیست. اما بنابر قول مصنف كه قول سوم را انتخاب می كند قاسر اگر چه دستش ساكن شد ولی نیروی ارسال شده در سنگ، ساكن نشده است و باقی می باشد كه هم خود سنگ را حركت می دهد هم هوا را به جریان می اندازد و متحرك می كند.
در اینجا از قائلین به قول دوم سوال می كنیم: الان كه قاسر ساكن است آن متحرك « چه هوا باشد چه سنگ باشد » آیا حرکت می کند و حركتش باقی می ماند با اینكه تحریك قاسر باقی نمانده یا ساكن می شود:
احتمال اول: اگر بگویید حركت مقسور قطع می شود پس قبول می كنید كه هوا دیگر جریان ندارد. اگر جریان ندارد پس نمی تواند سنگ را به دنبال خودش بِكِشد چون فرض كردید قاسر تحریكی ایجاد نمی كند، مقسور « یعنی هوا » هم ساكن شده است. پس اگر مقسور ساكن شده نمی تواند سنگ « یا مرمی » را به دنبال خودش بِكِشد در حالی كه شما می گویید می كِشد. پس این فرض و احتمال باید كنار گذاشته شود.
احتمال دوم: وقتی كه قاسر، ساكن شد مقسور « یعنی هوا » ساكن نشود بلكه هوا همچنان ادامه پیدا كند. در اینصورت می گوییم همان كلامی كه در سنگ داشتیم در هوا مطرح می كنیم. در سنگ سوال می كردیم كه عامل حركتش چیست؟ یكی از 4 قول گفته شد. در هوا هم سوال می كنیم كه عامل حركتش چیست؟ در اینجا هم باید یكی از این 4 قول گفته شود یعنی یا باید گفته شود هوایی هست كه هوای جلو را دفع می كند یا گفته شود هوایی هست كه از جلو، هوای عقب را می كِشد یا گفته شود سنگ، نیرویی در هوا ایجاد كرده یا قائل به تولد شویم.
ترجمه: و چگونه این مذهب محكم است در حالی كه این اشكال بر آنها وارد است كه همان سوالی كه در مرمی می كردیم در هوا خواهیم كرد « در مرمی سوال كردیم كه عامل حركت چیست؟ الان در هوا سوال می كنیم عامل حركتش چیست؟ هوایی كه سنگ را جذب می كند حركت می كند سوال می كنیم كه چرا حركت می كند ».
و ذلك لان هذا الهواء المدفوع اما ان یبقی متحركا مع سكون المحرك او لا
مصنف با این عبارت می خواهد توضیح و تفصیل « الكلام فی الهواء كالكلام فی المرمی » را بدهد و اشكال جدیدی بیان نمی كند.
ترجمه: و اینكه می گوییم كلام در هوا مانند كلام در مرمی است به خاطر این می باشد كه هوایی كه دفع می شود « این هوای مدفوع، در ما نحن فیه جاذبِ مرمی است » یا در وقتی است كه محرك، ساكن شده « كه حتما هم ساكن می شود زیرا بنابر نظر هر 4 قول، دستِ قاسر ساكن شده و بنابر نظر دوم آن سنگی هم كه به هوا فشار می آورد چون مشتمل بر نیروی قاسر نیست پس باید گفت كه آن هم از نظر نیروی قاسر، حامل نیرو نیست قهراً نیروی قاسری الان وجود ندارد نه در سنگ و نه در دست قاسر. پس سكون محرك « یعنی قاسر » حتمی است » یا باقی نمی ماند « یعنی متحرك و هوا هم ساكن شد ».
فان لم یبق فكیف ینفذ ناقلا
« ناقلا » یعنی « متحركا ».
اگر متحرك باقی نماند یعنی هوا هم ساكن شد همانطور كه قاسر ساكن شده بود. در اینصورت كه ساكن شد نمی تواند سنگ را جذب كند.
ترجمه: اگر حركت هوا باقی نماند چگونه این هوا در هوای بعد از خودش نفوذ می كند در حالی كه نقل مكان می دهد. « یعنی وقتی ساكن است چگونه می تواند در هوای جلوی خودش نفوذ كند و حركت كند یا اینكه چگونه در مرمی نفوذ می كند و مرمی را به پشت خودش می كِشد ».
و ان بقی فالكلام فیه ثابت
« ان بقی » یعنی « ان بقی متحركا مع سكون المحرك ».
ترجمه: اگر هوا متحرك باشد با سكونِ محرك، كلامی كه در مرمی داشتیم در این هوا ثابت است و نقل كلام در این هوا می كنیم كه چگونه حركت كرد آیا با دفع حركت كرد یا با نفوذ حركت كرد یا با تولد حركت كرد یا با نیروی قاسری كه سنگ در آن ایجاد كرد حركت كرد؟ توجه می كنید كه این سوال، جواب داده نشده و دوباره این سوال مطرح می شود پس معلوم می گردد كه این جواب، جوابِ قانع كننده ای نبود.
فان كان اسرع حركه فیجب ان یكون نفوذه فی الحائط اشد من نفوذ السهم
ضمیر « كان » به هوایی كه جاذب است برمی گردد.
خوب است بعد از « اسرع حركه » لفظ « من المرمی » را در تقدیر بگیرید.
اشكال دوم بر قول دوم « قول به جذب »: اگر تیری را پرتاب كنید این تیر، حركت قسری می كند و حركت طبیعی نمی كند. حركت طبیعی این تیر این است كه چون سنگین می باشد به سمت پایین بیاید ولی پایین نمی آید بلكه به همان حالت افقی به حركت خودش ادامه می دهد تا به هدف برسد. این حركت، حركت قسری می شود. فرض كنید در مقابل این تیر، یك دیوار قرار دارد كه خاكی یا چوبی است یعنی دیواری هست كه تیر می تواند در آن نفوذ كند لااقل نوك تیر در آن دیوار نفوذ می كند و می ایستد و پایین نمی افتد. بحث درباره چنین تیری هست.
قائلین به قول جذب می گویند هوا این تیر را به جلو می كِشد « فرقی بین تیر و سنگ نیست شما می گفتید سنگ را هوا جذب می كند پس این تیر را هم هوا جذب می كند » یعنی اول هوا به جلو می رود و بعد از هوا، تیر می رود. در جایی كه تیر هنوز با دیوار برخورد نكرده ما نمی توانیم حرف شما را رد كنیم و لذا قبول می كنیم ولی وقتی تیر با دیوار برخورد می كند مصنف می گوید سوال ما این است كه هوا پَس زده می شود یا هوا داخل دیوار می رود؟ اینگونه نیست كه هوا داخل دیوار برود بلكه هوا به عقب برمی گردد و تیر وارد دیوار می شود. آن مقدار از تیری كه وارد دیوار شد چه چیزی آن را به داخل دیوار كِشید؟ آیا هوا آن تیر را به داخل دیوار كِشید؟ ما می گوییم خیر، زیرا هوا پَس زده شد و بیرون آمد. پس این تیر چگونه وارد دیوار شد. اگر نیروی قسری در این تیر ذخیره نمی شد كه همان مذهب سوم است این تیر هرگز نمی توانست وارد دیوار شود چون آنچه كه تیر را با خودش می كِشید « یعنی هوا » وارد دیوار نشد مصنف در ادامه، احتمالات مختلفی را بیان می كند و همه را رد می كند.
ترجمه: اگر هوا « یی كه جاذب است » سرعت حركتش از مرمی « مثل سنگ یا تیر » بیشتر است « چنانكه قائلین به قول دوم همین را می گویند چون قائل اند به اینكه هوا سریعتر حركت می كند پس جلو می افتد و مرمی را هم پشت سر خودش می كِشد پس قبول دارید كه هوا اسرع حركه است » پس واجب است كه نفوذ هوا در دیوار اشد باشد از نفوذ تیر در دیوار.
فان السهم انما ینفذ عندهم بقوه منفذه هی من حركه الهوا الذی هو اسرع
« مُنفِذَة » را شاید بتوان « مُنَفِّذه » هم خواند. « من » در « من حركه » نشویه است.
مصنف با این عبارت بیان می كند كه چرا باید نفوذ هوا بیشتر از نفوذ تیر در دیوار باشد. زیرا این قائل می گفت تیر به توسط نافذ دیگری كه هوا می باشد در دیوار نفوذ می كند یعنی آن نافذ، تیر را می كِشد و آن را به نفوذ در دیوار می رساند پس آن نافذ باید جلوتر از تیر وارد دیوار شود.
ترجمه: سهم « در نزد ما به وسیله نافذ نفوذ نمی كند بلكه به وسیله نیرویی كه از طرف قاسر عاریه داده شده نفوذ می كند ولی « به نظر شما در دیوار نفوذ می كند به وسیله قوه ی نفوذ كننده كه آن قوه ی نفوذ كننده در خود سهم ذخیره نشد. بلكه از ناحیه حركت هوایی است كه آن هوا سریعتر از تیر حركت می كند ».
و الهوا یحبَس و یرَد عن الامور القائمه فی وجهه
مراد از « وجهه »، مقابل و روبرو است.
واو حالیه است یعنی در حالی كه هوا حبس می شود و پَس زده می شود از اموری كه در مقابل هوا ایستادند. « اموری كه در مقابل هوا ایستاده بودند دیوار بود كه خاكی یا چوبی بود ».
فَلِمَ لایحبَس السهم و یرَد
« یرد » عطف بر « یحبس » است یعنی « لا » بر آن داخل می شود.
ترجمه: اگر نافذِ سهم كه هوا بود و سهم را داخل دیوار می برد نتوانست داخل دیوار برود پس سهم چگونه داخل دیوار رفت؟
فان كان السبب فیه ان الذی یلی نصل السهم یحبس
مصنف از اینجا شروع به بیان این مطلب می كند كه ممكن است این قائل اینگونه از خودش دفاع كند ولی ما او را رد می كنیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo