< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه اشكال بر قول سوم « قول به جذب » در جایی كه متحرك حركت كند به حرکت قسری به شرطی که محرک همراه آن نباشد/ بیان حرکت قسری/ فصل 14/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

و لو كان المحرك افاد قوی لكان اقوی فعلها فی ابتداء وجودها[1]

بحث در حركت قسری بود كه در آن حركت، قاسر از مقسور جدا می شد مثل اینكه قاسری سنگ را به سمت بالا پرتاب كند. درباره حركت قسری این سنگ چهار قول وجود دارد كه سه قول آن نقل شد و قول چهارم بعداً بیان می شود.

قول اول: قول به دفع.

قول دوم: قول به جذب.

قول سوم: قول به اینکه محرك به متحرك نیرویی را افاده می كند و نیرویی را در آن عاریه قرار می دهد.

بعد از اینكه هر سه قول توضیح داده شدند مصنف قول اول را به دو دلیل رد كرد سپس وارد رد قول سوم شد.

بررسی قول سوم:

اشكال اول: اگر محرك به متحرك نیرو بدهد این قوه، به یكی از این سه صورت خواهد بود. ‌زیرا یا قوه ی طبیعی است یا قوه نفسانی است و یا قوه عرضی است. ولی معلوم است كه محرك به متحرك قوه نفسانی و طبیعی نمی دهد یعنی آن قوه ای كه محرك در این سنگ قرار داده است قوه ی طبیعی سنگ نیست، قوه ی نفسانی سنگ هم نیست زیرا سنگ دارای نفس نیست تا قوه نفسانی داشته باشد. اگر قوه ای در آن باشد قوه ی عرضی است. مصنف قوه ی عرضی بودن را هم رد كردند و گفتند این حركت، حركت به سمت فوق است و حركت به سمت فوق، یك نوع است. قوه ای كه حركت به سمت فوق را درست می كند در آتش، صورت آتش است. اما در سنگِ مرمی، اگر عرض باشد « چنانچه فرض بحث همین است » لازم می آید قوه ی واحده كه یك كار انجام می دهد هم صورت باشد هم عرض باشد و این جایز نیست.

اشكال دوم: در این اشكال دوم هم مصنف می خواهد عرضی بودن قوه را نفی كند و سپس بیان می كند این اشكالی كه در قول سوم می شود در قول دوم وارد نیست. بعد از آن وارد ذكر قول چهارم می شود.

در این بخشی كه اشكالات ذكر شدند اشكال بر قول اول و سوم بیان شد اما نسبت به قول دوم اشكالی مطرح نشد بلكه می توان گفت كه از قول دوم دفاع كرد. زیرا بیان كرد اشكالی كه بر قول سوم وارد است بر قول دوم وارد نیست. خود مصنف بعداً بالصراحه قول سوم را انتخاب می كند و قول دوم را رد می كند.

بیان اشكال دوم: اگر قاسر بر سنگِ مرمی نیرویی وارد كرده باشد این نیرو در ابتدا قوی است و بعداً كه این سنگ به مقاومت های خارجی برخورد می كند كه عبارت از مسیر حركت « هوا باشد یا آب باشد » هست در این صورت آن نیرویی كه قاسر در آن نهاده است رو به ضعف می رود تا وقتی كه این نیرو تمام شود و سنگ حركت قسری خودش را به پایان ببرد و حركت طبیعی به سمت پایین شروع شود. به این جهت سنگ باید در ابتدا حركت شدید كند و در وسط باید حركتش ضعیف بشود و در آخر هم باید حركتش قطع شود در حالی كه خلاف این را می یابیم. سنگ در ابتدا با حركتِ خفیف شروع می كند و در وسط، حركتش با شتاب می شود و بعداً رو به ضعف می رود تا حركتش تمام شود. اینكه حركتش در وسط شدید می شود كه در حركات قسری یافت می شود را نمی توان با قول سوم توجیه كرد چون قول سوم اقتضا می كند كه حركت در وسط، كمتر از حركت در حین شروع باشد چون نیرو در حین شروع قویتر و بیشتر بوده و در وسط كمتر شده. پس باید حركت هم در وسط، كُندتر شود در حالی كه حركت در وسط، تندتر می شود. پس قول سوم صحیح نیست.

این مطلب « كه حركت در وسط تندتر می شود و در شروع حركت، كندتر است » را توضیح مختصری می دهیم. چون به نظر می رسد مصنف در اینجا آنچه را كه ما می یابیم بیان نكرده است. زیرا به نظر ما می رسد كه حركت قسری در ابتدا قویتر باشد بعداً ضعیف شود. مثلا سنگ را ملاحظه كنید كه این سنگ در ابتدای شروع اگر چه نیرو در آن وارد شده است اما چون از سكون به سمت حركت می آید آنچنان شتاب پیدا نمی كند ولی وقتی كه حركت را شروع می كند شتابش زیاد می شود.

توجه كنید به ماشین كه وقتی راه می افتد حركت موتور آن را راه می اندازد ولی خیلی سریع حركت نمی كند بلكه كم كم حركتش سریع می شود. بعضی ماشین ها چند ثانیه بعد از شروعِ حركت، شتاب پیدا می كنند اما بعضی ها كمی بیشتر طول می كشد تا شتاب پیدا كنند. همه ماشین ها با حركت كُند شروع می كنند و بعداً حركتشان تند می شود.

حركت قسری نظیر همین است یعنی ابتدا كه می خواهد از سكون به حركت وارد شود آن سرعت را ندارد ولی بعداً سرعت پیدا می كند كانّه وقتی حركت قسری، درست عمل می كند از آنجا با شتاب شروع به حركت می كند اما قبل از آن می خواهد سكون را خنثی كند لذا حركتش خیلی تند نیست ولی وقتی كه سكون خنثی می شود و این سنگ با آن نیرویی كه بر او وارد شده می خواهد حركت را شروع كند می بینید كه به تندی حركت می كند و كم كم حركتش كُند می شود.

بالاخره در حركت قسری كه ملاحظه می كنید حركتِ در وسط قویتر از حركت اول است. پس اگر نیرویی بر سنگ وارد شده باید گفت نیرو در وسط قویتر از نیرو در اول است در حالی كه نیرو در وسط، به اصطكاك و مقاومها برخورد كرده و ضعیف شده است پس باید ضعیف تر عمل كند و سنگ را كُندتر حركت بدهد. این تند حركت كردن در وسط، دلیل می شود بر اینكه نیرو وارد سنگ نشده است و مساله ی دیگری در میان است. سپس مصنف قول دوم را مطرح می كند و می فرماید بنابر قول دوم، این تند شدنِ حركت در وسط، توجیه خواهد داشت اما بنابر قول سوم دارای توجیه نیست لذا باطل است.

نكته: توجه كنید كه مراد از وسط یعنی بعد از ابتدای حركت كه از محرك جدا می شود نه اینكه مراد از وسط، نیمه راه باشد.

توضیح عبارت

و لو كان المحرك افاد قوه لكان اقوی فعلها فی ابتداء وجودها

مصنف قول سوم را دفع می كند در صورتی كه قائل شویم نیروی وارد، حركتِ عرضی درست می كند.

ترجمه: اگر محركِ قسری قوه ای را در مرمی ایجاد می كرد قویترین تاثیر این قوه در ابتدای وجود همین قوه بود « یعنی در همان لحظه اول كه این قوه به داخل سنگ می آمد قویترین تاثیر را داشت و سریعترین حركت را در این سنگ ایجاد می كرد ».

و كان یجب ان تاخذ فی الانسلاخ

و اینگونه لازم بود كه این حركت در ابتدای شروعش باید با سرعت شروع می كرد و كم كم رو به انسلاخ می رفت « و خودش را از نیرو جدا می كرد ».

و الموجود هو ان اقوی فعلها فی الوسط من الحركه

« واو » در « و الموجود » حالیه است

مصنف با این عبارت بیان می كند « تالی باطل است ».

ترجمه در حالی كه آنچه در واقعیت است « و خارجاً موجود است » این است كه اقوی فعلِ این قوه در وسط حركت است « می توانست تعبیر به ـ فی وسط الحركه ـ كند یعنی لفظ وسط را به الحركه اضافه كند ولی اضافه نكرده و لفظ وسط را با الف و لام آورده و نتوانسته آن را اضافه كند لذا لفظ ـ من ـ را فاصله انداخته است ».

نكته: الان در صفحه 325 هستیم به صفحه 332 سطر 10 مراجعه كند كه مصنف می فرماید « علی ان المرمی لا تتشابه السرعه و البطء فی حدوده » یعنی در تمام حدود حركتِ مرمی، سرعت و بطور مساوی نیست « بل المتاخر منه ابطأ » بلكه هر چه جلوتر بروید كندتر می شود « و یقال ان الوسط منه اقوی » وقتی مرمی در وسط می افتد شتابش بیشتر می شود. توجه كنید كه مصنف در اینجا تعبیر به « یقال » می كند اما در ما نحن فیه تعبیر به « یقال » نمی كند بلكه به صورت جزی حرف می زند و می گوید « و الموجود هو ان اقوی فعلها فی الوسط من الحركه » یعنی وقعیت این است كه سرعت در وسط است.

از اینكه در صفحه 332 تعبیر به « یقال: ان الوسط منه اقوی » می كند معلوم می شود كه مصنف این مطلب كه سرعت در وسط قویتر باشد را قبول ندارد و بعداً در صفحه 327 سطر 12 می فرماید « و اما حدیث ازدیاد المتحرك القسری قوه عند الواسطه فلیس یضر فی ذلك فرض القوه ».

مصنف فعلاً در این جا می پذیرد كه حركت قسری در وسط سریعتر می شود.

اما ان كانت عله هذه الحركه حمل الهواء للمرمی فقد توجد لذلك عله

تا اینجا مصنف قول سوم را رسیدگی كرد و معلوم شد كه این اتفاق را نمی توان با قوی سوم توجیه كرد الان می خواهد آن را با قول دوم توجیه كند.

قول دوم « قول به جذب »: سنگ وقتی در هوا رها می شود هم سنگ حركت می كند هم هوایی كه مقابل سنگ قرار گرفته بر اثر فشار سنگ حركت می كند. ولی هوا چون سبك تر است سرعتش بیشتر می شود و از سنگ جلو می افتد و سنگ را بدنبال خودش می كِشد.

طبق این قول، اگر بخواهید توجیه كنید اینگونه می شود: وقتی سنگ شروع به حركت می كند هوا « كه سنگ در آن نفوذ می كند » غلظت معمولی دارد بعداً كه حركت شروع می شود هوا به دو قسمت تقسیم می شود. یكی نافذ است و یكی مفنوذٌ فیه است. ابتدا هوا فقط منفوذٌ فیه است یعنی سنگ در آن نفوذ می كند. هوای نافذ نداریم. سنگ نفوذ می كند و هوا را به جریان می اندازد. وقتی هوا به جریان افتاد یك هوای نافذ و یك هوای منفوذٌ فیه پیدا می شود. خود هوا حركت می كند كه به آن ، هوای نافذ می گویند. اما این هوا در خود هوا حركت می كند یعنی بخشی از هوا در كره هوا به حركت می افتد. آن كه حركت می كند و سنگ را بدنبال خودش می كِشد به آن، هوای نافذ می گویند. آن كه شكافته می شود و این هوای نافذ از آن عبور می كند به آن منفوذٌ فیه می گویند. هوای نافذ بر اثر جریان و بر اثر حركت، رقیق می شود و بر اثر رقت، سرعتش زیاد می شود چون ابتدا بیان شد كه سنگ وقتی در هوا وارد می شود در هوا، هم سنگ و هم هوا با هم حركت می كنند ولی هوا به خاطر اینكه نسبت به سنگ رقت دارد سریعتر حركت می كند. اما وقتی كه هوا به جریان می افتد دوباره رقیق تر از حالت اول خودش را پیدا می كند. بنابراین سرعتش بیشتر می شود. سنگ وقتی واردِ وسط می شود به دنبال هوای رقیق می رود. گذشته از این، هوایی كه منفوذٌ فیه است زودتر منخرق می شود چون هوای شكافنده بر اثر رقت كانّه تیزتر شده و راحت تر آن هوای منفوذٌ فیه را می بُرد زیرا هوای نافذ اگر غلیظ باشد هوایِ منفوذٌ فیه را به سختی می بُرد و قطع می كند. ولی وقتی كه رقیق و سریعتر شد هوای جلوی خودش را راحت تر می شكافد. هوای منفوذٌ فیه هم انخراقش بیشتر می شود. هوای نافذ، سرعتش بیشتر می شود.

در این صورت حركتِ جاذب كه هوا است ، سریعتر می شود و به تبع، حركت مجذوب « كه سنگ است » هم سریعتر می شود، این حركت، در وسط اتفاق می افتد. ابتدا كه حركت می خواهد شروع شود هوا غلظتِ معمولی خودش را دارد ولی بعداً كه حركت شروع شد و هوا به جریان افتاد غلظتِ نافذ و منفوذٌ الیه هر دو كم می شود، نتیجه این می شود كه هوای جاذب، سریعتر شود و مرمیِ مجذوب هم سریعتر خواهد شد.

سپس توجه كردید كه به وسیله قول دوم ، سرعت در وسط توجیه شد.

ترجمه: این حركت « یعنی حركت قسری كه بر مرمی وارد می شود » اگر علتش « نه نیروی وارد بر این مرمی باشد بلكه علتش » این باشد كه هوا، مرمی را حمل می كند كه همان قول به جذب بود در اینصورت برای آن علت « یعنی برای سریعتر شده حركت در وسط » علت و توجیهی یافت می شود.

« فقد توجد لذلك عله »: مراد از « ذلك » این است: برای سریعتر شدن حركت در وسط، علتی یافت می شود.

و هو ان الهواء یتلطف بالحركه

ضمیر « هو » به « علت » برمی گردد ولو « علت » مونث است ولی چون خبر، مذكر بوده ضمیر را به اعتبار خبر مذكر آورده است.

ترجمه: و آن علت این است كه هوا با حركت لطیف می شود « مراد از هوا هم نافذ و هم منفوذٌ فیه در آن هست ».

و یزداد سرعةً و انخراقاً

فاعل « یزداد »، « هو » است.

ترجمه: ازدیاد را به هوا نسبت می دهیم. این نسبت، مبهم است لذا تمییز آورده می شود و گفته می شود سرعةً و انخراقاً، یعنی هم سرعت زیاد می شود برای نافذ . هم انخراق زیاد می شود به خاطر منفوذٌ فیه.

توجه كنید كه هم نافذ سریعتر می شود هم منفوذٌ فیه زودتر شكاف برمی دارد چون هوای رقیق مثل این است كه تیزتر و بُرنده تر شده است لذا هوای مقابل خودش را می تواند سریعتر بشكافد و رد كند.

لما ینفذ فیه من الهواء الناقل للمرمی

ضمیر « فیه » به « هوای منفوذٌ فیه » یا « هوای کلی » برمی گردد. « من الهواء » بیان برای « ما » در « لما ینفذ » است. پس مراد از «ما » هوای نافذ است.

ترجمه: به خاطر هوای نافذی كه در آن، هوای منفوذٌ فیه نفوذ می كند.

« لما ینفذ » : این عبارت جار و مجرور است و متعلق به « سرعة » است یعنی سرعت برای هوای نافذی است كه در هوای منفوذٌ فیه نفوذ می كند.

اگر بخواهید « لما ینفذ » را متعلق به هر دو « یعنی سرعة و انخراقاً » قرار دهید چون ظاهرا باید متعلق به هر دو باشد لذا مشكلی ندارد چون ظاهراً باید متعلق به هر دو باشد زیرا از نظر معنا متعلق به « سرعة » است ولی از نظر ادبی متعلق شدنش به « سرعة » مشکل دارد زیرا لفظ « انخراق » بین « سرعة » و « لما ینفذ » فاصله انداخته است. پس یا باید به تنهایی متعلق به « انخراق » باشد یا متعلق به هر دو باشد نه فقط متعلق به « سرعة » باشد. اما حقیقتاً متعلق به هر دو است. اگر متعلق به هر دو بگیرید در اینصورت « انخراق » هم برای هوای نافذ خواهد بود زیرا عبارتِ « لما ینفذ من الهواء الناقل للمرمی » مسلماً هوای نافذ را می گوید و هوای منفوذٌ فیه را نمی گوید. پس اگر « لما ینفذ » متعلق به « سرعة » و « انحراق » باشد باید سرعت و انخراق هر دو وصفِ هوای نافذ شود. اگر انخراق برای ما هوا نافذ باشد باید اینگونه گفته می شود كه این هوای نافذ اگر چه منفوذٌ فیه را خرق می كند ولی خودش هم باید خرق شود یعنی شكاف پیدا كند تا بتواند هوای منفوذٌ فیه را بشكافد.

شاید این توجیه پسندیده نشود در اینجا چه كاری باید كرد آیا می توان « لما ینفذ فیه من الهواء الناقل للمرمی » را عام گرفت تا هم شامل نافذ و هم شامل منفوذٌ فیه بشود؟

هوایی كه مرمی را نقل می دهد فقط نافذ نیست بلكه منفوذٌ فیه هم هست. درست است كه الان نافذ، سنگ را حمل می كند ولی منفوذٌ فیه هم به یک نحوه این سنگ را حمل می کند پس « ما » به وسیله « من الهوا الناقل للمرمی » تبیین می شود یعنی « من » را بیان « ما » قرار می دهیم ولی هوای ناقل مرمی را عام قرار می دهیم تا آن « ما » عام شود. در این صورت اینگونه می شود: هوا ازدیادِ سرعت و انحراق پیدا می كند اما كدام هوا؟ می فرماید هوای ناقلِ مرمی كه در هوای كلی نفوذ می كند. در این صورت هوای ناقل مرمی دو بخش می شود كه یك بخش آن سرعت دارد و بخش دیگر انخراق دارد. تا اینجا چند توجیه برای رفع تناقض شده است. از همه بهتر این است كه انحراف به معنای خرق باشد. یا عبارت « لما ینفذ فیه » را فقط مربوط به سرعت كنیم که این نظریه از نظر ادبی خوب نیست. اما توجه كنید كه عبارت « لما ینفذ فیه » را باید مربوط به « سرعة » و « انحراقا » هر دو گرفت. یعنی از نظر ادبی این اقتضا را دارد كه مربوط به هر دو باشد.

خلاصه مطلب این است كه هوای نافذ رقیق است قهراً هوای منفوذٌ فیه هم رقیق تر می شود چون آن هم به جریان می افتد. در این صورت یكی، سرعتش بیشتر می شود و دیگری انخراقش بیشتر می شود « یعنی مقاومتش كمتر می شود » در نتیجه سنگ، حركت سریعتری می كند.

و لا یوجد هذه العله هناك

این توجیهی كه در قول دوم آورده شد در آنجا « یعنی جایی كه محرك به مرمی ، قوه بدهد كه همان مذهب سوم بود » یافت نمی شود. بنابراین با قول سوم نمی توان این اتفاقی که می افتد را توجیه کرد ولی با قول دوم می توان توجیه کرد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo