< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ ادامه بیان حركت بالعرض در كیف / بیان حركت بالعرض / فصل 13. 2ـ بیان تعریف حركت قسری و اقسام آن / بیان حركت قسری/ فصل 14/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
و قد یقال للجوهر اذا كان لیس موضوعا اولا للاسود بل موضوعه الاول شیء فیه لا كجزء و هو السطح[1]
بحث در حركت بالعرض در غیر أین و وضع بود. حركت بالعرض در أین وضع توضیح داده شد سپس به توضیح حركت بالعرض در غیر أین و وضع پرداختیم. مراد از غیر أین و وضع، كیف و كم است ولی در بین این دو، كیف را برای توضیح دادن انتخاب می كند و از توضیح دادن كمّ صرف نظر می كند.
بحث هایی درباره حركت بالعرض در كیف شده بود و مواردی تعیین شده بود الان می خواهد مورد دیگری را هم ذكر كند. چهار مورد در جلسه قبل بیان شد این موردی كه الان بیان می شود را می توان مورد پنجم قرار داد و می توان دنباله ی مورد چهارم قرار داد به این صورت كه در مورد چهارم گفت « ان كان هذا الجوهر القابل للسواد ». این كلام دارای مفهوم است زیرا احتمال دارد كه جوهر قابل سواد نباشد لذا مفهوم آن را در عبارت بعدی توضیح می دهد و بیان می كند كه جوهر قابل سواد نیست آنچه كه قابل سواد می باشد سطح جوهر است. بنده ـ استاد ـ هم این عبارت را در جلسه قبل به همین صورت معنا كردم یعنی عبارت « قد یقال للجوهر » را دنباله ی وجه چهارم گرفتم. اما الان می خواهم بیان كنم كه احتمال دارد این عبارت را دنباله قسم چهارم قرار ندهیم بلكه بگوییم به طور مستقل توضیح مورد پنجم را می دهد یعنی برای حركت بالعرضی كه در كیف اتفاق می افتد مورد پنجمی هم وجود دارد و آن این است که حركت در سواد كه به آن سود گفته می شود در سطح جسم انجام می شود ولی ما به خود جسم نسبت می دهیم. این نسبت كه به جسم داده می شود حركت بالعرض است.
توضیح: در جسم عارضی وجود دارد كه عبارت از سطح می باشد. آن عارض ممكن است مثلا سفید باشد و رو به سمت سیاهی كند و سیاه شود. در این هنگام تعبیر به « تسود » می شود اما نوعاً گفته می شود « تسود الجسم » در حالی كه باید گفته شود « تسود السطح ». نسبت « تسود » به « سطح » نسبت حقیقی و بالذات است. نسبت « تسود » به « جسم » نسبت مجازی و بالعرض است. به این جهت نسبتِ « تسود » به « جسم » داده می شود كه مجاورش منسوب به « تسود » است. توجه كنید لفظ « مجاور » كه بكار بردیم به خاطر این است كه بعداً آن را رد كنیم. مجاورت، قسم اول از اقسام چهارگانه بود و لذا معنا ندارد قسم پنجم را مجاور قرار دهیم لذا در قسم پنجم باید تعبیر به « عَرَض » كرد ممكن است كسی بگوید كه قسم سوم هم، به همین صورت بود زیرا بیان كرد « جسم هو عرض فیه » در آن جا هم بحث عرض مطرح بود ولی توجه كنید كه قسم سوم با قسم پنجم فرق دارد. در قسم سوم، متحرك بالعرض، عرض بود و متحرك بالذات، محل آن بود. بیان شد كه مثلا این جسم به سمت سفیدی می رود ما می گوییم حلاوتِ موجود در این جسم به سمت سفیدی رفت. اسناد « تبیض » به محل، اسناد حقیقی است و اسناد « تبیض » به حالّ « كه حلاوت است » مجازی می شود. در مورد پنجم بر عكس است یعنی اسناد « تسود » به « جسم » كه محل است اسناد مجازی شود و اسناد « تسود » به « سطح » كه عارض است اسناد حقیقی شود. تعبیری كه مصنف از « سطح » می كند تعبیری است كه در مطلق عرض انجام گرفته است. وقتی عرض را می خواهند تعریف كنند آن را مربوط به جسم می كنند اما می گویند « لا كجزء منه » یعنی عرض عبارتست از آنچه كه در جسم هست ولی نه به عنوان این كه جزء آن جسم است. ماده، در جسم هست به عنوان اینكه جزء جسم است صورت، در جسم هست به عنوان اینكه جزء آن جسم است عرض هم در جسم هست ولی نه به عنوان اینكه جزء آن جسم است بلكه به عنوان اینكه سریان در جسم دارد یا به یك نحوه ای ارتباط با جسم دارد. سطح را نمی توان گفت سریان در جسم دارد ولی می توان گفت یك نحوه ارتباط با جسم دارد.
پس هر عرضی را بخواهید تعریف كنید می گویند « فی الجسم أما لا كجزء من الجسم » یعنی در جسم هست ولی « كجزء من الجسم » نیست. این تعریفِ عَرَض است كه تعریف رسمی می باشد اما تعریف دیگری برای عرض هست « ماهیه اذا وجدت، وجدت فی الموضوع ».
كاف در « كجزء » در اینجا اشاره به چیزی ندارد همانطور كه در تعبیر بنده ـ استاد ـ هم توجه كردید گفتم « عرض در جسم هست ولی نه به عنوان اینكه جزئی از جسم باشد ». كلمه « به عنوان » را در ترجمه عبارت آوردیم تا به « كاف » اشاره كنیم نه به عنوان اینكه جزء جسم باشد. بعضی از « كاف » ها همین گونه هستند كه اشاره به چیزی ندارند. شاید همین مطلب در الهیات شفا مطرح شده و تعبیر به «كوجود جزء منه»[2] شده است. در این جا هم ملا اولیاء هم مرحوم ملاصدرا حاشیه دارند هیچكدام اشاره نكردند كه « كاف » برای چه آمده است؟ اما توضیح دادند كه این عبارتِ « لا كوجود جزء منه » احتراز از جزء است.
توضیح عبارت
و قد یقال للجوهر
بنده ـ استاد ـ در جلسه قبل ضمیر « یقال » را به « سواد » بر گرداندم اما الان می گویم كه می توان به « سواد بالعرض » یا « تسود بالعرض » هم برگرداند یعنی قید « بالعرض » را اضافه می كنیم و می گوییم: گاهی تسود بالعرض برای جوهر گفته می شود یعنی نسبت تسود به جوهر داده می شود و گفته می شود تسود، بالعرض است یعنی گاهی برای تسودی كه به جوهر نسبت داده می شود، گفته می شود « تسود بالعرض ».
اذا كان لیس موضوعا اولا للاسود
در تمام نسخ خطی لفظ « اذا » آمده و «اذ » نیامده. اگر « اذ » بود عبارت، راحت تر معنا می شد.
ترجمه: « گاهی در آن تسودی كه به جوهر نسبت داده می شود گفته می شود كه تسودش بالعرض است » زمانی كه جوهر، موضوعِ اول برای اسود نیست « لذا تسودی كه به آن نسبت داده می شود تسودی است كه به موضوع اول نسبت داده نشده است و تسودی كه به موضوع اول نسبت داده نمی شود بالعرض می باشد. پس تسودی كه به جوهر یعنی جسم نسبت داده می شود بالعرض می باشد.
نكته: اگر مصنف تعبیر به ‌« لیس موضوعا اولا للسواد‌ » می كرد بحثش در موضوع و عرض بود. اما الان كه تعبیر به « موضوعا اولا للاسود » كرده بحثش در موضوع و محمول است.
مصنف می فرماید اسود حمل بر موضوع می شود كه موضوع اولش، سطح است و موضوع ثانیش جسم است. اگر مصنف تعبیر به « لیس موضوعا اولا للسواد » كند معلوم می شود كه موضوع را موضوع عرض گرفته و اگر تعبیر به « لیس موضوعا اولا للاسواد » كند معلوم می شود كه موضوع را موضوع محمول گرفته. هر دو صحیح است.
نكته: اگر «اذ » در عبارت باشد معنای عبارت این گونه می شود: چرا اسناد « تسود » به « جوهر » بالعرض است؟ زیرا جوهر، موضوع اولِ اسود نیست تا اسنادِ تسود به آن، بالذات و بالحقیقه باشد. اما اگر «اذا » در عبارت باشد معنای عبارت این گونه می شود: وقتی كه موضوع اولِ اسود جسم نیست گفته می شود كه اسناد « تسود » به « جسم » اسناد بالعرض است.
بل موضوعه الاول شیء فیه لا كجزء
اگر موضوع اول تسود « یا اسود یا سواد »، جسم نیست پس چه می باشد؟ مصنف بیان می كند موضوع اول اسود « یا تسود » شیئی در جوهر « یا جسم » است اما نه به عنوان جزئی از جوهر.
و هو السطح
ضمیر « هو » به «شیء » برمی گردد یعنی آن شیئی كه در جسم است و « لاکجزء » است سطح می باشد.
فان السواد یعتَقد ان محله الاول هو السطح و لاجل السطح یوجد للجسم
چرا سواد برای جسم نیست بلكه برای سطح است؟ مصنف می فرماید محلِ اولِ سواد، سطح است و به خاطر سطح برای جسم هم هست « پس واسطه می خورد تا به جسم برسد. آن واسطه باعث می شود كه اسناد اسود یا تسود به این جسم، بالواسطه ـ یعنی بالعرض و المجاز ـ باشد. پس اسنادِ تسود به جسم، اسناد بالمجاز می شود ».
و اذ قلنا فی الحركه التی بالعرض فلنقل علی الحركه غیر الطبیعیه التی بالذات
مصنف می فرماید بحث در حركت بالعرض تمام شد. الان می خواهد هم خلاصه فصل را ذكر كند هم زمینه برای ورود در فصل بعد بیاورد. مصنف می گوید تا الان درباره حركت بالعرض بحث كردیم كه حركت غیر طبیعی بود و چنانچه در ابتدای فصل گفته شد كه حركت غیر طبیعی دیگری هم وجود دارد كه بالعرض نیست بلكه بالذات است. یعنی این حركت غیر طبیعی برای خود متحرك است و برای مجاورِ متحرك یا مخالطِ متحرك یا حالِّ در متحرك و امثال ذلك نیست. لذا حركتِ غیر طبیعیِ بالذات می شود.
این حركت غیر طبیعی بالذات بر دو قسم است:
1ـ حركت قسری.
2ـ حركتی كه از ناحیه خود متحرك است یعنی خود متحرك حركت می كند ولی حركتش غیر طبیعی است. این دو حركت كه هر دو غیر طبیعی و بالذات هستند باید در فصل بعد مطرح شوند. در فصل بعد ابتدا حركت قسری را به طور مفصل بحث می كند بعداً حركت از ناحیه خود متحرك را به طور كوتاه بحث می كند.
ابتدای فصل 13 را ملاحظه كنید كه در صفحه 320 سطر 4 بود. مصنف فرمود « نقول ان الحركه غیر الطبیعیه منها ما یقال بالذات و منها ما یقال بالعرض » یعنی حركت غیر طبیعی بر دو قسم است یك قسم، بالذات است و قسم دیگر بالعرض است. سپس در ادامه می فرماید: « اما التی بالعرض .... » كه شروع به بحث از قسم اول می كند و در همان جا توضیح دادیم كه « اما التی بالذات » در فصل بعدی یعنی فصل 14 می آید.
ترجمه: وقتی بحث كردیم درباره حركتی كه بالعرض است « و توضیحاتی كه لازم بود بیان كردیم » پس باید وارد بحث در حركت غیر طبیعی بشویم كه مانند حركت بالعرض، غیر طبیعی است ولی بالذات است.
و هی الحركه التی بالقسر ثم نقول فی الحركه التی من تلقائها
حركت غیر طبیعی بالذات بر دو قسم است قسم اول، حركت غیر طبیعی قسری است یعنی از خارج بر این جسم تحمیل می شود ولی خود این جسم، حركت را می پذیرد نه اینكه مجاورش، این حركت را بپذیرد. سپس بحث می كنیم در حركتی كه از تلقاء ذات متحرك است.
نكته: مصنف تعبیر به « من تلقائها » می كند و ضمیر را مونث می آورد اما در فصل بعد ضمیر را مذكر می آورد و تعبیر به « من تلقائه » می كند چنانچه در صفحه 324 سطر 5 است. اگر مذكر باشد به « متحرك » بر می گردد اما اگر مونث باشد به « ذات متحرك » بر می گردد.
فصل فی الحركه القسریه و فی التی من تلقاء المتحرك
در این فصل دو بحث وجود دارد یكی در حركت قسریه است و دیگری در حركتی است كه از جانب خود متحرك می باشد.
و اما الحركه غیر الطبیعیه و لكنها مع ذلك موجودةٌ فی ذات الموصوف بها
ترجمه: اما حركتی كه طبیعی نباشد « یعنی به مقتضای طبیعت شیء نباشد » و لكن این حركت علاوه بر آن « یعنی در عین اینكه غیر طبیعی است » موجود است در ذات آن چیزی كه موصوف به این حركت است « نه اینكه در مجاورش یا مداخلش یا امثال ذلك موجود باشد بلكه در خود همان كه موصوف به حركت است موجود می باشد. پس چون در خودش موجود است لذا حركت بالذات می شود ».
فمنها بالقسر و منها ما یكون من تلقائه
از جمله این حركاتی كه غیر طبیعی اند ولی بالذات هستند بالقسر است و دیگر آن است كه از ناحیه متحرك باشد.
و لنتلكم الآن فی التی بالقسر
از اینجا وارد حركت قسری می شود. به صفحه 328 سطر 11 مراجعه كنید كه مصنف می فرماید « فلنتلكم علی الحركه التی یقال انها من تلقاء المتحرك » كه درباره قسم دوم بحث می كند.
فنقول: ان الحركه التی بالقسر هی التی محركها خارج عن المتحرك بها و لیس مقتضی طبعه
مصنف ابتدا حركت قسری را تعریف می كند سپس برای این حركت در هر چهار قسم حركت مثال می زند. چهار قسم حركت عبارتند از حركت أینی و حركت وضعی و حركت كیفی و حركت كمی.
تعریف حركت قسری: حركت قسری حركتی است كه از خارج بر متحرك وارد می شود «یعنی تحمیل می شود» و مقتضای طبع متحرك نیست.
اقسام حركت قسری: مصنف دو تقسیم برای حركت قسری بیان می كند یك تقسیم همان تقسیمی است كه به تعداد چهار حركت، حركت بالقسر وجود دارد. تقسیم دیگری هم بیان می كند كه این تقسیم تقریبا جز تفسیرِ حركت قسری است.
مصنف بیان كرد حركت قسری، حركتی است كه از خارج بیاید و از طبیعت متحرك نباشد در ادامه توضیح می دهد آنچه كه از طبیعت نیست، یا فقط از طبیعت نیست و خارج از طبیعت است یا بالاتر از خروج از طبیعت، تضاد با طبیعت دارد. مثلا اگر طنابی به سنگی ببندید و آنرا بر روی زمین بكشید. این حركت به مقتضای طبیعت سنگ نیست زیرا با كِشِشِ ما انجام می گیرد پس از خارج بر این سنگ وارد شده است لذا حركت قسری می شود ولی فقط از خارج وارد شده و خلاف مقتضای سنگ نیست. زیرا مقتضای سنگ این است كه بر روی زمین باشد و در اینجا این سنگ بر روی زمین كشیده می شود و بر ضد مقتضای طبیعتش نیست. قسم دوم این است که این حرکت خارجی علاوه بر اینکه خارج از طبیعت متحرک است ضد مقتضای طبیعت هم هست مثل اینکه سنگی را به سمت بالا پرتاب کنید رفتن سنگ به سمت بالا از خارج بر این سنگ وارد می شود و خارج از مقتضای طبیعت سنگ است ولی در عین حال ضد مقتضای طبیعت است زیرا مقتضای طبیعت، آمدن سنگ به سمت پایین است ولی این سنگ الان به سمت بالا می رود.
توجه كنید كه این تقسیم اگرچه برای حركت قسری است ولی گویا متَّخذ در تعریف حركت قسری است یعنی حركت قسری به این صورت تعریف می شود كه از خارج می آید پس مقتضای طبیعت نیست «چه فقط مقتضای طبیعت نباشد چه علاوه بر مقتضای طبیعت نبودن، ضدیت با مقتضای طبیعت هم داشته باشد».
سوال: سنگ بر روی زمین اقتضای سكون دارد پس كِشِشِ آن بر روی زمین بر خلاف مقتضایش است یعنی با مقتضایش ضدیت دارد. همانطور كه پرتاب سنگ به سمت بالا مضاد با اقتضای سنگ به حركت به سمت پایین است. « یعنی سنگ اقتضای حركت به سمت پایین دارد » همچنین در وقتی كه سنگ بر روی زمین است اقتضای سكون بر روی زمین دارد و الان كه بر روی زمین كشیده می شود خلافِ این مقتضا است. پس در هر دو قسم از اقسام حركت قسری، خلاف مقتضا «یا ضد مقتضا» انجام گرفته است.
جواب: قسم دوم، ضد مقتضا است چون اقتضای سنگ حركت به سمت پایین است ولی الان حركت به سمت بالا می كند. اما در قسم اول كه گفتید مقتضای سنگ، سكون بر روی زمین است یعنی بودن بر روی زمین است و الان كه آن را می كِشیم، بودن این سنگ بر روی زمین همچنان باقی است و از این سنگ گرفته نمی شود اما سكون سنگ از سنگ گرفته می شود و این كاری كه می كنید خروج از طبیعت است و خروج از طبیعت را مصنف قبول دارد اما آنچه كه قبول ندارد ضدیت با طبیعت است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo