< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/12/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان و بررسی قول چهارم در جایی که متحرک حركت كند به حرکت قسری به شرطی که محرک همراه آن نباشد/ بیان حرکت قسری/ فصل 14/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

و قد قال قوم بالتولد و قالوا لان من طبع الحرکه ان تتولد بعدها حرکه[1]

بحث درباره حرکت قسری بود که در آن حرکت، محرک از متحرک جدا می شود مثل اینکه شخصی سنگی را به هوا پرتاب کند در اینصورت این سنگ حرکت قسری می کند در حالی که محرک « که آن شخص است » همراه متحرک « یعنی سنگ » نیست. بیان شد که درباره عامل چنین حرکتی چهار قول وجود دارد سه قول بیان شد و بررسی گردید و گفته شود قول اول و سوم باطل است اما قول دوم را باطل را نکرد اگرچه در صفحه بعد مصنف آن را رد می کند. الان مصنف به قول چهارم که قول به تولد است می پردازد.

بیان قول چهارم: حرکت به طور طبیعی حرکتِ بعد از خودش را به وجود می آورد بنابراین این سنگ که با نیروی قاسر حرکت را شروع کرد همان لحظه اول حرکتش برای نیروی قاسر است و در لحظات بعدی حرکتی منشاء حرکت بعدی می شود. مثلا فرض کنید یک سنگ وقتی یک سانت مثلا حرکت می کند به دنبال حرکتش، حرکت دیگری پدید می آید یعنی همین حرکت فشار می آورد و حرکت بعدی را درست می کند و ادامه می دهد. « نیروی قاسری در سنگ وجود ندارد همچنین هوا جذب یا دفع نمی کند » تا اینکه به جایی می رسد که حرکت چنان ضعیف می شود که نمی تواند حرکت بعدی را متولد کند در اینصورت حرکت تبدیل به توقف می شود و تمام می گردد این، توضیحی می باشد که قائلِ به این قول برای مبنایش بیان می کند. سپس به یک مطلبی هم اشاره می کند و آن این است که هر حرکتی با میل، انجام می شود. وقتی این سنگ رها می شود و به پایین می آید. این پایین آمدن به خاطر میلی است که این سنگ به سمت پایین دارد. همچنین اگر قول سوم را در باب حرکت قسری بپذیریم و بگوییم سنگ به سمت بالا پرتاب می شود و نیرویی در این سنگ ایجاد می شود آن نیرو همان میلی است که سنگ به سمت بالا پیدا می کند. هر متحرکی با میل حرکت می کند حال یا با میلی که طبیعت در آن نهاده است یا با میلی که قاسر در آن قرار داده است. حرکت بدون میل نمی شود زیرا اگر میلی نداشته باشد جسم در همان جایی که هست ساکن می ماند. از اینجا نتیجه گرفته می شود که این حرکتهایی که پی در پی متولد می شوند هر کدام دارای میل هستند. اوّلی دارای میل است و فشاری می آورد تا میل دوم درست شود. میل دوم فشار می آورد تا میل سوم درست شود. در پِیِ هر میلی، حرکتی انجام می گیرد. پس نه تنها حرکتها در پِیِ هم هستند بلکه میل ها هم در پِیِ هم حادث می شوند و همین میل ها هستند که باعث حرکت های بعدی می گردند. میلی بعد از میلی به وجود می آید لذا حرکتی بعد از حرکتی به وجود می آید. مصنف تعبیر به « میل » نمی کند بلکه تعبیر به « اعتماد » می کند. لفظ « اعتماد » بر طبق اصطلاح علم کلام است اما تعبیر به «میل» اصطلاح فلسفی است. هر دو یک چیز هستند فقط اسم گذاری آنها فرق می کند.

نتیجه بحث تولد این شد: در این سنگی که قسراً حرکت می کند میلی بعد از میلی متولد می شود چون میل، عامل حرکت است حرکتی بعد از حرکتی متولد می شود. قائلین به تولد یک نظری را اعلام می کنند که آن نظر را مصنف توضیح می دهد تا بعداً بر آن اشکال کند. قائلین به تولد می گویند این قطعه از حرکت که انجام می گیرد منتهی به عدم می شود یعنی این سنگ لحظه ای ساکن می شود. وقتی حرکت معدوم شد سکون به جای آن می آید. بنابراین این سنگ که این قطعه از حرکت را انجام داده است بعد از تمام شدن آن حرکت، ساکن می شود ولی آن میل موجودی که حرکت قبلی داشت میلی را الان به وجود می آورد و با به وجود آمدن این میل حرکت بعدی انجام می شود. توجه کنید که این حرکت ها هر کدام منتهی به سکون می شوند. یعنی این حرکت ها را قطعه قطعه فرض کنید اگرچه به ظاهر حرکت سنگ به سمت بالا مستمر است ولی در واقع حرکت های تقطیع شده هستند که در انتهای هر قطعه ای، متحرک قسری حرکتش معدوم می شود و این متحرک، ساکن می شود ولی آن میل از بین نرفته است اگرچه حرکتی که از میل قبلی حادث شده بود از بین رفت ولی الان با این حرکتی که از بین رفت در این سنگ یک میلی تولید شد. این میلِ تولید شده، حرکت بعدی را به وجود می آورد. مثلا فرض کنید که سنگ در قطعه دوم حرکت می کند به وسیله میلی که در قطعه اول وجود داشت و قطعه دوم را درست کرد وقتی سنگ در قطعه دوم حرکت می کند میلی را در خودش ذخیره می کند تا این میل بتواند حرکت سوم را ایجاد کند، وقتی این حرکت دوم به نهایت می رسد ساکن می گردد و آن میلی را که در آن ذخیره شده بود فعالیت می کند و در قطعه سوم این سنگ را به حرکت می اندازد.

توجه کنید که این گروه بیان کرد که حرکت از حرکت متولد می شود. اما الان بین دو حرکت، سکون فاصله کردند. چگونه حرکت بعدی از حرکت قبلی که معدوم شده متولد شد؟

اینها سعی می کنند میل را حفظ کنند زیرا می گویند میل در قطعه دوم موجود است و همین، عاملِ حرکت در قطعه سوم می شود. این میل، محفوظ است ولی حرکت محفوظ نیست. اینکه گفتند « میلی از میل دیگر متولد می شود » اشکال بر آن نداریم زیرا میل را حفظ کردند ولی حرکت را مقطوع کردند و سکون فاصله شد. اگر سکون بین حرکت قبلی و حرکت بعدی فاصله می شود چگونه حرکت قبلی موّلِدِ حرکت بعدی می شود؟ به نظر می رسد که عدم الحرکه می خواهد علت شود.

تا اینجا توضیح کلام قائل به تولد و پیامد این قول بیان شد.

توضیح عبارت

و قد قال قوم بالتولد

در باب حرکت قسری بعضی قائل به تولد شدند یعنی حرکتی مولِّد حرکت دیگر می شود و حرکت دیگر متولد از آن حرکتِ اول می شود.

لان من طبع الحرکه ان تتولد بعدها حرکه

طبیعت حرکت این است که بعد از آن، حرکت دیگر تولید شود چون این حرکت با فشار همراه است لذا قطعه ی بعدی را تولید می کند. بیان شد که وقتی این فشار ضعیف شود تا نتواند حرکت قبلی، حرکت بعدی را تولید کند در اینصورت این حرکت، تمام می شود.

نکته: طبق قول چهارم میل ابتدایی وجود ندارد. میل ابتدایی بنا بر قول سوم بود که می گفت نیرویی از جانب محرِّک وارد می شود و این متحرک، میلِ مستمر پیدا می کند تا وقتی که حرکتش تمام شود. اما بنا بر قول تولید، یک میلِ مستمر نیست بلکه میلِ متولّدِ بعد المیل است.

و من طبع الاعتماد ان یتولد بعده اعتماد

همانطور که طبیعتِ حرکت این است که بعد از آن حرکتی به وجود بیاید طبع اعتماد هم همین است که بعد از آن، اعتماد دیگری به وجود بیاید.

لفظ « بعده » که بکار رفته شده مراد این است بعد از آن بلافاصله ایجاد می شود ولی چون منع نکردند که حرکت معدوم بشود لذا می توان این لفظ « بعد » را به بعدهای با فاصله هم معنا کرد. لذا در اشکالی که مصنف بیان می کند هر دو حالت را بررسی می کند.

و لم یمنعوا ان تکون الحرکه تعدم ثم یتبعها سکون

منع نکردند که حرکت معدوم شود سپس به دنبال حرکت « نه انعدام حرکت زیرا انعدام حرکت خودش سکون است » سکونی بیاید.

ثم یتولد عن الاعتماد بعد ذلک حرکه

لفظ « بعد ذلک » متعلق به « الاعتماد » نیست بلکه متعلق به « یتولد » است. مشارالیه آن، سکون است.

ترجمه: از اعتمادی که به ظاهر از بین نرفته بعد از این سکون، حرکتی متولد می شود و مولِّدش هم آن اعتماد است.

اگر حرکت قبلی معدوم نشد حرکتِ بعدی متولد از حرکت قبلی است اما اگر حرکت قبلی معدوم شد نمی توان گفت حرکت بعدی از حرکت قبلی متولد شده است. یا باید گفته شود که از عدم حرکت قبلی متولد شده است. یا باید گفته شود میل باقی مانده و میل منشا حرکت بعدی شده است. ولی همانطور که توجه کردید این گروه، حرکتِ قبلی را مولِّد حرکت بعدی گرفتند و میل قبلی را مولّد میل بعدی گرفتند. بنابراین به نظر می رسد که انعدام در عبارت آنها اخذ نشده است ولی مصنف بعداً می گوید این گروه منع نمی کنند که حرکت معدوم شود پس کلامشان با انعدام حرکت هم سازگار است. وقتی که حرکت منعدم شود، یا عدم الحرکه عاملِ حرکت بعدی می شود یا میلِ باقیمانده، عامل می شود.

صفحه 326 سطر اول قوله « و هذا »

این قول، زشت ترین حرفی است که در این باب گفته شده است.

رد قول چهارم: مصنف می گوید حرکت بعدی، حادث است چون ابتدا نبوده بعداً موجود شده است. و هر حادثی نیاز به محدث و علت دارد. سوال می شود که آن علت آیا با وجودش علت است یا با معدوم شدنش علت است، یعنی این شیء آیا من حیث وجوده علت است یا من حیث عدمه علت است. مثلا حرکتِ اوّل علت برای حرکت دوم شد آیا حرکت اول با وجودش علت برای حرکت دوم می شود یا وقتی معدوم شد علت می گردد؟ در جایی که با عدمش علت می شود، یا اعتماد محفوظ است یا اعتماد هم از بین رفته است؟ پس در اینجا سه فرض وجود دارد:

فرض اول: علتِ حرکتِ دوم چیزی غیر از حرکت اول باشد که وجود آن چند علت برای حرکت دوم شده است در اینصورت قهراً میل هم موجود است.

فرض دوم: حرکتِ اول، معدوم باشد و میل، موجود باشد.

فرض سوم: حرکتِ اول، معدوم باشد و میل هم معدوم باشد.

در هر سه فرض قطعه ی دومِ حرکت حادث می شود. باید این سه فرض رسیدگی شود.

حکم فرض اول: وقتی می بینیم حرکت دوم انجام می شود معلوم می گردد که علتش موجود است زیرا شرط شد که شیء، بوجوده علتِ حرکت دوم شود. اما الان می بینیم حرکت دوم اتفاق افتاده است. پس معلوم می شود که علت حرکت دوم که وجود این شیء است حاصل شده است. پس الان آن علت، حاصل است. این علت، علتِ حرکت اُولی هم بود « چون حرکت اُولی هم حادث بود زیرا علت، امرِ بیرون از حرکت فرض شد. بله حرت اُولی، مولِّد برای حرکت دوم است ولی علت نیست » وقتی علت، موجود باشد معلول هم موجود است. نمی شود که علت موجود باشد ولی معلول موجود نباشد. پس بنابراین اگر این علت، حرکت ثانیه را ایجاد می کند چون این علت، موجود است و علتِ حرکت اُولی هم هست باید در زمانی که حرکت ثانیه انجام می گیرد و حرکت اُولی هم انجام شود.

ممکن است اینگونه گفته شود که خود علت هم مثل حرکت است که لحظه به لحظه می آید یعنی قسمتِ قبلی علت برای حرکت قبلی می شود و قسمت دوم علت برای حرکت بعدی می شود یعنی حرکت ها قطعه قطعه شدند لذا آن علت را هم قطعه قطعه می کنیم و می گوییم قطعه ای از آن علت، به وجودش علت برای حرکت قبلی شد قطعه دیگر از علت، باز هم به وجودش علت برای قطعه دوم می شود. قطعه دوم وقتی که می خواهد درست شود به توسط قطعه دومِ علت درست می شود و قطعه اولِ علت که منشاءِ قطعه اولِ حرکت بود از بین رفت. پس قطعه اولِ حرکت نباید باشد زیرا علتش از بین رفته است. در اینصورت لازم نمی آید قطعه اول حرکت با قطعه دوم حرکت واقع شود ولی اشکالش این است که اگر علتِ حرکت را هم متحرک حساب کنید نقل مکان در آن می شود و گفته می شود آن که حادث شد و بعداً معدوم می شود نیاز به علت دارد زیرا آن هم حادث است.که با حرکت، حادث می شود و با حرکت، معدوم می شود دوباره با حرکت بعدی حادث می شود و با حرکت بعدی معدوم می شود در اینصورت معلوم می شود که خود این علت هم حادث است و نیاز به علت دارد دوباره آن علت اگر بخواهد مستمر باشد نیاز به علت دارد و تسلسل لازم می آید پس باید به علتی رسید که مثل حرکت نیست. آن علت را باید ملاحظه کرد و گفت آن علت، به وجودش علت برای قطعه اول شد و به وجودش علت برای قطعه دوم شد. همین وجودِ مستمر که در ابتدا بود و علت برای حرکتِ اول بود بعداً هم هست و علت برای حرکت دوم شد. حرکت اول چون مستند به وجودِ این علت بود و وجود علت الان محفوظ است پس حرکت اول هم باید محفوظ باشد و لازم می آید حرکت اول محفوظ باشد در حالی که حرکت از جنس دوم هم شروع شده و دو حرکت با هم بر روی سنگ واقع می شود که خلاف وجدان است.

نکته: آیا می توان علت را مقتضی گرفت نه علت تام، سپس گفت که رفتن قطعه اول شرط برای این مقتضی است یا وجودِ قطعه اول مانع از تاثیر مقتضی است؟ « این دو تعبیر، یکی است » به عبارت دیگر معلول، مانع علت شود؟

وقتی که هنوز قطعه دوم نیامده بود این علت، علتِ تام بود چگونه بعداً علتِ ناقصه شد و تبدیل به مقتضیِ شد. چگونه معلولش می تواند آن را منع کند؟ معلولِ این علت که همان قطعه اول است این مقتضی را منع می کند در اینجا سوال می شود که این مقتضی، در ابتدا مقتضی نبود زیرا نسبت به قطعه اول، علت تام بود چگونه بعد از اینکه قطعه اول را درست کرد این قطعه اول، که معلول است آن را منع کرد و از علت تامه انداخت. چگونه معلول در علت تامه اثر گذاشت و آن را علت ناقصه کرد. بله در تکلّم مشروط است. به اینکه جزء قبلی برود تا جزء بعدی بیاید اما علت در اینجا اراده ی متکلم است که نطق را شروع می کند. این اراده متکلم در وقتی که می خواهد نطق دوم را شروع کند قطع نمی شود ولی یک اراده جزئی دیگر در آن پدید می آید. برای توضیح بیشتر می گوییم در ابتدا که متکلم می خواهد یک ساعت صحبت کند یک اراده ی کلی می کند « یا مثلاً یک اراده کلی می کند که از اینجا تا فلان جا راه برود. بعداً برای هر قدم هم یک اراده جزئ می شود. در تکلم هم به همین صورت است که ابتدا یک اراده کلی می شود » و برای هر کلمه ای هم یک اراده جزئی می شود. آن اراده کلی به شرط تنزّل، در این اراده جزئی علت می شود یعنی می گوید من با ارادت جزئی می توانم تاثیر گذار باشم در اینصورت باید ارادات جزئی از همان اول بیاید نه اینکه از ابتدا آن اراده کلی بدون اراده جزئی تاثیر بگذارد بعداً اراده ی جزئی که آمد آن علتِ تام را از علیت تام می اندازد و از این به بعد ارادات جزئی بعدی می آید. بلکه از ابتدا یک اراده کلی است که این اراده کلی مشروط به همراه شدن با اراده جزئی یا تنزل کردن در اراده جزئی است.

در ما نحن فیه هم باید اینچنین فرضی درست کرد. از ابتدا یک علت کلی نداریم « زیرا حرکت، حرکت نفسانی نیست » و علل جزئیه باید درست کرد که تنزل آن علت کلی است سپس گفته شود که آن علت کلی با این جزئیات اثر گذار است در اینصورت تسلسل هم لازم نمی آید. اگر فقط ارادات جزئی بخواهد اثرگذار باشد تسلسل لازم می آید چون گفته می شود نقل کلام در خود همین ارادات جزئی که یکی پس از دیگری می آید می کنیم ولی وقتی همه این ارادات جزئی در آن اراده کلی برود چون اراده کلی ثابت است استمرار ارادات جزئی به واسطه آن اراده کلی تامین می شود و مشکلی ندارد.

اگر حرکت سنگ را نفسانی بدانید حق دارید این کار را بکنید ولی حرکت سنگ نفسانی نیست بلکه طبیعی است.

توضیح عبارت

و هذا اشنع ما یقال فان المتولد لا محاله شیء حادث بعد ما لم یکن

این عبارت مقدمه اول است.

این قطعه دوم که متولِّد است شیء حادث می باشد.

« بعد ما لم یکن »: این عبارت تاکیدِ « حادث » است.

و لکل حادث بعد ما لم یکن، محدثٌ هو عله للحدوث

این عبارت مقدمه دوم است.

ترجمه: هر حادثِ بعدَ ما لم یکن، محدث می خواهد که آن محدِث، علت حدوث است « نتیجه گرفته می شود که متولِّد، علت می خواهد ».

و تلک العله ان کانت عله بان توجد وجب ان توجد الحرکه الاولی مع الثانیه

« بان تُوجَد »: این را به صیغه اسم مفعولی بخوانید.

ترجمه: اگر این علت، علت باشد به اینکه یافت شود « یعنی در فرض وجودش علت است »، واجب است که حرکت اولی « که به وجودش علت برای حرکت ثانیه می شود » با حرکت ثانیه جمع شود « یعنی دو حرکت بر سنگ وارد شود و این واضح است که خلاف وجدان می باشد ».

نکته: توجه می کنید که مصنف نمی گوید علت، داخل باشد یا خارج باشد ولی اگر علت را خارج بگیریم این مباحث پیش می آید که بحث شد و به نتیجه رسید. اگر علت را داخل بگیریم این مباحث پیش نمی آید. احتمال هم دارد که مصنف علتِ داخل را اراده کرده و علت خارج را اراده نکرده است.

و ان کانت بان تعدم وجب ان تکون دائما علة للحرکه

« و ان کانت »: یعنی « و ان کانت العلةُ علةً ».

اگر علتِ حرکتِ قطعه دوم، علت، در فرضِ عدم باشد نه در فرض وجود یعنی « بان توجد » تاثیر نکند بلکه « بان تُعدَم » تاثیر کند. توضیح بحث این است که حرکت اول تمام شد و معدوم گردید سپس در فرضِ عدم می خواهد اثر بگذارد. در اینجا مشکل قبلی پیش نمی آید که حرکت اول با حرکت دوم جمع شود. بلکه حرکت اول معدوم شده و معدوم شدنش تاثیر می گذارد در اینجا که علت برای حرکت دوم، عدم حرکت اول است دو فرض می شود، زیرا یا اعتماد در علیت دخالت داده می شود و گفته می شود باقی است یا اعتماد دخالت داده نمی شود و فقط همان عدم علت است بدون اینکه اعتماد ضمیمه شود.

طبق احتمال اول که عدم به تنهایی منشاء پیدایش حرکت دوم شود در اینصورت گفته می شود که این عدم « نه مطلق عدم » چه زمانی تمام می شود؟ این عدم تا ابد هست چون بعداً اگر قطعه دوم بیاید آن عدمی که عدمِ قطعه اول بود برنمی گردد بلکه یک وجود دیگر می آید نه اینکه وجودِ قطعه اول بیاید. اگر قطعه اول دوباره بیاید عدمِ قطعه اول برمی گردد اما اینگونه نیست که قطعه اول دوباره بیاید بلکه وجود قطعه دوم می آید و وقتی وجودِ قطعه دوم بیاید عدمِ قطعه اول را برنمی گرداند و همچنان باقی است. پس عدمِ قطعه اول « یعنی عدم شخصِ قطعه اول » تا ابد باقی می ماند و این، علت است. وجود علت تا ابد باقی است پس باید حرکت قسری تا ابد باقی بماند.

ترجمه: اگر علت، علت شود در وقتی که معدوم می شود در اینصورت واجب است که این علت، دائماً علت برای حرکت باشد « چون این عدم، دائمی است پس علیتش هم دائمی است در اینصورت لازم می آید حرکت دوم تا ابد باقی بماند و قطعه سوم بعد از آن نیاید و هیچ وقت هم قطع نشود ».

و ان کان السبب مع ذلک بقاء الاعتماد فَلِم تُجَوِّزون سکوناً یلحق و مبدا الحرکه موجود علی ما ینبغی بالفعل

« مع ذلک »: با انعدام علت.

« واو » در « و مبدأ » حالیه است.

صورت دوم این است که عدم، علت باشد ولی با ضمیمه شدن اعتماد علت باشد در این صورت اشکالِ اجتماع دو قطعه حرکت با هم لازم نمی آید همچنین اشکال فرض قبلی که علت، ابدی است پس معلولش « یعنی حرکت » هم باید ابدی باشد لازم نمی آید چون اگر چه عدمِ قطعه اول، ابدی است ولی با میلی که موقت است ضمیمه شده است. در اینصورت علتِ تامه موقت می شود زیرا یک جزء علت، ابدی می شود و جزء دیگر موقت می شود. مجموعه که علتِ تامه می شود علتِ موقت می باشد. وقتی موقت شد اثرش هم موقت خواهد بود در اینصورت قطعه دوم یک مدتی انجام می شود و از بین می رود و لذا مشکلِ استمرار آن تا ابد لازم نمی آید. ولی مشکل دیگر لازم می آید و آن این است که چرا گفتید قطعه اول تبدیل به سکون می شود. چرا بین قطعه اول و قطعه دوم سکون را اجازه دادید؟ الان علت حرکت « که هم اعتماد و هم آن عدم می باشد » موجود است چرا سکون فاصله شده است؟ میلِ حرکت نمی گذارد که سکون فاصله شود.

ترجمه: علاوه بر انعدام علت « که انعدام حرکت اول است » بقاء اعتماد هم دخالت کند « به اینکه هر کدام جزء علت شوند و هر دو با هم علت تامه شوند » چگونه اجازه می دهید سکونی ملحق به این حرکت اول شود در حالی که مبدء حرکت موجود است آن طور که باید موجود باشد « زیرا مبدء حرکت، اعتماد است شما می گویید اعتماد هست ولی سکون حاصل است ».

و لیس هناک مانع عن الحرکه فی المتحرک و لا فی المسافه

« فی المتحرک » متعلق به « مانع » است.

ممکن است گفته شود که اگر چه اعتماد موجود است ولی مانعی نمی گذارد که این اعتماد تاثیر کند لذا سکون حاصل می شود.

مصنف می فرماید مانع در کجا قرار دارد؟ آیا در متحرک وجود دارد یا در مسافت وجود دارد؟ فرض این است که هیچکدام دارای مانع نیستند نه مانعی در مسافت وجود دارد « مراد از مسافت، هوا است » نه در متحرک وجود دارد « مراد از متحرک، این سنگ است » به عبارت دیگر نه سنگ جلوی اعتماد و تاثیر آن را می گیرد نه هوا. اگرچه ممکن است اعتماد را ضعیف کند زیرا به صورت اصطکاک و مقاومت می باشد اما میل تا وقتی که باقی هست اثر خودش را می گذارد.

ترجمه: مانعِ از حرکت نه در متحرک وجود دارد و نه در مسافت وجود دارد. « وقتی مانع وجود نداشت این میل که علت است علت تامه می شود و تاثیر می گذارد و حرکت را به وجود می آورد. ممکن نیست که حرکت موجود نشود و سکون بیاید با اینکه علت حرکت موجود است ».

و ان کان الاعتماد ایضا یعدم فالکلام فیه کالکلام فی الحرکه

« ایضا »: علاوه بر آن علت که همان حرکت قبلی بود.

یک فرضِ دیگر باقی می ماند و آن فرض این است که گفته شود نه تنها حرکت اول از بین رفت بلکه اعتماد هم از بین رفت.

مصنف می فرماید در اینصورت دوباره همان حرف ها بر می گردد و گفته می شود اعتماد از بین رفت و اعتماد بعدی حادث شد. این اعتماد بعدی که حادث شده نیاز به علت دارد علتش همان اعتماد قبلی است آن اعتماد قبل، آیا بِوُجُودِه علت برای اعتماد بعد شد یا بِعَدَمه علت شد؟ اگر بگویید بِوُجُودِه علت شد لازم می آید که دو اعتماد با هم جمع شوند و اگر بگویید بِعَدَمِه علت شد لازم می آید که اعتمادِ دوم تا ابد استمرار پیدا کند. پس همان اشکالاتی که در باب حرکت آمده بود در باب اعتماد هم می آید.

ترجمه: اگر اعتماد هم معدوم شود پس کلام در اعتماد مثل کلام در حرکت است « حرکت، قطعه قطعه شد و گفته شد قطعات بعدی حادثند. اعتماد هم قطعه قطعه می شود و گفته می شود اعتماد های بعدی حادثند در اینصورت گفته می شود که چون حادثند پس علت می خواهد. علت آنها اعتمادِ قبلی بِوُجُودِه است یا اعتماد قبلی بِعَدَمِه است و هر دو دارای مشکل است پس در اعتماد هم نتوانستید قائل به معدومیت بشوید ».

لکنا اذا حققنا الامر

مصنف از اینجا شروع به بیان این مطلب می کند که قول سوم در بین این چهار قول حق است. قول اول را باطل کرد قول چهارم را هم باطل کرد قول دوم را باطل نکرده بود این قول دوم را در همین صفحه سطر 9 قوله « و مذهب من یری ایضا ان الهواء یندفع فیدفع مذهب غیر سدید » باطل می کند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo