< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/11/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا حرکت نفس به عرض حرکت بدن است؟ / بیان مثال برای متحرک بالعرضی که نمی تواند حرکت بالذات کند/ بیان مثال برای حرکت وضعی بالعرض/ بیان حرکت بالعرض/ فصل 13/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
و قد سئل انه لم کانت النفس یقال لها: انها تتحرک بالعرض فی الأین و لا یقال لها تسود بالعرض فی اسوداد البدن[1]
بحث در حرکت بالعرض بود برای شیئی که قابلیت حرکت بالذات نداشت مثل عرضی که در جسم حلول می کند یا صورتی که در ماده جسم قرار می گرفت. اما آیا دارای حرکت بالعرض هستند یا نه؟ و اگر دارای حرکت بالعرض هستند چگونه می باشند؟ بیان شد که حرکت بالعرض برای اینها وجود دارد. هم حرکت بالعرض أینی وجود دارد و هم حرکت بالعرض وضعی وجود دارد. سپس به نفسی که با بدن ارتباط دارد توجه شد که آیا نفس هم می تواند حرکت بالعرض داشته باشد یا نه؟ نفس به دو قسم تقسیم شد:
1ـ نفسی که منطبع در بدن است یعنی حلول در بدن کرده است.
2ـ نفسی که مجرد است و حلول در بدن نکرده است. هر دو نفس، ارتباط با بدن دارند ولی یک ارتباط حلولی دارد و دیگری ارتباط تدبیری دارد نه حلولی. بیان شد که اگر ارتباط حلولی داشته باشد حکم صورت را دارد همانطور که صورت، حرکتِ بالعرض دارد این هم حرکت بالعرض دارد ولی حرکت بالعرضش مقید شد به صورتی که بدن هم حرکت بالعرض داشته باشد. پس اگر بدن حرکت بالعرض داشت نفس هم به تبع بدن حرکت بالعرض پیدا می کند مثلا انسانی در کشتی نشسته است و کشتی حرکت می کند. بدن انسان حرکت بالعرض دارد نفسِ منطبعه اش « مثل نفس نباتی » هم حرکت بالعرض دارد. سپس این مطلب تعمیم داده شد و گفته شد نه تنها اگر بدن حرکت بالعرض داشته باشد نفس هم حرکت بالعرض دارد بلکه هر تغییری که برای بدن پیدا شود برای نفس هم پیدا می شود البته اگر تغیّر برای یک جزء از بدن پیدا شود برای نفسی که در آن جزء است تغیّر پیدا می شود چون نفس، نفس منطبعه است و نفس منطبعه به تقسیم بدن تقسیم می شود البته اگر بدن را تقسیم کنید آن نفس می میرد ولی الان بدن تقسیمِ خارجی نمی شود بلکه تقسیم وهمی می شود. فرض کنید هوا تاریک است گفته می شود که هوا سیاه است بعداً بالعرض گفته می شود انگشت دست ما هم سیاه است. نفسی که در آن انگشت منطبع است بالعرض سیاه می شود.
با قطع نظر از این بحث گفته می شود تغییری که در این قسمت از بدن به تنهایی حاصل شد که تغییر بالعرض است، در نفس هم بالعرض حاصل است در مورد حرکت هم همینطور است که مثلا فرض کنید اگر انگشتِ ما بر روی شیء متحرکی بود و آن شیء متحرک حرکت کرد در اینصورت این انگشت بالعرض حرکت می کند. نفسی هم که در انگشت ما وجود دارد بالعرض حرکت می کند ولو بقیه بدی ما حرکت نمی کند.
اما اگر نفس مجرد بود و منطبع در بدن نبود گفته شد که اگر بدن حرکت بالعرض کرد این نفس نه حرکتِ بالعرض می کند نه حرکتِ بالذات می کند زیرا ربطی به بدن ندارد به اینکه حلول در بدن نکرده ولی تدبیرِ بدن می کند. این تدبیر کردن بدن باعث نمی شود که تابع بدن شود و با حرکت بدن حرکت کند و با تغییر بدن تغییر کند.
این مطلب را بنده ـ استاد ـ تکرار کردم تا عبارت « التی تعرض لذلک الجزء الذی تقوم فیه النفس وحده » که در سطر 15 آمده بود روشن شود که لفظ « وحده » قید برای « لذلک الجزء »گرفته شد نه اینکه قید « نفس » باشد چون اگر قید « نفس » بود باید « وحدها » می گفت. در اینصورت معنای عبارت اینگونه می شود: اگر تغییر بالعرضی بر آن جزء از بدن که نفس در آن است واقع شود نفس هم آن تغییر بالعرض را پیدا می کند.
تا اینجا تکرار بحث دیروز بود اما بحث امروز اینگونه است: بیان شد که اگر بدن حرکت بالعرض پیدا کند نفس هم که منطبع در بدن است حرکت بالعرض پیدا می کند «توجه کنید که بحث ما در نفس منطبعه است نه نفس مجرد زیرا نفسِ مجرد نه حرکت بالذات و نه حرکت بالعرض می کند» در اینجا سوال می شود که گفتید اگر بر بدن تغییر بالعرضی که عبارت از حرکت است حاصل شود برای نفس هم همان تغییر بالعرض حاصل می شود. در اینجا بیان می شود که تغییر منحصر در حرکت نیست بدن اگر بالعرض سیاه شود این هم یک نوع تغییر است چرا این تغییر را بریا نفس ثابت نمی کنید؟ چه فرقی بین این دو تغییر است که در تغییر اول، نفس را پیرو بدن قرار می دهید ولی در تغییر دوم، نفس را پیرو بدن قرار نمی دهید پس سؤال این است که نفس به تبع بدن حرکتِ بالعرض پیدا می کند چرا به تبع بدن، تسود بالعرض پیدا نمی کند. به عبارت دیگر اگر حرکت بدن، بالعرض حاصل شد گفته می شود که حرکت بدن هم بالعرض حاصل می شود. اگر سواد هم برای بدن بالعرض حاصل شود بگویید برای نفس هم بالعرض حاصل می شد چه فرقی بین حرکت و سواد است؟ هم حرکت، تغییر است هم سواء تغییر است.
توضیح عبارت
و قد سُئِل اَنه لِمَ کانت النفس یقال لها: انها تتحرک بالعرض فی الأین و لا یقال لها: تسود بالعرض فی اسوداد البدن
نسخه صحیح « لا یقال لها: انها تسود » است که لفظ « انها » از کتاب افتاده است و باید آورده شود.
سوال شده که چرا به نفس گفته می شود که نفس در أین، حرکت بالعرض می کند ولی به نفس وقتی که اسوداد و سیاهی پیدا می کند گفته نمی شود « تسود بالعرض » ولی وقتی بدن، حرکت بالعرض می کند در اینصورت به نفس می گویید حرکت در أین بالعرض کرد چه فرقی بنی این دو تغییر است که یکی برای نفس ثابت می شود و دیگری منحصراً برای بدن ثابت می شود و به نفس نسبت داده نمی شود.
صفحه 322 سطر اول قوله « و نحن »
جواب: مصنف می فرماید اگر تحقیق کردید و این تحقیق برای ما ثابت کرد که نسبت دادن حرکت بالعرض به نفس جایز است در اینصورت حکم می کنیم به اینکه نسبت دادن سواد به نفس بالعرض جایز است و فرقی بین این دو نمی گذاریم. بله عرف بین اینها فرق می گذارد زیرا حرکتِ بالعرض را برای نفس به تبع حرکت بالعرضِ بدن قائل می شود ولی سواد را برای نفس قائل نمی شود. این فرق گذاری، کارِ عرف است و کار تحقیقی نیست. طبق نظر تحقیق و طبق فلسفه اگر حرکتِ بالعرض برای نفس ثابت شود تسود بالعرض را هم می توان برای نفس ثابت کرد. ولی این بحث دارای یک شرط است و آن شرط این است: آن موضعی که نفس در آن حلول کرده تسود پیدا کند تا بتوان برای نفس تسود قائل شد به عبارت دیگر موضع اوّلی که نفس در آن حلول کرده است سیاه شود در اینصورت می توان به نفس گفت که سیاه شده. اما موضعِ اول چیست؟ در جاهای دیگر خواندید که در بدن، روح بخاری وجود دارد و همچنین در بدن، مزاج وجود دارد روح که به بدن مرتبط می شود گاهی گفته می شود واسطه ی ارتباط روح با بدن، روح بخاری است. گاهی هم گفته می شود واسطه ی ارتباط روح با بدن، مزاج است گاهی هم مزاج، مصحِّحِ ارتباط است یعنی اگر مزاج حاصل باشد ارتباط بین نفس و بدن برقرار می شود و اگر مزاج آسیب ببیند ارتباط بین نفس و بدن آسیب می بیند و اگر آسیبِ مزاج خیلی شدید باشد ارتباط بین نفس و بدن، آسیب شدیدی می بیند یعنی قطع می شود و مرگ عارض می شود پس مزاج، مصحِّحِ تعلق نفس به بدن است تا وقتی مزاج سالم باشد این تعلق سالم است وقتی مزاج مریض شد این تعلق مریض می شود و وقتی مزاج از بین رفت این تعلق هم از بین می رود.
توجه کنید نمی گوییم مزاج، موضع اول برای نفس است علی الخصوص که مزاج، کیفیت است و نمی توند موضع برای نفس باشد اما در مورد روح بخاری گفته می شود که موضع برای نفس است یعنی نفس ابتدا در روح بخاری که جسم لطیف است می آید و بعداً به توسط جسم لطیف در بقیه بدن می آید. توجه کنید که بحث ما در نفس منطبعه است نه در نفس مجرد. پس در نفس منطبعه اینگونه است که این نفس ابتدا منطبع در جسم لطیف می شود که با نفس در لطافت اشتراک دارند بعداً به توسط این جسم لطیف در بدن که جسم کثیف و متراکم است وارد می شود. روح بخاری از نظر جسمیت با بدن مناسبت دارد. پس توجه کردید که روح بخاری از نظر لطافت با نفس مرتبط است و از نظر جسمیت با بدن مرتبط است پس با هر دو « هم با بدن و هم با نفس » ارتباط دارد لذا می تواند واسطه ارتباط این دو بشود. پس اولین موضعی که نفس در آن حلول می کند روح بخاری است و موضع دوم بقیه بدن است در مانحن فیه اینطور می گوییم که ابتدا باید موضع اول سیاه شود تا نفس سیاه بشود اگر موضع ثانی سیاه شود فایده ندارد یعنی اگر بدن سیاه شود نفس سیاه نمی شود پس توجه کردید که فرقی بین سیاهی و حرکت نمی گذاریم ولی شرط می کنیم که سیاهی در موضعِ اولِ تعلق نفس حاصل شود اینکه می گوییم « اگر سیاهی بر موضع اول وارد شد نفس هم بالعرض سیاه می شود » مراد از سیاهی نفس این نیست که نفس واقعا سیاه شود زیرا اگر واقعا سیاه شود تسودِ بالذات می شود نه تسود بالعرض. پس مراد از سیاه شدن نفس این است که مجاورش سیاه شده است یعنی روح بخاری سیاه شده است.
نکته: نفس نمی تواند بالذات سیاه شود زیرا قابل تسود نیست ولو اینکه جسمانی باشد و حلول کرده باشد و منطبع باشد. اما جسم قابل تسود است لذا بدن و روح بخاری قابلیت تسود دارند. اگر چه تسود برای روح بخاری شاید به سختی حاصل شود و یا شاید اصلا اتفاق نیفتد ولی چون روح بخاری جسم است قابلیت تسود را دارد اما نفس، جسم نیست و وقتی جسم نیست قابلیت تسود را ندارد. اگر بخواهد قابلیت تسود پیدا کند بالمجاز و بالعرض تسود پیدا می کند و الا اگر نفس، جسم بود می توانستید تسود را بالذات به آن نسبت داد، در خود روح بخاری هم تسود باید بالعرض باشد ولو جسم است اما به خاطر لطافتش تسود را قبول نمی کند. نفس مثل هوا می ماند که لطیف و شفاف است لذا تسود را قبول نمی کند. اما نفس منطبعه تسود را قبول نمی کند لذا اگر بخواهید تسود را به نفس نسبت بدهید حتما باید بالعرض باشد و بالذات نباشد البته وقتی بدن سیاه شد در روح بخاری هم بالعرض گفته می شود که سیاه شد. حالِّ در روح بخاری که نفس می باشد هم بالعرض گفته می شود که سیاه شد.
بدن انسان گاهی سیاه می شود به اینصورت که بدن در سرمای شدیدی قرار گرفته که ابتدا سرخ می شود بعداً سیاه می شود. وقتی که بدن سیاه شد روح بخاری هم سیاه می شود یعنی روح بخاری کارآیی اش کم می شود.
با این بیان معلوم شد که فرقی بین حرکت بالعرض برای نفس و تسود بالعرض برای نفس نیست.
توضیح عبارت:
و نحن نجیب فنقول: انه ان کان التحقیق یوجب انه اذا صح اطلاق ذلک علی النفس بالعرض صح اطلاق هذا
« صح » جواب است اما نمی تواند هم جواب « و ان کان » و هم جواب « اذا » باشد، در یک نسخه خطی در حاشیه آن آمده « فی بعض النسخ فنقول ان التحقیق یوجب ». در نسخه خطی دیگر در متن نسخه آمده « فنقول ان التحقیق یوجب » و این خوب است.
نکته: اگر عبارت « فنقول انه ان کان التحقیق » به این صورت باشد « فنقول انه و ان کان التحقیق »، می توان عبارت « لکن ظهور نقله... » را مرتبط به آن کرد ولی در نسخه خطی به صورت « فنقول انه و ان کان التحقیق » نیامده است.
« ذلک »: تحرک بالعرض.
« هذا » تسود بالعرض.
ترجمه: ما جواب می دهیم پس می گوییم تحقیق موجب می شود که اگر اطلاق تحرک بالعرض بر نفس صحیح باشد اطلاق تسود بالعرض هم صحیح می شود « یعنی اگر بتوان حرکتِ بالعرض را بر نفس اطلاق کرد تسود بالعرض را هم می توان بر نفس اطلاق کرد ».
« صح اطلاق ذلک علی النفس بالعرض »: توجه کنید که گفتیم مراد از « ذلک » یعنی « تحرک بالعرض ». در خود عبارت هم لفظ « بالعرض » آمده پس این عبارت به این صورت می شود « صح اطلاق تحرک بالعرض علی النفس بالعرض » که لفظ « بالعرض » دو بار می آید. جلسه قبل بیان شد که حرکت بدن، بالعرض است و نفس این حرکتِ بالعرض را بالعرض می پذیرد وقتی بدنِ شخص داخل کشتی بود حرکت بالعرض دارد این حرکت بالعرض را نفس، بالعرض می پذیرد. برای توضیح بحث می گوییم محلِ اولِ نفس، بدن است. محل ثانی نفس، صندلی کشتی است. محل ثالث نفس، آب دریا و هوا است یعنی محلِ کشتی، محلِ ثالث برای نفس می شود. وقتی کشتی حرکت می کند محلِ اولِ نفس که بدن است حرکت نمی کند. محل دوم نفس که صندلی است هم حرکت نمی کند اما نسبت به مکان سومش که آب دریا است انتقال پیدا می کند و حرکت می کند. ولی بدن اینگونه نیست زیرا محلِ اولِ بدن که صندلی است حرکت نمی کند. اما محلِ دوم بدن که کشتی می باشد حرکت می کند.
و ذلک اذا کان السواد فی العضو الاول الذی فیه النفس بعینه
مصنف با این عبارت بیانِ شرط می کند. چه وقتی می توان بر نفس، تسود را بالعرض اطلاق کرد؟ در صورتی که متعلَّقِ اولِ نفس « که روح بخاری است » استعداد پیدا کند نه متعلَّقِ ثانیش « که بدن است » یعنی استعدادِ بدن کافی نیست باید روح بخاری هم استعداد پیدا کند. روح بخاری به عرضِ بدن استعداد پیدا می کند نفسی هم که در روح بخاری است به عرضِ عرضِ بدن یا به عرضِ روح بخاری استعداد پیدا می کند. پس شرط استعداد پیدا کردن نفس این است که موضع و متعلّق اولش استعداد پیدا کند نه متعلق ثانیش که بدن است.
ترجمه: و این صحتِ اطلاقِ تسودِ بالعرض نسبت به نفس، زمانی است که سواد در عضو اوّلی باشد که در آن عضو اول، نفس هست بعینه « یعنی همان عضو اول باشد نه اینکه تسامح کنید و درعضو دوم قرار دهید و بگویید در عضو اول هم هست. پس باید همن عضو اول سواد پیدا کند تا نفس، بالعرض تسود پیدا کند ».
و ان کان احد الامرین اوقع فی العاده
« ان » وصلیه است.
تا اینجا مقتضیای تحقیق گفته شد، مقتضای تحقیق این بود که هم حرکت بالعرض برای نفس جایز دانسته شود هم تسود بالعرض جایز دانسته شود از این عبارت به این بحث می پردازد که در عادت مردم و توده ی مردم اینچنین است که حرکتِ بالعرض را برای نفس قبول می کنند اما تسودِ بالعرض را نمی پذیرند چون آنها به ظاهر امر توجه می کنند و به صورت تحقیق نکرده نظر می دهند آنها هم اگر تحقیق کنند همین را خواهند گفت که فرقی بین حرکت بالعرض برای نفس و تسود بالعرض برای نفس نیست.
« الامرین »: مراد « نسبت دادن حرکت به نفس » و « نسبت دادن سیاهی به نفس » است. یکی از این دو نسبت « که نسبتِ حرکت دادن است » در عادتِ مردم جا افتاده تر است.
و لکن ظهور نقله ما فیه النفس ان کانت منطبعه به اکثر من ظهور سائر استحالاته

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo