< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/10/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دلیل بر اینکه جسم نمی تواند هم مبدء حرکت مستقیم و هم مبدء حرکت مستدیر داشته باشد/ فصل 12 / مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

و ان کانت لیست بطبیعیه مطلقه بل هی کالمستقیمه التی تقتضیها الطبیعه عند عارض کان ذلک عند فقدان الوضع الطبیعی[1]

بحث در این بود که یک جسم نمی تواند هم مبدء حرکت مستقیم داشته باشد و هم مبدء حرکت مستدیر داشته باشد. بعضی گفتند چه اشکال دارد جسم دارای دو مبدء باشد ولی هر مبدئی را در یک حالتی بکار بگیرد همانطور که جسم مبدء حرکت و سکون دارد و هر کدام از این دو را در یک حالت بکار می گیرد چه اشکال دارد که هم مبدء حرکت مستقیم و هم مبدء حرکت مستدیر داشته باشد و هر کدام را در حالتی بکار بگیرد.

جواب داده شد که این قیاس، مع الفارق است. توضیح جواب این بود که حرکت مستقیم مقتضای طبیعتی است که در حالت خاص قرار بگیرد ولی حرکت مستدیر مقتضای طبیعت است مطلقا و لازم نیست که در حالت خاصی قرار بگیرد بنابراین وقتی جسم از مکان طبیعی خارج می شود هم دارای مبدء طبیعی حرکت مستقیم است هم دارای مبدء طبیعی حرکت مستدیر است. این جسم شرطِ حرکت مستقیم را واجد است چون از مکان طبیعی خارج شده است. حرکت مستدیر هم نیاز به شرط ندارد پس این جسم هر دو میل را در حین خروج از مکان طبیعی واجد است و این دو میل مخالف هم هستند و لازم می آید که دو میلِ مخالف در جسم واحد وجود داشته باشد. سپس مصنف احتمالی را مطرح کرد و آن احتمال این بود: همانطور که حرکت مستقیم مشروط به شرط است و طبیعت بدون آن شرط، حرکت مستقیم را انجام نمی دهد همچنین حرکت مستدیر مشروط به شرط باشد و طبیعت بدون شرط، حرکت مستدیر را انجام ندهد.

نتیجه این می شود که در یک حالت حرکت مستقیم انجام شود و در حالت دیگر حرکت مستدیر انجام شود و این دو حرکت با هم انجام نشوند و میل به این دو با هم نباشد. آیا چنین فرضی امکان دارد یا ندارد؟

توجه کنید عارضی که می خواهد اتفاق بیفتد و باعث حرکت وضعی شود آن عارض، خروج از مکان طبیعی نیست همانطور که در جلسه قبل توضیح داده شد زیرا خروج از مکان طبیعی برای تبدل مکان شرط است و خروج از وضع طبیعی، شرط برای تبدل وضع است. در حرکت وضعی، تبدل مکان مطرح نمی شود چون حرکت وضعی ربطی به تبدل مکان ندارد. در حرکت وضعی، تبدل وضع است پس اگر چیزی از وضع طبیعی خودش بیرون بیاید با حرکت وضعی به مکان طبیعی خودش برمی گردد. اما اگر چیزی از مکان طبیعی بیرون بیاید با تبدل مکان به مکان طبیعی خودش برمی گردد.

در خروج از مکان طبیعی شرط می شود که جسم به تبدل مکان بیفتد و دوباره مکان طبیعی خودش را بدست بیاورد. هیچ وقت خروج از مکان طبیعی، شرطِ حرکت وضعی نیست چون خروج از مکان طبیعی، تبدل مکان است نه تبدل وضع. وقتی تبدل وضع انجام نشد و وضع طبیعی از جسم گرفته نشد جسم، حرکت وضعی نمی کند.

با این مقدمه وارد بحث می شویم و می گوییم مصنف می گوید اگر کسی بگوید طبیعتی که اقتضای حرکت مستدیر می کند به طور مطلق اقتضا نمی کند بلکه با شرط اقتضا می کند و نزد عروض عارض اقتضا می کند. سوال می شود که آن شرط چیست؟ می فرماید آن شرط، خروج از وضع طبیعی است یعنی این جسم باید از وضع طبیعی خارج شود تا حرکت وضعی را برای بازگرداندن حرکت وضعی شروع کند. در اینجا دو اشکال پیش می آید.

اشکال اول این است که وقتی حرکت وضعی کرد و به وضع طبیعی خودش رسید باید آرام بگیرد چون این شرط « یعنی خروج از وضع طبیعی » منشا برای حرکت وضعی شد. وقتی که به وضع طبیعی خودش برمی گردد آن شرطی که عبارت از خروج از وضع طبیعی است را ندارد پس منشا حرکت مستدیر را ندارد در نتیجه حرکت مستدیر نمی کند بلکه متوقف می شود در حالی که می بینید متوقف نمی شود و حرکت مستدیر ادامه پیدا می کند. پس معلوم می شود این حرکت به خاطر بدست آوردن وضع خاصی نیست بلکه حرکت به خاطر تشبه به مبادی عالیه است. و الا اگر برای بدست آوردن وضع خاص بود با رسیدن به آن وضع خاص توقف می کرد و چون توقف نمی کند پس علتش چیز دیگری است که همان تشبه به مبادی عالیه است.

اشکال دوم این است که اگر این جسم با خروج از وضع طبیعی، حرکت وضعی را شروع کند معلوم می شود که یک وضع مشخص برای او طبیعی است و بقیه اوضاع طبیعی نیستند. این یک اشتباه و اشکال دیگر است در حالی که همه اوضاعی که در پِیِ هم بدست می آیند طبیعی می باشد و هیچکدام قری نیست. اگر این جسم از وضع طبیعی خارج شود و حرکت مستدیر را شروع کند معلوم می شود که وضع طبیعی خاص را طلب می کرد و بقیه اوضاع، مطلوبش نبودند در حالی که بقیه اوضاع مطلوبش هستند. پس اگر فعالیت طبیعتی که حرکت مستدیر دارد مشروط به شرط شود دو محذور لازم می آید. محذور اول این است که اگر آن شرط حاصل شد حرکت مستدیر شروع شود و اگر آن شرط منتفی شد حرکت مستدیر متوقف شود در حالی که این چنین نمی شود. شرط، خروج از از وضع طبیعی بود. اگر خروج از وضع طبیعی حاصل شد حرکت مستدیر شروع می شود و اگر این خروج تمام شد و جسم به وضع طبیعی برگشت حرکت مستدیر متوقف شده است. در حالی که متوقف نمی شود. تا اینجا مخدور اول بیان شد.

مخدور دوم این است که اگر خروج از وضع طبیعی منشا برای حرکت مستدیر شود به خاطر بازگشت به وضع طبیعی، معلوم می شود که یکی از این اوضاع شخصی، وضع طبیعی و مطلوب برای این جسم بوده است و خروج از آن وضع به معنای خروج از مطلوب است لذا باعث شده این جسم برای بدست آوردن مطلوب حرکت مستدیر کند. پس در اینجا دو قیاس استثنایی وجود دارد که می توان با یک قیاس بیان کرد:

اگر فعالیت این طبیعتی که می خواهد حرکت مستدیر کند مشروط به خروج این جسم از وضع طبیعی باشد دو محذور لازم می آید اولا لازم می آید که با بازگشتِ این جسم به وضع طبیعی، حرکت متوقف شود ثانیا لازم می آید وضع اولی « که شما اسم آن را وضع طبیعی گذاشتید و یک وضع شخصی بود » برای جسم، طبیعی باشد و بقیه اوضاع، طبیعی نباشد و هر دو تالی باطل است پس مقدم هم که گفته شود حرکت مستدیر این طبیعت، مشروط به شرط است باطل می باشد. نتیجه گرفته می شود که طبیعت مستدیر بدون شرط اقتضای حرکت مستدیر می کند ولی طبیعت مستقیم با شرطِ خروج از مکان طبیعی حرکت مستقیم را شروع می کند. در این صورت که جسم از مکان طبیعی خارج شود محذور اجتماع متنافیین حاصل می آید. چون هم اقتضای میل مستدیر هم اقتضای میل مستقیم می کند.

توضیح عبارت

و ان کانت لیست بطبیعیه مطلقه

ضمیر « کانت » به « طبیعت » برمی گردد.

آن طبیعتی که حرکت مستدیر را ایجاب می کند، طبیعتِ مطلقه نباشد و در همه حال، حرکت مستدیر را ایجاب نکند بلکه با عارضی که خروج از وضع طبیعی است و اقتضای حرکت مستدیر کند.

بل هی کالمستقیمه التی تقتضیها الطبیعه عند عارض

حرکت مستدیره مثل حرکت مستقیمه است آن حرکت مستقیمه ای که طبیعت آن را نزد عارض « که عبارت از خروج از مکان طبیعی است » اقتضا می کند. آن عارض در حرکت مستقیم، خروج از مکان طبیعی است و آن عارض در حرکت مستدیر، خروج از وضع طبیعی است.

کان ذلک عند فقدان الوضع الطبیعی

عبارت « و ان کانت لیست ..... عند عارض » مقدم است و این عبارت تالی اول می شود و عبارت « کان یجب ان یکون » تالی دوم می شود و عبارت « الا انه لیس کذلک » بیان می کند که هر دو تالی باطل اند. البته مصنف در کتاب فقط به تالی دوم اشاره کند و بحثی از بطلان تالی اول نمی کند چون بطلان آن را واضح گرفته است.

ترجمه: می باشد این « پیدایش میل مستدیر یا اقتضای طبیعت میل مستدیر را » وقتی که وضع طبیعی مفقود شود و همین مفقود شدن وضع طبیعی، آن عارضی است که برای پیدایش حرکت مستدیر شرط قرار داده شد.

فیجب ان تقف عند وجدانه

اگر این وضع اتفاق بیفتد که جسم با فقدان وضع طبیعی اش حرکت مستدیر را برای بازگشت به وضع طبیعی شروع کند واجب است که این جسم « یا طبیعت یا حرکت » بایستد وقتی که وضع طبیعی را پیدا می کند « در حالی که این با باطل است چون هیچ وقت نمی ایستد ».

و کان یجب ان یکون الطبیعی هو وضع ما بعینه

این عبارت تالی دوم است یعنی اگر آن طبیعتی که اقتضای حرکت مستدیر را مشروط به خروج از وضع طبیعی کرد « تا اینجا مقدم بیان شد » واجب خواهد بود که وضع طبیعی برای این جسم وضعُ مّای معین باشد که اگر از آن وضع بیرون بیاید خروج از وضع طبیعی می شود و باقی وضعها هیچکدام برای آن طبیعی نباشند.

الا انه لیس کذلک

این عبارت هر دو تالی را باطل می کند اما از تعلیلی که بعداً می آورد تالی دوم را باطل می کند و به تالی اول کاری ندارد چون بطلانش را واضح گرفته است.

« لیس کذلک » به معنای « لایجب ان تقف عند وجدانه » و « لایجب ان یکون الطبیعی هو وضع ما بعینه » است.

فانه لیس کما ان أینا اولی بالجسم من أین کذلک من الوضع الذی له فی الأین المتشابه وضع اولی به من وضع

هیچ وجهی از اوضاع بالخصوص، مخصوص فلک نیست بلکه فلک هر یک از این اوضاع را مطلوب خودش می داند چون همه ی وضع ها برای او متشابه اند. همانطور که یک جسم، طالب مکان است و مکانش سفل است و همه سفل ها برای او متشابه اند و یکی به صورت معین برای او طبیعی نیست بلکه همه آنها برای او طبیعی اند همچنین در بین اوضاع متشابه، یک وضع مشخص برای جسم مستدیر طبیعی نیست تا بقیه اوضاع غیر طبیعی باشند بلکه همه برای آن طبیعی هستند همان طور که در مکانهای متشابه، همه سفل هستند هر کدام از آنها برای این جسمی که طالب سفل طبیعی اند.

نکته: لفظ « لیس » قبل از « کما » آمده است بنده ـ استاد ـ لفظ « لیس » را هم با « کما » و هر با « کذلک » می آورم و معنا می کنم. معنای عبارت می شود: همانطور که أینی اولی به جسم نیست از أین دیگر، همچنین از بین اوضاعی که برای جسم در یک أین متشابه وجود دارد وضعی اُولی به این جسم از وضعی نیست یعنی همانطور که أینی اُولی به أین دیگر برای آن جسمی که دارای أین و مکان است نمی باشد همچنین در یک أین متشابه ای که فلک قرار گرفته وضعی اُولی به این فلک از وضع دیگر نیست تا آن وضعِ اُولی، وضع طبیعی قرار داده شود.

البته می توان لفظ « لیس » را فقط مربوط به « کذلک » کرد و « کما » بدون « لیس » باشد. و این بهتر است و معنای عبارت اینگونه می شود: جسمی که مکان می طلبد أینِ معینی اُولی از أینِ معین دیگر است. اگر چه همه أین ها سفل هستند ولی یکی از این أین ها برای این جسم اُولی است و آن أینی است که اقرب المواضع می باشد یا آن أینی که محل تکوّن این جسم می باشد. قبلا مخصصاتی برای جسم ذکر شد که جسم در تمام سفل می تواند واقع شود اما مخصصی می آید و این نقطه از سفل را برای این جسم تعیین می کند و آن مخصص، یا این بود که اول تکونِ این جسم در آن نقطه ی معین است یا آن نقطه ی معین، اقرب المواضع است.

ترجمه: آن طور که در أین، أینِ معینی اُولی نیست اینگونه نیست که در وضع، وضعِ معینی اُولی شود « یعنی وضع، حکم أین معین را ندارد ».

« أین المتشابه »: یعنی فاصله بین فلک بالا و فلک پایین، أین و مکان برای فلکِ وسط این دو می باشد و أینِ متشابه است یعنی همه جای آن یکنواخت است. در این أین متشابه، وضعی برای فلک اُولی از وضع دیگر نیست.

« کذلک من الوضع ... »: یعنی از بین وضعی که برای این جسم در آن أین متشابه است وضعی اُولی به این فلک از وضعی نیست.

طبق این معنا لفظ « لیس » بعد از لفظ « المتشابه » در تقدیر گرفته شود و عبارت به این صورت شود « کذلک من الوضع الذی له فی الاین المتشابه لیس وضع اولی به من وضع ».

فبُیِّن ان هذا المیل لایکون حادثا عند الوصول الی المکان الطبیعی

از اینجا نتیجه گیری می کند. تا اینجا روشن شد که اینچنین نیست که وقتی جسم در مکان طبیعی می آید حرکت مستدیر را شروع کند بلکه بیرون از مکان طبیعی هم دارای حرکت مستدیر است چون حرکت مستدیر مشروط به شرط نبود پس در همه حال برایش حاصل است در این صورت لازم می آید که در بیرون از مکان طبیعی که حرکت مستقیم را پیدا کرده است حرکت مستدیر را هم داشته باشد لذا دو میل در او جمع می شود به شرطی که او از مکان طبیعی اش خارج باشد.

بل ان کان فیکون علی القسم الآخر و هو انه یکون معه دائما

ضمیر « انه » به « میل » و ضمیر « معه » به « جسم » برمی گردد.

« ان کان »: لفظ « کان » تامه است. یعنی اگر میل مستدیری وجود داشته باشد « اما اگر میل مستدیر نباشد و فقط میل مستقیم باشد در اینصورت جسم فقط دارای یک میل است و مطلوب ما هم همین است ».

اگر میل مستدیری وجود داشته باشد به این قسم نیست که در مکان طبیعی حاصل شود بلکه به قسم دیگر است یعنی دائما حاصل است « چون دو فرض است یک فرض این است که میل مستدیر دائما حاصل باشد. فرض دیگر این است که میل مستدیر عند وصول الجسم الی المکان الطبیعی حاصل شودمصنف می گوید وقتی فرض اول باطل شد اگر میل مستدیری باشد باید بر فرض دوم باشد یعنی اگر این میل مستدیر نتوانست عند حصول الجسم فی المکان الطبیعی حاصل شود باید به صورت دیگر باشد یعنی باید به صورتی باشد که دائما حاصل است.

ترجمه: اگر میل مستدیر وجود داشته باشد بر قسم دیگر است و آن قسم دیگر این است که میل با جسم دائما است « دائمی به این معناست که میل با این جسم، دائما است و مشروط به شرطی نیست تا با حصولِ آن شرط، این میل باشد و با عدم آن شرط، این میل نباشد بلکه این میل، مطلقا حاصل است ».

اگر جسم در مکان طبیعی باشد میل مستدیر را دارد چون میل مستدیرش مشروط به شرطی نبود ولی میل مستقیم را ندارد لذا جسم، واجد یک میل می شود و این اشکالی ندارد اما اگر این جسم را از مکان طبیعی خارج کردید میل مستقیم هم پیدا می کند در حالی که میل مستدیر دارد در اینصورت مجمعِ دو میل می شود و این دو میل چون با هم مخالفند لازم می آید که این جسم، مجمعِ دو مخالف شود و مجمعِ دو مخالف شدن باطل است پس اینکه این جسم دارای دو میل باشد باطل است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo